فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, December 30, 2006
اندر احوالات دعای عم الیُجیب :

" قابل توجه خواهران و برادران جاکش المسلمین "

خانواده ما کلن همه از دم باحالن . از خر مذهبی بگیر تا کافر و بی دین مطلق توشون داریم . البته خیلی خوشحالم که کمتر گیر اون مذهبی هاش افتادم ولی از بد روزگار گیر دسته وسطی افتادم که نه میشه بهشون گفت مسلمون و نه کافر و این دسته اونقدر باحالن که حد نداره ! یکی از اونها هم عمه مکرمه منه که این مذهبی بودنش منو کشته و خیلی باهاش حال میکنم و تا دستم هم میاد سر به سرش میذارم ولی بیشتر اوقات اون با کارهاش چنان جیغ منو در میاره که گاهی مجبور به استفاده از روش کوفتمان میشم برای ارشاد کردنش :

دیشب منزل عمه م اینا شام بودیم طبق معمول همیشه , چتر بازی و لنگر اندازی ! قبل از شام هم شوهر عمه م اینقدر به خورد ما مشروب داده بود که دنیا رو یکپارچه بهشت میدیدم و فکر میکردیم روی ابرها سواریم . البته من که نه چون به دلایلی من مست نمیشم و حالا بعدن سر فرصت جریانشو تعریف میکنم ولی آرتین کافیه بوی مشروب بهش بخوره تا از خود بیخود بشه ! خلاصه تا آخر شب اگه کبریت کنارمون میزدی شعله ور میشدیم و این شد که عمه م گفت رانندگی که نمیتونین بکنین و شب همینجا بخوابین .
منم با اینکه از خونه کسی خوابیدن متنفرم و بدم میاد , ولی دیدم آرتین که نمیتونه رانندگی کنه و منم که گواهینامه م به تیر غیب دچار شده و مثل جگر زلیخا سوراخ سوراخش کردن , این شد که دیدم شرط عقل اینه که شب رو بخوابیم همونجا تا مستی بگذره تا فردا ...
عمه م هم که ارادت خاصی به شوهرش و مخصوصن مردها داره و از این نظر با من جوره , شوهرش رو خیلی محترمانه به همراه آرتین پرت کرد توی پذیرایی که روی مبل ها بخوابن و دست منو گرفت و برد روی تخت خودشون و گفت شب همینجا میخوابی پیش من !!!!!
من یه عادتی دارم و اونم اینه که بمیرم هم اجازه نمیدم یه آدم غریبه روی تخت اتاق خواب من بخوابه و یا حتا بشینه و دراز بکشه و هر چی ! حتا مامانم هم می اومد پیشم نمیذاشتم رو تختم بخوابه و بدم میاد ! بعد هم خودم هم همین احساس رو تو خونه مردم دارم ولی بعضی ها هستن که اصلن این چیزا براشون مهم نیست و بقول معروف به کونشونم نیست ! بعد هم وقتی آدم روی تخت یه زن و شوهر دراز میکشه احساس میکنه که قدم در وادی کار زار گذاشته و این تخت و این تشک ها و رختخواب ها چه صحنه هایی رو دیدن و چه حوادثی رو پشت سر گذاشتن .. بماند !!!!!!! کلن رختخواب چون یه جای خیلی خصوصیه و همیشه باید بوی عطر بده و تمیز باشه , من آلرژی عجیبی دارم به اینکه کسی رو بیارم اتاقم و خودم هم جایی میرم که باید رو تختشون بخوابم وجدان درد میگیرم .
شب بعد از اینکه لباس خواب عمه م رو به زور تنم کردم و تازه بزرگترینش رو بهم داده بود و قدش تا بالای رونم بود , دراز کشیدم پیشش و چراغها رو خاموش کردیم و خوابیدیم ! حالا مگه من خوابم میبرد ؟ بالشهاشون رو انگار با ماسه و خاک پر کرده بودن که سر آدم اصلن فرو نمیرفت و اینقدر هم بلند بود که گردنم درد گرفته بود . پتو هم که انگار رفتی قطب و اینقدر کلفت و سنگین بود که داشتم خفه میشدم از گرما و فشار سنگینی لاحاف !
یه 5 دقیقه ای نگذشته بود که حس کردم یه صدای تیک تیکی با ریتم منظمی به گوش میرسه . صداش مثل چکیدن قطره آب بود و رو اعصاب آدم تاثیر فجیعی میذاشت . هر چی گوش سپردم که این صدا از کجاست عقلم به جایی قد نداد و نمیتونستم درک کنم صدای چیه ! آخر رو کردم به عمه م گفتم : شما هم این صدا رو میشنوین ؟
به محض گفتن این حرف صدا قطع شد ! پرسید کدوم صدا ؟ گفتم همین تیک تیک ! گفت خیالاتی شدی و بخواب . به محض اینکه دراز کشیدم باز این صدا بلند شد و این دفعه گوش گرفتم و دیدم از طرف عمه م میاد و یهو چراغ رو روشن کردم و دیدم به به !!!!!!! عمه م یه تسبیح دستش گرفته و هی داره تق تق تسبیح می اندازه و زیر لب ورد میخونه !!!!!
- چراغ چرا روشن کردی ؟
هیچی ! دستم خورد !!!!!!
- عجبا ! مگه آدم الکی دستش میخوره به چراغ ؟
خب دیگه .. شب بخیر !!!!!
ساعت گرفتم 48 دقیقه این تسبیح انداختن ها ادامه داشت . دیگه آخرهاش هر دونه تسبیحی که می افتاد حس میکردم یه پتک 100 تنی کوبیده میشه تو مغزم و توی همون وضعیت فقط دلم میخواست بپرم گلوی عمه م رو بگیرم هی فشار بدم و بعد هم سرشو 10 دفعه بکوبم تو دیوار و ناخن هامو فرو کنم تو تخم چشمهاش و با مشت بکوبم تو دهنش و دماغشو گاز بگیرم و موهاشو مشت مشت بکنم !!!!!!!!! یکی دو بار هم دستم رفت که یه بلایی سرش بیارم که خودمو کنترل کردم و بعد هم که صدا قطع شد و فکر کردم راز و نیاز شبانه تموم شد ...
هنوز از صدای تیک تیک راحت نشده بودم که صدای دعا خوندن بلند شد ! عم الیجیب ...
واویلا !!!!!!!! نه یه بار نه دو بار ... من 25 تاشو شمردم و آخر طاقت نیاوردم و دوباره چراغو روشن کردم و گفتم :
- عمه ! چی داری میخونی ؟؟؟؟؟؟
دعای شبه ! عم الیجیب !
- نه بابا ؟ اینو که خودم میشنوم ! منظورم اینه که فکر نمیکنین یه جوری دارین میخونین و صداتون بلنده ؟
نه خیلی عالیه صواب داره ! بگیر بخواب اون چراغم خاموش کن افکار منم منحرف نکن هنوز 300 تا دیگه مونده !!!!!!!!
اینو که گفت موهام سیخ شد و از تخت پریدم بیرون و رفتم که از اتاق برم بیرون !
- کجا میری ؟ شاش داری ؟
من ؟ آها آره .. الان میام !
بدو بدو از پله ها رفتم پایین سراغ آرتین و شوهر عمه م که نشسته بودن پای تلویزیون و داشتن از این فیلم های سکسی کمدی نگاه میکردن !
- شما دو تا مگه نخوابیده بودین ؟
نه بابا ! بیا تو هم بشین بخندد ! خیلی باحاله !!!!!!!
- آره حتمن .. بهش میگم ! بهروز خان عمه صداتون میکنه میگه شما برین بالا بخوابین پیشش !
هذیون میگی !
- ای بابا ! هذیون چیه راست میگم گفت برین پیشش !
بابا بیخیال دیگه بذار یه امشبو حال کنیم . الان برم بالا باید به ورد و جادوهای عمه ت گوش بدم !!!!
- خب من چه گناهی کردم ؟ اصلن من میخوام همینجا بخوابم ! شما هم برین هر جا دلتون میخواد بخوابین !
+ شیوا برو بذار حالمونو کنیم !
چی ؟؟؟؟؟؟؟
+ هیچی گفتم تو هم بمون با هم حال کنیم !
عجب گیری کرده بودم ! نه میشد اینا رو فرستاد بالا نه اینکه خودم میتونستم بالا بخوابم ! دوباره برگشتم رفتم بالا ! عمه م هنوز تو حال روحانی بود و چنان گرم خوندن که انگار داره اجنه احضار میکنه ! نشستم رو زمین پشت در اتاق خواب و تکیه دادم به دیوار . گوش به خوندش دادم ناخودآگاه و حس کردم یه چیزهایی این وسط جور در نمیاد . بیشتر دقت کردم و دیدم به به ! این عمه ما رو باش با این دعا خوندنش و تمامش رو داره اشتباه میخونه و غش کردم از خنده ! از بس خندیدم که آخر عمه م بلند شد اومد بالا سرم و گفت :
- رفتی شاش کنی یا ولو بشی اینجا و بخندی ؟
میگم چیزه .. شما فکر نمیکنین این دعایی که میخونین اشتباهه ؟
- تو هم حرف اون بهروز مشنگ رو میزنی که ! اصلن من هر جوری زبونم بگرده دعا میخونم ! ناراحتی تو هم برو پیش اون دو تا خل و چل !
نیکی و پرسش ؟؟؟؟؟؟ جفت پا از پله ها پریدم پایین و رفتم تو هال گرفتن تخت خوابیدم .... ولی خودمونیم ها از مسلمون جماعت دیوانه تر جایی پیدا نمکنین !!!!!!! بمیرم هم از این عقیده دست بر نمیدارم !!!!!



........................................................................................

Friday, December 29, 2006

در تدارک بازگشت :

دارم کم کم آماده میشم برگردم ایران . بقول عمه م میخوام ثابت کنم که واقعن نصفم ترکه !!!! خوبه والا . دیگ به دیگ میگه روت سیا !!! به هر حال موندن اینجا بعنوان زندگی برام اصلن خوشایند نبود و دق کردم تو این مدت و اونقدری که اینجا عذاب کشیدم , تو ایران عذاب نکشیده بودم . با اینکه تو زندگی حقیقی خودم هم هیچ دوستی ندارم ولی با اینحال ایران رو به این قفس طلایی باا همه جذابیت های ظاهریش ترجیح میدم . البته برای من ایران خوبه ولی شاید برای خیلی ها ایران یه جای مزخرف و دیوانه کننده باشه !
هوای بدی داره . همه چیزش هم گرونه و دولتش هم اونطوری و سانسور و خریت مردم و دولت و هزار و یک چیز دیگه رو هم بهش اضافه کن ... !
خب با همه اینها خیلی ها حق دارن بگن ایران جای مزخرف و بدیه ! مخصوصن جوونها . ولی برای من که تو ایران زندگی نسبتن خوبی داشتم چه چیز بدی میتونست وجود داشته باشه که ازش اومدم بیرون و خودمو اسیر اینجا کردم ؟
چرک کف دست که اینقدر دارم که حسابش گاهی از دستم خارجه . هر زمان اراده کنم میتونم بی دردسر از ایران برم بیرون . سانسور اینترنت رو مثل آب خوردن میشکونم ! اونقدر به امنیت خودم مطمئنم که حتا اسم حقیقی خودم رو هم بذارم اینجا مطمئنم هیچ کس بیکار نیست بیاد سراغم و تازه اگر هم بیاد زده به کاهدون و خیلی ناشی و علاف بوده چون هیچی به جز یه مغز چند گرمی گندیده پیدا نمیکنه !!! به تفریحات خاصی هم علاقه ندارم . اهل سینما نیستم و ازش بدم میاد و حس خفگی بهم دست میده . عاشق اینم که توی خونه بشینم راحت لم بدم و فیلم های روز جهان رو ببینم نه فیلم های در پیتی ایرانی رو . از غذاهای اینجا واقعن حالم به هم میخوره و اصلن با سلیقه من جور نیست . نه اینکه پلو خورش خور باشم که اتفاقن از این دو جور غذا حالم بد میشه ولی اصلن با طعم غذاها و میوه های اینجا لذت نمیبرم و به نظرم مزه آب میدن و همه چیز مصنوعیه و اگه سس و ادویه جات رنگارنگش نباشه غذاهاشون مزه گوشت آخوند میده !! واقعن از نظر غذایی برتری ای بین اییران و اینججا نمیبینم و برای همین از این نظر هم برای من عادیه !
مساله مشروب هم که توی ایران حل شده ست و کافیه زنگ بزنم به ژرژیک جون (!) و نیم سااعت بعد هر نوع مشروبی رو که ارادده کنم در خونه م تحویل بدده !!!
مساله یسکو و مزخرفاتیی از این دست هم بازم حخل شده ست و حالم از این جور جااها به هم میخوره . آددم وقتی یکساعت میره اینجوجاهخاا از نظر شنوایی مشکل پید میکنه و تماام بدن و لباسهاشش هم بوی بسیجی ها رو میگیره . " بوی گه " . تنها یه آزو داشتم در این مورد و اونم رفتن ه یه کنسرت بزرگ متال بود که به اونم رسیدم و ت ا یک هفته مغزم توی سرم میجچجرخید از بس هد بنگ زده بودم وو صدام هم در نمی اومد از بس عربده کشی کرده بودم . پس وققتی این آرزو هم تموم ششدد دیکه از این ن ظر موردی وجود نداره .
آفتاب ! آخ بگو آفتاب . ددققییقن ششدم رابینسون کروزوئه و یه چوب کردم تو باغچه خ ونه و ه ر روز که میرم تو حیاط و نگکاه به آاسمون اتبری میندازم یه خط میکشم روی ااین جوب . دقییقن 27 روزه من رنگ اافتاب رو اینجا ندییدم ! ای بر پدر این هوا لعنت . من با اینکه ااز آفتاب نفرت داشتم تو ا ایران و کفرم در می اومد ولی از وقتی اینجا اومدم جنون آافتاب پیدا کردم وو کافیه آفتاب در بیاد و لخت میشم میپرم بیرون درااز م یکشم تا آافتاب بگییرم . هر چند فقط جونم در میاد و قندیل میبندم دریغ از یه ذره گرم شدن ! ااسمششو گکذاششتم حموم آفتاب سرد !!!!!!
دریا هم نداره ! آرزو به دلم موند برم دریا و با پای برهنه روی ماسه هاشش راه برم ! همه جای این ساحل لعنتیی رو نمیدونم کدووم الاغیی طرح دااده ک ه پر از زسنگریزه کردن و پایی آدم زگیل در میاره !!!!!
هر ججا هم که میخوای بری باید کلی پول بدی ! تاکسی کونتو میذاری 5 پوند ! ااتوبوس سوار میشی دو قدم راه ییک پوند و ننییم ! قطار و مترو سوار میشی 12 پوند روزی ! ای بر پدرتون لعنت ! همین هم باعث شده حجرات نکنم برم جاییی تا واققعن لاازم نشده ! ماشین هم که حرفشو نزن و ااز بس کوبیدم تو در و دیوار و درخت و علاایم رانندکگیی وسط خیابلون و ااز سمت اشتباه راننددکگی کردم که 6 تاا پویت کرفتم و کواهینامه م رو باطل کردن و خییالم رو رااحت !
اهل گردش هم نیستم و کلن آدم کون شادی هستم و کوه و اینجور قرطی بازیها با گروه خون من یکی جور نیست و مسافرت فقط با هواپیما یا کشتی یا با ماشین رو دوست دارم و اینکه صاف برم توی یه هتل درست و حسابی نه اینکه تو بیابون چادر بزنم و رابینسون بازی در بیارم ! برای من گردش یعنی همون پیاده روی عصرونه با مرتیکه و برگشتن خونه و شاهکار کنم برم سر کار و .. .
بزرگترین تفریح زندگیم نوشتنه و مطالعه روی ژنتیک ماهی ها و جونورهای غریبه عجییب ! عاشق لاگشت و قورباغه های سمی و ماهی های گوشتخوار و سمندر و گیاهان آبی هستم و این جونورها رو با طاووس هم عوض نمیکنم !!!! فقط از این نظر اینجا کمی وضعیتش بهتره ولی خب چیز مهمی هم نیست و نبودنش هم دنیا رو تغییر نمیده !!!
مساله بعدی مساله نبود همزبونه ! کلن من یکی تا حالا که اینجا هستم با این یه مشکل نتونستم کنار بیام و احساس فجیعی دارم به محیط . از اینکه کسی همزبونم نیست به شدت ستثمار شدم ! باور نمیکنین وقتی که توی فروشگاه ها یا توی جاهای عمومی صدای آدمهایی که فارسی حرف میزنن به گوشم میخوره چه حالی پیدا میکنم و دلم میخواد بپرم بغلشون و 2 ساعت مخشونو سوهون بزنم و هی درد و دل کنم و همه عقده های این مدت حرف نزدنم رو خالی کنم !!!
مساله بعدی کار کردنه . کلن من کار نکنم میمیرم با اینکه ژنتیکی کون گشادم و مدل کار کردنم هم با همه آدمیزادهای روی زمین فرق داره , ولی خب از کار کردن لذت میبرم ولی اینم اینجا نیست ! منو بکشی هم 7 صبح از خونه بیرون برو نیستم . البته تو تهران چرا ولی اینجا حس میکنم زمان هم ماسیده !!!!!! بعد هم من یکی شب کار بکن نیستم و هوا که رو به غروب میخواد بره من باید بیام خونه !! اگه کارم اتفاقی تا دیر وقت و شب طول بکشه , پریود روحی میشم و تا شب پاچه صد نفرو گاز میگیرم و با زمین و زمان دعوا دارم !!! اینجا هوا ساعت 3:30 تاریک میشه و آدم دلش میگیره . حالا مشکل کاری اینه که اینجا مدرکت رو به کونشون هم حساب نمیکنن و فقط ازت سابقه کار میخوان و سابقه کار ایران هم به درد عمه ت میخوره نه اینا ! تازه مدرکت رو هم وقتی قبول میکنن که دوره و کورس مخصوص ببینی و ازت امتحان میگیرن و اگه قبول شدی با شرایطی خاص اونم بعد از یکی وسال خوابیدن توی آب نمک بهت کار میدن !
نکته بعد اینه که اینجا هر چی میخوای باید براش پول بدی و مفتی مثل ایران نمیشه ! مثلن من یه عادت های فجیعی دارم که نمیدونم از کدوم یکی از اعضای خانواده بهم ارث رسیده و این عادت ها رو نمیتونم ترک کنم ! بقول ننه محترمه خودم که میگفت تو روانشناس شدی اول باید مغز خودتو معالجه کنی , همچین بی راه هم نمیگفت و من وضعم واقعن خرابه . یکی از این معضلات اینه که من هر جایی گل و گیاه جدید ببینم باید یه شاخه ازش بکنم ! حالا میخواد کاکتوس باشه یا هر چی ! بعد هم بیارم خونه و قلمه بزنم و زیادش کنم . اوایل اینجا اومده بودم چند دفعه ای که گل کندم یا سگ افتاد دنبالم یا صاحب خونه با بیل ایستاد دم در و کلی بهم بر خورد !!!!! بعد هم من تا چیزی رو امتحان نکنم براش پول نمیدم !! ایران هم هر وقت مغازه میرفتم نمونه میگرفتم و میخوردم یا تست میکردم یا کش میرفتم و سر فرصت کشف ش میکردم و بعد میرفتم میخریدم ! اینجا ولی از این خبرا نیست . مثلن چند روز پیش فیوز دو شاخه لپ تاپم سوخته بود و 5 آمپر هم بود . رفتم بخرم و دیدم یه بسته 8 تایی رو زده 50 پنس ! منم زورم می اومد واسه یه دونه , پول 8 تا رو بدم و خلاصه یکی کندم و آوردم خونه و زدم بهش و درست شد ! یا امروز رفته بودم پاک کننده لنز دوربین بخرم و یه بسته 100 تایی رو زده بود 5 پوند ! منم خیلی شیک یکی از توش برداشتم و مشغول تمیز کردن دوربینم بودم که دیدم یه هیولا جلوم ایستاده و داره چپ چپ نگاهم میکنه و نگو طرف سکیوریتی فروشگاه بود و خلاصه مجبور شدم پولشو بدم و ... !!
بعد هم اینکه من کلن یه ارادت خاصی دارم به چیزهای قفل شده و چیزهایی رو که تو قفل و بست باشه رو کش میرم و نمیدونم چرا اینطوریم ؟ مثلن بچه که بودم مامانم هر چیزی رو که فکر میکرد من منهدم میکنم تو قفل میذاشت و منم میرفتم با سنجاق سر باز میکردم و فقط درش میاوردم بدون اینکه بهش دست بزنم !!! ااینجا هم هر جا میری میبینی لباسها و اانگشترها و گردنبندها رو بهشون یه چیزی زدن که اگه بکنی جوهرش پخش میشه و یا بیرون ببری بوقش در میاد ! البته که از پس من یکی اینا بر نمیان و بعد از کلی فکر کردن و 12 دفعه رفتن به فروشگاه مربوطه راه خالی کردن جوهر رو کشف کردم و یه کرست قرمز خوشگل کش رفتم و کرمم خوابید و دیگه حتا سراغش هم نرفتم !!!!!!!!!
نکته دیگه اینکه اینجا نمیشه چیزی رو مفت خرید . اون روز رفتم ویندوز ویستا بخرم زده بود 500 پوند !!!!!!!! همونو ایران 1000 تومن میفروشن ! 500 پوند بخوام بدم میتونم نصف سی دی های مغازه طرف تو ایران رو بخرم ! با اینکه از نظر مالی مشکلی نیست ولی خب چند چیز مساله ایجاد میکنه : یکی ایرانی بودن و اون یکی هم ژن ترکی !!

