فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, August 24, 2007
سفرنامه دوبی ( 6 ) :

آقا این دریا رفتن ما ایرانی هم برای خودش حکایتی داره . البته تو ایران شاید بعضی مسائل عادی باشه ولی در خارج از کشور و در جامعه باز و آزاد , کمی دور از عقل به نظر میرسه !!!! در ایران دیدن زنان در دریا با مانتو و شلوار و روسری و حتا پوشش مستهجن چادر , خب خیلی عادیه ولی دیدن این صحنه ها در کشوری آزاد مضحکه ! وضع ما ایرانی ها اونقدر خرابه که نه رومی رومی هستیم نه زنگی زنگی . زنهای عرب با حجاب , هیچ وقت در محیط های عمومی تن به آب نمیزنن بخاطر مساله حجابشون و در استخرهای اختصاصی یا مکان های حصوصی دریا این کار رو میکنن . به نظر من درستش هم همینه . چون آدم یا باید لخت شنا بکنه یا با لباس شنا نکنه . چون در اونصورت جز خریت و حماقت محض کاری نکرده . اگه غرض و مرض این باشه که آدم تن به آب بده , بهتره بره زیر دوش آب توی وان بشینه و خودشو خیس کنه تا اینکه با لباس شیرجه بره توی آب و دلش خوش باشه که هورا ! شنا کردم !!!!!! باز هم متاسفانه در این زمینه حماقت رو تکمیل کردیم ...
شنا کردن در سواحل دوبی لذت زیادی داره چون هوا گرمه و خیلی میچسبه . مخصوصن بعدش هم 3 تا آبجوی خنک با لایم و نمک بخوری که دیگه عالی میشه . هم انرژی میگیری و هم خنک میشی و هم کلی خاصیت داره ! البته آب همون آب خلیج فارسه ! هوا همون هواست و ساحل و ماسه ها همون ساحله ! اما کثافت سواحل ایران در کنار قوانین احمقانه حجاب زورکی کجا و تمیزی و آزادی سواحل روبروی ایران کجا ؟ جالب اینه که سیل توریست ها از تمام کشورها به سواحل کشورهای عربی سرازیره و هر سال هم بیشتر و بیشتر میشن ولی در کشور ما حتا توریست های داخلی هم هر روز کمتر از قبل میشن و ترجیح میدن پول بیشتر خرج کنن و در عوض برن یه کشوری که آزادی داشته باشن و امنیت ! تاسف آورتر اینکه کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس هر کدوم سواحلی بسیار محدود و کوتاه دارن و ایران با سواحل گسترده و عظیم خودش کل خلیج و دریای عمال رو پوشش داده و اگر حکومت فاشیستی امروز ایران نبود , تمام ثروت های باد آورده ای که راهی کشورهای عرب میشه , امروز در کشور ما خرج میشد . چه سواحل شمالی و چه جنوبی که از هر نظر به سواحل روبرو برتری دارن حتا از نظر محیط زیست , جنگلهای مرجانی سواحل ایران بسیار غنی ترن تا سواحل اعراب و افسوس و صد افسوس که ما کجای کاریم و اونها کجای کار ... روزی اگر رژیم ایران تغییر کنه تمام کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به فلاکت می افتن . ببینین اینو کی گفتم !!!

شب به تصور اینکه اینها کلی گشتن و خسته شدن , لابد تا دیر وقت میخوابن , گفتم منم میخوابم تا لنگ ظهر و ظهر هم یه چیزی درست میکنم میدم ببرن یا پول میدم لب دریا میخورن و شبم میرم دنبالشون . با این آرزوهای زیبا خوابیدم ! صبح از ویبره خوردن بدنم بیدار شدم و آرتین رو کنار خودم دیدم ! آقا که همیشه من با آجر و پارچ آب و یخ خرد شده و جوالدوز و لنگه دمپایی بیدارش میکنم , حالا این منو بیدار میکرد . اول خیال کردم خیلی خوابیدم و ظهر شده ! ولی ساعت رو که نگاه کردم برق از سرم پرید ! هفت صبح بود ...
- مگه مریضی منو کله صبح بیدار میکنی ؟؟؟؟
ببخشید ولی مامانم اینا میگن ما حاضریم بریم دریا !!!
