فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, October 27, 2007
استهاله 14 امام :

بچه که بودم و دبستان میرفتم , برای اولین بار کلاس پنجم دبستان بودم که یه کتاب به ما دادن به اسم قرآن صبحگاهی که این کتاب شد کابوس ما ! چون از وقتی این کتاب باب شد , صبح ها سر صف ما رو نگه میداشتن و یکی از دخترها یکی از سوره های این کتاب رو میخوند و بعد شعار هفتگی آخر اون سوره رو هم میخوند و بچه ها 3 دفعه باید با فریاد تکرارش میکرد و بعد خانم ناظم چادری می اومد و مشتی اراجیف از جنگ و اسلام و انقلاب بارمون میکرد و بعد دست از سرمون بر میداشتن و میفرستادنمون سر کلاس ها ! بعد سر درس دینی و قرآن که میشد , خانم معلم چادریمون می اومد و میگفت باید این سوره ها رو حفظ کنین و هر هفته به ترتیب از صفحات اول شروع کرده بود و باید یک سوره رو حفظ میکردیم و نوبتی می اومدیم پای تخته و میخوندیم و نمره میگرفتیم !!!! شستشوی مغزی به معنای واقعی کلمه !!!! عجبا که این شستشوی مغزی نسلی لامذهب و کافر به تمام معنا رو تحویل جامعه به ظاهر اسلامیشون داد و جامعشون رو کرد سکسلامی !! یادمه روز اول با چشم گریون رفتم خونه که چی ؟ چطوری قرآن بخونم ؟ اونم تو خونه ما که هر جور کتابی و هر جور آدمی پیدا میشد بجز آدم مومن و قرآن خون و من بدبخت هم نمیدونستم چطور باید تکلیفمو یاد بگیرم ؟ مادرم اسم قرآن می اومد تشنج میکرد و اصلن عربی بلد نبود بخونه !!! پدرم هم که ژنتیکی از چیزهای عربی نفرت داشت و بعد هم ایران نبود بخواد کاری صورت بده . این شد که دست به دامن مادر بزرگم شدیم ! اون بدبخت مادر مرده هم که وقتی انقلاب شده بود کشف حجاب کرده بود و از چادر به مانتو ارتقا پیدا کرده بود (!) کلن با دیدن امام سیزدهم یعنی خمینی , منکر پیغمبر و امام شده بود و اسم این چیزها رو پیشش میاوردی , غش و ضعف میکرد و چشمهاش تا به تا میشد ! این شد که پدر بزرگم قرار شد ما رو ارشاد کنه ! سرتونو درد نیارم هفت روز هفته وقت تلف کردن به من قرآن خوندن یاد بدن و موفق نشدن !!! آخر به یه نتیجه رسیدن که پدر بزرگم بخونه و هر چی اون میخونه من تکرار کنم مثل آواز ! چیزی که توش استعداد فجیعی داشتم و هر آهنگی میشنیدم , کپی برابر اصلش رو اجرا میکردم و این شد که ما هم این مدلی قرآن خون شدیم , دریغ از درک لغات و معنی و کلمات ...

این مرتیکه ما هم که دو سال دیگه زبونم لال باید تو ایران بره مدرسه , که عمرن اگه بذارم این اتفاق ناهنجار بیافته و شده قاچاقی از ایران برم نمیذارم توی ایران درس بخونه , فعلن مهد کودک میره . ولی همین مهد کودکش هم شده برای من دردسر . تا حالا هفشده تایی مهد عوض کردم چون هر جا میریم یه نخاله و انگل مسلمون توی اونجا نفوذ میکنه . جریانش رو قبلن ها نوشتم که چه درگیری هایی داشتیم ! تصور کنین بچه تو خونه لامذهب بار میاد و تا کف مستراح خونه ش با ماژیک واتر پروف اسم امام ها رو نوشته باشی , و اونوقت به بچه ت بخوان اسم امام ها رو یاد بدن !!!!!!!! آدم تا صبح 666 دفعه کابوس میبینه ! یا مثلن گردش علمی بذارن به معقد امام خمینی ! یا عکس و کتاب بدن نقاشی کنن و اون عکس های عکسهای یه زن چادری باشه !!!! وا مصیبتا ! خب وقتی بچه میبینه مادرش 4 فصل سال مثل تارزان لخت و عوره و روی پریای داریوش رو سفید کرده و توی مهد کودک یهو بهش عکس و نماد مادر رو با چادر نشون میدن نتیجه میشه این :

مخش میگوزه و این طبیعیه ! بیخود نبوده که همین مردک حروم زاده سردار تارزان " رادان " مسئول نیروی افتضاحی اعلام شکست کرد از طرح های حجاب درمانی و مبارزه با شل حجابیش و گفت این کار باید در خانواده ها صورت بگیره !!!!!!
