فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, March 12, 2010
سفر به سرزمین روباه پیر :

از انگلیس خیلی خوشم میاد . بیشتر برای هوای ابریش . چون به آفتاب آلرژی دارم و کافیه توی آفتاب برم بیرون تا تمام قسمتهای بدنم که آفتاب بهشون میتابه قرمز بشه و شروع کنه به خاریدن ! دکترها هم از درمان عاجز موندن و میگن پوشیده باش دیگه ... خیلی از حجاب خوشمون میاد و یه مرضی گرفتیم که لخت هم بخواهیم باشیم نمیتونیم ! بجز اون از سر سبزیش و محیط قدیمیش لذت میبرم . به نظرم جای خیلی خوبی هست برای آدمهایی که میخوان آرامش داشته باشن . فقط نمیدونم چرا هر جایی میرم نمیتونم برای موندن تصمیم بگیرم . همه شرایط مهیاست ولی هنوز تکلیف من با خودم روشن نیست .. مثل گربه ای که هر جا ولش کنی شب دوباره بر میگرده خونه , منم هر جا میرم دوباره باید برگردم به همون ایران خراب شده که البته بدون آخوندا و حزب الهی های عوضیش , بهشت روی زمینه و با هیچ جا عوضش نمیکنم ...
سر قضیه دعوامون هم بلیط هواپیمام سوخت و هم خیلی از ویزام پرید و مجبور شدم دوباره بلیط بگیرم و اقلن ویزام رو از دست ندم و همون دو ماه هم غنیمت بود برام . از طرفی میدونستم آرتین این دفعه خودشم حراج کنه نمیتونه انگلیس بیاد و اینجا بهش ویزا نمیده به این آسونی ها و میتونم از شرش راحت باشم و کمی نفس بکشم . اولین باری بود که داشتم میرفتم سفر و اصلن نه نگران بودم و نه احساس غم داشتم . برای خودم هم عجیب بود. همه چیزم هم آماده بود و حتا وقت نشده بود چمدونم رو کاملن خالی کنم . این شد که یه روز رفتم یه آژانس هواپیمایی و لیستی از شرکت های هواپیمایی رو چیدن جلوم که انتخاب کنم . اول بسم الله هم اون تابوت پرنده , ایران ایر رو پیشنهاد داد خانمه ! گفتم ببخشید شما اگه بودین سوار میشدین ؟ گفت نه مگه از جونم سیر شدم ؟ پوفیوز ! جالب اینه خیلی این هواپیمایی ایران ایر خوش چسه , قیمتش هم اندازه پروازهای خارجیه !
پیشنهاد بعدیش ترکیش بود ! اونم رد کردم چون همین امسال یکی از تابوت هاش سقوط کرده بود و بعد هم کلن من با ترکها مشکل دارم و چشم دیدنشون رو ندارم ! پیشنهاد بعدیش ایرفلوت بود . روس ها چه گهی هستن که هواپیماشون چی باشه ؟!؟ در جا رد شد ... قطر رو پیشنهاد داد . گفتم هیچی ازش نمیدونم . شروع کرد کلی تعریف کردن . زیاد به دلم نشست ! گفتم یکی دیگه . گفت امارات هم که پر هست و جا نمیده . گفت بریتیش ایرورز هست بدم ؟ این خوب بود . انگلیسی ها جایی نمیخوابن که زیرش آب رد بشه .. وقتی بلیط رو برداشت که پر کنه دیدم روش نوشته بی ام آی . گفتم این چیه ؟ گفت همون بریتیش هست . گفتم : من قبلن هم با بریتیش رفتم اسمش این نبود .. خلاصه آخر گفت که بریتیش تو ایران جمع شده و جاش یه شرکت درجه دو انگلیسی اومده بی ام آی ! گفتم نمیخوام . خلاصه 45 دقیقه ما فقط چونه میزدیم تا آخر با همون قطر تصویب شد ! نمیدونم چرا نگران بودم . آخه قیمتش هم خیلی عجیب بود ! 720 تومن برام تموم شد . در صورتیکه امارات رو 960 زده بود که جاش پر بود .. و تازه میگفت این دو تا مثل هم هستن !