کاش غش میکردم و تا آخر شب تو کما فرو میرفتم و از شر اینا راحت میشدم ولی هر چی صبر کردم مغزم جواب نداد . ناچار بلند شدم و رفتم پایین ببینم اینا از جون من چی میخوان ؟ چشمم افتاد بهشون که همه لباس پوشیده و حاضر و آماده نشسته بودن منتظر من و تازه بار و بندیلشونم آماده کرده بودن .
- شماها کجا میخوایین برین سر صبحی ؟
مگه خودت دیشب نگفتی میریم دریا ؟
- من کی گفتم ؟ من تو ذهن خودم داشتم میگفتم !
به هر حال به ما الهام شده بود که امروز میریم دریا و گفتیم حاضر باشیم !!!!!!!!
- آخه الان کسی نمیره دریا . خیلی زوده ..
کجا زوده ؟ از 5 صبح آفتاب در اومده . شماها تنبل شدین . الان لنگ ظهره . آماده بشین بریم دیگه .
تسلیم و زیر لب فحش گویان به سمت توالت راه افتادم ! مغزم قفل کرده بود و Error میداد و نمیدونستم باید چیکار کنم ؟! شاشیدن به صاحت مقدس خمینی کمی فکرم رو باز کرد و گفتم حالا که اینطوره و شماها جنبه ندارین من میدونم و شماها ! تیکا رو بیدار کردم و گفتم چند تا ساندویچ درست کنه و خودمم رفتم یخدون و چند تا نوشابه و یه بطر آب معدنی و لیوان آوردم و چیدم توش و لباس پوشیدم و گفتم بریم ! دم در یهو چشمم افتاد به ریخت و لباسشون و گفتم :
- این ریختی میخوایین بیایین دریا ؟
پس چه ریختی بریم ؟
- ببخشید ولی مگه میخوایین برین مهمونی یا اداره که با کفش و جوراب و پیرهن و شلوار و ... دارین میایین ؟
ایرادش چیه ؟؟؟
- ایرادش اینه که با این ریخت و قیافه راهتون نمیدن و بعد هم از گرما کباب میشین !!!!
آرتین هم به دادم رسید و خلاصه شروع کردن استریپ تیز کردن ! بعد از نیم ساعت من بمیرم تو بمیری , چیزی که ازشون در اومده بود این بود :
پدر آرتین شلوارک آرتین رو پوشیده بود که چون قدش کوتاه بود براش مثل شلوار برمودا شده بود ! با همه زحمتی که کشیدیم تونستیم پیرهن مردونه آستین بلند رو به آستین کوتاه کاهش بدیم ! جوراب رو هم در نیاورد و بجاش دمپایی پاش کرد ! مادرش از اونم بدتر . مانتوش رو در آوردیم و بجاش کفتیم یه پیراهن بلند بپوشه ! نداشت و مجبور شدم مال خودمو بهش بدم که چون قدم بلند بود براش مثل لباس زنهای عرب شده بود و زمین رو جارو میزد . بازم از اون مانتوی کثافت بهتر بود !! روسری و جوراب رو هم در نیاورد ! خواهر آرتین هم از ترس باباش فقط به تیشرت گل و گشاد و شلوار و روسری اکتفا کرد و فقط آرتین و برادرش بودن که مایو پوشیدن و تیشرت و دمپایی مثل انسان !!! رفتیم . همگی سوار شدن و راه افتادیم به سمت دریا . اول تصمیم داشتم ببرمشون سمت ساحل برج العرب که یه جای با کلاس و قشنگه ولی با کاری که باهام کردن بردمشون پارک جمیرا تا حال بیان !!!