حالا با همه این دلایل من حق ندارم برگردم ایران ؟ حالا اینقدر هم این موارد خصوصی هستن که نمیشه هم به خانواده گفت و اگه بفهمن ترورم میکنن !!! فعلن که متهم شدیم به جنون آنی از نوع گاوی و هر روز یکی از فلان جا زنگ میزنه و اول خوب فحشمون میده و بعد نصیحت میکنه و دوباره فحش میده و آخر سر هم گوشی رو قطع میکنه . فکر کنم بازم باید تهدید کنم که میخوام با تار عنکبوت خودمو دار بزنم تا دست از سرم بردارن !!!!!!!!! من به چه زبونی باید بگم نه اینجا و نه هیچ جای دیگه این کره خاکی خوشبخت بشو نیستم و کلن با همه آدمها فرق دارم و خُلم ؟؟؟؟؟



........................................................................................

Thursday, December 28, 2006

عکساسی ممنوع :

امروز رفته بوديم يه رستوران ايرانی . جشن تولد يکی از دوستامون بود و داشتيم فيلم ميگرفتيم و عکس . هنوز دو دقيقه نشد که يکی از خانمهای ميز روبرويی بلند شد و رفت سراغ مدير رستوران و نميدونم چی بهش گفت که مدير هم بدو بدو اومد طرف ما و گفت لطف کنين يا دوربين ها رو جمع کنين يا اينکه برين اون قسمت که خاليه فیلم و عکس بگيرين . وقتی پرسيدیم چرا ؟ ما که داريم فقط از خودمون عکس ميگيريم ؟ گفت مگه از ايران خبر ندارين که با فيلم و عکس مردم چه کارها ميکنن ؟ اين خانم هم نگرانه مبادا اين بلا سرش بياد و فردا , پس فردا ازش یه فیلم سکسی درست کنن ...

آقا اين بيماری انگار فقط مخصوص ايران نيست و مسری شده و به همه جای دنیا کشیده شده . قبلن عده ای بودن که فقط از شخصيتهای معروف و هنرپیشه ها عکس ميگرفتن و اسمشون بود پاپارازی ! حالا انگار يه عده آدم بيکار هستن که فقط از مردم عادی عکس ميگيرن و با در اختیار قرار دادنشون بین مردم هم حسابی کاسبی میکنن و هم کلی به جوونهای دست به چیز و مجرد ایرانی فیض میرسونن .
حالا این وسط باید رفت یقه کی رو گرفت , کاملن مشخصه ! متهم ردیف اول : حکومت آخوندی ایران !!! ريشه همه اين ناهنجاری ها توی حجابی بوده که حکومت از ابتدا وضع کرده و به نظر من تجربه خيلی خوب و جالب و عبرت آموزی برای ساير کشورهای اسلامیه تا از ملت بدبخت ايران درس بگيرن و بفهمن نتيجه حجاب اجباری و تاکید روی مسائل مذهبی چی ميتونه باشه ! نه شعارهای یا روسری یا توسری و نه ریختن اراذل و اوباش و دزدهای ناموس مرم مثل بسیجی ها و کمیته های انقلاب اسلامی نه تهدیدها و تجاوزات به حریم های شخصی و خصوصی , هیچ کدوم نتونستن ذره ای در محجبه کردن زنان و دختران تاثیر بذارن و برعکس , میبینیم که تمام این تلاشها بدتر باعث بی بند و باری و لباس پوشیدن و مدهای زننده در جامعه شد بطوریکه زنان و دختران از روی قصد و برای نشون دادن اعتراض و خشم خودشون از آرایش های تند و غلیظ و لباسهای بد قواره استفاده کردن .
این نشون دهنده همون ضرب المثل قدیمیه که میگه : در دروازه رو که بندی طرف از سوراخ سوزن وارد ميشه .
بعد هم کار به جایی میرسه که جوونها برای ارضا کردن نیازهای طبیعی خودشون رو میارن به حریم خصوصی مردم . پس این وسط نه تنها عامل سفت حجابی نتونسته کاری از پیش ببره که حتا در تند تر کردن آتش حشر و نشر و شهوت مردم اجتماع هم اثر مستقیم گذاشته . زمان شاهنشاه آریامهر که خوار – مادر 99% از مردم ایران همه از دم بی حجاب و مینی ژوپ پوش و دامن پوش بودن , زنان هرگز اونقدر تهدید نمیشدن که امروز میشن و مخصوصن زنهای چادری . امروزوه چادر شده مظهر زنان روسپی و هر کسی که دنبال ارضا کردن شهوت خودش میگرده اول از همه میره سراغ این زنان . جامه سیاه و تن نمای چادر و پوشیدگی افراطی ای که ایجاد میکنه باعث میشه بیشتر جلب توجه کنه و حساسیت بیشتری ایجاد کنه .
تکنولوژي هم که این روزها مدام در حال پیشرفت کردنه و انواع و اقسام دوربین های دیجیتالی در وسائل مختلف و اندازه های بسیار کوچک به بازار راه پیدا کردن و راههای سو استفاده از حریم خصوصی افراد رو بازتر کردن . موبایلهای دوربین دار یکی از نمونه هایی بود که در چند سال گذشته هیاهوی زیادی ایجاد میکرد و استخرهای زنانه و مجالس رقص و عروسی رو به جنجال میکشوند . این روزها هم که اینترنت شده عاملی برای پخش سریع و بی دردسر این قبیل فیلم ها و عکس ها !
چند وقت قبل هم که خبر پخش یک فیلم پورنو با بازیگری زنی شبیه به یکی از هنرپیشه های ایرانی باعث جنجال زیادی شد و حتا دستگیری و اعدام افراد خاطی هم نتونست دردی رو دوا کنه و این روزها فیلم جدید دیگه ای از یک هنرپیشه زن ایرانی توی اینترنت پخش شده و تو دهنی خوبی به رژیم زده . جالب اينه که با اين همه اعدام و بگير و ببندها نه تنها چیزی درست نمیشه که همون حکایت سوراخ سوزن پیش میاد و از هر راهی وارد میشن . سکس نياز طبيعی بشره و هيچ جور نميشه اونو از انسانها گرفت اونم در جامعه ای که ميبينی سکس و فحشا و زنا برای آخوند جماعت حلال ميشه و برای مردم عادی جيز و اخ و حرام و گناه کبیره !!
در کشورهای پیشرفته جهان وقتی مجرمی رو میگیرن که گناه فجیعی رو مرتکب شده , طرف رو نمیکشن . در واقع صورت مساله رو پاک نمیکنن بلکه تیمی تشکیل میدن و با بررسی شرایط روحی و روانی طرف و عواملی که باعث شده اون شخص دست به چنین جنایتی بزنه ، سعی میکنن شرایطی رو در جامعه برقرار کنن که این حوادث دوباره تکرار نشه ! وگرنه اینکه هر قاتل یا بزهکاری رو بگیری و فورن هم یا سنگسارش کنی یا اعدام , هر کسی میتونه این کار رو بکنه ولی اینکه کار اصولی انجام بشه .. این مهمه ! حکومت ایران با قانون بدوی و حیوانی اسلام که همون شرع و شریعت اسلامی باشه پاداش مجرمان رو فقط در مرگ اونها و مجازات اونها میدونه و این نشون دهنده یکی از دلایل ضد انسانی بودن و مغایرت داشتنش با دنیای امروز ماست . بجای اینکه بیان و تحقیق کنن چرا در پاکدشت به دهها پسر بچه تجاوز میشیه , چرا هر روز تعداد زنان روسپی در ایران بیشتر میشه , چرا هر روز تعداد جوانان معتاد بیشتر و بیشتر میشه , چرا هر روز فیلم های خانوادگی و خصوصی مردم با قیمت کمتر از یک دلار به فروش میرسه , میان و خودشونو راحت میکنن و طرف رو اعدام میکنن . نتیجه میشه اینکه هنوز خاک گور مجرم اولی خشک نشده , یکی دیگه پیدا میشه که ایندفعه با کیفتی حتا بهتر و تکنیک هایی برتر از قبلی فیلمی از یک هنر پیشه زن دیگه تهیه میکنه و در اختیار عموم قرارش میده !!!!!! بچرخ تا بچرخیم ..

بايد همون شعار قديمی رو سر لوحه قرار داد که توپ و تانک و بسيجی و اعدام و سنگسار ديگر اثر ندارد ... اسلام جز انقراض راه دگر ندارد !!!!!

تکبیر.



........................................................................................

Wednesday, December 27, 2006

عشق به احمدی نژاد :

آقا من تازگی ها عاشق احمدی نژاد شدم . شاید بهم فحش بدین یا نفرینم کنین یا هر چی ! به گردالی های نداشته رهبر انقلاب !!! فحش خوار – مادر میدین ؟ ک .. ننه احمدی نژاد ! پسرا غیرتی میشن , منو سنه نه !!! برام مهم نیست .. کلن من عاشق این احمق ترین موجود جهان شدم و هیچ جوری هم نمیتونم دل ازش بکنم ! هر روزی که میگذره بیشتر از روز قبل به بزرگی این شبه انسان مرد نما پی میبرم .
من همون قدری برای احمدی نژاد ارزش قائلم که برای خمینی کبیر ملقب به جاکش کبیر . حال شاید یه گاو ( ع ) مثل حسین درخشان پیدا بشه و خمینی رو بکنه برای خودش سرور و تاج سر , ولی من کلن خمینی رو به چشم همون مدفوع میبینم البته با کلی ارفاق !! به همون اندازه که اسم امام خمینی ( لعن ) رو کف سنک توالت خونه م با ماژیک واتر پروف حک کردم کنار اسم بقیه 12 امامان به درک واصل شده و روزی 2 مرتبه متبرکشون میکنم , به همون اندازه هم از احمدی نژاد خوشم میاد . البته شاید بعضی هاتون بگین لابد دلیل ارادت خالصانه و قلبی من به این خاطره که احمدی نژاد تنها شخصی بود که بعد از چندین و چند سال فرضیه داروین رو زنده کرد ؟!؟ عمرن !
مگه به همین سادگی ها بوده ؟ قضیه خیلی مهم تر از اینها بوده .مثلن دقت کردین از وقتی که احمدی نژاد شده رئیس جمهور ایران , چقدر ترکها در آرامش به سر میبرن و بازار جوک های ترکی کساد شده ؟ میدونین دلیلش چی بوده ؟ این بوده که احمدی نژاد هر روز که میره پای منبر و یا به یکی از پیک نیک های دولتی خودش میره و سنخرانی هایی که میکنه , بقدری مضحک و خنده دار شکر پرانی میکنه که دیگه آدم با جوک های ترکی و غیره , خنده ش نمیگیره . چون اگه قرار به مسخره کردن باشه یا اینکه قرار به این باشه که ضایع ترین موجود جهان رو معرفی کنی , کسی رو بهتر و شایسته تر از احمدی نژاد نمیتونی کشف رمز یا زهرا کنی !!
خب حالا شما به من حق نمیدین که عاشقش بشم ؟ شما هر زمانی از روز که دچار افسردگی یا پریود روحی – روانی میشین کافیه برین رادیو یا تلویزیون یا اینترنت رو باز کنین و این چند کلمه جادویی رو تایپ کنین :
- احمدی نژاد !!!!!!!
باور کنین یه خروار جوک بصورت سخنرانی و خطابه و تهدید و تشر و درس و پند و غیره جلوتون ظاهر میشه و شما رو تا آخر شب از خنده به مرده شور خونه و پزشکی قانونی رهنمون میکنه ! من از وقتی اومدم انگلیس دچار اندوه و غربت گرفتگی شدم . یه روز توی چت به یکی از دوستهام گفتم جوک جدید سراغ نداری ؟ گفت : آدم حسابی ! برو یکی از سایت های خبری رو باز کن و اسم احمدی نژاد رو سرچ کن و اگه نخندیدی اسم منو بذار هویج !!!!!!
منم همین کار رو کردم و دروغ چرا ؟ به مرگ پدر پدر سگ خامنه ای چنان خندیدم که شاش کردم توی شورتم ! مثلن یکی از اونها رو که امروز خوندم این بود :

- دستور احمدی نژاد برای مقابله با تشکلهای منحرف معنوی !!!!
بطور عادی وقتی این مطلب رو میخونین شاید چیزی دستگیرتون نشه ولی اگه ایرانی باشین و توی ایران زندگی کرده باشین و جامعه و جو ایران رو بشناسین از خنده پس می افتین که :
تشکلهای مخفی و منحرف معنوی چه تشکلهایی هستن ؟ آقا تا جایی که ما میدونیم منحرف ترن و معنویی ترین انجمن هایی که در ایران وجود داشته و داره , انجمن هایی هستن به اسم حوضه های علمیه یا همون حوض خونه ها و فراموش خانه های آخوندی !!! جایی که مغز جوانان معصوم و ساده لوح رو تلیت میکنن و توش رو پر از خزعبلات ضد انسانی و حیوانی و بدوی میکنن و بعد از چند سال این موجودات مسخ شده بی هویت رو مثل تفاله تحویل اجتماع میدن ! نتیجه چنین عملی شده اینکه جامعه امروز ایران به لطف همین افراد و همین فرموش خانه ها تبدیل شده به یک جامعه شدیدن منحرف از نوع معنوی ! یعنی اینکه نیمی از مردم ایران داعیه مسلمونی دارن و خودشون رو مردمی مومن میدونن و تابع دستورات معنوی و دینی ! ولی 99% از مردم ایران درست بر ضد تمام این اصول معنوی رفتار میکنن . مثلن :
- ما اونقدر نماز خون داریم تو ایران که حسابش از دست علم آمار هم خارجه ولی همین نماز خون های جامعه ما وقتی میخوان مشروب بخورن یا زنا کنن یا خود رضایی و کلاه برداری و هزار و یک کثافتکاری دیگه , اول نماز میخونن و بعد میرن سراغ این کارها !
حالا جناب احمدی نژاد میخواد با چی مبارزه کنه ؟ با دار و دسته خودش ؟ که دم از مسلمونی و معنوی بودن میزنن و بعد هم درست بر خلاف همون دستورات دینی خودشون ضد آزادیهای بشری رفتار میکنن ؟ تو روز روشن مردم رو میدزدن و دو ماه بعد تازه اعلام میکنن طرف جرم سیاسی مرتکب شده ؟ تو روز روشن زنها رو کتک میزنن ؟ هواپیما پشت هواپیماست که سقوط میکنه ؟ ترورهای علنی ؟ سانسور کردن سایت ها ؟ سانسور مطبوعاتی ؟ خفقان و نابودی آزادی بیان ؟ و هزارها مورد دیگه .. حالا شما جای من باشین از خنده پس نمی افتین که آخه منظور این مردک دیوانه روانی از گفتن این حرفها چی بوده و میخواد چی رو ثابت کنه ؟
اینجاست که به حرف من میرسین که چرا چند وقتیه که بازار جوک های ترکی کساد شده !
نتیجه گیری اخلاقی هم اینکه :
بالاخره بعد از چندین قرن یه آدمی پیدا شد که تو ضایع بودن پوز هر چی ترک بوده رو زده و تازه میاد و از آبروی ترکها در برابر خاله سوکسه (!) دفاع میکنه !!!!!!!!!!!
فتبارک الله ..



........................................................................................

Tuesday, December 26, 2006

دیدار با ملا حسین درخشان در لندن :

ما ایرانی ها یه ضرب المثلی داریم که میگه : مار از پونه بدش میاد در لونه ش سبز میشه !!!
حکایت منم همینه . تو زندگیم از هر چی در رفتم و ترسیدم , صاف سرم اومده و دو دستی یقه منو گرفته . مثلن به حد مرگ از سوسک میترسم و همیشه خدا هم با اینهمه مراقبت و سمپاشی نمیدونم این سوسک ها از کجا پیداشون میشه که حتا توی خواب هم دست از سرم بر نمیدارن . یا اینکه نمیدونم چه حکایتیه که از هر آدمی که بدم میاد و چشم دیدنش رو ندارم , مثل چسب میچسبن بهم و یا اتفاقی می بینمشون ...

دیروز صبح با عمه م رفته بودیم لندن برای آخرین خریدهای کریسمس و تهیه هدیه برای زیر درخت کریسمسمون . من که به این کارها علاقه ای ندارم و برای من سال نو همون نوروز خودمونه و فقط بصورت سمبلیک درخت کریسمس رو نصب میکنم ، برای دختر عمه و پسر عمه کوچکم رفته بودیم هدیه بخریم و بیاییم . عمه م گفت بریم هرودز . یه چشم غره بهش اومدم و گفتم : چیه ؟ باز منو دیدی نفست از جای گرم بلند شد ؟ نمیدونم چیه که این خانواده من وقتی چشمشون به من میافته یاد کبودهاشون میافتن . یا کمبود ویتامین هاشون رو جبران میکنن یا آرزوهای دور و درازشون رو برآورده . خلاصه منم دیدم ناراحت شد , چیزی نگفتم و رفتیم ! یکساعتی چرخیدیم و عمه م هم تا تونست خرید کرد و بار کردیم و اومدیم بیرون . داشتیم سوار ماشین میشدیم که یهو یکی به فارسی از پشت بهم گفت سلام !!!!!!!!
با تعجب برگشتم عقبمو نگاه کردم و دیدم یه مرد ریشو و پشمالوی کثیف با یه کلاه بافتنی پشتم ایستاده و نیشش تا پس سرش باز شده و منتظره جوابشو بدم . هر چی نگاهش کردم نفهمیدم این کیه . داشتم به حافظه م فشار میاوردم که دیدم یه چیزی خورد تو سر این بدبخت و پخش زمین شد ! عمه م بود که با کیفش که اندازه کوله پشتیه کوبیده بود تو ملاج این بدبخت !
- مرتیکه پوفیوز . میخواست بهت تجاوز کنه , کشتمش !!!!!
عمه مُرد !
- به جهنم ! حقش بود ! مرتیکه گودوخ !!!
بابا کاری نکرد که فقط سلام کرد بیچاره !!
- آره ؟؟ خب من چه میدونستم ؟ .. شیوا جان من کار دارم باید برم خونه . خریدهامونم کردیم . تو خودت ااینجا بمون پلیسی چیزی اومد جوابشونو بده .. فردا شب میبینمت !!!!!!