پنج شنبه مرتیکه رو که از مهد آوردم بهم گفت امروز اسم امام ها رو یادمون دادن ! وقتی این حرف رو زد کم مونده بود ماشین رو بکوبم تو تیر چراغ برق !!!!! گل بود به سبزه هم آراسته شد !!! فوری دور زدم و برگشتم مهد و رفتم ببینم جریان چی بوده ؟ خوشبختانه خانم مربیشون هنوز تو دفتر بود و رفتم باهاش صحبت کردم و با تعجب و وحشت به حرفهام گوش میکرد که بهش میگفتم بجای 4 تا کار فرهنگی و یاد دادن تاریخ و فرهنگی اصیل ایرانی و مردم خودمون , اسم یه مشت راهزن رو برای چی به بچه ها یاد میدی و بگیرم کاری کنم از اینجا پرتت کنن بیرون و یه سابقه افتضاح هم واست بنویسن و بذارن کف دستت که دیگه هیچ جا بهت کار ندن ؟؟؟؟ هر چی گفت ایرادش چیه و ما مسلمونیم و بچه ها رو باید با اسلام و نماز و قرآن و ... آماده کرد , گفتم همین که گفتم و وای به حالت نظرتو بخواهی تحمیل کنی به بچه ها و شده کل این مهد کودک رو میخرم و تو رو پرت میکنم بیرون !!!!!!! والا ! ماهی 200 هزار تومن دارن شهریه میگیرن و اراجیف به بچه ها یاد میدن ! باور کنین دیگه بعنوان آخرین راه حل شده کل مهد رو میخریدم و کادرش رو خودم استخدام میکردم این کار رو میکردم تا دیگه نگران مربی ها و مطالبی که یاد میدادن نباشم !
خوشبختانه قبول کرد که یه موضوع دیگه رو به بچه ها یاد بده ! موقع برگشتن , زهرا خانم رو دیدم که دست دخترش رو گرفته بود و داشتن بر میگشتن خونه ! کنارش توقف کردم و سوار شدن . توی راه داشت از دخترش تعریف میکرد که چقدر هوشش خوبه و اسم همه امام ها رو امروز واسه مربیشون گفته ! زدم رو ترمز و گفتم :
- بدبخت ضایع ! حالا به دخترت بگن A B C D رو بخون یا 4 تا شعر فارسی مثل یار دبستانی رو بخون یا ازش بپرسن تخت جمشید کجاست و کاخ نیاوران مال کی بوده و ... مثل احمدی نژآد تو گل گیر میکنه ! آخه اسم 4 تا اره اوه و شمسی کوره دزد پدر سوخته راهزن هم شد ملاک هوش و سواد بچه ؟ برو گمشو از ماشین بیرون که حالمو بد کردی . برو بیرون ببینم !
شیوا خانم ... خب مگه خونه نمیرین ؟ ما هم بیاییم دیگه !
- نخیر نمیرم خونه دارم میرم فبرستون ! همین الان هم یادم افتاد که باید برم و تو رو هم نمیبرم ! حالا زودباش پیاده شو وگرنه یه بلایی سرت میارم اکسپرس بری پیش خدا !!!!!