" دوبی دو روز در هفته تعطیلی داره . جمعه و شنبه و البته بعضی شرکت ها هم روزهای یکشنبه تعطیل میکنن . در دوبی کارگران زیادی مشغول به کار هستن و چون پر از پروژه های ساختمونی هست و بصورت کنتراتی و 24 ساعته کار میکنن , جمعیت کارگران بیشتر از تمام سکنه هست . کارگران فقط یک روز تعطیلن و اونم جمعه ست . روزهای جمعه که تعطیل هستن میریزن توی خیابونها و مکانهای تفریحی . کنار خیابونها راه میرن دسته دسته یا کنار خیابون میشینن یا میرن دریا و خلاصه عمله بازار دوبی جمعه هاست . بیشتر اروپایی ها و توریست ها و سکنه هم که اینو میدونن , روزهای جمعه توی مراکز خرید و تفریحی پیداشون نمیشه و بجاش میزارن و شنبه ها میرن . البته فرقی که بین عمله های ایران و دوبی هست اینه که عمله های دوبی کبریت بی خطر هستن و جرات ندارن دست از پا خطا کنن یا کاری با توریست ها و مردم داشته باشن و فقط تماشا میکنن و دید میزنن ولی در ایران مردم عمله ها رو که میبینن رم میکنن و تغییر مسیر میدن مخصوصن که عمله جماعت در ایران ارادت فجیعی نسبت به زیر شکم زنان و دختران دارن و تا به امروز تعداد زیادی از اونها رو مورد عنایت ویژه قرار دادن !!!! روزهای جمعه اگه سری به دریا بزنین تعداد کمی زن و دختر میبینین که اون بدبخت ها یا از وضع دوبی بی خبرن و یا گره گوری هستن و یا طبق معمول ایرانی هستن . لخت شدن و شنا در روزهای جمعه مثل این میمونه که چند صد نفر با نگاه بهت تجاوز کنن "

پارک جمیرا تو منطقه جمیرا واقع شده و یه منطقه محافظت شده ست . البته بر خلاف اسمش که تو محله جمیراست که جزو یکی از محلات اعیان نشین دوبی به حساب میاد , چندان جذابیتی نداره . یه پارک معمولی که رو به ساحل ایجاد شده اما مرتب کنترل میشه . صحبت پیش اومد و گفتم دم در باید ورودیه بدم و پدر آرتین گفت چقدره ؟ وقتی گفتم 60 درهم ورودیه به ازای هر نفر ده درهم , عربده کشید : ماشینو نگه دار ! زود باش نگه دار . با وحشت زدم رو ترمز و کنار خیابون نگه داشتم و گفتم : چی شده ؟؟؟
- نفری ده درهم بدیم بریم دریا ؟
آره پس چی ؟ اینجا خدمات خوب میدن در مقابل پول میگیرن !
- الان درستش میکنم ! بچه ها پیاده بشین . آرتین تو هم برو پایین .
همه رو پیاده کرد و مادر آرتین رو هم برد پشت و خوابوند کف ماشین و روش یه پارچه انداخت و گفت بریم . با تعجب نگاهش میکردم و هنوز نفهمیده بودم چی تو سرش میگذره ! پرسیدم :
- چرا این بیچاره ها رو پیاده کردین ؟
کاریت نباشه برو تو باقیش درست میشه !
- رفتم دم ایست نگهبانی و 20 درهم دادم و رفتیم تو و ماشین رو پارک کردم . پیاده که شدم یهو دیدم آرتین و برادر و خواهرش از روی نرده ها دارن میان بالا و پریدن تو . خشک شدم ... پس نقشه ش این بود برای پول ندادن !!! وقتی رسیدن به ما شروع کردم دعوا کردن و هر چی دهنم اومد بارشون کردم که چرا آبرو ریزی میکنن و 60 درهم پولی نبود که بخاطرش این کارها رو بکنین و ... پدره خیلی خونسرد گفت : ما پول مفت به عرب ها نمیدیم ... انگار شلنگ آب سرد ریختن روم ... یخدون غذاها رو برداشتیم و راه افتادیم به سمت ساحل تا همه جا رو نشونشون بدم . یه عمله بازاری بود که دومی نداشت . بقول عموم هر چی " داشاق ایچی " بودن جمع شده بودن توی ساحل . بین راه متوجه شدم جیب برادر آرتین قلمبه شده ! بهش گفتم چی آوردی ؟
- هیس ! به بابام نگی ؟ دوربین آوردم عکس بگیرم !
نکنی ها !!!! عکس گرفتن ممنوعه . پلیس میگیرت .
- برو بابا کجای کاری . ما اینکاره ایم . همچین عکس میگیرم روح طرف خبردار نشه !
خداااااا ! من با این احمق ها چیکار میکردم ؟ تابلوی عکسبرداری و فیلم برداری ممنوع رو نشونش دادم و گفتم : ببین نمیشه ! اگه دوربین رو به من ندی به پدرت میگم !