بلیط رو گرفتم و اومدم خونه و چمدونم رو چک کردم و آخرین لوازمی که میخواستم رو گذاشتم توش و موند کمی خرید شیرینی و سفارش های فک و فامیل ندید بدید نخورده و اینکه لیست کاملشون رو برام بفرستن تا همه رو بخرم و ببرم . وقتی تلفن زدن , بهشون گفتم من فقط بیست کیلو میتونم بار ببرم و 12 کیلو فقط لوازم خودمه و باقیش برای شما ! گفتن باشه و بعد شبش ایمیل زدن اندازه یه تریلی 18 چرخ سفارش .. حالا نمیشد هم نخری . داشتم میرفتم خونشون تلپ بشم و نمیخریدم چوب تو کونم میکردن !!! ایرانی ها رو میشناسین که ... حالا خریدهاشون چی بود ؟ مگس کش ! بادکش لوله باز کن ! سماور نفتی تزئینی ! انواع شیرینی جات . پنیر تبریز . پیاز چند تا دونه . کالباس و سوسیس . سبزی خوردن . تره یک دسته تازه نشسته ! سبزی قرمه سرخ کرده فریز شده ! کشک خشک ! سبزیجات معطر خشک . خلاصه یه چیزایی سفارش داده بودن که آدم دیوانه میشد .. کیسه حموم هم یادم رفت بگم !!!!!!! گفتم جهنم اضافه بار میدم و مهم نیست و اقلن اونجا هوامو دارن .. زنگ زدم به زهرا خانم و سفارش ها رو بهش دادم تا ترتیب سبزی ها رو بده و باقی رو خودم رفتم از تواضع خریدم و دو روز بعد که بارها رو کشیدیم شده بود 65 کیلو ! خدا خفه کنه اینا رو که من این همه بار رو چطوری میخواستم با خودم بکشم حالا اضافه بار بخوره تو فرق سر ننه احمدی نژاد .
خلاصه روز رفتن رسید و راه افتادیم بریم فرودگاه . حالا چمدون ها مگه جا میشد تو صندوق عقب ؟ آخر روی صندلی عقب هم 2 تا چمدون گذاشتیم و رفتیم . پرواز ساعت 4 صبح بود , بدترین موقع اونم ترانزیت . پیش خودم میگفتم تو هواپیما کپه مرگمو میذارم دیگه و جبران میشه من که همینطوری تا بوق سگ بیدارم و اینم روش . خلاصه رسیدیم و دو تا باربر گرفتیم و چمدون ها رو بردم تو و دو ساعت گشتم قطر رو پیدا کنم . ته ته بود و 4 نفر هم بیشتر توش آدم نبود . تعجب کردم ! صف امارات و باقی پروازها غلغله بود و صف کشیده بودن مردم و مال قطر اینقدر کم ؟ گفتم لابد هنوز زوده و مردم نیومدن . بارها رو دادم و منتظر این بودم که طرف بگه اضافه بار داری که دیدم تگ رو زد و گفت بفرمایین ! گفتم اضافه بار ندارم ؟ گفت نه هواپیما خالیه !!!!!!! باز پیش خودم گفتم خب الان که وقت مسافرت نیست و برای همینه .. برگشتم بیرون و رفتم پیش آرتین نشستم . یکساعت و نیم نشسته بودیم و خمار خواب بودم و داشتم میمردم از خواب . حالا همیشه خواب به چشمم نمیاد ها ولی نمیدونم چرا حالا که باید بیدار میموندم اینقدر خوابم می اومد . آخر به آرتین گفتم من میخوابم تو بیدارم کن . سرمو گذاشتم رو شونه ش و خوابیدم . غافل از اینکه آقا خوش خواب و از من زودتر گرفته خوابیده .. خلاصه چشمتون روز بد نبینه . درست یک ربع مونده به پرواز من از خواب پریدم و دیدم خرخر آرتین سالن فرودگاه رو گذاشته رو سرش و از بلندگو هم دائم اسم منو صدا میزنن به گیت .. حالا مگه بیدار میشد آقا ؟ هر چی تکونش دادم فایده نداشت و آخر بوسش کردم و بلند شدم رفتم تو . حالا نه به اون خلوتی اولش نه به شلوغی الان . دم بازرسی ها دفعه اول همینطوری گشتنم و این دفعه کم مونده بود تا توی شورتم رو هم بگرده ! کیفمو خالی کرد و بازرسی بدنی و با دستگاه گشتم و هر چی میگم هواپیمام پرید و صدام میکنن , میگفت تا نری نمیره ! حالا از اینور رد شدیم دم چک پاسپورت , گیر یه حروم زاده افتادم که پاسپورت رو دو ساعته نگه داشته و هی یه نگاهش به اونه یه نگاهش به صورت من . گفت روسریتو یه کم ببر عقب . بردم عقب . گفت اخم نکن ! خندیدم . گفت چرا میخندی ؟ گفتم خب میگی اخم نکن .. خلاصه ده دقیقه منو علاف کرد تا ولم کرد . بدو بدو میرفتم سمت گیت و رسیدم دم درش که مربوط به سپاه هست و باز بازرسی . هر چی میگم هواپیما رفت , میگه کجا بره ما نگهش داشتیم !!!! خلاصه وقتی رسیدم که داشتن در هواپیما رو میبستن و من خیس عرق و نفسم بند اومده و موهام از زیر روسری زده بود بیرون و یه وضعی داشتم .. دیگه طوری بود که کهمونداره وحشت کرد و رفت یه لیوان آب آورد داد بهم و بعد دستمو گرفت برد نشوند سر جام . هواپیما یه جت فسقلی و همه ش هم خالی . فکر کنم کل مسافرهاش 10 نفر هم نمیشدن و همه هم مرد بودن . نفسم که بند اومد حالت تهوع بهم دست داده بود از بس استرس گرفته بودم . بلند که شدیم , غذا آوردن . خاک تو سرشون کنن ساعت 4 صبح آخه کی غذا میخوره نمیدونم ... نخوردم و سعی کردم بخوابم ولی دلم به هم میخورد و درد میکرد ..
هوا کمی روشن شده بود که رسیدیم دوحه . دو ساعت توقف داشتم و بعد هم هشت ساعت پرواز تا لندن . گفتم توی اون هشت ساعت میخوابم . موقع پیاده شدن دیدم اتوبوس اومد ! پناه بر خدا ! این همه از قطر تعریف میکردن , اینقدر عقب افتاده ست ؟؟؟؟؟؟؟ سوار شدیم و کمی بعد پیادمون کردن و رفتیم داخل . از جیش داشتم میمردم . گفتم اول بردینگ کارتمو بگیرم و بعد برم دستشویی . صف کوتاهی داشت دم گیت . شماره صندلی رو که گرفتم , رفتم داخل گیت و چشم انداختم دستشویی رو پیدا کنم و دیدم دستشویی نیست و دور تا دور هم محسور شده و یه جای فسقلی هست و پر از آدم . اومدم برم بیرون نذاشتن و گفتن نمیشه . روم نشد و گفتم تحمل میکنم . یه نیم ساعت گذشت و دیدم دیگه نمیتونم و الانه که بشاشم تو شورتم و رفتم به زنه گفتم دستشویی دارم و باید برم ! با کلی اخم پاسپورتم رو گرفت و گفت برو و پنج دقیقه ای بیا ! حالا ده دقیقه میگشتم دنبال دستشویی .. خاک تو سرشون با این فرودگاهشون .. آخر پیدا کردم و پریدم تو .. دیگه از بس هول بودم که نفهمیدم رفتم مردونه . وقتی اومدم بیرون دیدم دو تا عرب غول بیابونی با دشداشه سفید وایسادن پشت در و تا درو باز کردم گفتن دنبالشون برم . بردنم سکیوریتی و یه زن عرب اومد و سر تا پای منو شروع کرد گشتن . هر چی میگفتم چی شده ؟ حرفی نمیزد . بعد که همه جام رو گشت , گفت توی توالت مردونه چیکار میکردی ؟ تازه فهمیدم اشتباه رفتم و براش توضیح دادم و گفت پاسپورتت رو بده . گفتم دست مسئول گیت هست . راه افتادیم سمت گیت . پاسپورت رو گرفتن و باز صد دفعه قیافه منو برانداز کردن و دادن دستم و ولم کردن !