بعدد هم خیلی شیک سوار ماشینش شد و رفت و منو با این جنازه تنها گذاشت . حالا مردم هی میرفتن میاومدن هی پول خرد می انداختن کنارش و چپ چپ هم به من نگاه میکردن انگار که من زدم کشتمش !! دیدم اینجوری نمیشه و گفتم اقلن ببینم این بدبخت کیه که منو میشناخته و بهم سلام داده ؟! حالا بوی طویله هم میداد و یه کت ورزشی سبز سیدی هم تنش بود که روش پر از لکه های سیاه بود و چندشم میاومد بهش دست بزنم . با پاشنه کفشم تکونش دادم و گفتم آقا ؟ حالتون خوبه ؟
فقط مثل گاو مااا مااا میکرد و حرف دیگه ای نمیزد . یهو چشمم افتاد به این دستگاههای اتوماتیک نوشابه و رفتم ببینم توش آبی چیزی داره که بریزم رو سرش حالش جا بیاد ؟ از شانس منم فقط قهوه داشت . یه قهوه داغ گرفتم و یکم فوتش کردم تا کمی سرد بشه و بعد هم همه لیوانو خالی کردم رو سرش ! جنازه یه جیغ فجیعی کشید و مثل فنر از جاش بلند شد و هی هوار میزد : سوختم سوختم !
تازه اینجا بود که شناختمش ! جناب ملا حسین درخشان بود !
- تو همون حودر مشنگ دیوانه نیستی ؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا خودمم ! تو مگه شیوا نیستی که فریاد بی صدا رو مینویسه ؟
- چرا !! ولی از کجا منو شناختی ؟
از عکسهای فلیکر که گذاشتی دیدم خیلی شبیهی اومدم سراغت !!
- پدر سگ مثل آدم نمیتونستی آشنایی بدی ؟ حالا این چه ریخیته برای خودت درست کردی ؟ مثل این Homeless ها شدی چرا ؟ اه اه بوی مستراح مسجد هم که میدی ! ریش و پشم و کوله پشتی .. این چه ریختیه ؟
- خیلی باحال شدم نه ؟
آره خیلی ! شکل سوپورها شدی !! حالا جریان چیه ؟
- مگه چس ناله منو نخوندی توی سایتم که نوشته بودم تیریپ عرفانی حال میکنم ؟
خاک تو سر خودت و این تیریپ عرفانیت کنن ! این تیریپ عرفانیه یا تیریپ گدایی ؟
- خیلی باحاله !! حالا بیخیال .. بجای این حرفا بیا بریم یه چیزی بخوریم .
من ؟؟؟؟؟ من با این قیافه تو , توی جهنم هم باهات نمیام چه برسه به رستوران .
- ناز نکن بابا . بیا بریم کلی باهات حرف دارم ...
موندم تو رو و گفتم حالا بگم نمیام ، میره تو سایش پشت سرم دی وی دی میذاره و میگه شیوا چس دماغه و از کون ماموت افتاده ! ااز طرفی هم یادمه وقتی جی لندنی رو دیده بودم بهم هشدار داده بود که حودر تو انگلیسه و مواظب باش که خیلی چتربازه و مبادا بهش رو بدی !!! به هر حال رفتیم یکی از رستورانها اطراف و نشستیم . منو رو آوردن و آقا هم تند تند شروع کرد انتخاب کردن . من فقط یه آب پرتقال انتخاب کردم چون هیچ میلی به غذا نداشتم مخصوصن هم که با این جانور بودم و همه داشتن ما رو چپ چپ نگاه میکردن و کاملن اشتهام کور شده بود . فکر کنم نصف منو رو سفارش داد و گارسن هم یه نگاهی به اون انداخت و یه نگاه هم به من و با یه پوزخند معنا دار رفت غذاها رو بیاره . لابد تو دلش میگفت خاک تو سرت با این پسره یه لاقبا دوست شدی !
کمی بعد روی میز ما جا برای گلدون و شمع و نمک دون و این چیزها هم نبود و پر شده بود از غذا و حسین هم یک بند داشت میبلعید و هر چی بود رو میچپوند توی حلقش ! بعد که همه رو خورد و تموم شد رو کردم بهش گفتم :
- راستی مرجان کجاست ؟
کون لق مرجان ! طلاقش دادم !
- جدی ؟؟؟؟ چرا ؟
پاسپورت کاناداییم رو که گرفتم دیدم دیکه باهاش حال نمیکنم و به دردم نمیخوره و رفتیم از هم جدا شدیم . الان هم هر چند وقت با یکی هستم و خیلی هم با این تیریپ حال میکنم !
- حالا کانادا کجا انگلیس کجا ؟ اینجا چیکار میکنی ؟
دارم برای اصلاح طلب ها تبلیغ و سخنرانی میکنم و رای جمع میکنم و یه اپوزوسیون خارج از کشور برای مبارزه با جناح احمدی نژاد راه انداختیم .
- آها .. صحیح . خب خوبه خوش بگذره . خب حسین جان من کم کم برم دیگه دیر میشه . باشه بریم . منم که شام خوردم و یه دوش میگیرم و میخوابم .
بلند شدم و پشت سرم هم دیدم اونم بلند شد و اومد . رو کردم بهش و گفتم :
- پس پول میز رو چرا نمیدی ؟
من بدم ؟ پس تو چیکاره ای ؟ من مهمون تو بودم !!!!!!
- من غلط کنم تو رو مهمون کنم که اینقدر کوفت کنی ! من فقط پول آب پرتقال خودمو میدم . هر کی هر چی خورده پولشو میده .
خیلی نامردی . گدا .. باشه برو .. معرفتت همین اندازه بود دیگه .. باشه . یادت باشه من به گردنت حق دارم ... همین وبلاگتو از من داری ..

مغزم داشت سوت میکشید . ناچار پول میز رو دادم و اومدیم بیرون . داشتم از حرص میمردم . 195 پوند پول غذا برای یک نفر !!!!!! با این پول میشد 8 نفر آدم رو تو یه رستوران خوب شام داد ! تا ایستگاه مترو دنبالم اومد . داشتم بلیط میخریدم که گفت : شیوا یکی هم برای من بگیر .
- به من چه ؟ مگه خودت پول نداری ؟
دمت گرم دیگه .. خیلی گدایی .. خی ...
- بسه بسه ! بیا اینم بلیط !
یه بلیط هم براش گرفتم و رفتم ایستادم تا قطار بیاد و سوار بشم برم تا ایستگاه و بعد هم برم خونه . دیدم اومد کنارم ایستاد . رو کردم بهش و گفتم : مسیر تو هم با من یکیه ؟ آره . با هم میریم ...
قطار اومد و سوار شدیم . خلاصه کنم تا ایستگاه مرکزی قطار هم دنبالم اومد و اونجا هم گفت مسیرم با تو یکیه و حتا برایتون هم که رسیدیم بازم این موضوع تکرار شد تا دم خونه . دم خونه دیگه حرصم در اومده بود و رو کردم بهش و گفتم :
- نکنه خونه تو هم همینجاست ؟
خیلی بدبختی ! یه شب نمیتونی مهمون دعوت کنی خونه ت ؟
- خاک تو سرت ! من شوهر دارم تو مرتیکه گردن کلفت رو چطوری ببرم خونه م ؟ برو هتل !!
بابا تو که اهل این اُمُل بازیها نبودی ! معلومه ایرانی هستی . خیلی نامردی .
داشتم باهاش بحث میکردم که یهو در خونه باز شد و آرتین پرید بیرون و تا چشمش به حودر افتاد اومد جلو و شروع کرد باهاش دست دادن و بعد هم دستشو گرفت و برد تو . چنان شوک زده شده بودم که حتا نتونستم از جام تکون بخورم . بعد که به خودم اومدم بدو بدو رفتم تو و جلوی آرتین و حودر ایستادم و گفتم : کجا ؟
- شیوا ؟ مگه این آقا مهمونت نیست ؟ خب دارم میبرمش تو ازش پذیرایی کنم !
پدر سگ ! من خودم مگه دستم چلاقه و نمیتونم دعوتش کنم تو تا ازش پذیرایی کنم ؟ بعد هم خاک تو سرت ! بی غیرت سیب زمینی !
- چرا ؟؟؟؟؟
چراا و مرگ ! احمق من زنتم نمیگی این مرتیکه نره خر کیه و چرا با منه ؟
- من از این امل بازیها بدم میاد بعد هم به من چه تو کار تو دخالت کنم ..
حالا شد امل بازی دیگه نه ؟ امشب تا صبح توی جوب خوابیدی میفهمی امل بازی یعنی چی !! بعد هم دست حودر رو گرفتم و بردم دم در و از خونه انداختمش بیرون و گفتم : 4 تا خیابون اونطرف تر یه هتل هست و شب میری اونجا میخوابی !
- ای نامردا , ای بدبختا , ای تازه به دوران رسیده ها . منو باش 2 روز دنبالت تو انگلیس مییگشتم . همه میگفتن شیوا خونه ش قشنگ و بزرگه و خیلی مهمون نوازه ..
همه غلط کردن با تو . خونه من مگه کاروانسراست ؟ از عصر تا حالا نزدیک 400 پوند خرجت کردم . کمه ؟ مثل اسب نشستی غذا خوردی و کمبود ویتامین هات رو جبران کردی و پول مترو و قطارت رو هم من دادم . ای تبر بخوره به شکمت ! حالا جای خواب هم میخوای ؟ خیلی پر رویی !!!!!!! بعد هم درو محکم تو روش بستم و ایستادم پشت در .

دروغ چرا ؟ دلم راضی نشد و دوباره درو باز کردم و گفتم بیا تو ! با پر رویی تمام اومد تو . اتاق بالا رو رفتم مرتب کردم و بعد هم حموم رو نشونش دادم و گفتم تا حموم نکنی حق نداری بیایی تو اتاق . یه کیسه زباله هم بهش دادم تا لباسهاش رو بریزه توش تا ببرم بشورم . رفت تو حموم و لخت شد و کیسه زباله رو هم داد دستم و بهم گفت :
- مواظب اون کت ورزشی سبز من باش ! وقتی میشوری توش نرم کننده هم بریز !!!!!
میخوای خوشبو کننده هم توش بریزم ؟؟؟؟؟
- آره بدم نمیاد !
با حرص رفتم توی حیاط و لباسها رو خالی کردم بیرون و کبریت برداشتم و اول از همه کت سبز سیدیش رو که بوی گه میداد آتیش زدم و ایستادم تا تهش سوخت و بقیه لباسهاش رو هم دادم دست آرتین و گفتم با شلنگ و تاید همینجا میشینی میشوریشون وگرنه تا صبح توی حیاط میخوابی . بعد هم یه حوله یکبار مصرف برداشتم و بردم بالا گذاشتم پشت در حموم و گفتم حوله پشت دره به حوله ها دست نمیزنی ها !!!! از حموم که اومد بیرون شکلش عوض شده بود و مثل آدم شده بود . یاد فیلم face off افتادم !!!!!!! خلاصه تا آخر شب اینقدر ور زد ور زد برامون که سرم داشت میترکید . ناچار رفتم یه گیلاس ویسکی پر کردم و توش 10 تا قرص خواب ریختم و دادم دستش . نیم ساعت بعد من و آرتین حودر رو مثل جسد کشون کشون بردیمش بالا و انداختیمش روی تخت و اومدیم پایین . امروز صبح ساعت 1:30 دقیقه بعد از ظهر بیدار شد از خواب و اینقدر هم گیج و منگ بود که نه منو شناخت نه اینکه حتا میدونست کجاست و مثل ربات راه میرفت . منم فوری یه تاکسی تلفنی خبر کردم و آدرس خونه عمه م رو دادم به راننده و گفتم میبریش اونجا و میذاریش دم در و بر میگردی . 5 پوند هم به راننده انعام دادم .
تا الان عمه م بالای 20 بار تلفن زده که شیوا من تو رو از وسط نصف میکنم !!! منم فقط غش غش میخندم و میگم دیروز تو دادیش دست من و امروز خودت تحویل بگیر !!! البته براش خواب بهتری هم دیدم و اگه دوباره برگرده اینجا میفرستمش پیش خواهرم تا چند تا آزمایش ژنتیکی و اسپرم ازش بگیره تا ایندفعه با شنا تا کانادا شنا کنه ...



........................................................................................

Sunday, December 24, 2006

شب یلدا :

این برادر هیس بی ناموس که عاشقشم و دلم براش شده جگر زلیخا و ریش ریشه همیشه و در حسرت دیدنش میسوزم تو این خراب شده , منو به یه بازی 5 قسمتی و در واقع یک مناظره دعوت کرده و منم گفتم دعوتشو زمین نذارم و وارد گود بشم و زوایای تاریک و روشن خودمو نشون بدم . گور بابای آبرو .. ما که آب از سرمون گذشته چه یه وجب چه یه خروار :

- پنجم اینکه : من نه مثل این آریای هیس اهل خانقاه و تذکیه نفس بودم و نه اصلن شعورم به این جفنگیات میرسه . از بچگی یه آدم لوس و بچه ننه بودم که دومی نداشت و این ننه بابای من منو همچین لای پر قو بزرگ کردن که حتا اجازه نمیدادن تا هفشده سالگی پامو از خونه بذارم بیرون مبادا به تیر غیب دچار بشم و وامصیبتا که خراشی روی تنم می افتاد .. این شد که خیلی چیزها شده که الان نه تنها خودمو نفرین میکنم که اونها رو هم کمی تا قسمتی !

دوم اینکه : اعتقاد دارم هر چیزی توی این دنیا یک نشونه ست . چه چکیدن آب از دماغ آدم باشه , چه حشری شدن آدمیزاد , چه افتادن 4 تا سبیل کلفت پشت سرت و چه اینکه یه آدم 30 سال بزرگتر از خودت عاشقت بشه و با وجود داشتن خانواده و ... همه چیزو در طبق اخلاص تقدیم تو بکنه ! البته الانم چند سالی میشه که تصمیم گرفتم زیاد با هر کسی قاطی نشم چون حس میکنم یه چیز توی وجودم دارم که هر جانوری از جنس مخالف رو میتونم بدون هیچ منظوری اغفال و اسیر خودم بکنم و همین چنان آزارم میده که باعث شده هنوز که هنوزه یه جفت درست و حسابی برای خودم نتونم دست و پا کنم ...

سوم اینکه : اینقدر که ایراد دارم , خوبی ندارم البته من اینو میگم ، ولی هر کی منو میشناسه فقط ازم تعریف میکنه و منم ته دلم به ریشش هرهر میخندم که ! نگاه کن طرف چقدر خره ! آدم حسابی ندیده ! البته دروغ چرا ؟ این اوسا کریم یه ظاهر و چهره معصومی به من داده که هر کی منو میبینه دلش چنان به رحم میاد که نگو !!!!! در واقع خودم اسم خودمو گذاشتم سکه تقلبی ! چون بیرونم با درونم تومنی شونصد میلیارد سال نوری تفاوت داره . درونم یه موجود خبیث و شر نهفته ست و بیرونم یه پیغمبر اکرم !!!!! به مرگ رهبر انقلاب قسم , به مرگ مادر همین احمدی نژاد قسم , برین از همین آریای هیس بپرسین که چه آتیش پاره ای هستم من و تازه این بیچاره هنوز هیچی نمیدونه ...

اما قسمت چهارم و باحالش رو براتون بگم , ( اعتراف به گناه ) :