- خیلی بی معرفتی ! باشه بگو .. پس آرتین خالی میبست تو خیلی باحالی ؟
چپ چپ نگاهش کردم و رفتم ! دیوانه ! پدر آرتین هم زل زده بود به زنهای نیمه لخت و زنش هم هر از گاهی هی سقلمه بهش میزد و نگاهش رو میدزدید . خوب شد امروز اومدیم و شنبه میاومدیم اینا چه گندی بالا میاوردن !!؟ دستشویی ها و بستنی فروشی و رستوران و حمام ها رو نشونشون دادم و بعد هم رفتیم تو ساحل و 5 تا تخت کرایه کردم براشون با سایه بون و آوردن نصب کردن و رفتن . قیافه هاشون دیدنی بود . پدر و برادر آرتین که تخمهاشون چسبیده بود زیر گلوشون با دیدن زنها و مادرش هم هی آه و ناله میکرد که چرا اومدیم اینجا و آقاشون از راه به در میشه و خواهر آرتین هم ذوق مرگ بود و هی میگفت بریم شنا کنیم . هوا به شدت گرم و شرجی بود و همه خیس عرق شده بودن و دلم خنک شده بود . بلند شدم و گفتم : خب من دیگه باید برم . خوش بگذره . پدر آرتین گفت : کجا ؟ ما رو ول کردی تو دهن شیر ؟
- آرتین پیشتونه دیگه . با من چیکار دارین ؟
این پسره عرضه نداره دماغشو بالا بکشه . یا خودت میمونی پیش ما یا ما هم با تو میاییم !
- بابا به من چیکار دارین ؟؟؟؟؟؟ این ساحل . همه چیزم نشونتون دادم . دیگه مشکل چیه ؟
مشکل اینه که ما غریبیم اینجا پس اقلن چند ساعتی پیش ما باش بعد برو !
- به خدا کار دارم . فقط میتونم یکساعت بمونم نه بیشتر ...
همون خوبه تا ما آشنا بشیم با اینجا !!!!
نشستم و نمیدونستم چیکار کنم . آخر به آرتین گفتم : چیه زل زدی به من ؟ برین شنا کنین دیگه ! همگی بلند شدن برن که پدره گفت : فقط مردا میرن . بقیه میمونن اینجا !!! رفتن ... دلم برای خواهر آرتین سوخت . مرتیکه الاغ . یهو یاد آفتاب افتادم و کرم ضد آفتاب و این خنگولا که همینطوری رفتن شنا . مطمئن بودم که جزغاله میشن و تا دو روز بع بع میکنن از آفتاب سوختگی !!!! به مادر آرتین گفتم : ما میریم بستنی بخریم و بیاییم . دست خواهرش رو گرفتم و رفتیم یه قسمت دیگه ساحل و گفتم برو شنا کن من مواظبم بابات نیاد .
- نمیشه ! بابام چشم مار داره میبینه !
احمق ! میگم من اینجام دیدم داره میاد بهت میگم بیایی بیرون !
- فهمید تو جوابشو میدی ها !
باشه . حالا لخت شو .
- لخت بشم ؟ خودت لحت بشو !!!!!
مگه میخوای با لباس بری تو آب ؟
- پس میخواستی جلوی این همه مرد لخت بشم ؟
آها .. خب ببین من یه نظر بهتری دارم . بریم پیش مادرت بهتره . من حس میکنم پدرت همین اطراف باشه .

برگشتیم و نشستم پهلوی این دیوانه ها . هر چی صبر کردم دیدم اینا بیا نیستن . یکساعتی گذشته بود . تعجب کرده بودم تو این آفتاب و این گرما سگ هم برشته میشه و اینا چطور طاقت آورده بودن رو نمیدونم ؟!؟ همین موقع بود که پیداشون شد . پدرش و برادر آرتین حسابی سوخته بودن و تنشون قرمز بود و آرتین هم کم و بیش .. آفتاب سوختگی معمولن چند ساعت طول میکشه تا اثر کنه و هنوز زود بود . کلی کیفور بودن و شیهه میزدن و از آب تعریف میکردن . تو دلم میخندیدم و میگفتم صبر کنین چند ساعت دیگه حالتونو میپرسم . یهو نگاهم افتاد به تنشون که سفیدک زده بود . گفتم : دوش نگرفتین ؟
- دوش ؟ واسه چی ؟ آب دریا تمیزه دیگه !
