فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, January 19, 2008
ایرانی یا عرب :

نمیدونم امروز چه روزیه ؟ محرمه ؟ تاسوعا یا عاشورا ؟ یا به قول بی سوادها تاسورا عاشورا (!) و یا بقول مردم عادی , روز بخور بخور و حسین پارتی یا گدایی حسین ؟ به هر حال تنها چیزی که امسال هم مثل هر سال برای مردم اهمیت داشت چیزی جز شکم چرونی نبود . چیزی بجز تعطیلی چند روزه آشپزخونه ها و پر کردن شکم از غذاهایی بی منشاء (!) نبود . چیزی جز گدایی نبود . حکایت دردناکی که از فقر ریشه میگیره و از جهل مطلق و مرکب ! گردشی که امروز داشتم تو سطح شهر نتیجه ش شد عکس هایی که اینجا میبینن . حماقت و گدا صفتی مردم رو میتونین از نزدیک مشاهده کنین :
http://www.flickr.com/photos/aryamehr/sets/72157603744275607
نکته جالبتر این بود که امسال خیلی از همسایه هایی که سال های گذشته نذری میدادن , دکونشون تخته شده بود و گرونی و تورم وحشتناک روی بازار نذورات هم تاثیر منفی گذاشته بود ! دردناک بود دیدن مردمی که ساعت های طولانی توی صف های طولانی می ایستادن برای یه ظرف غذایی که معلوم نبود هزینه تهیه اون غذا از کجا تامین شده ؟ نیات پزنده اون چی بوده ؟ و تاسف آورتر اینکه سر این غذای مفت و مجانی دعوا و کتک کاری میکردن و به همدیگه توهین !!!! مثل هر سال که من این روز رو روز پول شویی شرعی اسم میذارم و حتا از بو کشیدن این غذاها هم دوری میکنم , امسال هم چنین شد . مردم رو باید میدیدن که توی ماشین ها خانوادگی نشسته بودن و با سرعت تمام محلات رو میچرخیدن و هر جا که میدیدن نذری میدن , مثل کوماندوها , چتربازها رو پیاده میکردن و میرفتن تو صف , ریز و درشت و خانوادگی هر نفر یه بسته غذا میگرفتن . صندوق عقب ماشین هر کسی پر غذا بود . مردم قابلمه و سطل و ظرف یکبار مصرف بدست بودن ... و جالب اینکه همه اینها ادعای مسلمونی میکنن ولی سوال نمیکنن که اینها با کدوم پول و از چه راهی تهیه میشه ؟ پول حرومه ؟ پول سالمه ؟ پول کثیفه ؟ و اینکه تو زمانه ای که کسی دستش به دهنش نمیرسه , چطور با این اوضاع و احوال کسی میتونه 10 تا دیگ غذا بار بذاره که هزینه هر دیگ 500 هزار تومنه ؟!؟ برنج و روغن و گوسفند و سیب زمینی و لپه و ... قشنگ 500 هزار تومن برای هر دیگ در میاد ! اینها رو باید پرسید و بعد رفت سراغ این دریوزگی ها . و چندش آورتر اینکه خیلی ها بودن که میگفتن باید حتمن حتا شده یک قاشق از این غذا رو تو حلقمون بریزیم و ثواب داره غذای خسین رو خوردن و کسانی بودن که حتا توی کیسه نایلون غذا میگرفتن . توی جعبه مقوایی . ولی مثل تمام سالهای گذشته , لقمه غذایی به گلوی فقیر و مستحقی فرو نرفت و سیرها سیرتر شدن و گرسنه ها همچنان گرسته و کسانی که مستحق واقعی بودن , اونقدر مناعت طبع داشتن که حتا راضی نشدن لقمه ای از این سفره گدایی بردارن :

