فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, September 01, 2007
نماز خوندن دولا دولا هم میشه , ( + 18 آخوندی ) :

امروز تا ساعت 11 صبح خواب بودم . یکی از نوادری بود که اینقدر میخوابیدم و البته دلیلش شاید برای این بود که دو هفته ای میشد که تا 5 صبح بیدار بودم و خواب به چشمم نمی اومد . به توصیه یکی از وبلاگ نویس ها یه قهوه غلیظ و تلخ خوردم و چنان خوابیدم که انگار صد ساله مرده بودم . تعجب البته نکنین که همه میگن قهوه بخوری خوابت نمیبره ! من هیچ چیزم به آدمیزاد نرفته که اینم رفته باشه و مردم قهوه میخورن بیدار بمونن و ما قهوه میخوریم , بکپیم !!!!! البته قهوه ش هم یه کم فجیع بود ! 2 قاشق غذاخوری قهوه ترک خالص درست کرده بودم توی یه لیوان آبجو خوری که خوردنش حکایتی داشت !
حالا نمیدونم تاثیر قهوه بود یا چی که برعکس جمعه شب ها که همیشه خواب میدیدم رفتم بهشت و دارم با غلمان ها خاله بازی بازی میکنیم , اینبار خواب دیدم رفتم جهنم و اهریمن بهم گیر داده که بیا زن من بشو !!!! خلاصه وسط خواستگاری شیطان از من بود که از صدای زنگ در بیدار شدم . اول فکر کردم صبح زوده ولی وقتی چشمم افتاد به ساعت 11 , برق از کله م پرید و مثل فنر از تخت پریدم بیرون و رفتم دم آیفون ببینم کیه ؟ روشن که کردم تصویر کریه زهرا خانم و شوهرش , همسایه های بغلیم افتاد توی آیفون و خوابم رو کاملن پروند ! چیزی تو مایه های فیلم ترسناک بودن ! پیش خودم فکر کردم این دو تا باز چی میخوان پیداشون شده اینجا ؟ فکر کردم لابد سر جریان بیمارستان و بنزین میخوان تشکری چیزی کنن . سلام کردم و گفتم بله ؟ کاری داشتین ؟ زهرا خانم گفت : سلام خوبین ؟ خانواده خوبن ؟ عیدتون مبارک ! اومدیم عید دیدنی !!!!
- اومدی چیکار کنی ؟؟؟؟؟
اومدیم عید دیدنی !
فکر نمیکنی چند ماه زود اومدی ؟ برو بهار بیا !!!!
آیفون رو خاموش کردم و داشتم میرفتم دستشویی که دوباره زنگ زد ! تقربن با هوار گفتم : بله ؟؟؟؟؟
- ببخشید ! اومدیم عید دیدنی !
اینو که قبلنم گفتی ! نوروز هنوز نیومده باز قرآن خوندی توهم زدی ؟؟؟؟
- نیمه شعبان ؟ تولد آقا امام زمان ؟ یادتون اومد ؟
ای تو روح خودت و آقا زمانی ت ! اون پریروز بود نه امروز ! تو چرا اینقدر مشکل آی کیو داری ؟ صد دفعه گفتم برو بقالی یه کارتن تن ماهی بخر بخور شاید به یه جایی برسی !!!!!!!
- صدای قهقهه شوهرش بلند شد و دوربین رو بردم سمتش و گفتم : مرگ ! به چی میخندی ؟ تو که از زنت هم وضعت خرابتره ! صد رحمت به آی کیو کک !!!!! تو که باید بری نهنگ شکار کنی بخوری !!!
نیشش بسته شد و ساکت شد .
- حالا میگین من چیکار کنم ؟
اگه میشه درو باز کنین ما بیاییم عید دیدنی !
عجب گیری کرده بودم ها ! این مدلیشو دیگه ندیده بودم . بازدید زورکی . هر چند حدس میزدم که خیال چتربازی دارن ! جمعه بود و ما هم علاف روزگار و خوب بود اینا می اومدن و یه کم میخندیدیم و دستشون می انداختیم و حالی میبردیم ! در رو باز کردم و اومدن داخل . بدو رفتم اتاق خواب و پریدم رو تخت و با لگد محکم کوبدم در کون آرتین و گفتم : پنج دقیقه دیگه حاضر و آماده توی اتاق پذیرایی هستی وگرنه یکماه تو جوب میخوابی !!!!!!!

