فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, December 22, 2008
آقای عربده :

دیروز رفته بودم برای پیراناهای ملوسم ماهی زنده بخرم از ساختمون پلاسکو . ماشین رو توی پارکینگ کناری ساختمون پارک کردم و راه افتادم به سمت ساختمون پلاسکو . نرسیده به ساختمون چند تا لباس فروشی هست و قدم به قدم چند نفر ایستادن و اجناس داخل مغازه ها رو با صدای بلند اعلام میکنن . چیزی مشابه داد زن های جنوب شهر : شلوار میخوای بیا تو ! کفش ارزون و ...
کمی جلوتر یه مرد ریشو ایستاده بود . من که بهش رسیدم چنان عربده ای کشید و گفت بیا تو حراجش کردم که از وحشت جیغ کشیدم ! بعد هم سر فحش رو کشیدم بهش که : مرتیکه مگه بلندگو قورت دادی ؟؟؟؟ ترسیدم !
چپ چپ نگاهم کرد و به تخمش هم حسابم نکرد و دوباره مشغول عربده کشیدن شد ... یه چیز میگم یه چیز میشنوین ولی باور کنین چنین صدای رسا و بلندی نشنیده بودم از حلق یه آدمیزاد در بیاد ... اصلن یه چیزی بود . داد که میزد این پرده های گوشم ویبره میزد و موج صداش موهامو آشفته میکرد و روسریمو داشت باد میبرد ! هر کی هم صداشو میشنید یا میخندید یا وحشت میکرد .
رفتم داخل زیر زمین پلاسکو از آکواریوم فروشی 50 تا ماهی ریز خریدم و اومدم بیرون . مردک همچنان مشغول عربده کشیدن بود . یهو یه فکری به خاطرم رسید و فوری رفتم طرفش و گفتم :
- ببخشید شما هوار که میکشین پول بهتون میدن ؟
اولش فکر کرد دارم مسخره ش میکنم و اخم کرد و گفت منظور ؟
- منظورم اینه که برای اینجا وایسادن بهتون پول میدن ؟
نه پس ماچ میدن ؟ حالا فرمایش ؟
- هیچی .. گفتم اگه برای منم هوار بکشین چقدر پول میگیرین ؟؟؟
مغازه داری ؟
- نخیر ! کار خصوصی دارم . فقط میخوام یه نیم ساعتی عربده بکشین برام .
خرج داره .
خب میدم خرجشو .
یه کم فکر کرد و بعد گفت شمارمو یادداشت کن . موبایلمو در آوردم و شماره ش رو زدم و اومدم خونه ! یه خوابی دیده بودم برای این طالبان ها و میخواستم یه حال اساسی بهشون بدم تا اینا باشن اینقدر هر روز موقع مدیتیت کردنم نرینن توی تمدد اعصابم و تمرکزم رو به هم نریزن ! شب موقع خواب ساعت رو روی 4 صبح کوک کردم و سر ساعت بیدار شدم و زنگ زدم به یارو . بعد از کلی زنگ یه صدای کلفت الویی گفت که گوشی تلفن به سوت زدن افتاد . خودمو معرفی کردم و گفتم همین الان بیا اینجا . شروع کرد عربده کشیدن که نصف شبی چیه منو بیدار کردی و ... خلاصه یه پیشنهاد چربی بهش دادم که گفت یکساعت دیگه اونجام !
لباس خوابمو عوض کردم و یه قهوه برای خودم درست کردم تا آقا بیاد . یکساعت بعد زنگ زدن و رفتم پای آیفون و تا دیدمش درو باز کردم و با یکی از سگها رفتم استقبالش . نصف پولی که بهش گفته بودمو دادم و گفتم باقی هم بعد از تموم شدن . اول بردمش بالا تو اتاق خواب و بالا سر آرتین . گفتم میخوام یه عربده ای بکشی که سقف بیاد پایین . یارو یه کم زل زد بهم بعد گفت : مطمئنی آبجی ؟ گفتم آره . تو فقط داد بکش همین ! چشمی گفت و ادامه داد : خودتون خواستین ها . خلاصه عربده ای کشید در گوش آرتین که من تا چند دقیقه گوشام چیزی نمیشنید و آرتین رو میگی چنان پرید از وحشت که من گفتم مُرد ! ده دقیقه مثل بید میلرزید . یارو خودش هم وحشت کرده بود که این چرا همچین شده ؟ هر چی آب زدم تو صورتش دیدم نخیر . کلن روانش فرمت شد . مرتیکه هم از وحشت بدو بدو اومد تو اتاق و تا چشمش به این هیولای ریشو افتاد زد زیر گریه . گرفتم بغلش کردم و آرومش کردم . یارو گفت : آبجی این آقاتون بود ؟
