فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, March 24, 2009
روز دوم نوروز :

روز دوم قرار بود بریم طبق لیست سراغ باقی عید دیدنی ها . بعد از صبحانه رایان ما رو نشوند که یکی از بازیهاش رو که مثلن خیلی خوب یاد گرفته بود بهمون نشون بده بازی کردنشو و ما هم نشستیم کنارش تا تشویقش کنیم ذوق مرگ بشه بچه م , آقا چشمتون روز بد نبینه . این یکمی بازی کرد بعد آرتین ازش گرفت و گفت بذار منم باقیشو برم . آرتین که یکمی بازی کرد بعد گفتم بدین منم میخوام بازی کنم و همین شد تا عصر ...
قبلن نوشته بودم که من و آرتین بعضی وقتها حوصلمون که سر میره میشینم با هم بازی کامپیوتر میکنیم و کامپیوترها رو شبکه کردیم و دق و دلی ای که داریم از هم رو توی بازی سر هم در میاریم . مخصوصن من که آرتین رو با هر وسیله ای که توی بازی دستم میاد متلاشی میکنم و میترکونمش !!!!! از اره بگیر تا نارنجک و تفنگ و تبر و تیر و کمون و مشت و لگد و چاقو ! کلی هم برای سلامت روان آدم خوبه این بازیها . مخصوصن که یه زنی باشین پپه و کتک خور شوهرتون , من توصیه میکنم برین سراغ این بازیها و تصور کنین دشمنتون شوهرتونه و قهرمان بازی هم شمایین !!
خلاصه رایان هی بالا و پایین میپرید و داد میزد و اشک میریخت که بذاریم اونم بازی کنه ولی انگار نه انگار .. من میگفتم مامان جان صبر کن خدمت بابات برسم الان میدم به تو و آرتین هم میگفت : قربونت برم من بذار من حالی این مامانت بکنم که تکنیک من چقدر بالاس . منم میگفتم فربونم بری مرحله بعد که سوسک شدی میفهمی دیگه قلمبه سلمبه حرف نزنی .. تکنیکم بالاست ... گوزو ...

آرتین میرفت جلو من میرفتم جلو و هر مرحله رو یکی از ما برای رو کم کنی اون یکی میرفتیم . بچه م آخر خسته شد رفت یه گوشه گرفت خوابید . نشون به اون نشون 4 ساعت تمام ما بازی کردیم و بازی رو تموم کردیم بعد هم نشستیم دو ساعت برای هم کرکری خوندن و سوسک کردن همدیگه که یهو چشمم افتاد به ساعت و برق از چشمام پرید ! ساعت شده بود 5 عصر و ما نه ناهار خورده بودیم نه هیچ کار دیگه ای , عید دیدنی هم نرفته بودیم !
حالا اینا یه طرف , به فیروزخان اینا گفته بودم امروز میام خونتون و واویلا بود نمیرفتیم و خیلی بد میشد . بعد تازه آرتین برگشت گفت : شیوا چرا چشمات پف کرده و قرمزه ؟ منم صورت اونو دیدم و چشمای اونم بدتر از من . آدم 4 ساعت زل بزنه تو صفحه تلویزیون همین میشه دیگه ! با این ریخت هم مگه میشد رفت مهمونی ؟ همه فکر میکردن کتک کاری کردیم یا فک و فامیلمون مرده و گریه و زاری ... خلاصه آرتین رو مجبور کردم زنگ بزنه به فیروزخان اینا بگه که شیوا ناخوشه و فردا میاییم . این احمق هم زرتی زنگ زد و گفت شیوا پریوده و فردا میاییم !!!!!
من بدو آرتین بدو که : پدر سگ , آبروی منو میبری جلوی مردم هیچی , الان خاله مادرم یه قابلمه کاچی درست میکنه میذاره تو آژانس میفرسته برای من . من تو رو به چهار قسمت مساوی که تقسیم کردم یاد میگیری که مثل انسان حرف بزنی ...
آقا همینم شد . 2 ساعت بعد زنگ در رو زدن و راننده آژانس بود و گفت یه قابلمه براتون از طرف خانم فلانی آوردم و بیایین تحویل بگیرین ! شیش من کاچی ... خدایا من اینا رو چیکار کنم ؟ اینقدر هم از کاچی و حلوا و شله زرد بدم میاد بدم میاد که حد نداره متنفرم از این شیرینی های خونگی . آدمو یاد عزا و غم و غصه میندازن هیچی , سایز آدمو تر میزنن توش ! بعد هم اینقدر شیرین و چربه که کلسترون آدم میره آسمون ...
آرتین و رایان که پریدن سر قابلمه و نفری یه کاسه گنده پر کردن و مشغول خوردن شدن . بازم نصف نشد . آخر گفتم بر میداری این قابلمه رو میبری میدی به طالبان ها میگی خالیش کنن و قابلمه رو میاری . بگو نذری هست !!!! هی غر زد که من میخورم و برای چی بدی افغانی ها بخورن ؟ گفتم تو بخوری من میکشمت . تازه داری لاغر میشی و همین مونده یه قابلمه کاچی بخوری تا دوباره هیکلت بشه مثل آفتابه . خلاصه قابلمه رو برد براشون و اومد ..

خلاصه روز دوم ما هم که اینطوری خیلی شیک گذشت .. توصیه میکنم حتمن اکس باکس بخرین . خیلی چیز خوبی هست :)))) رایان از ترس ما رفته تو اتاقش و اکس باکسش رو هم برده و درو قفل کرده که نریم دوباره سرش و بازی کنیم . اینم از بچه های این دوره زمونه !



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001