" یکی تو نظر خواهی بهم گفته بود چرا این آرتین رو اینقدر اذیت میکنی یا میزنیش ؟ گناه داره . خوبه اینجا جوابشو بدم : ذات آدمها عوض بشو نیست ! ببینین عزیزان من ! آدمها چند جور هستن . یک مدل آدمها هستن که اگه بهشون پخ کنی , میزنن زیر گریه و خیلی لطیف هستن . یک مدل هم هستن که زبون آدمیزاد کلن سرشون نمیشه و از بچگی مثل حیوان اینها رو با چوب و چماق و بیل تربیت کردن و بیل و دسته کلنگ و لنگه دمپایی و ملاقه و آجر و اینا ... لازمه که بکار ببری تا زبونت رو متوجه بشن و آرتین هم از این دسته آدمهاست . یعنی تو یک دنیا برای این حرف بزن و خواهش کن و گفتمان فرهنگی راه بنداز ... نمیفهمه ! شعور نداره . مثلن بهش بگو بیا کمک کن من اینجا رو جارو کنم ! مثل گاو ( ع ) نگاهت میکنه . ولی کافیه دمپاییت رو در بیاری و حواله کله ش کنی . خودش اتوماتیک کل خونه رو برات جارو میزنه ! یا همین بیدار شدن ! از صبح تا شب تو آروم اینو صداش کنی , جواب نمیشنوی و بیدار نمیشه ! پارچ آب یخ ! لگد ! جوالدوز یا میخ طویله ! جیغ کشیدن تو سوراخ گوشش ! لنگه دمپایی و اینجور چیزهاست که میتونه بیدارش کنه !!!! حتا یکبار اینقدر از دستش عصبی شدم که ساعت شماته دار رو تو سرش خرد کردم بازم بیدار نشد !!!! برای همین هم هست که ما تخت دو نفره نداریم و دو تا تخت یک نفره رو به هم چسبوندیم و در مواقع خوابیدن عادی یه فاصله 20 سانتی بین ما ایجاد شده و فقط زمانهای آدم و حوا بازی این تخت ها به هم میچسبن اونم برای جا شدن چون هم من نردبونم و هم اون و یه محوطه 2 متر در 2 متر لازمه . اینجاست که میتونین بفهمین که زبون گفتمان اثر نداره و نیاز به کوفتمان هست "

2 دقیقه ای مثل مونگولا زل زد بهم . لیوان آب رو از کنار پاتختیم برداشتم و پاشیدم تو صورتش , کاملن بیدار شد و تند تند شروع کرد لباس پوشیدن و خودش رفت پایین . داشتم لباس میپوشیدم که دوباره اومد بالا و گفت : من چرا باید برم پایین ؟
- چون مهمون داریم . برو دم در وایسا الان میان بعد هم ببرشون اتاق پذیرایی تا من بیام !
آها ! باشه ...
حالا بگین این احمق رو چرا انتخاب کردم ! من اگه روزی 200 دفعه از دست این نخندم , روزم شب نمیشه ! فکر میکنم 10 سال جوون شدم از وقتی با این دیوانه آشنا شدم :)

ده دقیقه بعد توی پذیرایی نشسته بودیم . اونها ما رو نگاه میکردن و لبخند میزدن و ما هم به همچنین ! شده بود مهمونی ترکها که حرفی برای گفتن ندارن و هی هم رو نگاه میکنن و لبخند میزنن مثل احمق ها ! آخر من سکوت رو شکستم و گفتم :
- چیه باز یه بهانه پیدا کردین اومدین چتر بازی ؟
زهرا در اومد که : اوا ! این چه حرفیه ؟ اومدیم عید دیدنی آقا !
- راست میگفتی پریروز می اومدی نه حالا ! حالا مهم نیست . ما هم تنها بودیم . خوب شد اومدین .
شما راحت باشین ما که با هم تعارف نداریم . به کارهاتون برسین و ما هم هستیم .
- باشه . آرتین تو باید ماشین ها رو می شستی امروز .
عزیزم مهمون داریم آخه !
- مهم نست . حاج آقا کمکت میکنن . مگه نه ؟
بله ! حتمن ! چشم به روی چشم !
بلند شدم رفتم چایی درست کنم و میوه چیدم توی سبد و بساط پذیرایی رو آماده کردم و آوردم جیدم جلوشون . مشغول جبران کمبود ویتامین هاشون شدن ! شوهرش دخترشون رو نشونده بود رو پاش و تند وتند میوه پوست میکند و میچپوند تو حلق دختره و میگفت بخور بابا جان ! برات خوبه ! دختره بیچاره داشت خفه میشد از سوراخ دماغش آب هلوها فواره میزد بیرون ! منم که با اینها رو در بایستی ندارم , گفتم : آره بخور قربونت برم ! مفته !