- آره .. ولش کن خودش درست میشه . بذار بچه رو ببرم اتاقش میام بریم کار بعدی !
مرتیکه رو بردم اتاقش خوابوندم و اومدم و رفتیم بیرون دم دیوار باغ و بهش گفتم : شما شعر بلدین ؟
- بله آبجی . بزک زنگوله پا رو بلدم . بزبز قندی . حسنی کاکل به سر ...
غش کردم از خنده و گفتم . بابا شعر بچه ها نه . ترانه ! تصنیف . از این چیزا !
- آره بابا ! از اول بگو . بلدیم .
خب ببین این 50 تومن رو هم بگیر . الان ساعت پنج و نیمه . میخوام تا 7 صبح یه کله فقط ترانه بخونی . چیزی لازم داری برات بیارم ؟
- آره . یه صندلی و یه فلاسک (!) چایی بیار برامون حله .
رفتم یه فلاکس چایی براش درست کردم و لیوان و قندونم آوردم براش و صندلی هم گذاشتم و خلاصه این شروع کرد به خوندن من فقط دلمو گرفته بودم میخندیدم ... از اونطرف پنج دقیقه نشد , طالبان ها بیدار شدن و ریختن بیرون و هاج و واج اینور اونور رو نگاه میکردن , اونش حالا هیچی , تمام محل چراغ های خونه ها روشن شد و مردم سرشونو در آورده بودن بیرون و هی فحش میدادن که کیه داره میخونه و اینم مثل تراکتور یه نفس فقط میخوند ! فحش ها کم کم به فحش خوار مادر تبدیل شد و اینم جوابشون رو میداد . یکی میگفت پدر سگ نخون اینم عربده میشد پدرت سگ بود مادرت سگ بود جد و آبادت سگ بود و بعد هم ولومشو بالاتر میبرد و بلندتر میخوند و دیگه کم مونده بود خودم بمیرم از خنده تمام زیر دلم درد گرفته بود از خنده . نیم ساعت بعد صدای آژیر پلیس هم بلند شد و فهمیدم دیگه اوضاع خیلی خراب شده و بدو رفتم طرفش و گفتم هیس نخون . بسه .
- بابا تازه داشتیم حال میکردیم چی چی رو نخون ؟
خب حالا برو حالتو جای دیگه بکن . بسه دیگه نمیخواد بخونی !
- عمرن ! تازه دم گرفتم . بذار دو سه تا تصنیف دیگه هم بخونم بعد تمومش میکنم .
بابا نمیخوام ! غلط کردم ! همه مردم تهرانو زدی بیدار کردی .
- چشم آبجی .. حالا چرا برزخ میشی ؟ نمیخونیم . ولی عجب جای با صفایی هست اینجا . خیلی حال کردیم . حلقمون حال اومد !!!!!!!!
باشه .. همون که تو میگی ولی لطفن نخون دیگه همین قدر کافیه .

یکساعتی موند و صبحانه ش رو هم دادم تا محل خلوت شد و دکش کردم . موقع رفتن گفت خیلی صفا کردم این دفعه خواستی میام مجانی میخونم برات !!!!! از اینها گذشته انتقامم رو از این طالبان ها و آرتین گرفتم و این خیلی ارزش داشت . حالا طرف گفته همه جوره حاضره بخونه برام . عزا بلده , عروسی میتونه بخونه . جشن تولد . سر قبر مرده ها و خلاصه موجود فجیعیه . حالا از اون جالبتر اینه که آرتین از صبح تا الان هی به من میگه : شیوا دیشب خواب دیدم شیطون اومد به خوابم چنان دادی تو گوشم کشید که داشتم میمردم . این هی میگه منم میترکم از خنده و میگم کابوس دیدی .. هنوز که هنوزه اختلال روان داره و توهم گرفته . تا یه صدای تق بلند میشه , رعشه میگیره و نمیدونم چرا اینطوری شده ؟ فقط کاش یادم بود صدای این مردک رو موقع شعر خوندن ضبط میکردم براتون میذاشتم تو وبلاگ تا از خنده میشاشیدین !!!! حالا دفعه بعد اینکار رو میکنم :))))



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001