آب خیلی شوره تنتون پر از نمکه میسوزین ها !!!!
- ما پوستمون کلفته سوسول نیستیم ! شما ضعیفه ها به فکر خودتون باشین !!!!!
آرتین که میدونه من چقدر از این القاب منزل و ضعیفه و .. بدم میاد شروع کرد باز ادا در آوردن که یعنی بخاطر من بیخیال !!!! چند تا ساندویچ تست ساده که تیکا درست کرده بود رو در آوردم و دادم بهشون تا ته دلشون رو بگیره و بعد هم بلند شدم برم که مادر آرتین گفت : به همین زودی ؟ ما که هنوز جایی رو یاد نگرفتیم . یه کم دیگه هم بمون بعد برو . عجب گیری کرده بودم . خوب بود زود اومده بودیم و هنوز وقت داشتم . دوباره نشستم . پدر آرتین و آرتین رفتن کمی قدم بزنن تو پارک . برادر آرتین هم دوربینشون در آورد و شروع کرد عکس گرفتن از زنهای بدبخت . گفتم : نگیر زشته ! خوشت میاد یکی هم از شماها بگیره ؟ ببینن دوربینت رو میگیرن و خودت رو هم زندانی میکنن ها ! مادرش برگشت گفت : اوووو ! چه واسه ما با اخلاق شده . تو برو لباس پوشیدن خودتو درست کن که لخت و پتی میای جلوی حاج آقا !!!!

" توضیح اینکه تمام عکس هایی که میذارم گلچینی از شکارهای برادر آرتینه که توی کامپیوتر من جا مونده بودن و با دیدن اونها مو به تنم سیخ شد . 1200 تا عکس از در و دیوار و پرنده و چرنده و آدمیزاد و ... "

دیگه جوش آوردم و بلند شدم و راهمو کشیدم و رفتم . سوار ماشین شدم و رفتم شرکت . نه موبایل داشتن نه پول و فکر کنم چند ساعتی زیر آفتاب گرسنه و تشنه موندن کمی مغزشون رو باز میکرد !!!! تا ظهر شرکت بودم و دو تا جلسه داشتیم با شرکت پوما و BMW که هر دو هم افتضاح بود . اولی رو حسابی گند زدم . با نماینده شرکت پوما جلسه داشتیم و منم کفش آدیداس پوشیده بودم و طرف تا منو دید اخمهاش رفت تو هم و بلند شد که بره بیرون . این احمق ها از بس صبح اعصابمو خراب کرده بودن که همه چی یادم رفته بود . رفتم بیرون و از منشی یه جفت دمپایی گرفتم و برگشتم سر جلسه ! تا آخر جلسه نماینده پوما فقط چپ چپ منو نگاه میکرد و شرط میبندم اگه میتونستن کله م رو میکند . قرارداد رو بالاخره با هر بدبختی بود بستیم و تموم شد !!! با شرکت BMW به جایی نرسیدیم چون از دفتر تهران فکس دادن که دولت ورود اتومبیل رو فعلن متوقف کرده و پلاک نمیکنه و باید گازسوز باشن یا کم مصرف . جلسه به هم خورد !!!! بر پدر احمدی نژاد مادر فلان لعنت .
ساعت حدود 4 بود و بلند شدم برم دنبال این اراذل . اصلن روز خوبی نبود و حسابی دمغ بودم . داخل محوطه شدم و ماشین رو پارک کردم و رفتم دنبالشون . تو ذهنم تجسم میکردم که الان همشون سیاه مثل زغال اخته شدن و از تشنگی و گرسنگی به حال مرگ افتادن ! رفتم جایی که بودن و دیدم هیچکس نیست و تخت هاشونم نیست . نگران شدم . یعنی براشون چه اتفاقی افتاده بود ؟ رفتم سکیوریتی و سوال کردم و گفتن هیچ موردی اتفاق نیافتاده . خیالم کمی راحت شد و گفتم حتمن اومدن بیرون یا شاید تو پارک باشن . دوره افتادم همه جا رو گشتن ولی نبودن که نبودن . دست از پا درازتر برگشتم تو ماشین و خیابونهای اطراف رو گشتم ولی نبودن . رفتم خونه . داخل که شدم صدای همشون می اومد . تعجب کردم . اینا که پولی نداشتن و چطوری اومده بودن خونه . رفتم توی هال و دیدم نشستن دارن چایی میخورن و پدر آرتین هم رو زمین چمباتمه زده و آه و ناله میکنه . مادرش تا چشمش به من افتاد هوار کشید که :
- حالا ما رو ول میکنی میری ؟ بشکنه این دست که نمک نداره !