پیاده که شدن پامو تا ته گذاشتم رو گاز و رفتم خونه ! نکبت ! من چه گناهی کردم که گیر یه مشت آدم مشنگ افتادم نمیدونم !؟! مشکلات تا اینجا حل شده بود بجز اینکه باید حالا رو مخ مرتیکه کار میکردم و این اراجیفی که اون زنیکه پتی یاره تو مهد تو مغزش جا کرده بود رو پاک میکردم ! گفتم فردا جمعه ست و یه فکری میکنم . امروز صبح فکر میکردم چیکار کنم مرتیکه اینها رو فراموش کنه , یهو یاد فیروزخان , شوهر خاله مادرم افتادم و فوری حاضر شدم و با مرتیکه رفتیم خونه شون !
4 تایی نشسته بودیم که چیکار کنیم بچه اینها رو فراموش کنه ! فیروزخان گفت : بچه رو بسپار به من کاریت نباشه ! تا عصر کاری میکنم که مغزش مثل نوزاد پاک بشه !
- نمیخوام مغزش فرمت بشه که ! میخوام فقط این اراجیف از سرش در بیاد !
اونش با من ! عصه نخور .. به مرگ امام خمینی جاکش قسم که من این مشکلو حل میکنم .
مرتیکه رو آورد و نشوند جلوی روی خودش و بهش گفت : بچه جان ! قربون شکل ماهت بشم ! خانم مربیتون بهت چی گفته ؟
- ده تا امام داریم .
ده تا نه و 14 تا ! حالا اسمهاشو بگو ببینم ؟
+ بابا حالا بچه 2 تاشو یادش رفته شما 4 تا هم میذارین روش ؟؟؟
دختر مگه شاش داری ؟ دو دقیقه صبر کن , حله !!!! خب آریا اسماشونو بگو ببینم ؟
- اول امام علی دوم امام حسن سو ...
صبر کن ببینم ! اشتباه میگی که !
- نه ! خانوممون اینطوری گفته !
نه عزیزم ! نه قربونت برم ! نه فدات شم ! خانمتون غلط کرده گفته ! ببین اینی که من میگم درسته :
اول امام مرتاض ! چرا ؟ چون عشق اینو داشته هی به خودش سختی بده ! دوم امام عیاش ! چرا ؟ چون یه حرمسرا داشته و آخر سر زنهاش سرش دعواشون میشه و چیز خورش میکنن ! سوم امام شیاد ! چرا ؟ چون این پدر سوخته اینقدر پول و ثروت داشته که نمیدونسته چیکار کنه و بعد اسمش به عنوان مظلوم تاریخ برده شد ! چهارم امام جانباز ! چرا ؟ چون این بنده خدا همیشه مریض و علیل بوده ! باقیش اماما رفتن مرخصی تا اما هشتم یا امام تارزان ! چرا ؟ چون ضامن یابو بوده و با حیوونا سر و کار داشته ! باز دوباره اماما رفتن مرخصی تا امام غیبی که میشه چندمی ؟
- نمیدونم !؟
دوازده . خب حالا امام سیزدهم , امام شیطون , قاتل , تروریست ! چرا ؟ چون سال 57 به ایران حمله کرد ! امام چهاردهم هم امام چلاق ! چرا ؟ چون یه دست نداره و چلاق شده ! فهمیدی حالا قربونت برم ؟
- نه ! سخت بود ! هیشی نفهمیدم !
باشه بازم برات میگم . گوش بده ...
+ بابا اینا رو یاد ندین به بچه ! ما رو دار میزنن ها !!!! بعدم هم بچه عقلش به این چیزا نمیرسه .. آخه اینا یعنی چه ؟
باز تو پارازیت ول دادی ؟ پاشو برو پیش خاله جونت ... پاشو برو ببینم ...

آقا چشمتون روز بد نبینه ! این مرتیکه حالا چیزایی یاد گرفته که مو به تن آدم سیخ میکنه ! نمیدونم چرا تاکیدش هم رو این دو تا امام نو ظهور و جعلی یعنی 13 و 14 هست ! اومدیم مثلن ابروشو درست کنیم زدیم چشم و چالشم کور کردیم !!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001