- بله ؟
بله و زهر مار ! کشتین بچه رو ! مرد این بدبخت ! بچه نمیتونه نفس بکشه ! مگه مولینکسه زرت و زرت میوه میچپونی تو حلقش ؟؟؟؟
خوب شد اینو گفتم و ول کرد بچه رو . بیچاره دختره کبود شده بود صورتش و وقتی تونست میوه ها رو فرو بده , از بغل باباش پرید بیرون و فرار کرد رفت پیش مرتیکه ! وقتی خوب خوردن و کل سبد میوه ها خالی شد و فقط یه دونه سیب موند وسطش , شوهرش به آرتین گفت : حاجی بریم ماشین بشوریم ! منم رو کردم به زهرا و گفتم : تو هم بیا کمک کن بادمجون پوست بکنم ! دیروز 20 کیلو بادمجون خریدم برای زمستون سرخ کنم بذارم فریزر . بچه ها هم بذار بازی میکنن با هم . رفتیم آشپزخونه و مشغول شدیم . البته اون پوست میکند و منم ناخن هامو لاک میزدم و حرف میزدیم ! خیالم برای ناهار هم راحت بود و چلوکباب از بیرون سفارش میدادم و تمام . نزدیک 10 کیلو رو که پوست کند آخر طاقت نیاورد و گفت : تو نمیایی پوست بکنی ؟ دستهام تاول زد !!!!!!
- خب ولش کن دیگه . بقیه رو خودم عصر پوست میکنم . ببینم ناهار چی میخورین ؟ میخوام از بیرون بگیرم !
اینو که گفتم نیشش تا پس سرش باز شد و گفت : چرا زحمت میکشی ؟ یه نون و پنیری نیمرویی میخوریم !
- مگه پیغمبریم ؟ بعد هم خودتو لوس نکن . تو میخواستی نیمرو بخوری نمی اومدی اینجا !
خب اگه اصرار داری چلوکباب برگ بگیر برامون . آقامون یه برنج اضافه هم میخورن !
- میخوای براش یه برگ با دو تا گوجه اضافه هم بگیرم ؟؟؟؟ " منظور بی ناموسی "
نه همون بسشه ولی اگه دوست دارین باشه . میبریم خونه شام میخوریم !!!!!
- میگم میخوای برای فردا ناهارتونم سفارش بدم ؟ تعارف نکنی ها ؟
نه دیگه زحمت میشه !
- همون تو بشین باقی بادمجونها رو پوست بکن من زنگ بزنم !!!!!
پدر سگ ! به این حزب الهی ها رو بدی میگن لخت شو ... ! از سقف برو بالا ...
( روی عکس کلیک کنید )
زنگ زدم به یه چلوکبابی عمله خفه کن که عموم وقتهایی که میاد ایران سفارش میده به اون . هر پرس برنجش اندازه 3 پرس برنج معمولیه و کبابهاش هم هر کدوم 50 سانت !!! یعنی یک پرس ش رو راحت 3 نفر میتونن بخورن ! 5 پرس سفارش دادم . یک پرس برای ما 3 تا و 4 تا هم برای این نخورده ها ! البته قیمتش هم خیلی باحاله . هر پرس 18 هزار تومن ناقابل !!!!!
گفت تا نیم ساعت 40 دقیقه دیگه میاریم غذا رو . یهو زهرا خانم بهم گفت ساعت چنده ؟ گفتم : یک و نیم . یه جیغ کشید و گفت : وای خدا مرگم بده ! نمازم قضا شد ! برم آقامونو صدا کنم بیاد نماز بخونیم .
- آره بدو برو خدا منتظره و امورات دنیا به هم ریخت !!!!!
بدو بدو رفت بیرون تا آغاش (!) رو صدا کنه برای نماز . دیوانگی که شاخ و دم نداره ! دو تایی اومدن و رفتن وضو گرفتن و بعد پرسیدن قبله خونه شما کدوم طرفه ؟ حالا نه اینکه خونه های ما تو یک ردیف نبود !!!!!! از لجم گفتم این طرف ! دقیقن رو به شمال و مستراح رو نشونشون دادم . این دو تا هم که خل و چل , یکیشون رفت توی هال و اون یکی هم تو پذیرایی . زهرا خانم بهم گفت : سجاده نداری من روش نماز بخونم ؟
- تو که میدونی از این آلات فساد تو خونه من پیدا نمیشه !
پارچه ای چیزی نداری پاک باشه ؟
- پاک ؟؟؟؟ منظورت از پاک چیه ؟
نجس نباشه دیگه ...
- آها ! چرا الان برات میارم !!!!!!!!