اینکه من چه آدمی بودم و هستم ؟ والا به مرگ رهبر نمیدونم ؟ من فقط اینو میدونم که با همه آدمهایی که شما تو عمرتون دیدین و میشناسین خیلی فرق دارم . گاهی از اینکه چرا اینقدر فرق دارم گریه م میگیره . باورتون میشه ؟ گاهی به خودم میگم خیلی احمقم . گاهی از خودم بدم میاد و خیلی چیزهای دیگه ولی دست خودم نیست .. آدم سرگشته ای هستم که نمیدونم برای چی به این دنیا قدم گذاشتم ؟ میدونم یه وظیفه به عهده دارم و برای اون اومدم اینجا مثل همه شما , ولی اینکه اون چه کارایه ؟ اینو نمیدونم . من از بچگی هم کمی تا قسمتی احمق و خل وضع یا بقول هیس , اُسکُل بودم . یادمه رفته بودیم دکتر چشم و دکتر میخواست هواس منو پرت کنه تا بذارم چشمم رو معاینه کنه و هی میپرسید میخواهی چیکاره بشی ؟منم زرتی گفتم میخوام گل فروش بشم !!!!! بیچاره موهاش وز کرد و همچین منو نگاه کرد که وحشت کردم ! انتظار داشت بهش بگم دکتر میخوام بشم یا پرستار یا هر کوفت و زهر ماری بجز اینکه برم گل بفروشم تازه بعدش نطقم باز شد و براش شرح دادم که پسر خاله م از بوی نفت خوشش میاد و میخواد نفت فروش بشه و پسر داییم هم از بیسکویت خوشش میاد و میخواد بیسکویت فروش بشه و منم که عاشق گل هستم میخوام گلفروش بشم اونم نه گل فروش مغازه ای از این گل فروش هایی که کنار خیابون گلدون میذاشتن توی خرابه ها . تا 5 سالگی همه فکر میکردن من پسرم چون مامانم عقده پسر دار شدن داشت و از بد روزگار اولین زایمانش دو تا ضعیفه دوقولو گیرش اومده بود و بعد ها هم 2 تا جانور ضعیفه دیگه و اوسا کریم همچیین دستهاشو توی پوست گردو گذاشت که از خیر حامله شدن و کور و کچل زاییدن منصرف شد . برای همین هم من بدبخت رو همیشه لباس پسرونه میپوشوند و اسباب بازیهای من همیشه ماشین و جک و جونور و چیزهای پسرونه بود و همبازی من پسرها . از درخت بالا میرفتیم , نینجا بازی میکردیم و از دیوار میپریدیم پایین و تفنگ بازی میکردیم و سنگ پرتاب میکردیم و .. همیشه هم مامانم بعد از رفتن اونا معاینه فنی م میکرد که مبادا دخترش با این همه شرارت و بالا و پایین پریدن بند رو به آب داده باشه . برای همین الان هم یه زن خیلی خشنی هستم و از مردها کمی تا قسمتی نفرت دارم و یک دست بزنی دارم که نگو . برام هم مهم نیست تو اون لحظه چی پیش میاد . ملاقه , کفگیر , ماهیتابه , دمپایی , آجر و هر چی دم دستم باشه تو ملاج مردی که اذیتم کرده فرود میاد . جاتون هم خالی اینقدر پسرخاله ها و پسر عموها و پسر داییم رو کتک زدم تو دوران بچگی و حتا بعدش که حسابش از دستم خارجه . هنوز هم منو میبینن ازم میترسن و جفت دستهاشونو میگیرن جلوی عضو شریفه شون مبادا لگدی چیزی بخوره اونجاشون . تو دانشگاه هم همین بودم و هر کی بهم متلک می انداخت یه لگد حواله وسط پاش میشد و پشت سرش هم کمیته انضباطی !! خلاصه همه تو خیابون لپ منو 2 متر میکشیدن و میگفتن آخی چه پسر نازیه و مامانم هم قند تو دلش آب میشد و ذوق میکرد ولی بعد از 5 سالگی فکر میکنم شکلم خیلی دخترونه تر شد که دیگه مجبور شد برام تیپ دخترونه بزنه و لباس های پسرونه م رو داد به خاله م که 3 تا پسر زاییده بود و حال مامانمو بد جوری گرفته بود !!
بزرگتر که شدم بازم همین احمقی بودم که حالا هستم . نمیدونستم اصلن برای چی درس میخونم و هدفم چیه ؟ وقتی موقع دانشگاه شد هنوز نمیدونستم چی باید بخونم ؟ یه روز اومدم و دیدم خواهرم نشسته داره تند تند فرم های ثبت نام دانشگاه رو پر میکنه . منم گفتم برم بخرم ببینم چیه ؟ رفتم خریدم و بعد اومدم پیشش و گفتم بیا اینو پر کن ! 2 تا فحشم داد و گفت به من چه ! گفتم گردنبندمو بهت میدم اگه پر کنی . گرفت و پر کرد . فقط ازم پرسید چه رشته ای دوست داری ؟ گفتم نمیدونم خودت یه چیزی بزن . بعد هم بردم پست کردم و روز کنکور هم الکی رفتم با خنده کنکور دادم و اصلن یادم رفت ماجرا ! چند ماه بعد هم یه روز خواهرم اومد با گریه سراغم و روزنامه رو کوبید تو سرم و گفت خیلی بیشعوری ! بعد فهمیدم که خانم قبول نشده و من رشته مهندسی صنایع قبول شدم . حالا فکر کردم باید برم دانشگاه و از خونه موندن ور دل مامان و آشپزی و خونه داری بهتر بود . پس رفتم دانشگاه انگار که مثل غذا خوردن یه وظیفه بود . 4 سال بعد هم همینطوری که رفتم تو , اومدم بیرون . این دفعه دختر خاله م نشسته بود داشت هی از فوق لیسانس تعریف میکرد . گفت میای بریم کلاس ؟ گفتم نه . تو برو من بعد باهات میام کنکورشو میدم . روزی که داشتیم فرم پر میکردیم من داشتم کتاب قوم لوط رو میخوندم و هی حشرناک میشدم و اونم داشت هی خون دل میخورد . بهم گفت چه رشته ای میزنی ؟ گفتم نمیدونم .. شاید کامپیوتر . تازه کامیپوتر گرفته بودم و باهاش عکس های لختی نگاه میکردیم و به درازی و کلفتی چیز (!) مردها هی میخندیدیم ! خدا لعننتش کنه . برام زد هوش مصنوعی و وقتی که کنکور میدادم تازه فهمیدم چه خاکی به سرم ریخته شده ! ده بیست سی چهل کردم و اینبار هم دختر خاله م با ملاقه افتاد دنبالم که میکشمت و من اینهمه کلاس رفتم و جون کندم تربیت معلم قبول شدم و تو رفتی کامپیوتر ؟ تازه انگیره پیدا کردم برای درس خوندن . بعد از 2 سال حالا بلد شده بودم که چطوری کافی نت ها و آی اس پی ها رو سرکیسه کنم و یه برنامه مینوشتم و اتوماتیک یوزر و پسورد مجانی برام ایمیل میشد و منم کلی کیف میکردم . البته زییاد طول نکشید چون 2 ماه بعد یه قبض 800 هزار تومنی اومد در خونه که به مصرف کیلو بایتی اینقدر مصرف کردی و پول بده ! اون شب مامانم تا نزدیکای صبح دور باغ دنبالم میدوید و بابام هم هی منو آق والدین میکرد و خواهرهام هم کله قند تو دلشون میسابیدن ! بعد قرار شد برم کار کنم . اصلن خوشم نمی اومد و حس بدی داشتم نسبت به کار چون همیشه تو خونه بودم و از محیط بیرون میترسیدم و این یه رقم به گروه خونم نمیخورد . بابام به زور منو شوت کرد پیش یکی از دوستاش که یه شرکت بازرگانی داشت و با مدرک فوق لیسانس شدم منشی دفتر آغا ! البته اینجا هم گند زدم و در واقع اغفالم کردن . 3 ماه بعد از آگاهی اومدن سراغ شرکت و دوست پدرم رو دستگیر کردن و منم از ترسم فرار کردم اومدم خونه و 2 روز بعد دوبی پیش عمو جانم بودم . جرمم هم چیزی نبود ! هر چی مهر و فرم و اینوویس و پروفرم های گمرک ایران بود رو قشنگ براش جعل میکردم و میدادم دستش و آقا از این بابت چند میلیارد تومن سر گمرک کلاه گذاشته بود . خلاصه نمیدونم بابام چیکار کرد که یه روز زنگ زد و گفت پدر سگ بیا ایران موضوع حل شد ! یکماه بعد مامان گفت شوهر کن ! گفتم بمیرم هم ازدواج نمیکنم و رفتم 2 بسته اسمارتیز خریدم و رنگهای قرمزش رو جدا کردم یه روز رفتم جلوشون و گفتم من خودمو میکشم و ببعد هم همه رو خوردم . البته کم مونده بود به لقا الله پرتاب بشم چون اسمارتیزها تو گلوم گیر کرد و نمیشد بدون جویدن قورتشون داد و خلاصه اون شب یه کتکی هم از دست مامانمون خوردیم که حالا با اسمارتیز خودکشی میکنی ؟ بعد قرار شد برم بازم درس بخونم این دفعه مامان گفت من آرزو داشتم دکتر بشم و نشدم و حالا تو بچه خر خون خونه ای و برو دکتر بشو . منم گفتم نمیدونم چیکار کنم و خودتون یه چیز انتخاب کنین . دو ماه طول کشید تا مامان و بابا زدن تو سر هم و توافق کردن من روانشناس بشم تا شاید بتونم عمه مشنگم رو درمان کنم که مخش گوزیده بود از موقع تولد . سرتونو درد نیارم . 28 سالم شده بود نه کار بلد بودم نه خونه داری نه هیچی ! خواستگارها هم باهاشون اینقدر لاس میزدم که طرف فکر میکرد من خرابم و 4 نعل در میرفت . یا اینقدر ایراد بنی اسرائیلی ازشون میگرفتم که طرف میرفت خودشو اخته میکرد . یه روز جوش آوردم گفتم اگه یه بار دیگه برای من تکلیف تعیین کنین خودمو میندازم تو جوب ! بعد هم رفتم آموزش پرورش و شدم معلم داوطلب تو یه ده کوره و رفتم مثلن تو خودم فرو برم و عرفان بازی و اینا . 6 ماه بعد 4 نعل اومدم خونه و قسم خوردم دیگه از خونه تکون نخورم . البته یکماه بعدش ده هزار دلار از بابا گرفتم که میخوام برم سفر دور دنیا . 4 روز بعد باز تو خونه بودم و وسط راه پشیمون . خلاصه یه دو سالی هم هینطوری برای خودم گشتم و تفریحی کار کردم و یه روز در میون مشاوره و این مزخرفات و بعد با یه پسر مشنگ 2 سال کوچیکتر از خودم آشنا شدم که به نظرم آخرش بود و هر چی که من نداشتم اون داشت و هر چی اون نداشت من داشتم . البته هر کی میدیدش میگفت این چقدر خل و چله و خاک تو سرت با این انتخابت . منم برای اینکه دهن همه رو ببندم و بذارن باهاش باشم برددمش سان فرانسیسکو و کاری که نباید بشه رو کردم و جلوی همه هم ایستادم و گفتم خر فقط 2 تا پا داره و بس . بعد هم بابام خیلی محترمانه منو از خونه پرتاب کرد بیرون و مامانم هم کم مونده بود دق مرگ بشه و شانس آورد که نیمه فلج شد و رفت خارج برای درمان و دیگه هم برنگشت چون تو ایرن علاجی داشت و من موندم و این آرتین مشنگ ! یکسال بعدش بابام دلش برام تنگید و دوباره منو کرد بچه خودش و مامانم هم گفت جهنم . تو آدم بشو نیستی . بعد از اون دلم بچه خواست ولی هر چی به خودم فشار آوردم و بچه دار شدم دیدم نمیتونم وجود یه جانور دیگه رو توی خودم تحمل کنم و بعد از هفشده دفعه سقط کردن به این نتیجه رسیدم حامله شدن کار من نیست و از این قرطی بازیها و مامان بازیها و عروسک بازیها هم اصلن خوشم نمیاد بعد تصمیم گرفتم برم یه بچه به فرزندی قبول کنم که وا مصیبتا . بابام تا فهمید یه سکته 2 ریشتری زد و کارش به بیمارستان کشید و خواهرهام هم ریختن سرم و یه کتکی از همشون خوردم که چی ؟ بابا رو زدی کشتی ! منم دیدم اینطوریه با همه قطع رابطه کردم و بعد از 8 ماه تحقیق یه پسر شر و قالتاق و بد اخلاق 2 ساله رو که ننه باباش به لقا الله پرتاب شده بودن رو انتخاب کردم و به فرزندی قبولش کردم و سعی کردم همه وجودمو بذارم سر ارشاد کردنش و ازش یه آدم حسابی بسازم نه یه انگل اجتماع و چیزی شبیه خودم . البته 2 ماه بعدش بابام وقتی این جانور خبیث رو میدید کلی کله قند تو دلش آب میشد و ذوق مرگ میشد و بعد هم حسابی بهش عادت کرد و از شیرین بازیهاش کلی کیف میکرد و بچه های خواهرهام رو دیگه به تخمش هم حساب نمیکرد و باز دوباره خواهرهام گوشی رو برداشتن و تا میخوردم فحش و نفرینم دادن . خلاصه این شد که مرتیکه شد جزو خانواده ما و عزیز همه ! اما هنوز که هنوزه من تو زندگیم یه مشکل فجیعی دارم و اونم اینه که نه تنها پدرم که هیچ کدوم از خانواده ما چشم دیدن این آرتین مادر مرده رو ندارن . برای همین هم این بدبخت هفته ای یکبار میاد پیش من و 2 – 3 روزی یواشکی میمونه و بعد هم میره خونه ننه باباش . بابام هم به 2 نفر پول داده وقتی اونو دور خونه من ببینن یه بلایی سرش بیارن و من هر بار که میره براش باید حلوا بپزم و مراسم ختم رو آماده کنم . بعد منم دیدم اوضاع اینطوریه تصمیم گرفتم از این خراب شده بذارم برای همیشه برم و اومدم انگلیس ولی الان که 3 ماهه اینجام تازه میفهمم چه غلطی کردم اومدم اینجا و میخوام برگردم ایران دوباره . حالا فکر میکنین با این تفاسیر من برای چی زنده ام یا با چی لذت میبرم ؟ هیچی ! فکر میکنم خیلی شانسی زنده هستم و بزودی هم به درکات واصل میشم . من نه اهل مُد هستم نه از لباس خریدن لذت میبرم نه از آرایش کردن نه خرید کردن نه چیزهای جذاب برام مهمه . در عوض از طبیعت لذت میبرم . از تنهایی و سکوت . جشن و مهمونی منو عذاب میده و کلافه میکنه . از دیدن سوسمار و مار و عقرب و عنکبوت لذت میبرم . از سوسک به حد مرگ میترسم . عاشق ماهی و لاکپشت هستم . دوست دارم برای خودم باشم . از عکاسی لذت میبرم . از خوندن کتابهای سکسی و تاریخی . از دیدن فیلم های پورنو و جنایی و ترسناک و کمدی . از گوش دادن به موسیقی های سنگین DEATH METAL و موسیقی کلاسیک مخصوصن ویوالدی و روسینی. از رقصیدن متنفرم ولی برای ظاهری هم که شده هی دست و کون و کمر تکون میدم . از عطر زنونه بدم میاد و سر درد میگیرم و عاشق ادکلن مردونه هستم و یه کلکسیون ادکلن مردونه گرون قیمت دارم . از لباسهای زنونه مخصوصن دامن بیزارم و عاشق شلوارهای جین هستم . از کفش های پاشنه دار بدم میاد و عاشق پوتین های زمخت هستم . دوست دارم همیشه ایستاده شاش کنم البته هیچ وقت این خواسته رو عملی نکردم بجز توی حموم !! عاشق موی کوتاهم و حتا چند دفعه موهامو از ته زدم و کچل کردم . موی بلند آزارم میده ولی چه کنم که موی کوتاه اصلن بهم نمیاد و مثل جن بوداده میشم . دوست دارم دیر به دیر حموم برم ولی از این میترسم که دیگران از بوی گند من بدشون بیاد و برای همین روزی 2 بار دوش میگیرم . از مشروب نفرت دارم و دلیل اینکه میخورم مثل درس خوندمه . همه میخورن خب منم میخورم ولی لذتی نمیبرم و این یعنی اوج خریت . از سیگار نفرت فجیعی دارم و حتا لب به قلیون هم نمیزنم . عاشق چای سبز هستم و بهم لذت میده طعم گسش . کلن اصل موضوع اینه که من برای دیگران و دل دیگران زندگی میکنم تا برای خودم و این یعنی من آدم خیلی احمقی هستم . عاشق دوچرخه هستم و از ماشین نفرت دارم . از سوار شدن به اتوبوس بددم میاد . بزرگترین تفریح من هم نوشتن وبلاگ و خالی بستنه . خیلی هم باهاش حال میکنم . عشق من گل کاشتن و پرورش ماهی های عجیب و غریبه که توی هیچ بقالی ای پیدا نمیشن مثل پلیپتروس که بازمانده عصر ژوراسیکه و من عاشق این ماهی هستم و براش میمیرم . ولی خب حقیقت اینه که من حتا عرضه ندارم که تو زندگی واقعی دروغ هم بگم یا سر کسی کلاه بذارم یا آدم بدی باشم و همیشه خدا حق منو خوردن و سرم کلاه گذاشتن و ازم سو استفاده کردن ... من همیشه برای دیگران مفید بودم و تو زندگیم به خیلی از آدمها کمک کردم و حلال مشکلات خیلی ها بودم و زندگی های زیادی رو گرمی بخشیدم و بهشون امیدواری دادم و هر کمکی از دستم بر اومده به هر آدمی کردم از بیمار رو به مرگ گرفته تا پیر 100 ساله و جوون و بچه و .. ولی همیشه خدا تنها بودم و دوستی نداشتم و هیچکس تو زندگی دست منو نگرفته . ولی هیچ وقت هم گله نکردم و خوشحال بودم . بقول عزیز نسین منم یه جور خلم .. خلاصه همه اینها یعنی اینکه شیوا توی این دنیای به این بزرگی حتا یه ستاره هم نداره که دلش به اون خوش باشه و تنهای تنهاست ...

و نتیجه گیری اخلاقی اینکه من امضا میدم که تا آخر عمرم هم نفهمم برای چی متولد شدم و از زندگی هرگز لذتی نخواهم برد چطور که توی این 30 سال عمری که کردم هرگز لذتی نبردم از زندگیم و همیشه مغموم و بیکس و تنها بودم و خواهم بود تا وقتی که بمیرم . این یه قسمتش آریا جونم حقیقت محضه !!!! بقول خودت :
تو هیچ وقت آدم نمیشی ... !!! این قسمت رو با اشک و گریه تایپ کردم . دلم هم برات تنگیده خره :( کاش بودی و با هم حسابی درد و دل میکردیم . خلاصه اینم از داستان زندگی من . راست و دروغش هم پای خودم ... بقول فریدون فروغی :
زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت , مهربان بود ولی مهر نورزید , طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد , در زندگی احساس تنهایی میکرد ولی هرگز دل به کسی نبست و خلاصه بنویسند : زنده بودن را دوست داشت برای اینکه زنده بود و مجبور ...

اینم موضوع شب یلدا که میخواستم اول اینو بذارم ولی دیدم نمیشه :

شب یلدا از اون شبهای اصیل و باحاال و خاطره انگیره که هر ایرانی رو به یاد خاطرات خوش گذشته می اندازه . البته من واقعن دلم برای خیلی از ایرانی هایی میسوزه که در خارج از کشور متولد شدن و هیچ کدوم این رسوم اصیل رو نمیشناسن و یا بهش اهمیت نمیدن . بری نمونه ش بچه هایی که در این چند ساله در خارج از کشور به دنیا اومدن . اونقدری که به کریسمس علاقه نشون میدن و براشون این مراسم مهمه , نوروز و شب یلدا و چهارشنبه سوری و ... براشون اصلن مهم نیست و حتا خیلی مسخره و احمقانه ست و پدر و مادرشون رو هم مسخره میکنن برای این کارها و رسوم .
ولی فقط خود ما میدونیم و میفهمیم که وقتی عید میاد بوی سنبل و بوی سمنو و سرکه سفره هفت سین میپیچه توی هوا . پشت سرش چقدر خاطره زنده میشه . فقط ما میدونیم که وقتی روی میز پر میشه از انار دون کرده با گلپر و نمک و آش رشته و آجیل شیرین و هندوانه و خربزه های شیرین و سبزی پلو و ماهی و باقالی پخته با آب نارنج تازه و گلپر و فلفل قرمز , وقت اینه که باید تا دیر وقت دور هم بشینیم و بگیم و بخندیم و برقصیم و خوش باشیم ..
الان که اینجا هستم میبینم که خیلی از خانواده های ایرانی از چند روز مونده به کریسمس میرن دنبال فراهم کردن احتیاجات این جشن و با چه شور و شوقی درخت کریسمس رو میچینن و آذین بندی میکنن و هدیه های خانواده رو زیر درخت قرار میدن و ..
ولی افسوس از اینکه وقتی شب چله میرسه یکی از همین خانواده ها برن اقلن 2 تا دونه انار بگیرن و یه هندونه و مقداری هم آجیل و یه شب رو تا دیر وقت دور هم بشینن و یا یه مهمونی بگیرن و دوستانشون رو دعوت کنن و یا حداقل برای بچه هاشون از این رسوم بگن . تاسف آوره که چرا خیلی از ایرانی ها اینقدر زود هویتشون رو از دست میدد . ما ایرانی ها هم مثل خیلی از مردم کشوری که توی اون زندگی میکنیم خارجی های رنگین پوست رو مسخره میکنیم . میگیم پاکستانی ها و عرب ها و هندی ها فلان هستن و 4 تا هم فحش آبدار بهشون میگیم . ولی اینو نگاه نمیکنیم که همین هندی ها و پاکستاانی ها هر روز چقدر فحش و تحقیر رو تحمل میکنن فقط برای اینکه طبق رسم ملیشون , لباس ملی میپوشن و به همین دلیل از سایر مردم متمایز میشن و مورد اهانت قرار میگیرن . پس چرا ما باید اینقدر نسبت به رسوم زیبامون بی توجه باشیم ؟ رسومی که همین خارجی های بی هویت عاشق اونها هستن و با لذت بهشون نگاه میکنن و دوست دارن بیشتر بدونن .
سوئد ها و آلمانی ها و آمریکایی ها و انگلیسی ها و خیلی از مردمان کشورهای غربی هیچ پیشینه تمدنی ندارن و هویتشون نابود شده ست . میبینی اینها میرن به کشور هند یا ژاپن یا چین یا ایران و ... و هویت اونها رو میپذیرن . برای ما سامورایی میشن ! مهاراجه میشن ! لباس ساری میپوشن . ورزشهای چینی و رسوم چینی ها رو میپذیرن . داروهای سنتی رو می آموزن . رسوم مشرق زمینی رو قبول میکنن ولی ما ایرانی ها فقط داریم از داشته هامون فرار میکنیم و به افتخاراتون پشت پا میزنیم و عرب های حروم زاده رو کردیم برای خودمون الگو و یه مادر به خطایی مثل لاریجانی مادر فلان پیدا میشه و میگه اسلام ما رو آدم کرد . تف تو روح ننه ت پوفیوز ... چرا ؟ خاک بر سر اون ایرانی هایی بکنن که رسوم ملی و ایرانی خودشون رو به رسوم غربی ترجیح میدن و اونها رو با ارزش تر میدونن . خنده داره ولی تازگی ها توی ایران بعضی از مردم پیدا شددن موقع کریسمس که میشه میرن درخت کریسمس میذارن توی خونه هاشون و یا کریسمس رو به هم تبریک میگن . بگو آخه فلان شده ها مگه شماها خودتون سال نو ندارین که از سال نو غربی ها تقلید میکنین ؟ تف ... باز خارج کشور باشی یه چیزی ولی توی ایران چه بهانه ای هست وقتی نوروز رو با اون همه سابقه تاریخی داریم ؟
به هر حال گفتنی زیاده و امیدوارم در مورد آداب و رسوم اصیل ایرانی اینقدر کم لطفی نکنیم و اونها رو سینه به سینه نقل کنیم برای فرزندانمون و زنده نگهشون داریم . به امید داشتن ایرانی زیبا بدون آخوند و بدور از دین نجس اسلام.

