فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, March 30, 2009
عید دیدنی ترکی :

اونایی که با ترک جماعت سر و کار دارن میدونن که ترک ها آدم های خیلی مهمون نوازی هستن ولی همونطوری که ترک ها همه چیزشون افراطی و یا بقولی ترکی هست , این مهمون نوازی اونها هم چیزی اونورتر از شوری هست و وای به اینکه گیر ترکها بیافتین و بخوان ازتون پذیرایی کنن . عاقبتتون میشه من :

خانواده پدریم ترک هستن ! بدبختانه ژنتیک ما هم به ترک ها قاطی شده . اگه ترک خالص باشی غمی نداری ولی وقتی دو رگه باشی , به هیچ راه راستی هدایت نمیشی و یه چیزی شبیه من ازت در میاد که آلیس سرزمین عجایب پیشش لنگ میندازه ! همین ترک بودن نیمی از فامیل ها ما و پارادوکس فجیعی که ایجاد کرده , باعث شده تا ما فامیل ها رو شرقی و غربی بکنیم از قدیم . فایمل های مادری همیشه مورد علاقه ما بودن و فامیل های پدری خار چشم ما ! بابای بدبختم هر کاری کرد ما رو بتونه با فک و فامیلش خوب کنه نتونست و این قضیه همچنان ادامه داره ... هر سال عید هم من بدبخت به نمایندگی از بابا باید برم به تک تک فامیل هاش سر بزنم . منم شیش در میون انتخاب میکنم و میرم دیدنشون و باقی رو الکی بهش زنگ میزنم و میگم رفتم تا دست از سرم برداره .. خیلی از ترکها خوشم میاد , مهمونیشون هم برم . نه یکی نه دو تا 37 تا خانواده هستن که باور کنین بجز 3 خانواده باقیشونو اصلن نمیشناسم !!!
خلاصه امروز هم قرار بود بریم خونه این ترک ها . آرتین رو کلی از قبل آماده کرده بودم که مبادا زن ها ازت پذیرایی میکنن نگاهشون کنی یا تشکر کنی ؟ مبادا زیاد بخندی و جلف بازی در بیاری ؟ بحث سیاسی نکنی ؟ بحث های ضد دینی هم نکنی که سرتو میبرن و کلن از اول تا آخر فقط تنها کاری که میکنی و خوبم از پسش بر میآیی اینه که فقط بخوری . تو بخور و کاریت هم نباشه !
- آخه شیوا جان تو که هر جا میریم میگی نخور حالا میگی بخور ؟
این فرق داره . ترکها دوست دارن بخوری !! پس بخور من بهت اجازه میدم .
- خودت گفتی ها ؟
باشه تو بخور ... کاریت نباشه !!!!!!!
منم سر تا پا تیپ مشکی زدم چون همه اینها چادر چاقچوری بودن و حالا ما چادر سرمون نمیکنیم اقلن یه ظاهر موجه داشته باشیم . زنگ زدیم و رفتیم داخل و سلام و تبریک عید اونم 3 درمیون فارسی و ترکی قاطی . کانالشون خراب بود و مدام میپرید به زبون اصلی . خوبیش این بود من ترکی بلد بودم و میفهمیدم چی میگفتن . آرتین که مثل مونگولا فقط لبخند میزد و سر تکون میداد و چیزی نمیفهمید . دعوتمون کردن به اتاق پذیرایی و نشستیم . صحنه رو مجسم کنین که یک عالمه آدم دورت نشستن و کسی صداش در نمیاد و سالن رو سکوت گرفته و فقط صدای پیش دستی و کارد و چنگال و ریختن آجیل میاد که دارن آماده میکنن بیارن برات . هر 2 دقیقه هم فقط بهت لبخند میزنن و میگن خوب هستید که ؟ شما هم باید لبخند بزنین و تشکر کنید !
پذیرایی شروع شد .. از صبح که بیدار شده بودیم فقط یه موز صبحانه خورده بودم و دیگه نه ناهار خورده بودم نه عصرونه . چون میدونستم چه بلایی سرم میاد . سانس اول شیرینی آوردن . چند رقم شیرینی خشک . برداشتیم . رفتن و دوباره شیرینی های جدید آوردن . قطاب و قرابیه و نخودچی همه هم مثل سنگ . گاز میزدی خرت خرت صدا میداد . رفتن و دوباره اومدن و شیرینی های فانتزی آوردن . جرات داری برنداری ؟ مشت مشت شیرینی میریزن تو پیش دستیت و نخوری بیرون نمیری . شیرینی که تموم شد چایی آوردن . اسمش استکان بود شکلش لیوان بود . بعبارتی همون چایی ترکی خودمون !!! سیاه و غلیظ مثل مازوت .