رفتم توالت اتاقم و دستمالی که روی نشیمن توالت فرنگی پهن میکنم رو برداشتم و آوردم دادم بهش و گفتم بیا ! این پاک پاکه !!!!! حالا هر وقت مرتیکه میخواد حموم کنه من این پارچه رو می اندازم روی صندلی توالت فرنگی و میشینم روی این پارچه و کتاب میخونم و اونم آب بازی و مثلن حموم میکنه !!!!
مشغول شد . جالب بود که با خودشون مهر و تسبیح هم داشت ! پرسیدم : چرا کنار هم نماز نمیخونین ؟
- نمیشه . معصیت داره . زن و مرد نباید کنار هم نماز بخونن .
پدر سگ ! زن و مرد نامحرم نمیتونن , زن و شوهر که میتونن !!!!
- آخه شک داریم . نخونیم بهتره ...
یهو یه فکر شیطانی به سرم افتاد و رفتم مرتیکه رو آوردم و در گوشش گفتم :
- ببین خاله داره نماز میخونه , میخوای اسب سواری کنی ؟؟؟؟
اونم از خدا خواسته شروع کرد از سر و کول این بدبخت بالا رفتن و باباشو در آوردن . البته از قبل دوره دیده بود و خاله مادرم هر وقت نماز میخوند , فیروزخان , شوهرش , مرتیکه رو کوک میکردم و می انداخت تو جون این پیرزن بدبخت !!!! زهرا خانم هم آخ نمیگفت و شده بود واسه ما حضرت علی که موقع نماز خوندن میرفت تو هپروت !!! نمازش که تموم شد و چادر رو از سرش برداشت دیدم صورتش مثل لبو قرمز شده و کمرش از زور درد و بلاهایی که سرش آورده بود مرتیکه راست نمیشه ! چند دقیقه ای نشست تا کمرش صاف شد ! جون سگ داشت لامصب . اون بالانس هایی که مرتیکه رو کمر این انجام داد , من بودن کمرم 4 قاچ شده بود .
- این پسرت خیلی شیطونه ها میدونستی ؟
آره .. بچه ها شیطونن دیگه !
- نه ولی این یه کمی زیادی شیطونه ! اقلن یادش بده کسی نماز میخونه رو سرش نپره .
مشکل اینه که ما نماز خوان نداریم و برای همینه که وقتی میبینه کسی نماز میخونه رو سرش بالانس میزنه و شلنگ تخته می اندازه !!!!!!
- خب یه چند وقت الکی چادر سرت کن نماز بخون !
فحش خوار – مادر میدی ؟ پاشو بساطت رو جمع کن برو بیرون . باز بهش خندیدم !
..
..
ناهار رو که آوردن حمله کردن به غذاها و اینقدر خوردن که من ترسیدم به خونه شون نرسن و همینجا ریق رحمت الهی رو سر بکشن و به لقا الله پرتاب بشن ! دو پرس هم باقی موند که دست نزدم و همونطوری گذاشتم بمونه تا ببرن با خودشون ! ولی انصافن خیلی خوب بود اومدنشون . بیست کیلو بادمجون رو پوست کند که هیچ , همه رو هم برام سرخ کرد و شوهرش هم با کمک آرتین ماشینها رو شستن و تازه کل باغ رو هم جارو زدن و آب استخر رو خالی کردن و شستنش مثل دسته گل ! موقع رفتن قیافه جفتشون باحال بود . طرف زهرا خانم که نمیتونستی بری . بوی روغن سوخته و نفت خام میداد و صورتش چرب و چیلی شده بود و موهاش از زیر روسریش وز کرده بود و دستهاش هم پر از تاول و قرمز ! شوهرش هم کر و کثیف و بوی لجن جوب میداد از بس عرق کرده بود و دماغت میسوخت از بوی تنش !!! تازه کلی هم تشکر کردن دوتایی موقع رفتن .
بعد از رفتنشون آرتین گفت : عجب آدمهای مشتی ای هستن !
- جدی ؟ از کجا به این کشف مهم نائل اومدی ؟
آخه این جواد آقا به من میگفت تو دست به هیچی نزن بدتر خرابکاری میکنی . فقط بشین تماشا کن ببین چطوری من کار میکنم یاد بگیری خودت انجام بدی !
غش کردم از خنده . پس نگو این بدبخت تمام کارها رو کرده بود و آرتین هم در آورده بود هوا کرده بود و تخمهاشو باد میزده !!!!!! دلم سوخت براشون و گفتم یه بار دیگه ناهاری یا شامی دعوتشون میکنم و دیگه ازشون کار نمیکشم ! البته بشنو و باور نکن . نمیدونم چه حکایتیه که هر وقت اینها رو میبینم یه بلایی سرشون میارم !؟! کار کاره این شیطونه ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001