فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, March 06, 2007
لبنان :

ساعت 9 شب رسیدیم بیروت و به سلامت از سوریه خارج شدیم !!! هر چند اینجا هم دست کمی از سوریه نداره اما باز به نسبت اونجا آدم بیشتر احساس امنیت میکنه مخصوصن اینکه اینجا دولت شیعه نیست و و نیمی از مردم هم مسیحی هستن و همین یعنی نعمت !!!!! البته اینجا پاسپورت ایرانی چندان فایده ای برام نداشت و بیخود نشونش دادم ! چون نشون دادن همان و گشتن تمام چمدون و سرتاپام , همان ! فکر میکنم رژیم ایران خوب حالی به اینا داده که اینطوری از ایرانی ها استقبال میکنن :

توی فرودگاه دمشق گیر یه آخوند ایرانی زبون نفهم افتاده بودم و داشتم دیوانه میشدم از دستش ! مردک نه تنها انگلیسی بلد نبود که عربی , زبون آبا و اجدادیش , رو هم نمیتونست درست حرف بزنه ! با مرتیکه نشسته بودم روی صندلی تا در گیت رو باز کنن و سوار هواپیما بشیم که یه آخوندی کنارم نشست و خیلی غلیظ گفت : سلام علیکم !!! منم که به این واژه آلرژی دارم با عصبانیت تو جوابش گفتم : و علیکم الاسلام و رحمة الله و برکاة تاخر فجرنا !!!!
آخونده برق از چشمهاش پرید و چند دقیقه ای زل زد بهم و بعد به فارسی گفت : شما ایرانی هستین ؟
- نه پس میخواستی کجایی باشم ؟؟؟
بنده تصور کردم عرب میباشید !
- عرب جد و آبادته ! من کجام به عربا میخوره ؟؟؟؟
حالا چرا برزخ میشوید خواهر ؟ عرب بودن خوب است !
- لابد چون شیوه پیغمبریه نه ؟ خدا من چه غلطی کردم که از دست این جماعت پشمناک آسایش ندارم ؟
هاها ! چقدر رک هستین !
حالم به هم خورد از شماها ! بیرون ایران هم آدم از شر شماها آسایش نداره ؟!؟
بیایین برویم چیزی بخوریم اینقدر جوش نزنید ! حیف است آدم زندگی را تلخ کند !
- بفرمایید .. من چیزی میل ندارم !
حداقل حق هم وطنی را به جا آورید و بنده را همراهی نمایید !
- من اصلن شماها رو هم وطن نمیدونم چه برسه به همراهی کردنتون !
خب خواهرم اگر میشود بیایید کمک بنده کنید تا از فری شاپ چیزی بخرم برای همسرم ! اینکه دیگر ربطی به عقاید شما و بنده ندارد !!! مساله انسان دوستی است !!!!!

عجب گیری کرده بودما ! مردک ول نمیکرد ! بلند شدم و رفتیم دنبالش تا ببینم میخواد چیکار کنه ! کمی محوطه فری شاپ رو گشتیم و بعد چشمش افتاد به قسمت فروش عطر و ادکلن و گفت بریم من برای زنم عطر بخرم ! رفتیم . طرف هوار میزد تو عمرش دست به شیشه عطر نزده و هی سر شیشه ها رو مثل بطری نوشابه میپیچوند تا باز کنه ! بهش گفتم :
- ببخشید ها ! این در نوشابه نیست دارین میپیچونین ! اسپری هست !!!!!!
آها .. بله ... بنده هم میدانستم ! داشتم محکم بودن دربش را امتحان میکردم !
- اونجای آدم دروغگو !!!! از ریش و پشمت خجالت بکش ! نمیدونی بگو نمیدونم ! ضایع !!!!!
باشد ! ما تسلیم ! حالا کدام را بخرم ؟
- من چه میدونم سلیقه زنت چیه ؟ یه چیزی بخر دیگه !
آخر بنده که زن نیستم ! شما را آوردم نظر بدهید !
- حالا چند تا رو تست کنین ببینین چطوریه منم کمکتون میکنم !
یهو دیدم شیشه عطر رو گرفت و فش فش , زد رو دستش و بو کرد و گفت : خیلی عالی است !
غش کردم از خنده ! بابا اینو به خودتون که نباید بزنین ! اونجا کاغذ تست هست به اون میزنن و بو میکنن !!!!! شما آخوندا آخه چرا اینقدر ضایع هستین ؟؟؟؟؟
- استغفرالله !!! خب مگر بنده زن هستم که بدانم !
بیخود اینقدر از سقف برو بالا واسه من در نیار .. تا شماها باشین اینقدر مردسالار بازی در نیارین ! اگه 2 دفعه با زنت میرفتی عطر بخری , میفهمیدی چطوری عطر تست کنی !!!!!
- آخر همسر بنده تا بحال از این عطرهای فرنگی نخریده است و از مشهد و عطاریها عطر میخرد !
آها .. یادم نبود در و تخته باید با هم جور باشه ! حالا این عطر رو پسندیدین ؟
- البته ! بسیار عالی است !
ولی از نظر من شباهت زیادی به خشبو کننده توالت داره !!!! هر چند از اون عطر مشهدی ها خیلی بهتره ولی نظر منو میخوایین این عطر بوی گند میده !
- باشد پس شما خودتان یکی انتخاب کنید !
منم نامردی نکردم و رفتم گشتم و 2 تا عطر گرون براش انتخاب کردم و آوردم دادم . 230 دلار رفت تو پاچه ش . کارد میزدی خونش در نمی اومد .. بعد گفت بریم سیگار بخرم . هر چی نگاه کردم دیدم قیافه ش به سیگاری ها نمیخوره . از طرفی هم خودمم هوس سیگار برگ کرده بودم و گفتم منم چند تا بخرم . رفتیم قسمت فروش سیگارها ! اون برای خودش و منم برای خودم . یه بسته هاوانای طلایی برداشتم . مفت ! 5 تا سیگار برگ 300 دلار !!!! رفتم ببینم آخونده چیکار میکنه ! یه باکس کنت برداشته بود و رفته بود کنار صندوق و داشت با زنه عربی صحبت میکرد ! زنه هم از این فیلیپینی ها بود و هیچی نمیفهمید ! آخر به دادش رسیدم با انگلیسی مشکل حل شد . وقتی قیمت رو فهمید که باید 20 دلار بده , رفت و یه باکس دیگه برداشت ! دوباره زنه حساب کرد و فیش داد و آخونده باز دید قیمتش خوبه و رفت 2 تا دیگه آورد ! خلاصه چنان آبرو ریزی ای کرد که دلم میخواست سیگار ها رو روشن کنم و تک تک تو سوراخهای بدنش فرو کنم !!!!! آخر حدود 100 دلار سیگار خرید و رضایت داد .