تکبیر.




........................................................................................

Saturday, December 23, 2006

بازم تحریم ایران ؟

آقا یه چند روز پیش یه حاج آغایی برای ما نامه داده بودن و توی اون سعی کرده بود به شکل فجیعی ما رو ارشاد کنن ! البته از حق نگذریم دستش درد نکنه حرفهاش خیلی خوب بود ولی به درد همون حوض خونه علمیه قم و زری خانم کربلا میخورد و کار ما از ارشادیات یه هفشده سالیه که گذشته و اصلاح شدنی نیستیم حتا بصورت ژنتیکی و یا از طریق هرس و .. ! آما ... بعضی از حرفهاش دیدم درست بود مثلن اینکه نوشته بود جان مادرت اینقدر به ما آخوندها فحش خوار - مادر نده و ما همه مثل این آخوند دولتی ها جاکش نیستیم و فلان و بیصار .. ما هم براش یه طومار حواله کردیم و گفتیم به روی جفت تخمدون هامون !!!!!!! و خلاصه چند تایی هم کلفت بارش کردیم که باز بهش بر خورد و گفت چرا به ما میگی مارمولک و بزمجه و اینا و زشته و قباحت داره و اون دنیا یخه ت (!) رو میگیرم و نیم سوز داغ تو ماتحت و اینا ها !!!!!! بگذریم ... دیگه قرار شد ما این آخوندها رو از هم جدا کنیم و گفتیم این خبر خوش رو به جهان سکسلام مژده بدیم و از این به بعد به آخوندهای دولتی همون فحش های خوار - مادر رو میدیم و به آخوندهای غیر دولتی هم فقط فحش های معمولی میدیم و با خوار – مادرشون کاری نداریم , آما قبر باباشون , قبر ننه شون که همه از دم سر و ته یه کرباسن ! مثل این میمونه که بری توی طویله و 2 تا گاو ببینی و بعد بگی که این گاوه خیلی باهوش تر از اون یکی گاوه هست ها !!!!!!!! بابا جفتی گاون ... والا ....

آقا ما هر روز به این ایمیل مون یه خبرنامه از اخبار فارسی بی بی سی میل میشه که توی اون خبرهای روز جهان رو میخونیم و کلی مستفیض میشیم ! ولی بدبختی اینه که این خبرهایی که میخونیم و درباره ایران و اوضاع سیاسی اونجاست در 99% مواقع به رویا بیشتر شباهت داره تا حقیقت . مثلن همین مساله تحریم ایران . آقا ما شکممون سائیده شد و پوستش رفت از بس که هر روز شنیدیم ایران رو تحریم میکنن و هی تاید و چوبک و ریکا و صابون و سنگ پا مالیدیم به این شکممون !
یه روز میگن فردا ایران تحریم شد ! ما هم تا میاییم خودمونو برای دست افشانی و هورا کشیدن آماده کنیم , فرداش خبر میدن که نه ! به توافق نرسیدیم و یکی از برادران روس و چین چیز (!) فرو کردن لای چرخ قطعنامه و نشد که بشه و پشت سرش هم حکومت اسلامی چیز حضرت ابوالفضل رو پرچم میکنه و توی بوق و کرنا که :
- اسلام پیروز است آمریکا نابود است و .. یا .. همه اینها از کرامات امام تایمری و زمان و مرد نامرئی و امام خامنه ی جاکش و فلان و بهمان بوده و هست !
حالا دیشب هم ما داشتیم این خبر بی بی سی رو میخوندیم که دیدم ! اوهو ! بازم تحریم ایران رفت رو دستور کار و کلی ذوق مرگ شدیم و رفتیم تو عالم رویا که چه شود ! بعد که تا آخر خبر رو خوندیم دیدیم که نه بابا ! از این خبرها هم نیست . فوقش فردا ایران تحریم هم بشه چی میشه ؟ این میشه :

- ورود قطعات موشک به ایران ممنوع است ! " خداوند پدر برادران قاچاقچیان اسلحه که همشون یا روس بودن یا آلمانی یا آمریکایی یا فرانسوی رو بیامرزه که توی این همه سال خودشون ایران رو تجهیز به همه نوع سلاحی کردن و قبل ترش هم برادر صدام لعنت الله رو و حالا دم از تحریم میزنن "
من عقیده دارم باید چیزهای عقیدتی رژیم ایران رو تحریم کرد مثلن :

- ورود نوار بهداشتی اتمی برای خواهران محجبه به ایران ممنوع است ! قابل توجه فرج های زنان چادری که ممکنه در معرض حملات موشکی برادران غیر بسیجیی قرار داره !
- تحریم ورود عورت مردانه مامان دوز ساخت کشور برادر و دوست و نیمه مسلمان – چین !
- تحریم ورود قرآن های تحریف شده از کشور برادر و دوست و مسلمان عربستان به ایران ممنوع بشه ! " من نمیدونم این عربستان که خودش سنی هست و ترتیب شیعه ها رو میده چرا اینقدر قربون صدقه حکومت ایران میره ؟ "
- تحریم ورود پارچه های چادری مشکی برای عباها و چادرها و مقنعه های حاج خانم ها و حاج آغا ها ممنوع ! " خدایش بیامرزد در آینده , این برادر فیدل کاسترو رو که وقتی آمریکایی ها تحریمش کردن گرفت سوسمار پرورش داد و گوشت سوسمار رو داد به خورد مردمش ! حالا باید ببینیم فردا که در این مورد ایران تحریم بشه آیا حکومت اسلامی برای پوشوندن عورت ناموس جامعه اسلامی از پوست سوسمار میخواد استفاده کنه یا پوست خر ؟
- تحریم واردات خاک رس دشت کربلا برای ساخت خشت و آجرهایی که برادران مسلمان روی اونها سجده میکنن از کشور دوست و مسلمان و برادر عراق به ایران ! هر چند مطمئن باشین این مسلمونها اینقدر خرن که اگه پهن و تاپاله گاو رو رنگ کنی و جای مُهر نماز بدی بهشون , روش هزار بار تصاعدی سجده میکنن به این امید که در اون دنیا صاحب فاحشه خونه ای پر از حوری و غلمان بشن !!
- تحریم تسبیح های فرد اعلاء از کشور دوست و برادر پاکستان به ایران برای دست به چیز نشدن برادران میهن آریایی – اسلامی ایران و به خطر افتادن شدید اسلام ! البته برای این هم چاره هست . پشگل گوسفند رو هم بزک کنی و باهاش تسبیح درست کنی مسلمونها بیشتر باهاش حال میکنن تا دونه های زبرجد و سنگ و ..
- تحریم جورابهای مشکی زنانه از کشور دوست و نیمه مسلمان و بی ناموس ترکیه به ایران برای محجبه تر کردن زنان ایرانی !
- تحریم ورود مواد اولیه تهیه واجبی برای به خطر انداختن اسلام و بلند تر شدن پشم های مسلمین و در نتیجه ابطال نماز و وجبات.
- سمپاشی مزارع گل محمدی برای نابود کردن صنعت گلاب سازی ایران که یکی از عوامل صدور انقلاب اسلامی به کشورهای دوست و برادر و مسلمان به شمار میره و بدتر از مزارع خشخاش و تریاک عمل میکنه !
- جلوگیری از واردات فلزات , مخصوصن آهن گالوانیزه و ورشو برای ساخت زری خانم های امام زاده ها به کشور ایران !
صدور مجانی و چندین برابری تیغ ژیلت و رییش تراش و پشم تراش به ایران برای به خطر انداختن ریشه های انقلاب اسلامی و بانی اون یعنی بادامچیان پوفیوز ! فقط فگرشو بکنین که توی ایران مسلمونها یا آخوندها بی ریش و پشم باشن چه فاجعه دین - محیطی ای پیش میاد !؟

خلاصه بجای اینکه چیزهای مسخره ای مثل بمب و موشک و اورانیمی رو که خود قدرتهای جهانی قاچاقی و با قیمت 60 برابر به ایران قالب میکنن و بقول معروف میچپونن , اگه واقعن میخوان اقدامی اساسی بکنن , بیان و همین چند قلم کالا رو تحریم کنن ، مطمئن باشین حکومت اسلامی به همون سادگی که پشم با واجبی از ریشه کنده میشه , رژیم هم ریشه کن میشه و تمام ! دیگه خود دانید . من چقدر فسفر بسوزونم و شما رو ارشاد کنم ؟؟؟؟؟؟ 28 ساله که هیچ کس به این فکر نکرده که اگه پایه های ارزشی و عقیدتی این نظام رو که فقط بر پایه تبلیغات و جفنگیات و باد هوا و طبل تو خالی و موجوداتی خیالی مثل امام زمان و توهماتی مثل پل صراط و مار و عقرب قاشیه بنا شده رو تحریم کنین و کک به جونش بندازین به سادکی آب خوردن میشه منقرضش کرد و هی شعار مرگ بر آخوند و احمدیی نژاد ک .. ننت و رفسنجانی کوسه و خامنه ای خار ... و ندین و مودب باشین ! چطور که میبینین یه کاریکاتور سوسک چطور پایه های نظامشون رو به لرزه در میاره و یا چطور یه چند خط مقاله درباره خامنه ای بهش سکته 8 ریشتری وارد میکنه . اینقدر روشها هست که میشه باهاش این رژیم رو زیر و رو کرد که وقتی بهش فکر میکنین خنده تون میگیره که چقدر ساده بود و ما چی فکر میکردیم و چی بود !!!

تکبیر.



........................................................................................

Thursday, December 21, 2006

خوشحالم ....

این شهرام کاشانی یه ترانه مسخره داره که توش هی میخونه : خوشحالم ...
حالا شده حکایت من و این انتخابات پر از تقلب ! حتمن خبر دارین که چه خبر شده و چطور دست دولت احمدی نژاد داره بیشتر از قبل برای مردم رو میشه ؟ حوادث این مدت رو مرور کنین و این تقلب فاجعه آمیز رو هم بهش اضافه کنین تا بیشتر خوش بحالتون بشه :

آقا این پاسدارها زمانی که خمینی کبیر معروف به جاکش اعظم به حکومت شاهنشیخی رسید , یه عادتی پیدا کردن و اونم این بود که هر کاری رو به شدت و با تمام " قوا " انجام میدادن ! مثلن :
اگه آقای خمینی دستور میداد که زنان رو با حجاب کنین , اعضای کمیته های سپاه پاسداران هم برای اینکه زنان رو محجبه کنن میگرفتن تیغ موکت بری روی شلوار جین زنها میکشیدن و هم شلوار رو جر میدادن هم پای زنها رو !
یا اینکه وقتی میگفتن زنها آرایش نکنن , میگرفتن با تیغ روی لب زنهایی که ماتیک زده بودن میکشیدن و لبشون رو پاره میکردن .
یا وقتی میگفتن زنها روسری سر بکنن , میگفتن یا روسری یا تو سری !
یا اینکه زنها رو میخواستن ارشاد کنن و میبردن به ساختمان های امر به معروف و نهی از منکر و با تجاوز کردن گروهی به اونها حسابی ارشادشون میکردن !!!!!
خلاصه دوران گذشت و پاسدار ها و عقده ای های حزب الهی نظام کنار رفتن و عده ای نو محافظه کار و بعد هم اسهال طلبان به اونها پیوستن که نوع مدرن تری از قبلی ها بودن . اما دست تقدیر و سرنوشت کاری کرد که همین اسهال طلبان هم به چالش کشیده شدن و دوباره همون پاسدارها و سپاهی ها با رهبری سردار رشیدنشون , احمدی نژاد روی کار اومدن !!!
از پیامدهای این روی کار اومدن این بود که هر چیزی که این بنده خدای سراسر بی تقصیر ولی شدیدن گناهکار تقاضا میکرد , این سپاهی ها و اراذل و اوباش بسیجی چنان شدت عملی نشون میدادن که اوضاع نه تنها درست نمیشد که آبروی نداشته این رئیس جمهور مفلوک و مادر فلان هم میرفت . مثلن اینکه :

آقای احمدی نژاد میگفت برین چند تا از سران سپاه رو ترور کنین تا روشون کم بشه ! اینا میگرفتن یهو کل هواپیما رو میترکوندن و تر و خشک رو با هم میسوزوندن !
یا مثلن میگفت برین 2 تا دانشجو رو بزنین و ادب کنین ! اینا میرفتن یهو کل دانشگاه رو میریدن بهش !
یا این میگفت برین و زنها رو کمی با حجاب تر و سفت حجاب تر کنین تا از شل حجابی در بیان ! اینا هم میرفتن باتوم تو کون زنها میکردن و اسپری فلفل بهشون میپاشیدن تا خوشبو بشن و چنان کتک کاری و کولی بازی ای راه مینداختن که خبرش مثل بمب تو جهان میترکید !
یا اینکه احمدی نژاد بدبخت مشاورینش بهش خط میدادن که بالام جان ! برو و کمی پیازداغ مبارزه با اسرائیل رو زیاد کن ! این بدبخت ندید بدید دهاتی هم مداد پاک کن دستش میگرفت و میرفت اسرائیل رو از روی نقشه جهان پاک کنه !

حالا هم که همین مساله انتخابات ! مطمئن باشین این احمدی نژاد فلک زده رفته به این بسیجی ها و اون عده ای که لباسهاشون فقط مال خودشونه گفته که برید یه چند تا صندوق رای رو کش برین و یه ذره انتخابات رو خراب کنین اینا هم رفتن صندوق های همه ستادهای انتخاباتی تهران رو دزدیدن و چنان ترکمونی زدن و خرابکاری ای کردن که هنوز که هنوزه وزارت کشور حیرون اینه که بابا ! این رای ها چی شد که نه تنها رای ها غیب شدن که صندوق ها هم مفقود الاثر شدن !؟ یه بنده خدایی هم تا همین دیروز پریروز ها نفر هشتم بوده و قرار بوده منتظر بشه ببینه رای های دیگه که شمارش شدن چی میشه , امروز دیده که یهو به حق جن و بسم الله از صحنه رای گیری کلن حذف شده !
پناه بر خدا ! از سقف برو بالا .. وا مصیبتا ! وا محمدا ! آخه اینقدر هم ضایع بازی ؟ اینقدر هم تابلو ؟ بابا میخوایین تقلب کنین توی انتخابات یه طوری بکنین که گندش در نیاد و اگر هم در میاد اینقدر تابلو نشه !!!!!! آقا خداییش ما نمیدونیم عاقبت این مردم فلک زده به کجا میرسه آما ... چیز کلفت و فجیعی در انتظار مردم ایرانه و بعد در انتظار همین آغایان قابلمه به سر !!! از ما گفتن بود ..



........................................................................................