پدرش ار اونو گفت : حالا منو نفرین میکنی ؟ بیا .. دلت خنک شد ؟ از دل درد دارم میمیرم ...
آرتین اینا چی میگن ؟؟؟؟
- هیچی بیا بریم بالا تا بهت بگم .
رفتیم بالا و معلوم شد که این حروم زاده ها با خودشون کلی دلار آورده بودن و رو نمیکردن و وقتی دیدن من رفتم , یکی دو ساعتی میمونن و بعد هم تاکسی میگیرن و میان خونه . وقتی هم میرسن میشینن یه من خربزه و میوه های دیگه ای که خریده بودم براشون رو میخورن و چون بعضی هاشون رو نباید خام میخوردن و با هم قاطی شده بودن , کله پا شده بودن .
کارد میزدی خونم در نمی اومد . منو باش دلم برای چه آدمایی سوخته بود ! با خودشون پول آورده بودن اونوقت حتا خریدهاشونم پای من حساب میکردن و یه چیزی هم طلبکار بودن . خیلی ناراحت بودم . کم کم داشت به جایی میرسید که بندازمشون بیرون و قید فامیل و مهمون نوازی رو بزنم . با همه اینها رفتم پایین و چایی نبات درست کردم دادم پدره بخوره . برادر آرتین هم یواش یواش تنش شروع کرده بود به سوختن و آخ و ناله ش در اومده بود . خلاصه تا آخر شب خونه ما شد یه بیمارستان تمام عیار و 3 تاشون مثل سوسک بایگون خورده چپ شدن !!!! پدره از بس خربزه خورده بود که گوز پیچ شده بود و جلوی ما نشسته بود و هی زرت و زرت میگوزید و از اونور هم تنش میسوخت . برادرش هم تنش قرمز شده بود و بع بع میکرد !!!! خواهرش هم نمیدونم پریود بود یا چی که دراز کش افتاده بود و مادره هم برای خالی نبودن عریضه خودشو زده بود به موش مردگی و مریضی . من بدبخت هم شده بودم فلورانس نایتینگل و تا 2 صبح پرستاری اینا رو میکردم ! هر چی که به ذهنم میرسید تو حلق اینا میکردم تا شاید بهتر بشن . برای خواهرش زنجبیل دم کردم و به زور ریختم تو حلقش ! به مادرش دوغ دادم . نمیدونستم چه مرگشه و گفتم منم برای خالی نبودن عریضه یه چیزی بدم بخوره و جالب این بود که هر چی میدادم میخورد . حکایت مفت باشه کوفت باشه ... پدره هم قرص هایی رو که از ایران آورده بود به ترتیب میخورد هر نیم ساعت و قرص هاش رو عوض میکرد . هی میگفتم آخه چرا اینقدر الکی قرص های جور واجور میخورین ؟ میگفت این اثر نکرد و اون یکی رو میخورم شاید اون اثر کنه !!!!! تیکا هم با حرص تن برادرش رو روغن سوختگی میمالید و مخصوصن هم فشارش میداد و جیغ و هوار و اشکش رو در آورده بود و هی لبخند میزد و با درد کشیدنش ذوق مرگ میشد . تیمارستان خوبی شده بود . آرتین با مرتیکه شنا میکردن و من مونده بودم گرفتار اینا .
حالم بد شده بود از بس پدره میگوزید جلوی ما . نمیدونم شکمش نفخ کرده بود یا طوفان توش پیچیده بود که خالی هم نمیشد و هی قُرقُرقُر شکمش صدا میکرد و پشت سرش زااااارت به شکل فجیعی میگوزید و حتا از منم خجالت نمیکشید مرتیکه بیشعور ! کم مونده بود بالا بیارم و آخر هم ول کردم رفتم پیش آرتین و مرتیکه .

ادامه دارد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001