برگشتیم سمت ورودی گیت . هنوز درها رو باز نکرده بودن . انتظار داشتم بره جای دیگه بشینه ولی اومد و کنار ما نشست ! باید یه حالی بهش میدادم و مرتیکه رو دادم بغلش و به بهانه آب خوردن رفتم سمت آبخوری . کمی الکی لفتش دادم و وقتی برگشتم از کج و معوج شد عمامه آخونده و سیخ شدن موها و ریش هاش فهمیدم مرتیکه یه حال اساسی بهش داده و درسته ریده به صورتش !!!!
- ببخشیدا ! اذیتتون کرد ؟
نه خواهر بچه خوبی است ولی یه کمی انگار ماشاالله پر انرژی است !
- بله ! خیلی سر زنده ست ! بزنم به تخته !!!!
دیگه تا وقتی سوار هواپیما شدیم حرفی بینمون رد و بدل نشد . بالاخره در گیت رو باز کردن و رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم و بریم به سمت هواپیما . از پله ها بالا رفتیم و آخونده هم دنبالمون . ایندفعه سر جای همیشگی خودم بودم و دیگه از ته هواپیما و دم مستراح خبری نبود . مرتیکه رو نشوندم و کمربندش رو بستم و خودم هم داشتم میشستم که یهو دیدم آخونده هم اومد و نشست کنار ردیف ما !
- شما جاتون اینجاست ؟
چه فرقی میکند خواهرم ؟ همه ما میخواهیم یک جا برویم !
- آها ! ولی اینجا اتوبوس های شرکت واحد ایران نیست که هر جا دلتون بخواد بشینین !
حالا که کسی نیامده . بنده مینشینم همینجا در جوار شما و فیض میبرم !
- من نخوام شما پیش من بشینین باید چیکار کنم ؟؟؟؟ آقای آخوند اصلن من از شماها بدم میاد ! میفهمین ؟ یا به زبونهای دیگه بگم ؟ ترکی ؟ عربی ؟ انگلیسی ؟ سوئدی ؟ آلمانی ؟
مزاح نفرمایید ... بگذارید بنده دعای سفر را بخوانم تا به سلامت برسیم به مقصد . بسم الله ..