پشت سرش آجیل شور آوردن که مال تواضع تبریز بود و کلی تعریفشو کردن . یه کاسه اندازه کاسه های ماست خوری خودمون که دو برابر کف دست هست . میوه آوردن . موز و خیار و کیوی و انگور و سیب و پرتقال و نارنگی همه هم توی یه ظرف . دوباره شیرینی آوردن این دفعه شکلات ! همزمان هم این لبخند و احوال پرسی تایمری ادامه داشت .. باید بخوری و هی تشکر کنی . از اینجا به بعد احوال فک و فامیل رو ازت میپرسن . بابات چطوره ؟ مادرت چطوره ؟ چیکار میکنن ؟
جواب میدادم به ترکی و آرتین هم داشت فقط میخورد ولی معلوم بود کم آورده . شیرینی هاش که تموم شد رفت سراغ میوه و یه خیار پوست کند خورد و بعد پرتقال و بعد رفت سر آجیلش . نصف آجیل رو نخورده بود که یه ظرف گرفتن جلوش که این آجیل شیرین هست و اینم بخور . یه مشت برداشت و دو تا مشت هم خودشون براش ریختن و رفتن . چاییش رو با باقی شیرینی هاش خورد و داشت آجیل میخورد که چایی دوم رو براش آوردن . همین بلا سر منم داشت می اومد !
15 دقیقه بود نشسته بودیم و فقط داشتیم یک بند میخوردیم . آرتین هی اشاره میکرد بریم ! هی لبمو گاز میگرفتم که یعنی باشه صبر کن ! نیم ساعت که شد به آرتین اشاره زدم و بلند شدیم . گفتن کجا . تا بخواهیم دلیل براشون بیاریم چایی سوم رو آوردن و گفتن اینم بخورین بعد !!!! چایی رو هم خوردیم و اومدیم بلند بشیم که یکیشون دست انداخت و موز منو پوست کند و داد دستم و برای آرتین هم سیب پوست کندن . داشتم دیگه بالا میاوردم . آرتین هم عصبی شده بود و دیگه دیدم بشینیم این قاطی میکنه و آبرو ریزی میشه و دیگه تا دم در اصرار که شام بمونین و ما هم میگفتیم نمیشه و بچه خونه تنهاست و ... تا دست از سرمون برداشتن و اومدیم بیرون !
تو خیابون حالا جفتمون تلو تلو میخوردیم . من که نمیتونستم راه برم آخر آرتین رفت ماشین رو آورد و سوار شدم . حالا از این سر شهر برو تا خونه ... یه نیم ساعتی که گذشت حس کردم دلم یه پیچ زد و قیژژژ صدا داد . آرتین گفت : گوزیدی ؟
- گمشو ! بی ادب مگه مثل تو گوزو هستم ؟
پس صدای چی بود ؟
- شکمم بود !
چند دقیقه بعد دوباره شکمم قیژ صدا داد . آرتین هم زد زیر خنده و گفت : دیدی گوزیدی ؟ دیدی بالاخره تو هم میگوزی ؟ با مشت کوبیدم تو تخماش و گفتم : شکممه .. دادش رفت آسمون و زد رو ترمز ..
چیکار میکنی دیوانه ؟ الان تصادف میکنیم ؟
- زدی ناقصم کردی میگی چیکار میکنم ؟؟؟؟؟
تا تو باشی به من نگی گوزو ! بی تربیت ...
- خب صداش مثل گوزه .
یه بار دیگه بگو تا دوباره بزنم ؟!؟
دوباره راه افتادیم . ولی این صداها تمومی نداشت و کم کم احساس کردم باید حتمن برم دستشویی . حالا مگه میرسیدیم ؟
- آرتین ؟ یه کم تند تر برو ..
چرا ؟ چیکار داری ؟
- بتوچه . تندتر برو خواهش میکنم !
راستشو بگو .. تر افتادی ؟
- آرتین خفه ت میکنم . یکم گاز بده !!!!
دیگه آخری ها دو تا دستمو گذاشته بودم روی داشبورد و دندونام به هم کلید شده بود . تا رسیدیم از تو ماشین کفشامو در آوردم و گرفتم دستم و بدو بدو به سمت توالت !!!!! چشمتون روز بد نبینه داشتم میمردم . یه 5 دفعه ای که رفتم حالم کمی بهتر شد . آرتین هم یکساعت بعد افتاد توی توالت . از من به شما نصیحت یا خونه ترکها نرین یا وقتی میرین بگین مریض هستین و چه میدونم ؟ ایدز دارین و نمیتونین چیزی بخورین وگرنه تر افتادن کمترین بلایی هست که سرتون میاد !!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001