Wednesday, December 20, 2006

یکی از جذابیت های سفر به نظر من اینه که آدم طوری سفر بره که بتونه زیبایی های محیط رو از نزدیک لمس کنه . درسته سفر با هواپیما جالبه اما هر جا که بخواهی نمیتونی ازش پیاده بشی و برده هواپیمایی تا برسی به مقصد . ما هم از وقتی که این انگلیسی ها و فرانسوی ها کانال زیر دریایی مانش رو ساختن ویرمون گرفته بود که از طریق زمینی بریم به سرزمین عشقاق و بوسه !! البته الحق که به فرانسه میگن سرزمین بوسه چون هر جایی رو که نگاه میکردی مردم داشتن از هم لب میگرفتن یا دستشون تو شورت هم بود و اسلام شدیدن در این سرزمین در خطر انقراض افتاده بود !!!!! البته .. از سقف برو بالا ...
اینجا که اومده بودیم آرتین تو سرش افتاده بود یه ماشین بگیره ولی مطمئن نبود تا وقتی که خاله ام اومد و شوهرش هم به آرتین چُسی اومد و اونم اینقدر رفت و اومد و گفت بیا روی این رو خاله ت اینا رو کم کنیم تا آخر قبول کردم و پول دادم تا ماشین بخره ! آقا هم رفت و یه بنز استیشن دست 2 دیزل گرفت حدود 9800 پوند مدل 2004 . دو روز تمام دعوا داشتم باهاش که رفتی پولای منو دادی ماشین دودی خریدی ؟!!!!! خلاصه اینقدر از چیزای فنی ش گفت که منم باور شد مصرفش کمه و چون بنزین اینجا گرونه و هر لیتر حدود 89 پنسه , پس به صرفه ست و .. ! من گواهینامه م رو از قبل بین المللی کرده بودم و مشکلی نداشتم ولی مشکل فجیعی که داشتم این بود که توی انگلیس کلن همه چی برعکس و چپ اندر قیچیه !!
سمت راننده فرق داره و طبیعتن سمت و جهت خیابونها هم فرق داره . یعنی من هنوز که هنوزه نمیتونم درست برم بشینم توی ماشین و همیشه میرم قسمت شاگرد میشینم به تقلید از سیستم آمریکا !!
روزی که رفتیم ماشین رو گرفتیم , رئیس خود نمایشگاه یه دسته گل اندازه بیضه های رهبر داد دستمون و یه سوئیچ شیک با یه جا کلیدی طلایی آرم بنز هم داد بهمون و کلی عزت و احترام و .. ما هم سوار شدیم تا با این ماشین بریم خونه ! چشمتون روز بد نبینه ! حکایت اون ترکه رو فکر کنم شنیدین که میگه :
" ترکه داشته تو جاده رانندگی میکرده که رادیو اعلام میکنه یه راننده دیوانه داره اتوبان رو برعکس میره ! ترکه هم میگه نگاه کن ها !! همه این راننده ها دیوونن که دارن از سمت اشتباه میرن "
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p1.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p2.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p3.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p4.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p5.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p6.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p7.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p8.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p9.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p10.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p11.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p12.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p13.jpg
http://sshiiva.redarash.com/shiva/uk/p14.jpg
حالا شده بود حکایت من ! آقا از دم در نمایشگاه که پیچیدم تو خیابون تا نصف مسیر رو میدیدم هی راننده ها بهم چراغ میدن و بوق میزنن و سرشونو از شیشه در میارن و فحش میدن یا fuck نشون میدن و خلاصه هر چی فحش بود بار ما کردن تا اینکه یهو دیدم از پشت سرم صدای آژیر میاد و یه ماشین پلیس اومد جلو و ما رو هدایت کرد کنار خیابون . بعد هم 2 تا پلیس از توش پیاده شدن و گواهینامه و صد تا چیز دیگه ازمون گرفتن و خلاصه معلوم شد که ما جاده رو داشتیم برعکس میرفتیم !! خیلی ارفاق کردن که بهم 3 تا پوینت دادن و 160 پوند هم جریمه مون کردن !!! حالا اگه 6 تا بشه این پوینت های خوشگل گواهینمامه نه تنها باطل میشه که تا یکسال هم حق روندن ماشین ندارم ! خلاصه اینجا بود که دستمون اومد رانندگی کردن توی دیار کفر با راندگی توی میهن آریایی اسلامی تومنی شونصد میلیارد سال نوری فرق داره !!!!!!!!!
خلاصه از اونجا تا خونه رو اینقدر یواش رفتم و اینقدر با احتیاط که جهت خیابون ها رو اشتباه نکنم که فکر کنم 2 ساعتی طول کشید ! تا یکی دو روز کارم شده بود تمرین رانندگی توی خیابونهای خلوت اطراف خونه ! دیدم اینطوری فایده نداره و کار یه روز دو روز نیست و من حتا دنده هم نمیتونم عوض کنم و دست چپم نمیره سمت دنده و تو ایران با دست راست عادت داشتم !! این بود که از خیرش گذشتیم و گفتیم با همین ماشین خاله م اینا بریم .
برنامه ریزی رو داشته باشین !! وقتی آدم سرنوشتش رو بده دست 2 تا مرد مشنگ اوضاع میشه این :
حدودای 11 شب بود که راه افتادیم به سمت فرانسه . ارواح عمه مون میخواستیم جاده و مناظر اطراف رو تماشا کنیم و عکس یادگاری بگیریم !!! با قطار از لندن تا فرانسه 3 ساعت راهه و با ماشین حدود 6 تا 7 ساعت . قرار شد نوبتی بشینیم پشت رل تا خوابمون نبره و یکی هم همیشه بیدار باشه و هی ور بزنه تا راننده خوابش نبره ! خلاصه راه افتادیم و نزدیکای 5 یا 5:30 صبح بود فکر کنم که رسیدیم به پاریس و سر از یه خیابون در آوردیم که مال این عرب ها و نمیدونم کدوم گری گوری هایی بود که همه جاش پر از مسجد و صدای اذان و قرآن و .. بود و مغز آدم رو خراب میکرد ! اولش شوک زده بودم که نکنه سر از میهن آریایی - اسلامی ایران در آوردیم ؟ ولی این شبهه زیاد طول نکشید چون چند دقیقه بعد وقتی به آخر این خیابون رسیدیم و پیچیدیم سمت راست از اون اول خیابون تا آخر فقط سکس شاپ و سکس کلاب و dirty dance و بار و فاحشه خونه بود و صدای بلند موزییک و یه مشت زن و مردهایی مست و نیمه لخت توی خیابون !!! در واقع بهشتی که همین ملاهای جاکش وعده میدن رو اینجا به چشم دیدم و پر بود از حوری و غلمان !!!!!!!
خلاصه کلی گشتیم تا تونستیم یه هتل دو زاری پیدا کنیم که به نظر من مسافر خونه های ایران پیشش شرف داشت !! یه سوئیت مبله با 2 تا اتاق که یکیش اتاق خواب بود و یکیش هم مثلن هال و پذیرایی و آشپزخونه با توالت و حموم !!! دستشوییش از همه باحال تر بود ! شیر آب سرد یه طرف بود و آب گرم یه طرف دیگه ! یعنی هر کدوم به تنهایی کار میکرد و اصلن به هم چسبیده نبود و حمومش هم که شیر سماور پییشش فواره و آبشار نیاگارا بود ! سیستم آبش هم نمیدونم چطور بود که وقتی آب رو باز میکردی صدای فش فش و قل قل آب میپیچید توی خونه و خیال میکردی لوله آب ترکیده . درجه شوفاژ رو که زیاد میکردی خونه میشد حموم و کم میکردی و مثلن روی 25 میذاشتی خاموش میشد و بعد هم هر چی زور میزدی روشن نمیشد . این موقع شب هم جایی رو نمی شناختیم و گفتیم اقلن تا فردا رو اینجا باشیم تا فردا بریم هتل . بماند چقدر این مردهای خنگ رو فحش دادیم که قبل از اومدن یه هتل از توی اینترنت زورشون اومده بود رزرو کنن !!!!!!
آفتاب در اومده بود که تازه رفتیم بکپیم خیر سرمون . من که رفتم روی تخت و گفتم من یکی زمین بخواب نیستم . آرتین هم توی راهرو جلوی در توالت خوابید و شوهر خاله م هم جلوترش و خاله م هم رفت توی هال روی مبل 3 نفره . تا ظهر فکر کنم هفشده دفعه ای این آرتین ببخت رو ما لگد کردیم برای رفتن به میعادگاه عاشقان , توالت !!! ساعت یک بعد از ظهر هم از خواب بیدار شدیم و دوش گرفتیم و 50 یورو ناقابل هم دادیم برای همین دخمه و رفتیم اول هتل بگیریم . خوشبختانه جا زیاد بود و بعد از نیم ساعت یه هتل خوب 4 ستاره پیدا کردیم و هر کدوم 2 تا اتاق گرفتیم شبی 200 یورو با ناهار و شام و صبحانه . البته بعدش فهمیدیم سرمون تا بیخ کلاه رفته و یه همچین هتلی شبی 70 – 80 یورو بیشتر نبود !! لوازم هامون رو جابجا کردیم و همگی با هم رفتیم گردش توی شهر . اول رفتیم ناهار بخوریم ! این فرانسوی ها برعکس انگلیسی ها که عشق سیب زمینی هستن , سوپ خورن و هر چی که بهت میدن یه پیاله هم سوپ باهاش هست و بدتر از همه اینکه خیلی چیزها رو توی کاسه میخورن ! از چایی گرفته تا شیر و آب و .. ! فقط من پیشنهاد میکنم هر جور سوپی میخورین سوپ ماهی یا صدف نخورین که به شدت تهوع آورده ! مخصوصن اینکه برعکس ما ایرانی ها اینها سوپ رو بدون آبلیمو و ترشی میخورن و آدم حالش به هم میخوره !! البته بدبختی ذائقه ما ایرانیهاست که با غذاهای اروپایی کلن جور نیست !
پاریس هم مثل لندن ابری و دلگیر بود با این تفاوت که نوع معماریش باعث میشد آدم کمتر احساس غم بهش دست بده . برج ایفل رو تقریبن از بیشتر نقاط پاریس میشه دید . من دلم میخواست اول بریم سر قبر اون دیوانه , صادق هدایت ولی خاله م میگفت اول بریم موزه لوور ! خلاصه آخر هم اون برنده شد و رفتیم اونجا . با اینکه فصل توریست نیست ولی خیلی شلوغ بود . توی موزه هم بعضی جاها دانشجوها مشغول کپی برداری از بعضی تابلوها بودن . بعد رفتیم سراغ ایفل . گفتن 2 روز دیگه ایفل رو حسابی چراغونی میکنن به مناسبت سال نو و اون موقع تماشایی تره .
مردمش هم باحالن ولی به شدت عصبی و یه چیزیشون میشه و وسترن تشریف دارن ! تو انگلیس ما عادت کردیم که به راننده های دیگه راه میدیم رد بشن ولی اینجا اصلن یه چیزی بدتر از ایران بود . یه روز من و خاله م سوار ماشین شدیم رفتیم خرید کنیم و چشمتون روز بد نبینه دو تا چهار راه نرفته بودیم که سر یه تقاطع من ایستادم و به ماشینی که از روبرو میاومد راه دادم ! دیدم ماشین پشتی دستشو گذاشت رو بوق ! اهمیت ندادم و رد شدیم . چهار راه بعدی هم باز به یکی راه دادم دوباره نور بالا و چراغ و بوق ! گفتم حالشو بگیرم و همینطوری ایستادم و به 3 تا ماشین دیگه هم راه دادم ! آقا یهو خاله م گفت شیوا برو که یارو اومد بهمون تجاوز کنه ! از آینه نگاه کردم دیدم راننده در ماشینو باز کرده و داره میاد طرفمون و همینطوری هی فرانسه بلغور میکنه و عربده میکشه ! یاد ایران افتادم که به هر کی بوق بزنی یا راه ندی جلوت ترمز میکنه و قفل فرمون در میاره و میاد ترتیبت رو میده !!!!!!!!
خلاصه توی این چند روز هر جایی که شد رو زیارت کردیم . کاخ ورسای و رود سن و قبرستون پرلاشز و ... ! جاتون خالی سوپ قورباغه هم خوردیم که این یکی بی اغراق خیلی خوشمزه بود !!!!! البته قیمتش رو بشنوین بالا میارین وگرنه مزه ش عالیه ! 2 تا لنگ قورباغه بریون شده با یه پیاله سوپش شد 250 یورو !!!! مفت !! مزه ش هم چیزی شبیه گوشت خوک و ماهیه بهتره بگم شبیه مزه هات داگ های Ikea . یه جا هم رفتیم غذای دریایی بخوریم و استارترش صدف بود ! وای حالم داشت به هم میخورد . همون یه دونه رو که خوردم رفتم به سمت توالت ! فکر کنین یه چیز نرم و لزج و به شدت چسبناک رو چطوری باید قورت داد ؟ جویدنی نیست و باید فقط قورتش داد ! خام با آب لیموترش تازه ! اییییییییی !!!! سوپ لاکپشت هم خوردیم و اینم خوب بود ففقطق به شددت چرب و مقوی و فکر کنم هر کاسه شش کلسترول آدم رو به 400 برسونه . خرچنگ هم خوردم . مزه ش شبیه مرغ میمونه و کمی خوشمزه تر با آبلیمو و سس مخصوص ! البته به لنگهاش نباید نگاه کنین وگرنه اشتهاتون کور میشه !
کلن همه جای این سفر خوب بود بجز وقتی که داشتیم بر میگشتیم . لب مرز قبل از رسیدن به تونل مانش جایی که ماشینها رد میشدن ردیف به ردیف پلیس ایستاده بود و فقط به صورت سرنشین ها نگاه میکردن و جلد پاسپورت ها . حتا زحمت گرفتن و چک کردن پاناسپورت رو هم به خودشون نمینیدادن . مثل روانشناسایی بودن که از چشمهات جرمت رو میفهمیدن . دلیلش هم افغانی ها و عده ای از مسافران قاچاقی بودن که میخواستن به هر ترتیبی شده از مرز رد بشن و سوار کامیون میشدن و توی صندوق عقب قایم میشدن و همینطوری دنبال کامیون ها توی جاده میدویدن و پلیس ها هم کاری به کارشون نداشتن تا از مرز که رد میشدن و بهشون دستبند میزدن ! دلم کلی براشون سوخت ! نمیدونم چرا با پناهنده ها اینطور رفتار میشه ؟
کلن فرانسه جای خوبی بود به نظرم ولی چطور بگم ؟ هیچ جا بازم مثل ایران نمیشه ! ایرانی بدون آخوند , بدون دین کثیف سکسلام و بدور از تعصبات و سنت های خرافی – اسلامی که به مردم ما تنقیه شده ! امیدوارم روزی ایران زیبای ما از چنگال آخوندیسم رها بشه ...



........................................................................................

Sunday, December 17, 2006

آخیشششش

بالاخره اومدم . یه سفر عالی بود با کلی تجربه
البته هنوز هم سر حرفم هستم :
" هیچ جا ایران نمیشه "
حتا با وجود الاغ هایی مثل آخوندها و خرهایی مثل بعضی از مردم ایران .
البته اینم بگم که فرانسه خیلی بهتر و سر تر از انگلیسه !!
هم زیباتره و هم آب و هواش بهتره اما مردمش کمی تا قسمتی نژاد پرستن و به خارجی ها یه جورایی نگاه میکنن !! از زبونشون هم نگو که حال آدم بد میشه ! تو این یکهفته از بس" ژ" و"ق " شنیدیم که حالم بد شده . به هر حال از فردا , پس فردا دوباره شروع میکنم و یه سفرنامه ای مینویسم .
از این حرفها گذشته به قول قدیمی ها سخن دوست خوشتر است :

آقا این عکس رو نگاه کنین :
http://static.flickr.com/10/13283159_4b42e108b1_o.jpg

ملا حسین درخشان در مستراح !! یه ضرب المثل ایرانی هست که میگه : میمون هر چی زشت تره بازیش هم بیشتره !!!

تکبیر.



........................................................................................

Sunday, December 10, 2006

این مسلمانان دیوانه :

به سلامتی اگه هوا خوب باشه فردا میریم فرانسه با ماشین . از دیشب که هوا خراب شده و یخ بندون و سرسره بازی و الان هم معلوم نیست بارون میاد یا برف ! هنوز آب و هوای اینجا دستم نیومده !! به هر حال یکهفته ای جهان اسلام از دست ما در امانه . وقتی برگشتم یه حال درست و حسابی بهشون میدم و اینم محض دست گرمی و تنگ نشددن دل مسلمونها برای من :

با یه زن و شوهر ایراانی جدیدن آشنا شدم که خیلی باحال هستن . زنه ادعای مسلمونوش ناموس خدا رو جر داده و مرده هم جانماز آبکشیش کون آسمون رو جر واجر کرده . دیشب اینا رو دعوت کردم بیان خونه ما و میخواستیم یه شب تعطیل دور هم باشیم مخصوصن هم که خاله م اینا هم اینجا هستن و خیلی خوش میگذشت دور هم . صبح هم با خاله م رفته بودیم ااز Tesco 2 تا شراب یسفید ناب محمدی گرفته بودیم که از نظر کیفیت با آب زمزم برابری میکرد !!! 28 پوند بود و کرده بود 18 پوند و این خیلی عالی بود . 2 تا بطر برداشتیم و کمی هم خرت و پرت برای شام خریدیم و رفتیم خونه و مشغول آماده کردن غذای شب شدیم . یه غذای ساده . کمی سالاد الویه و سیب زمینی سرخ کرده و 2 تا مرغ درسته که گذاشتم تو فر و همین !
" یه چیز جالب اینجا اینه که تو اصلن وقتت رو برای شکم تلف نمیکنی مثل ایران در صورتیکه توی ایران تو نیمی از شبانه روزت رو باید صرف خرید کردن و تهیه غذا بکنی . هر چی اراده میکنی اینجا از قبل ساخته و درست شده هست و فقط آماده خوردن یا گرم کردن یا پختن . در واقع اون بهشتی که همین آخوندای مادر فلان وعده میدن همین جاست . همون بهشتی که تو کافیه بشینی و دستتو دراز کنی و یه هلو بیاد توی دستت !!! اگه بهشت آخوندها فقط توش هلو و سیب و خیار پیدا میشه پس همون بهتر ارزونی خود آخوندها که به چیزهای کلفت و جالیزی خیلی علاقه دارن مخصوصن غلمان "
شب اینا اومدن و باور کنین زنه توی خیابون روسری از سرش نمیافته و دیشب زنه یه مینی ژوپی پوشیده بود که خودش هم مینی بود و چاک هم داشت و موقع راه رفتن قشنگ این شورتش معلوم بود و وقتی هم میشست میتونستی مساحت و عمق عضو شریفه ش رو با دقت لیزر حساب کنی !! مرده هم چنان کت شلوار اتو کرده ای پوشیده بود که باورت نمیشد اینا همون املای دیروز باشن !! وقتی که رسیدن ساعت حدودای 6 – 7 بود و مرده تا چشمش به شراب ها افتاد رفت پای میز و گفت این مال من !!!!
برق از چشمهام پرید . زنش از اونور گفت :
- امیر جان اول برو نمازت رو بخون بعد بیا شراب بخور !!!! نمازت قضا میشه !!!!!!!!!
مرده هم بدو سراغ دستشویی رو گرفت که بره وضو بگیره و رفت یه گوشه ای مشغول نماز خوندن شد و بعد هم اومد پایین پیش بقیه و شیشه شراب رو گذاشت کنارش و شروع کرد سر کشیدن !!!!
هی خواستم یه چیزی بپرونم ولی نمیشد و هی خاله م میگفت ول کن حوصله داری بیخود اعصابتو خرد نکن و دیگه باهاشون رفت و آمد نکن .
..
..
اینو برای این گفتم که بگم از مسلمون دیوانه تر جایی پیدا نمیکنین . بیخود هم نیست که تمام جنایتهای امروز جهان زیر سر مسلمونهاست . دلیلش اینه که مسلمونها دین و مذهبشون رو طوری برای خودشون وضع میکنن که مطابق سلیقه و خواسته دلشون باشه و راحتی خودشون . من خیلی ها رو دیدم که نماز میخونن و مشروب هم میخورن و بعد از مشروب میرن کنار دستشویی و تو دهنشون آب پر میکنن و میریزن بیرون و میگن دهنمون رو از نجسی در آوردیم ! بگو پدر سگ ! تو 10 لیتر مشروب خالی کردی تو حلقت و تا 24 ساعت هم الکل و اثرش توی تک تک سلول هایی بدنته ُاونوقت یه دهن آب میکشی میگی تموم شد ؟ یا چقدر داستانها از همین آخوندها شنیدین که آخونده زن یا دختری رو گول زده و برده خونه ش و لختش کرده و قبل از اینکه ترتیبش رو بده بهش گفته بذار من 2 رکعت نماز بخونم و بعد بیام !!!!! اینم از مهمون های دیشبی ما ! آقا شراب میخوره و از اونطرف هم مواظبه نمازش قضا نشه . ای خاک بر سر هر چی مسلمونه . باز شرف یه کافر و بی دین به صد تا مسلمون ارزش داره که لااقل میاد و میگه من کافرم و خدا رو قبول ندارم و ر ... دم به هیکل دین , ولی مسلمون میاد میگه استغفرالله ... خدا اینجا , اونجا , همه جا و بعد هم خدا رو باید از توی شورت و در کون و توی جام شراب و زیر رختخوابش و بغل زنهای فاحشه ش بیرون بکشی ! اینم دستآورد های اسلام . حالا هی بگین هیپ هیپ اسلام ! الله اکبر , خمینی عنتر ! خامنه خر تر ! احمدی نژاد سگ تر !

تکبیر.



........................................................................................

Saturday, December 09, 2006

ملاقات با JAY لندنی :

دیروز رفتم دیدن جک لندن معروف و سخنوی پن لاگی ها http://jaylondoner.blogspot.com جاتون خالی خیلی عالی بود . البته رفتن به لندن و دیدنش مصیبت بود ولی بعدش خیلی خوب بود ....