باید یه نقبی توی رفتارهام میزدم تا ببینم چه اشتباهی کردم در زندگیم که لایق چنین مجازاتهایی شدم و دائم گیر یه مشت آخوند و حزب الهی زبون نفهم می افتم !!!! از شانس منم هواپیما خلوت بود و بیشتر صندلی ها خالی و کسی نمی اومد سر جاش بشینه تا آخونده مجبور بشه بره جای دیگه ! مهموندار هم چند بار رفت و اومد و انگار نه انگار ! 20 دقیقه بعد هم هواپیما بلند شد و من موندم این مردک پشمالو !!! 35 دقیقه زمان پروازمون بود . آخونده نطقش باز شده بود و مدام سوال میپرسید . برای چی داری میری لبنان ؟ اونجا چیکار داری ؟ کارت چیه و ... ! منم مدام بهش پرت و پلا جواب میدادم و آخر سر برگشتم گفتم من دارم میرم سفارت ایران مهمونی . چپ چپ نگاهم کرد و ساکت شد ! دوباره چند دقیقه بعد برگشت گفت : شما در سفارت ایران چه کار دارید ؟
- فضولین ؟؟؟؟ فضولو بردن جهنم گفتن رآکتورش تعطیله !!!!
آخر بنده هم دارم میروم همانجا و مسئول جدید کانون فرهنگی آنجا هستم ولی تا جایی که بنده میدانم در آنجا مهمانی نیست . شما هم ظاهرتان ماشا الله کمی ضد اسلامی است !!!
- دیگه ... ما پارتیمون کلفته !!! خود سفیر دعوتم کرده !
حاج آقا حسین علی زاده را میگویید ؟ آخر ایشان با شما چه نسبتی دارند ؟؟؟؟
- عموی من هستن !!!!!
یا العجب !! بنده نمیدانستم حاج آقا یک همچین برادر زاده ای دارند !؟!

دیگه تا آخرش صداش در نیومد و منم خوشحال از اینکه دست از سرم برداشته . چرت کوتاهی زدم و یه نیمچه شام مزخرفی هم بهمون دادن و رسیدیم . اینجا مدرن تر بود و تونل پرواز داشت و خبری از اتوبوس و نعش کش نبود . آخونده بازم دنبالم بود ولی دیگه حرفی نمیزد . پاسپورت ها رو که چک کردن و سرتاپامو گشتن , رفتیم به سمت خروجی که دیدم آخونده با 2 تا مرد ریشو که داد میزد از اون حزب الهی های تیر باشن داره صحبت میکنه و تا منو دید گفت :
- بفرمایید خواهر . ایشان راننده و محافظ سفارت هستند و آمده اند دنبال بنده . ولی مثل اینکه حاج آقا نگفته اند شما هم دارید می آیید . به هر حال مهم نیست و با هم میرویم .
- من الان سفارت نمیام و کار دارم شما بفرمایین من خودم با تاکسی میام .
آخر نمیشود خواهرم . خطر دارد . پس اقلن این برادر همراه شما باشد و ما خودمان میرویم !!!!
عجب غلطی کرده بودم خالی بسته بودم ! این برادری که میگفت (!) یه هیولای 2 متری بود و چیزی تو مایه های " یتی " که من با قد 186 سانتیم در برابرش سوسک بودم !!! اونا رفتن و ما موندیم . چمدونمو مثل پر کاه از زمین برداشت و رفت سمت تاکسی ها . ترسیده بودم که از دست این جانور چطوری خلاص بشم و هی تو ذهنم نقشه میکشیدم ! سرشو ببرم ؟ چیز خورش کنم ؟ خدا .. چه بلایی سر این هیولا بیارم ؟؟؟ به راننده تاکسی گفتم ببرمون مک دونالد !!!! آقا غوله تعجب کرد و گفت :
- خواهر چرا مک دونالد ؟ در سفارت شام تدارک دیدن !
میدونم .. برای بچه میخوام ! اشکالی داره ؟
- نه !!!
وقتی رسیدیم به محافظه گفتم که بره و یه میلک شک برای مرتیکه بخره ! اونم پیاده شد و رفت توی مغازه . تا رفت تو یه 100 دلاری دادم دست راننده و گفتم اگه منو از دست این آقا نجات بدی 100 دلار دیگه هم بهت میدم !!!!!!! هنوز حرفم تموم نشده بود که ماشین کنده شد و نفهمیدم کجا رفتیم . وقتی حسابی دور شدیم 100 دلار رو بهش دادم و گفتم ما رو ببر به یه هتل ارزون قیمت !!! نیم ساعت بعد دم در هتل بودیم و چمدون رو از صندوق عقب در آورد و تا جلوی در هتل برام آورد و با کلی تعظیم و تشکر رفت . وقتی مطمئن شدم رفته , اومدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و گفتم ببرمون هتل وایت هاوس که از قبل رزرو کرده بودم . توی هتل هم پاس آمریکاییم رو دادم و با خیال راحت رفتیم اتاقمون . مطمئن بودم دیگه محاله بتونن ردمو بگیرن . الان مرتیکه خوابه و منم خوابم نمیبره . هوای بیرون کمی شرجیه ولی خیلی مطبوع . اتاقم کابل اینترنت داره و فیلتر هم نیست . کلن اینجا قابل مقایسه با اون هتل البتراء مزخرف سوریه نیست و خیلی بهتره . وضع شهر هم اینطور که دیدم بد نبود ولی همینطوری گذری تک و توک ساختمونهای ویران دیده میشد که فکر کنم یادگار سید حسن پشم الله هستن . اگه امشب خوابم ببره فردا توی شهر گردشی میکنم و عکس میگیرم .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001