صبح تازه از خواب بیدار شده بودیم و تنبلیم می اومد از جام بلند بشم و تو رختخواب با آرتین حرف میزدم و شوخی میکردیم که یهو از صدای بوق بوق وحشتناکی برق از چشمام پرید ! واقعن فکر همه چیزو میکردم الا اینکه قراره فاجعه ای سرم بیاد و احتمال میدادم کامیونی چیزی تو کوچه گیر افتاده و داره هی بوق میزنه و شاید طبق معمول کسی ماشینشو بد پارک کرده باشه . آرتین یهو گفت : داداشمه !!!! برادر آرتین بود که با اتوبوسش اومده بود ! البته این حکایت فامیل های جواد آرتین , سر درازی داره :
یکسال و نیم بیشتر نیست که با هم زندگی میکنیم و توی این مدت بسیار کوتاه دقیقن 48 دفعه من با مادر آرتین دعوا و قهر کردم و آخرین دفعه ش هم سر کتک زدن آرتین بوده . البته هر دفعه هم خودش به بهانه ای اومده آشتی کرده . این دفعه قسم خورده بودم دیگه باهاش کاری ندارم ولی ... انگار نمیشه گفت مرغ همیشه یک پا داره !!!!! خواب آلود با چشم های پف کرده رفتیم ببینیم چه خبر شده ؟ درو که باز کردیم چند دقیقه بعد یه اتوبوس مسافربری جلوی خونه توقف کرد و درش باز شد و مادر آرتین اول از همه پرید بیرون . هنوز از بُهت دیدن اون اتوبوس کذایی توی خونه م در نیومده بودم و مثل برق گرفته ها نگاهش میکردم که بارش ماچ و بوسه و حلالم کن و عروس گلم و ... شروع به باریدن کرد و .. ! آشتی !
دومین شوک اونجا وارد شد که به دنبال مادر آرتین , تمام ایل و تبارش ریختن پایین . باور کنین دهنم باز نمیشد حتا سوال کنم اینا اینجا چی میخوان تا آخر چند نفر گفتن , زودباشین لباس بپوشین بریم نذری بگیریم !!!!
تعجب کرده بودم چون پدر آرتین بازاریه و هر سال هفشده تا دیگ بار میذارن و خودشون نذری میدن و حالا چرا بدنبال نذری بودن , نمیدونم ! هر چی التماس کردم که کار دارم و بهانه آوردم , قبول نکردن و زنهاشون منو کشون کشون بردن تو و لباس پوشیدم و همگی سوار اتوبوس شدیم و رفتیم نذری گرفتن !!!!!
توی اتوبوس بود که بالاخره راز این جمعیت و اتوبوس کذایی رو کشف رمز یا زهرا کردم ! داستان از این قرار بود که میخواستن دوره بیافتن توی شهر و هر جایی که نذری میدادن , اتوبوس رو نگه دارن و خیلی شیک حدود 30 – 40 نفر آدم میریخت پایین و میرفتن توی صف می ایستادن و نذری میگرفتن و دوباره سوار اتوبوس میشدن و حمله به یه محل دیگه ! دیده بودم مردم مثلن 3 – 4 نفری تو یه ماشین میشستن و میرفتن نفری یه نذری میگرفتن ولی دیگه اتوبوسی و لشکر کشی رو ندیده بودم و باور کنین مردمی که مثلن تو یه صف بودن و وقتی میدیدن یه اتوبوس آدم پیاده میشه و بدو بدو صف میکشن برای نذری , وحشت میکردن و بعضی ها میخندیدن و وضعی بود !!!! تا ساعت 2 بعد از ظهر با این ترفند به اندازه یک هفته 40 نفر آدم غذا جمع شده بود و دیگه جا برای نشستن خودمون هم نبود و اینجا بود که از خر شیطون پایین اومدن و برگشتن و یکراست هم رفتیم منزل اونها !
اسم خونه بابای آرتین رو گذاشتم خونه پدرسالار ! مثل همون سریال کذایی پدرسالار میمونه که همه ایل و تبار باید خونه اینها باشن و زیر نظر اینها آب بخورن ! همون چیزی که هر کاری کردن منو مطیع کنن , نتونستن و دعواهای دائمی من و مادرش هم بیشتر سر همین سرکش بودن منه ! پیاده شدیم و غذاها رو بیرون آوردن و زنها دیگ و قابلمه آوردن و شروع کردن دسته بندی و مرتب کردن غذاها ! قرمه سبزی – قیمه پلو – کباب – شله زرد – آش – زرشک پلو با مرغ . هر چی بگی پیدا میشد . وقتی غذاها مرتب شد و ظرف های میکبار مصرف رو دور انداختن , سفره انداختن رو زمین و همگی نشستن به خوردن . مریضیم رو بهانه کردم و فقط کمی نون و ماست خوردم ! بعد از غذا شروع کردن غذاها رو قسمت کردن , انگار که دارن غنیمت جنگی رو تقسیم میکنن یا اموال دزدی . سهم هر کسی رو جدا میکردن و اسم مینوشتن و میذاشتن به طرف !!!! به ما هم 5 تا ظرف یکبار مصرف قیمه پلو و دو تا ظرف زرشک پلو و یه شله زرد و یه آش رسید . استدلال مادر آرتین هم این بود که هر سال ما نذری دادیم و شکم مردم رو سیر کردیم , یکسال هم مردم شکم ما رو سیر کنن و عوضش در بیاد !!!!!!
موقع برگشتن بود که طبق عادت همیشگی تمام غذاها رو تحویل نونوایی محل دادیم و اومدیم خونه . بماند که چقدر دعا به جونمون کردن غافل از اینکه ... !! خیلی خوشحال بودم که توی اینترنت خونده بودم که دولت ساعت عزاداری ها رو تا یازده شب تعیین کرده و دسته های اراذل و اوباش به ظاهر عزادار حق ندارن بعد از ساعت یازده شب توی کوچه ها عربده کشی کنن . زهی خیال باطل که انگار این قانون هم مثل همه قوانین کذایی احمدی نژآد که روی باد گفته و نوشته میشه ولی عمل نمیشه , به محص اینکه عقربه های ساعت به یازده رسیده صدای عربده های کر کننده یا حسین و علی و حسین حسین رفت هوا طوریکه خیال میکردی دارن تخم های تک تک عزادارها رو یا میکشن و یا با گیره فشار میدن و وادارشون میکنن تا نفس دارن عربده بکشن . پشت سرش هم ریتم دامب و دومب طبل به آسمون بلند شد طوریکه انگار یه گله فیل داره رد میشه و تف و لعنت و نفرین بود که به روح و جد و آباد هر چی اسلام و حسین و ... بود نثار شد ! ساعت از نیمه شب گذشته و هر نیم ساعت یک دسته رد میشه و درسته میشاشه به قانون دولت و صد البته به خواب مردم ...

برای اولین بار به دودمان یزید و شمر و ... لعنت فرستادم . نه به این دلیل که قاتل حسین بودن , به این دلیل که اگه این غلط زیادی رو نمیکردن و این حسین رو نمیکشتن و این لکه ننگ اسلام رو پاک نمیکردن , امروز ما بدبختیش رو نمیکشیدیم ! فقط ببینین اگه حسین کشته نمیشد , چقدر بشریت در آرامش بودن و چه پولهایی که ذخیره نمیشد و صرف کارهای بهتر .. پس تف تو گور شمر و یزید و .. که با این کارشون فقط و فقط باعث بدبختی و ایجاد مزاحمت برای ما شدن ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001