وقتی رفتن دوباره حس کردم جیش دارم . وقتی استرس میگیرم دائم باید برم دستشویی ولی دیگه به قیمت مردنم هم بود نمیشد برم و دیگه زنه منو میکشت و فکر میکرد تروریستم یا چی که هی میرم بیرون و این دفعه میبردنم زندان لابد ! خلاصه تا در گیت باز شد و رفتیم سوار اتوبوس شدیم من چشمام زرد شده بود کاملن !! گفتم الان میریم توی هواپیما و میرم دستشویی ولی زهی خیال باطل . سه تا اتوبوس اومد و همه مسافرهای گیت رو سوار کرد و پشت سر هم راه افتادیم به سمت هواپیما . وسط باند , ایستادن و جلومون دو تا تانکر بود که داشتن سوختگیری میکردن . ده دقیقه ایستادیم تا رفتن و ما راه افتادیم . دیگه چشمام مواج شده بود ... حال پیاده کردن مسافرها هم درست نیم ساعت طول کشید . نصفشون پیاده میشدن از پله ها میرفتن بالا و بعضی ها پیر بودن و یکی میرفت باربر میآورد تا ساک هاشون رو ببرن بالا و من فقط فحش خوار مادر بود که بهشون میدادم . خلاصه وقتی نوبت ما رسید دیگه منتظر نوبت نشدم و از ته اتوبوس به سبک ایرانی بازی پریدم جلو و اول از همه رفتم بیرون . چند نفر صداشون در اومد ولی برام دیگه مهم نبود چیزی . تا رسیدم توی هواپیما پریدم توی توالت .. درو که باز کردم دیدم مهمونداره ایستاده دم در و گفت اوکی هستی ؟ گفتم آره !!!!!!!! و رفتم سر جام نشستم .. زنیکه حروم زاده منو درست ته هواپیما هم نشونده بود پشت به توالت آخرین ردیف . هوایپما که بلند شد , حالم واقعن خراب بود . حالت تهوع , ضعف شدید , سر درد , دل درد و تمام حالت های پریود انگار یهو خراب شده بود سرم ! کنار دستم دو تا افغانی نشسته بودن و یه عطر بو گندویی زده بودن به خودشون که حالت تهوع منو بدتر میکرد . آخر هم وقتی هواپیما بلند شد نتونستم تحمل کنم و رفتم دستشویی و گلاب به روی رهبر ... دلم کمی سبک شد و حالم جا اومد کمی . پتو رو کشیدم روی خودم و چشمامو بستم تا بخوابم . این دو تا افغانی ها یک ریز حرف میزدن و دیوانه کرده بودن منو . از اون طرف هم نمیدونم مسافرها چه مرگشون شده بود و اسهال گرفته بودن یا چی که دم به دقیقه میرفتن دستشویی و هی زرت و زرت سیفون !!! تا چشمام می اومد گرم بشه فششششششششششش سیفون . ریدنشون که بند اومد , نوبت هواپیما شد . نزدیک 4 ساعت فقط هواپیما میلرزید و هر یک ربع نیم ساعت دینگ ! کمربندها رو ببندین و پشت سرش یه زلزله هشت ریشتری !! یعنی من این همه مسافرت رفتم هیچ وقت تو عمرم اینقدر بلا سرم نیومده بود که این دفعه سرم اومد و آخرا دیگه راضی بودم در هواپیما رو باز کنم بپرم پایین با مغز و راحت بشم ... موقع ناهار که