پریروز زنگ زدم بهش و با هم قرار گذاشتیم که توی لندن همدیگه رو ببینیم . حالا من بدبخت از این دهات کوره مون باید می اومدم لندن و هیچ جا رو هم بلد نبودم . اونم با چی ؟ اتوبوس و قطار و مترو ... متروهای لندن رو هم اگه دیده باشین میدونین چی میگم . مثل یه شهر پیچ در پیچ میمونه که هر تونل و راهروش به یه سمت شهر باز میشه . ساعت 10 صبح پیاده راه افتادیم رفتیم تا سر خیابونمون و ایستادیم تا اتوبوس بیاد . توی ایستگاه چند تا پیر پاتال انگلیسی ایستاده بودن و یه بند وراجی میکردن . جالب بود که بارون شرشر می اومد و اینا عین خیالشون نبود . پیرمرده روی کلاهش یه نایلون از اینا که وقتی موهات رو رنگ میکنی سرت میکشی ، گذاشته بود و قشنگ با لب خندون با پیرزنا لاس میزد . حالا ایران بود هیچ کس از خونه ش بیرون نمی اومد .
5 دقیقه بعد اتوبوس اومد و سوار شدیم . اتوبوس های اینجا 2 جوره . یا کارت ماهانه یا سالیانه داری و پول نمیدی یا اینکه کارت نداری و پول باید بدی . مقصد رو میگی و نوعش رو هم تعیین میکنی و میگی که یکطرفه میخوایی یا دو طرفه یا همون رفت و برگشت . راننده به اندازه اون ازت پول میگیره و یا ااگه کارت داشته باشی که 300 پوند میدی برای یکسال و فقط مقصد رو میگی و از اعتبار کارتت کم میشه .
خب , دروغه بگم با ایران فرق زیادی داره .. چون اینجا هم سرپا ایستادم . البته چون مرتیکه با من بود فوری دو تا دختر جوون از رو صندلی بلند شدن و جاشون رو دادن به ما . ایران اگه بود مردها بلند میشدن و مرام میذاشتن البته قدیما ! اینجا همه چی بر عکسه !!!!!! صندلی هاش هم مثل سینما میمونه و وقتی بلند میشی خودش جمع میشه . تشکر کردم و نشستیم . 10 دقیقه بعد رسیدیم به ایستگاه قطار . Brighton Junction ! حالا نمیدونستم کدوم رو باید سوار بشم برم لندن . رفتم ایستادم دم نقشه و هی نگاه کردم و هیچی سر در نیاوردم . خلاصه رفتم دم باجه بلیط فروشی و گفتم میخوام برم Euston . یه بلیط بهم داد و 12 پوند هم ازم گرفت و یه نقشه هم داد دستم و با ماژیک , محلی که میخواستم برم رو علامت زد و تموم . هی تو دلم فحشش میدادم که آخه من کجا برم ؟
کمی جلوتر دیدم مردم ایستادن پای مانیتور بزرگی و دارن هی نگاهش میکنن . رفتم ببیینم چیه و دیدم مقصد و خط ها رو نوشته . فهمیدم باید برم ترمینال 9 سوار بشم . on time هم بود 4 دقیقه وقت داشتم . بلیط دادن اینجا هم تو کار نیست و بلیط ها رو توی دستگاه میزنی و از اونور میاد بیرون و در اتوماتیک باز میشه . شرط میبندم برای ایران این سیستم رو بذارن در رو از بیخ میکنن و همه از روی درها میپرن اونور . تا برسیم به محل سوار شدن قطار , قطار هم رسیده بود و سوار شدیم . اشتباهی هم نشستیم توی درجه یک . تا حالا سوار نشده بودم و نمیدونستم جام کجاست و چی به چیه . یه مرد جا افتاده ای هم اومد و روبروی ما نشست . از جیبش 4 تا موبایل در آورد و شروع کرد با هر کدوم کار کردن . نگاه کردم دیدم واویلا .. اینا چرا همه اینطورین ؟ یا لپ تاپ باز کرده بودن یا داشتن چیز مینوشتن یا چیزی میخوندن و خلاصه معلوم شد این قسمت مال وکیل ها و بازرگان ها و .. ما اشتباهی سوار شدیم . هم خجالت کشیده بودم و هم نمیدونستم باید چیکار کنم . قطار هم راه افتاد و دیگه نشستم . چند دقیقه بعد یهو دیدم یکی میزنه رو شونه م و سرمو برگردوندم و دیدم یه مامور شبیه پلیس هاست و گفت خانم چرا اینجا نشستی ؟ گفتم بلد نیستم و اولین باره سوار شدم و ... ! گفت اشکالی نداره چون نمیدونستی ولی دفعه بعد باید بری عقب وگرنه 50 پوند جریمه داره !!!!!!
خلاصه تا خود لندن توی درجه یک بودیم و قهوه مجانی و شکلات :) . قطارش هم سریع السیر بود و آخرا حالم داشت به هم میخورد از بس سریع میرفت و منظرها رو واقعن نمیتونستم دیگه ببینم و سرم گیج میرفت . وقتی پیاده شدیم تا چند دقیقه نمیتونستم راه برم و نشستیم روی نیمکت تا حالم جا بیاد . تو همین فاصله هم چند نفر مرد و زن اومدن و ازم سوال کردن به کمک احتیاج داری ؟ نمیدونم کی بود میگفت توی خارج از کشور عاطفه نیست ؟ توی ایران بمیری وسط خیابون روت تف هم نمیاندازن و اینجا سرت کیج میره همه مراقبت هستن و مثل ایران تعارفشون شابدلعظیمی هم نیست "
حالم که جا اومد رفتیم به سمت مترو . باید 2 تا ایستگاه دیگه رو با مترو میرفتیم . از ماموری که ایستاده بود پرسیدم میخوام برم ایستگاه Angle و بهم گفت برو خط 6 . از روی تابلو ها خیلی راحت پیداش کردم و ایستادم تا قطار برسه . هر 15 دقیقه یه قطار میاد . اینجا هم سیستمش مثل ایران گوسفندیه . تو هم تو هم و شلوغ . ولی خب خوشبختانه به ما جا دادن چون حالم هم خوب نبود و خوب شد نشستم . 2 ایستگاه بعد پیاده شدیم و راه افتادیم به سمت بیرون . شاید بگم اندازه 2 تا برج بلند از زیر زمین با پله برقی اومدیم بالا . البته مال سوئد از اینم بدتره و همینطوری ردیف ردیف زیر زمین ولی خیلی از اینجا مدرن تره . اینجا بدیش اینه که هم هواش خفه ست و تهویه بد داره و هم اینکه تابلو هاش هوشمند نیست و نمیتونی بفهمی الان کجایی و کلن سیستمش خیلی قدیمی تره به نظر من و آدم گنگیجه میگیره !
پیاده شدیم و رفتیم بیرون . 20 دقیقه زود رسیده بودیم . زنگ زدم به جی و گفت من الان توی جلسه هستم و کمی قدم بزن اون اطراف تا من بیام . خلاصه رفتیم کمی قدم زدن و گشتن و سر موقع هم برگشتم و ایستادم تا بیاد . کمی بعد پیداش شد و اومد . شیک پوش و جدی با نگاهی نافذ و خیلی مودب و خوش برخورد . مرتیکه که همون اول بسم الله از خجالتش در اومد و چلپ !!!! کوبید تو سرش و یه حال حسابی بهش داد !
رفتیم یه پاپ محلی و 2 تا آبجو گرفتیم و مشغول صحبت شدیم . خیلی لذت داره آدم با کسی که فقط نوشته هاش رو خونده و براش مجازیه , هم صحبت بشه و از نزدیک ببینش . اینقدر حرف زدیم که مرتیکه تو بغلم خوابش برد . یه آبجوی دیگه هم خوردیم و حدودای ساعت 5 بود که اومدیم بیرون . یه هدیه هم بهم داد با یه کارت به مناسبت کریسمس و گفت بذار زیر درخت و شب کریسمس بازش کن . " دل تو دلم نیست ببینم توش چیه حیف که بهش قول دادم وگرنه همون لحظه کشف رمز یا زهراش میکردم "
خلاصه اون رفت خونه ش و ما هم رفتیم به سمت ایستگاه قطار تا سوار بشیم و بریم خونه . خوبی بلیط های اینجا اینه که تو وقتی صبح بلیط میخری تا شبش میتونی بینهایت دفعه سوار قطار و مترو و اتوبوس بشی با همون یه بلیط . و بعد که برمیگردی به مقصد بلیطت رو دستگاه میگیره و پس نمیده و اعتبارش تموم میشه .
یه نکته جلب دیگه هم که هست و خیلی عالیه اینه که مردم اینجا هم مثل سوئدی ها دائم کتاب یا روزنامه میخونن . البته توی سوئد خیلی بیشتره و پر از روزنامه های مجانیه ولی اینجا همه توی کیفشون یه کتاب جییبی دارن و توی قطار و اتوبوس و رستوران و هر جایی که بیکار میشن فوری شروع میکنن به مطالعه . البته سلیقه ها متفاوته و آدمهای منحرف هم تا دلتون بخواد هست :) مثلن همون دیروز من فقط 10 - 12 تا پسر و مرد رو دیدم که مجله های سکسی دستشون بود و خیلی عادی انگار که قرآن میخونن داشتن بین همه مردم میخوندن و کسی اصلن اعتنا نمیکنه که طرف چی میخونه . حتا یه دختری رو دیدم داشت یه مجله مال لزبین ها رو میخوند و عکسهاشون رو تماشا میکرد که همه از دم سکسی بود و کسی اصلن نگاهش هم نمیکرد حالا ایران باشه هم ارشاد میشه هم فحشش میدن هم سرش بحث میشه هم کتک میخوره , تازه اینا بعد از اینه که زنده بمونه و مردم به جرم همجنس گرا بودن تکه پاره و سنگسارش نکنن !!!
خلاصه همون راهی رو که رفته بودیم سوار شدیم و برگشتیم . ساعت نزدیک 8 بود که رسیدیم و یه پیتزا گرفتم که شام بخوریم و رفتیم خونه . الان کادو رو گذاشتم زیر درخت کریسمس و هی بهم چشمک میزنه که بیا منو باز کن .... چه کنیم که بقول لات ها ما هلاک رفاقتیم و نمیشه !!!!!!! خلاصه اینم از جی لندنی . بقیه دوستان ساکن انگلیس هم تقاضاهاشون رو ارسال کنن تا بعد از طی مراحل گزینش و تشخیص کبریت بی خطر بودن و جاسوس و تروریست و مسلمون و با حجاب و ریشو نبودن و ضرر نداشتن برای سلامتیم , برم دیدنشون :) .
خانمها رعایت شئونات بی ناموسی براشون لازمه و تا میتونن آرایش کرده تر و سکسی تر بیان و آقایون هم 3 تیغه و ادکلن زده و خوش تیپ با کادو و اینا .
تبصره :
خانمهای لزبین و یا اقلیت یهودی و یا با تابعیت اسرائیلی در اولویت قرار دارن :))

البته پس فردا داریم میریم فرانسه و یکهفته اونجام و میخوام برم سر قبر صادق هدایت دیوانه و یه حال حسابی به استخونهاش بدم . تو این مدت هم اگه اینترنت گیر آوردم که چیزی مینویسم نیافتم هم که چه بهتر . یه هفته از شر این کامپیوتر و اینترنت راحتم .. بذاریم جهان اسلام کمی نفس بکشه از دست ما .. والا !!



........................................................................................

Thursday, December 07, 2006

ورزش در دیار کفر :

قبلش این 16 آذر رو تبریک بگم که دانشجوها آبروی ایران و ایرانی رو یکبار دیگه خریدن با حضورشون توی دانشگاه و تو دهنی خوبی به رژیمی زدن که فکر کرده بود با همه تهدید ها و بگیر و ببندها و دستگیری ها و سانسور و لباس شخصی و بسیجی و اراذل و اوباش ریختن توی خیابون و اخراج کردن دانشجویان و ... تونسته از حجم مخالفان خودش کم کنه . دست مریزاد ... عکس هم در این رابطه اگه میخواهین برید به سایت دوست عزیز و مهربونم و مربی عکاسیم , آرش آشوری نیا و کسوف معروفش که آینه تمام نمایی از ایرانه ... www.kosoof.com

ورزش کردن این روزها از نون شب هم واجب تر شده مخصوصن هم که اگه خبرها رو دنبال کرده باشین , میخونین که نوشته نرخ سکته های قلبی در بین جوانان و مخصوصن جوانان ایرانی به سن 20 تا 30 سال رسیده و زنگ خطر سلامتی به صدا در اومده ! قدیم ها سکته های قلبی و مغذی در رده سنی 50 – 60 سال به بالا بود و حالا جوون 20 ساله هم سکته میکنه . البته یکی از دلایلش اینه که هم تحرک مردم کم شده و هم نوع و کیفیت تغذیه . زندگی ماشینی شده و غذاها هم fast food و نتیجه میشه همین .
ایران که بودم تقریبن مرتب ورزش میکردم حالا دروغه اگه بگم برای تنها سلامتیم , که برای خوش هیکل شدنم هم بود و به هیکلم خیلی علاقه دارم و خود شیفتگیی عجیبی هم دارم , برای همین هر روز عصر پیاده روی میرفتم و صبح ها هم ساعت 6 تا 7 صبح وقتی بیدار میشدم یوگا میگردم . ولی از وقتی اومدم تو این خراب شده دست و پام به هیچ جا نمیره . یکی دو بار استخر و سونا رفتم و کمی پیاده روی ولی اصلن بهم مزه نداد . هم تنهام , هم محیط نا آشناست هم اینکه کلن نمیدونم چرا دلم نمیخواد از خونه در بیام . با اینکه هوا خیلی تمیزه و آدم وقتی نفس میکشه حس میکنه بهش ماسک اکسیژن وصل کردن ولی با اینهمه اصلن میلی به بیرون رفتن ندارم .
چند وقت پیش توی یکی از مجله ها تبلیغ یه کلاس یوگا رو دیدم و به سرم زد برم اسم بنویسم و از این کسلی در بیام . محلش هم خیلی خوب بود و از یه طرف رو به دریا بود و از یه طرف هم رو به یه جنگل کوچیک و آبگیر زیبا . اولش که رفتم مربی قبولم نکرد و فکر کرد تازه کارم و بعد که بهش گفتم من چند ساله یوگا کار میکنم , گفت لباس هاتو عوض کن و بیا ببینم انعطاف بدنیت چطوریه . خلاصه اومدم و بهم گفت هر چی بلدی انجام بده . منم سخت ترین حرکات رو براش اجرا کردم و کلی خوشش اومد و قبولم کرد . البته جالب این بود که حالا من شدم ارشد کلاس و انگار از همه بیشتر سابقه دارم , گاهی حس میکنم از خودشم بهترم ولی مهم این نیست و مهم توی جمع بودن و تمرین بصورت گروهیه و اینکه آدم از تنهایی در میاد وگرنه اینکه یه نفر میتونه دست و پاشو به سمت مخالف تا 180 درجه خم کنه یا یکی نمیتونه اصلن مهم نیست و اهمیت نداره و یوگا تنها حرکت نیست و باز کردن ذهنه در اصل ..
هفته ای 3 بار میرم کلاس یوگا و خیلی تو روحیه م تاثیر خوبی گذاشته و دوستانی هم پیدا کردم . تازگی ها هم یه کلاس دیگه پیدا کردم که آموزش رقصه مثلن . هر چند خانم های ایرانی میدونن که رقص این فرنگی ها همون به درد عمه شون میخوره و رقص ایرانی و قر و کمر ما کجا و شلنگ تخته انداختن اینا کجا ... ولی همین که میری و هیکل های آفتابه ای بعضی هاشون رو میبینی و بصورت گروهی تمرین میکنی و ... خودش خیلی جالبه . مخصوصن هم که محیط و امکانات خیلی فرق داره .
این کلاسی که میرم در واقع یه باشگاهه که چشم اسلام کور , زن و مرد قاطی هستن و از بچه 5 – 6 ساله میاد تا پیر 60 – 70 ساله . انواع ورزش ها هم توش هست از ترمپلینگ گرفته تا فوتبال و ورزشهای آیروبیک و شنا و رقص و بدن سازی و ... بیخود هم نیست که اینقدر اینا هیکل هاشون قشنگه چون براشون اصلن وضعیت های جوی و شب و روز و زمان مهم نیست . به سلامتیشون اهمیت میدن و ورزش میکنن . من یادمه سوئد هم که بودم ساعت 7 شب میرفتیم استخر و استخر غلغله بود و شب ساعت 9 که بر میگشتیم از سردی هوا موهامون یخ میزد ولی کسی اهمیت نمیداد . یا اینجا بارون که میاد مردم دوچرخه سواری میکنن , میدون و همه کاری میکنن . تو ایران تا هوا ابری میشه فوری میگیم واویلا ابر شد و الان بارون و بیخیال و میشینیم تو خونه ! یا هوا یه ذره سرد میشه همه میچپن تو خونه و زیر لاحاف و در نمیان . همینه که خانم ها تو ایران با غذا نخوردن و رژیم های احمقانه هیکل سازی میکنن و اینجا با ورزش کردن و فعالیت بدنی و زنها و دخترهای ایرانی از زور کم خونی دارن میمیرن و اینجا ککشونم نمیگزه !!!!!! پارک که میری میبینی مادره از پشت داره راه میاد و بچه هاش سوار دوچرخه با کلاه و لباس مخصوص دارن دوچرخه سواری میکنن . اونم تو چه وضعی ؟ بادی میزنه که تا مغز استخون هات یخ میکنه ولی اصلن عین خیالشون نیست . کلن اینجا همه روزی چند ساعت باید از خونه بیان بیرون . میبینی پیرمرده و پیرزنه دارن میمیرن و باد بهشون بخوره طرف به لقا الله پرتاب شده , ولی یه کلاه سرش و یه دستکش و یه پالتو و مثل چی داره پیاده روی میکنه و لب خندون و پر از روحیه . حتا اونهایی هم که نمیتونن راه برن نمیشینن توی خونه . از این ماشینهای برقی دارن و سوار میشن و خودشون میرن خرید .
ایران باشه پیرزنه و پیرمرده میشینن خونه و هی بچه ها رو نفرین میکنن که نمیان برای ما خرید کنن و ما رو ترک کردن . بگو فلان شده خودتو تکون بده برو کارای خودتو بکن . دیگه اینو نمیدونن که نشستن و بی تحرکی هست که آدمو زمین گیر میکنه و همه دکترها هم میگن وقتی زانو درد یا پا درد داری اگه بشینی و حرکت نکنی یا راه نری فلج میشی !!!

کلن زندگی از هر نوعش اینجا با ایران متفاوته . دلم برای مردم ایران واقعن میسوزه که ورزشکارهای بزرگی از ایران در میان با اون امکانات مزخرف و کمش و اینجا با اینهمه امکانات و این همه حمایت و وسائل مدرن , مردم مثل گاو ( ع ) میمونن . شاید بقول بعضی ها تقصیر از خود ایرانی هاست که ما لایق رفاه نیستیم و تصور میکنیم اگه سختی بکشیم و محرومیت و توی فلاکت زندگی کنیم به بهشت میریم و اون کسانیکه توی رفاه هستن و از زندگی و امکاناتش بهترین استفاده رو میکنن به جهنم میرن . به هر حال تا طرز فکر ما این باشه تا وقتی آخوند باشه تا وقتی اسلام برای ما راه تعیین کنه , تا وقتی مردم شعورشون شعور مذهبی باشه , هیچی درست نمیشه که بدتر هم میشه ...

تکبیر.



........................................................................................

Wednesday, December 06, 2006

کافه شاندیز ( 2 ) :

صبح اینقدر دیر از خواب بیدار شدیم که ناهار رو جایی صبحانه خوردیم و بعد هم رفتیم پارک نزدیک خونه کمی قدم زدیم . اینقدر باد می اومد که موهام سیخ شده بود و تا توی مغز سرم هم یخ کرده بود !!! اینجا بود که قدر همون حجاب اجباری که با شعار یا روسری یا توسری تو ایران سر ما کردن رو فهمیدم , که اگه الان روسری سرم بود گوشها و سرم اینقدر یخ نمیکرد !!!
خلاصه وسط های پارک منصرف شدیم و اومدیم خونه . آرتین و شوهر خاله م نشسته بودن و با هم تخته نرد بازی میکردن . بهشون گفتیم امشب میخواهیم بریم لندن ... تا این حرف از دهن ما در اومد شوهر خاله م بواسیرش عود کرد و آرتین کمر درد گرفت و خلاصه در عرض چند ثانیه به چنان دردهای بی درمونی دچار شدن که گفتم باید دست به کار پخت حلواشون هم بشیم !!!
خاله م گفت اینطوری نمیشه و بذار من درستش میکنم :
- هر کی امشب با ما بیاد یه ویسکی جایزه داره !!!!!
تا این حرف از دهنش در اومد باور کنین مثل فنر از جاشون بلند شدن و بدو بدو رفتن طرف حموم تا دوش بگیرن و حاضر بشن و ما هم غش غش به این دو تا خل و چل میخندیدیم ! به خاله م گفتم :
- تو که میدونی مردا مشروب میخورن چی میشن و جشن آدمو زهر مار میکنن ؟ چرا از این قولا بهشون دادی ؟
تو ساده ای دیگه ! اگه رنگ ویسکی رو دیدن پشت کوششونم میبینن !!!!!
ساعت حدودای 5 بود که از خونه زدیم بیرون و راه افتادیم به سمت لندن . حدود 2 ساعتی راه بود . با اینکه خیلی دوست داشتم برم این رستوران ایرانی کذایی رو ببینم و بعد از مدتها توی یک جمع ایرانی بشینم و موسیقی ایرانی گوش بدم و برقصم و لذت ببرم , اما همون دوری راه اعصابم رو خرد کرده بود و کمی استرس داشتم . چون من زیاد نمیتونم توی ماشین بشینم و حالت تهوع بهم دست میده و از بچکی هم همینطوری بودم و هی زرت و زرت گلاب به روی رهبر میرفتم .. البته این مشکل هم حل شد و خاله م یه قرص بهم داد که واقعن معجزه کرد .
یه ماشینه رفتیم و همه سوار ماشین خاله م اینا شدیم که چون بزرگ بود همگی توش جا میشدیم و با بنزین لیتری 89 پنس واقعن صرف نمیکرد 2 ماشینه آدم بره تا لندن !! وقتی رسیدیم هوا تاریک شده بود و همگی خسته شده بودیم . آدم کلن یه مدت طولانی بی حرکت میشینه کلافه و خسته میشه . ماشین رو توی یه کوچه پارک کردن و پیاده شدیم . موقع پیاده شدن از ماشین هم پاهامون انگار 2 برابر شده بود مخصوصن این کفشهای پنجه باریک پدر پای آدمو در میاره و کمی طول کشید تا دوباره تونستم خوب راه برم و پاهام از اون سنگینی در بیاد . وقتی رسیدیم دم رستوران داشتن تازه تابلوش رو نصب میکردن . فکر کردیم تعطیله که یهو یه گارسن اوا خواهر از این بلاها اومد جلو و همچین تعظیم کرد که خیال کردم رهبر انقلاب رو دیده و بعد هم دعوتمون کرد داخل .
واااااااای نمیدونین بعد از چند وقت وقتی یه نفر غریبه باهات فارسی حرف میزنه چقدر ذوق مرگ میشی ! باور کنین آدم اون لحظه میخواد گریه کنه ...
رفتیم داخل . کلی آدم نشسته بودن . با اومدن ما همه سرها برگشت طرفمون و مشغول بررسی ما شدن . خب طبیعیه دیگه ! چون همه ایرانی بودن و این عادت ژنتیکی ایرانی هاست که سر از کار هم در بیارن !!!!!!! گارسون میزی رو برامون انتخاب کرد و از دور نشون داد و سوال کرد که جاش خوبه ؟ بعد هم راهنماییمون کرد به اونجا . نشستیم . به دقیقه نکشید به هر کدوممون یه منو داد و رفت . هم انگلیسی نوشته بود و هم فارسی . به مرگ احمدی نژاد ندید بدید نیستم ولی بعد از یه مدت که چشمهات به حروف انگلیسی خو میگیره وقتی لغات آشنای فارسی رو جایی میخونی کلی کیف میکنی !
2 تا پیش غذا انتخاب کردیم و خاله م هم سفارش یه شراب داد . نیش آرتین تا پس سرش باز شد ! محکم کوبیدم تو پهلوش و گفتم : فکر نکن خودکشیه و با شراب میتونی دوش بگیری ! یه گیلاس بیشتر نمیخوری چون من حوصله عربده کشی و سخنرانی کردن و نعش کشی تو رو ندارم ! آی خورد تو ذوقش که نگو !! یه گارسن خپل خندون با سینی ای که روش بطر شراب و گیلاس چیده شده بود اومد و گیلاس ها رو چید جلومون و بعد هم با کلی ژست در بطری رو باز کرد و برامون ریخت و رفت " همچین تیپ گرفته بود انگار داره شامپاین باز میکنه ! والا ...
به سلامتی ای گفتیم و گیلاس ها رو رفتیم بالا . حالم به هم خورد . مزه شاش مسلمون میداد ! بطری رو نگاه کردم و دیدم از این شرابهای قوزمیت 3 پوندیه ! منو رو فوری نگاه کردم و دییدم زده 12 پوند ! بر پدرش لعنت ! گارسن رو صدا کردیم و اومد و به زور یه گیلاس دادیم به خوردش و خودش هم اوغش گرفت و رفت یه بطر شراب دیگه آورد و کلی هم عذرخواهی کرد . این یکی خوب بود ولی عالی هم نبود و قابل تحمل . کمی که گرم شدیم پیش غذا رو آوردن ..
میرزا قاسمی و کشک بادمجون و سالاد شیرازی و سالااد الویه و حموسه و سموسه و چند تا هم نون لواش داغ و تازه .. کاش بربری هم بود ... ساعت 8 بود که ارکستر زنده شروع شد . یه پسره میخوند و یه دختر هم ویلون میزد و گاهی هم دایره زنگی و یه پسر دیگه ای هم ارگ میزد . منم که تا صدای موسیقی میشنوم سلول های بدنم به رقص در میاد , فوری دست خاله م رو گرفتم و رفتیم وسط . شوهر خاله م به ما گفت تا شما بر میگردین من و آرتین هم میریم یه سر به ماشین بزنیم و میاییم . ما هم ساده , گفتیم باشه و رفتیم و سط سن همراه بقیه زنها و مردها رقصیدن . یه نیم ساعتی رقصیدیم و خوب که عرق کردیم برگشتیم سر جامون تا کمی نفسمون جا بیاد . خبری از آرتین و شوهر خاله م نبود . کمی نگران شدم و بلند شدم برم دنبالشون که یهو دیدم پیداشون شد . ولی چه پیدا شدنی . عین گربه ای که سبیل هاش رو میزنی و تعادل نداره و نمیتونه خوب راه بره , این دوتا هم همینطوری بودن . معلوم شد رفتن بار روبرو و حسابی از خجالت هم در اومدن و یه بطر ویسکی زدن تو رگ و اومدن !!!!! ما هم سر همین از لج اینها همه شرابها رو خودمون خوردیم تا مثلن دیگه بهشون چیزی ندیم و بدتر نشن یه وقت ! چشمتون روز بد نبینه نمیدونم این شرابش چی بود که ده دقیقه نشده همچین منو گرفت و خوش خوشانم شد که نگو . حالا موزیک زنده از اونور پخش میشه و گارسن هم چپ و راست میره و میاد و میپرسه شام رو انتخاب کردین ؟ ما 4 تا هم مست مست , هی میگیم نه و زوده ! آخر هم نشد بشینیم و رفتیم وسط رقصیدن اونم چه رقصی . مردم حالا نشستن شام میخورن و ما هم هی شلنگ تخته می اندازیم و خواننده هم هی هیجان زده تر میشه و بقول معروف هی ولوم میده !!!!! مردم هم کم کم شاکی شده بودن که موقع شام و اینهمه موزیک و آواز تند و رقص ؟ خیال کرده بودن ما گروه رقصیم . خلااصه اینا شامشون تموم شد و حالا هی خواننده هم مردم رو دعوت میکنه برای رقص و اونا هم با شکم پر .. آخر یه 5 – 6 نفری اومدن . یادم نیست چی شد و سر چی من میکروفن رو از دست طرف گرفتم و شروع کردم با آهنگی که میزدن خوندن و آقا یهو دیدیم نصف مردها بلند شدن و اومد مشغول رقص و منم مغزم کار نمیکرد و هر چی بیشتر اینا هیجان زده تر میشدن منم آتیشم تندتر میشد و فکر کنم قشنک یه یکساعتی خوندم واسه اینا . دیگه چی خوندم رو نمیدونم فقط وقتی که برنامه تموم شد و آخر برنامه سرود ای ایران رو نواختن و مردم هم کم کم بلند شدن برن , صاحب رستوران اومد سراغمون و خیلی شیک گفت :
- خانم شما یا از هفته آینده شنبه ها و یکشنبه ها میایی اینجا میخونی یا من الان زنگ میزنم به پلیس و از دستت شکایت میکنم که خواننده رستوران منو فراری دادی !!!!!
حالا من میگم خدا این چی داره میگه و حواسم زیاد سر جاش نیست , آخر معلوم شد که این خواننده بدبخت هی میخواسته میکروفن رو از من بگیره و بخونه و من بهش نمیدادم و مردم هم با صدام انگار خیلی حال کرده بودن و هی تریپ دوباره دوباره و ... اینم قهر میکنه و میذاره میره ! مدیر رستوران هم گیر داده بود که حالا که اونو پروندی خودت باید برام بخونی وگرنه ازت شکایت میکنم ! حالا بیا درستش کن . الکی قبول کردیم و یه شماره چرت و پرت دادیم بهش و فراررررررر . طرف اینقدر ذوق کرده بود که پول میز و شراب و .. رو ازمون نگرفت . ما هم بدو بدو سوار ماشین شدیم و رفتیم پیتزا فروشی و چیزی خوردیم و گفتیم بریم هتل چون دیر وقت بود و 2 ساعت هم راه . مست هم بودیم و پلیس میکرفت کارمون زار بود . پاسپورت و هیچی نداشتیم و اونم نشد و اینقدر هم خوابمون میاومد که همونجا تا صبح توی ماشین خوابیدیم و 7 صبح بود که رفتیم صبحانه ای خوردیم و حرکت کردیم به سمت خونه .

حالا پشت دستمو داغ کردم دیگه پا تو رستوران ایرانی نذارم و اگر هم رفتم لب به مشروب نزنم !!! فقط یه چیزو من هنوز نفهمیدم که اون شب من چی خوندم و چطوری خوندم با نوازنده ها که همه کیف کردن و لذت بردن ؟؟؟؟؟ خاله م میگه همه ش از این آهنگهای ماهواره های ایرانی بوده انگار و برای همینم جور در می اومده ولی من هیچی یادم نیست ....



........................................................................................

Tuesday, December 05, 2006

تاج گذاری آخوندی :





حدود 30 – 40 سال قبل یه آدمی بود به اسم شاهنشاه آریامهر ( ره ) که تصمیم گرفت یه مراسم باشکوهی رو برپا کنه و رسمن به رسم شاهان تاج گذاری کنه و از طرفی هم اقدار و قدرت و ثروتش رو به رخ جهانیان بکشونه . میلیاردها دلار خرج کرد و مراسمی برپا کرد که هنوز که هنوزه در جهان نظیر نداشته . اسم این مراسم رو گذاشتن جشنهای 2500 ساله به مناسبت تاجگذاری شاهنشاه ایران !!
http://media.farsnews.com/Media/8509/ImageReports/8509120552/2_8509120552_L600.jpg

زمان گذشت و همه چی تغییر کرد و یه مشت جانور از طویله قدم بر اریکه گذاشتن و اسم حکومتشون رو هم گذاشتن حکومت اسلامی که از اسلامی بودن فقط سنگسار و اعدام انقلابی و حجاب اجباری و ضایع کردن حقوق زنان رو یدک میکشید و رئیسش هم شده آقای خمینی شاهنشیخ . این شاهنشیخ ما در عمل یه چیزی بود بدتر از همون شاه فقید ! به این معنی که نه تنها شاه بود اونم شاه بی تاج و تخت , که شیخ هم بود و شده بود خر در چمن از طرفی یه سیستمی رو پایه ریزی کرد که درسته رید به مملکت و هر چی کشور ایران در عرض 50 سال قبل پیشرفت کرده بود و آباد شده بود و داشت تبدیل به کشوری مدرن میشد , نابود کرد و همه رو به نفع جیب خودش و اطرافیانش ضبط کرد و اسمش رو هم گذاشت مبارزه با طاغوت !!
بعد هم اقدام مهمی که کرد این بود که کارخانه های ملاسازی رو توسعه داد تا بتونه از انقراض حکومت شاهنشیخی جلوگیری کنه . این کارخانه های ملا سازی امروزه به اسم حوزه های علمیه معروف هستن و کارشون اینه که مشتی جوون بدبخت و مفلوک و در به در و گره کوری فقیر رو جذب میکنن و مغزشون رو شستشو میدن و پر از اوهام و توهمات و افکار متسهجن ضد بشری و انسانی میکنن و بعد از مدتی اونها رو مثل مدفوع پس میدن به اجتماع .
این کارخونه ها شباهت زیادی با سربازخانه ها هم دارن . در سربازخانه ها , جوانان زیر آفتاب و تحصیل کرده رو میگیرن و انرژی و نیروی جوونی اونها رو حروم میکنن و ازشون بیگاری میکشن به اسم دوران مقدس سربازی و بعد از دلمرده و پژمرده کردنشون ، با دادن درجه های نظامی مثل سرباز و سروان و سرگرد و سرهنگ و استوار و چه میدونم چی ... میفرستنشون بیرون !
این کارخونه های ملاسازی هم در پایان وقتی که جناب طلبه حسابی مغزش گندیده شد و از عقل رها شد و همه چیز رو در اسلام دید , یه چیزی شبیه قابلمه اما از جنس پارچه میذارن روی سرش و پرتش میکنن بیرون تا بره به روش آبا و اجدادی , یعنی مفت خوری و سرکیسه کردن مردم و بازی با عواطف مذهبی مردم , شکم خودش رو سیر کنه ! چون کار دیگه ای هم بلد نیست الا پدر سوختگی و دروغبافی و داستان سرایی . انگل اجتماع و مفت خور اجتماع محسوب میشه و مثل گدای بی سر و پا دوره میافته تا در مسجدی یا حسینه ای برای خودش پایگاهی درست و عده ای دیوانه رو دور خودش جمع .
حالا این وسط هدف از ساختن این انگل ها اینه که حکومت صاحب الزمانی ادامه پیدا کنه و صادر بشه به خارج از کشور . حالا حکومت صاحب زمانی به چه حکومتی میگن ؟
به حکومتی گفته میشه که در اون تمام قدرت و جون و مال و ناموس و همه چیز مردم در اختیار عده ای خاص قرار میگیره و این عده هم خودشون رو نماینده خدا و بعد نماینده موجودی خیالی از جنس اجنه میدونن به اسم امام زمان یا همون تایمری یا مرد نامرئی جهان اسلام . جنایت میکنن و حق مردم رو میخورن و هزار کثافت کاری مکیینن همه ش هم بنام خدا و پیغمبر و فلان امام ! و اما مراسم تاجگذاری اسلامی چیه ؟
http://media.farsnews.com/Media/8509/ImageReports/8509120552/19_8509120552_L600.jpg

وقتی که یه طلبه , دقت کنین که با تاپاله خیلی فرق داره ، اما از نظر ماهیت یکی هستن , وقتی که دروس شیطانی ای رو میخونه و در کلاس های مختلفی شرکت میکنه کم کم تبدیل به موجود جدیدی میشه که نه آدمه نه حیوان ! یه چیزی بین این دو هست . یعنی شکلش شبیه انسانه ولی فکر و مغزش و رفتارش مثل حیوانات میمونه . این موجود در پایان زمان مقرر تبدیل میشه به یک مبلغ مذهبی و وظیفه داره تا خزعبلاتی رو که در طول سالها با زور و ضرب مار و عقرب قاشیه و آتش دوزخ و پل سراط و شب قبر و .. تو مغزش تنقیه کردن رو به مردم بی ایمان و کافر و مرتد بیاموزه و اونها رو به راه راست بیاره . منظور از راست , راست شدن آلت تناسلی نبود !!!!! حالا برای اینکه بتونه مردم خل وضع و دیوانه رو طرفدار خودش بکنه باید مثل سکه تقلبی یا اجناس بنجل یه روکش جذابی روی خودش بکشه و سیمای روحانی داشته باشه تا بتونه 4 تا خل و چل رو مطیع کنه . به همین منظور در پایان وقت مقرر به تن این افراد جامه ای میپوشونن بنام لباس ملایی و عبا و عمامه و دستار و دستک و انگشتر و تسبیح هم میدن دستشون و میشن نمایدگان خدا بر روی زمین یا حجت الاسلام و ثقط اسلام و آیت الله و داشااق الاسلام و .. ! بسته به ژنتیک و نسبشون هم این آدمها نور ایمانشون متفاوت میشه . مثلن اونهایی که هم مادرشون سیده هم پدرشون , باید تاج سیاه سرشون بذارن و بهشون میگن سید طباطبایی و سرهنگ کامل هستن ! اونهایی که تاج یا عمامه سفید به سر دارن , یا ننه یا باباشون حروم زاده ست و سیده و یا کلن هیچ کدوم نیست و اعتبار کمی داره . در واقع طرف هر چقدر حروم زاده تره به همون نسبت هم رنگ و لعابش فرق میکنه !
یک شنلی هم به دوش می اندازن از جنس پشم شتر که جدیدن این شنل یا عبا از جنس پارچه های فرد اعلای ژاپنی و کره ای درست میشه . حدود 20 – 30 سال قبل بود که همین ملاها میگفتن خرید پارچه از فرنگ حرامه و باید از داخل تهیه بشه نه از اجنبی ها . و حالا میبینیم که گرون ترین و بهترین پارچه ها از خارج بطور خصوصی برای اینها فرستاده میشه !!!!
تیغ و ژیلت و اپیلیدی هم برای آخوند جماعت حرامه . چون کلن انگاری کوتاه کردن پشم و موی بدن حرامه ! البته باز هم در 30 سال قبل ملاها فتوا داده بودن که موی بدن انسان نباید از یک جو بلندتر باشه !!!! و حالا میبینیم که آیت الله سید حسن خمینی کاکل میذارن و یا سید خندان , خاتمی جاکش فکل از زیر عمامه بیرون میذاره یا رهبر حکومت شاهنشیخی با کاکل های زیر عمامه ش عکس های بکش خوشگلم کن میگیره و ..
لباس زیر عبا هم به قول عوام به جیب آخوندی معروفه و از ناحیه سینه شروع میشه و تا دم پا ادامه داره و توش به اندازه یک خورجین الاغ یا قاطر جا هست و هر چیزی توش میشه گذاشت !
کفش های آخوندها رو هم بهش میگن نعلین که از همون نعل خر و اسب و قاطر گرفته شده و چون سر کج بود و مثل نعل انحنا داشت بهش نعلین گفته میشد . البته امروزه نعلین هاااا تبدیل شدن به کفش های خوش دوخت و طبی اکو !!!
تسبیح یا هدیه فاطی زهرا هم که برای هر آخوندی از نون شب واجب تره و این وسیله اگه نباشه مسلمان ایمانش کامل نیست . میدونین که مورد استفاده تسبیح نه برای حمد و ذکر گفتن که برای اینه که امت مذکر اسلام از خیال و هوس بازی با تخم و خایه های مبارکه بیرون بیان و یه وقت اسلام رو به خطر نندازن . در گذشته تسبیح ها از عقیق و زبرجد و هسته زیتون ساخته میشد و امروزه از کهربای سیاه نقره کوب شده و سنگ مرمر و ..
آلت یا وسیله بعدی انگشتره که از جنس عقیق و نقره و یا فیروزه ساخته میشه . در گذشته انگشتر ها روشون نام 5 تن آل مشنگ حک میشد و نشونه این بود که طرف خیلی مسلمونه . امروزه این انگشترها منسوخ شده . نقره هم جای خودش رو به پلاتین و طلا سفید داده !!!!!

نتیجه گیری اخلاقی ای که میشه گرفت اینه که اگه مردم ایران واقعن خواستار تحول هستن و میخوان همه چیز تغییر کنه و پیشرف کنن باید بصورت ریشه ای عمل کنن ! نگاه کنین و ببینین که همین آخوندها هم با همه خریتشون متحول شدن و پیشرفت کردن و همه چیزهای حرام و ساخت اجنبی های دیروز رو امروز برای خودشون حلال کردن . پس ما مردم هم اگه واقعن میخواهیم همه چی تغییر کنه و اوضاع خوب بشه باید ریشه آخوندها رو خشک کنیم تا افکار جامعه رو مسموم نکنن و مردم فاسد نشن . باید فرزندان خودمون رو از رویارویی با اونها بر حذر کنیم و بهشون آموزش بدیم که هرگز حرف هیچ آخوندی رو گوش ندن و نپذیرن و همیشه به دیده نفرت و کینه و دشمن خونی به آخوندها نگاه کنن . باید اینو بدونیم که هر آخوندی بدتر و خطرنکتر از ویروس ایدز میمونه . پس همونطور که موقع سانفرانسیسکو رفتن از کاندوم استفاده میکنین و پوشش و حفاظ ؛ موقع رویارویی با آخوندها هم باید از پوشش و محافظ استفاده کنیم تا آلوده افکار پلید اونها نشیم ! ویروس ایدز شاید میلیونها نفر رو آلوده کنه و هزاران نفر رو بکشه ولی یک آخوند , نسلی رو آلوده میکنه و جهانی رو به تباهی میکشه !

تکبیر.



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001