شد , مهموندارها غذاها رو روی دست دونه دونه می آوردن . این چه مدلش بود نمیدونم .. پخش کردن غذاها بین مسافرها درست یکساعت و نیم طول کشید .. از اون بدتر غذاش بود .. بدمزه و وحشتناک ! تخم مرغ و سیب زمینی رنده شده و اسفناج و شیش من سیر با یه سوسیس اندازه دودول رایان و یه کوفتی شبیه خامه کنارش .. یه ظرف میوه خرد شده که مثل سنگ بودن و دستر هم نمیدونم چی بود و هر چی نگاهش کردم سر در نیاوردم چه زهرماریه ! آخرش هم از خیرش گذشتم و نخوردم . افغانی کنار دستیم گفت : خواهر نمیخوری ؟ گفتم نخیر . گفت بده به من . دادم بهش و زیر چشمی نگاهش میکردم . هر چی توی سینی بود خورد و حتا به شکر و شیر و نمک هم رحم نکرد و اونها رو هم چپوند توی جیبش . مجله دیوتی فری رو هم وسط های پرواز چپوند زیر لباسش و گوشی ها و خلاصه هر چی که به دست می اومد رو این دو تا جانور غیب کردن !! کارهاشون هم احمقانه بود . میخواستم برن دستشویی از سرو کله هم بالا میرفتن بجای اینکه بگن من بلند بشم , از رو سر دوستش میپرید و میرفت اونور ..
این دو تا افغانی هم که یک بند ور میزدن و جفتشون هم انگار روی فرش نشسته باشن , کفش هاشونو در آورده بودن و چهار زانو روی صندلی نشسته بودن و هی ور میزدن .. آخر جوش آوردم و سرشون جیغ کشیدم که 5 دقیقه میشه خفه بشین من کپه مرگمو بذارم ؟؟؟؟؟؟ کاش از همون اول اینو بهشون گفته بودم نه بعد از 7 ساعت از پرواز گذشته ! دیگه تا وقتی برسیدم صدای نفسشون هم در نمی اومد ! خلاصه وقتی رسیدیم لندن چشمام سرخ شده بود از بی خوابی و سرم گیج میرفت و موهام وز کرده و وضعی داشتم . آخرش نشستم یه گوشه و دیگه نمیتونستم تکون بخورم . یکی از پلیس ها اومد و منو برد یه قهوه بهم داد تا کمی حالم جا اومد و تونستم بلند بشم .. بعد از چک پاسپورت رفتم سراغ چمدون ها . همه رفته بودن و فقط چمدون های من ولو افتاده بود کف زمین . با کلی بدبختی بلندشون کردم و گذاشتم روی چرخ و رفتم بیرون . پیش خودم میگفتم الان سوار ماشین میشیم و میریم خونه و حسابی استراحت میکنیم . وقتی اومدم بیرون هر چی میگشتم چهره آشنایی پیدا کنم , چیزی به چشم نمی اومد . دیگه کم مونده بود بزنم زیر گریه . خسته و گرسنه و کلافه .. رفتم نشستم روی صندلی . یکساعت بعد دیدم فک و فامیل ما پیداشون شد و گفتن یادمون رفته بود امروز میایی و یهو یادمون افتاد ... کاش اون لحظه یه چاقو داشتم تا اول اونا رو به چهار قسمت مساوی تقسیم میکردم و بعد خودمو میکشتم !
خلاصه اینم از سفر که زهر مارم شد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001