فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, January 31, 2006
والدین خودخواه :

من همیشه گفتم , صد بار دیگه هم میگم که نطفه خراب شدن ژنتیک ما ایرانیها زیر سر پدران و مادران و پدر و مادر بزرگ های ماست ! تا وقتی که این نسل مجنون زنده هستن ما چندان در راه رسیدن به دموکراسی نمیتونیم پیشرفت بکنیم ! البته دلیل محکمی هم دارم و اونم اینه که نسل اول یعنی پدربزرگها و مادر بزرگهای ما بطور کل از ریشه ژنتیکشون فاسد و خرابه و به هیچ شکلی اصلاح شدنی نیستن ! اونها در دوره ای از زمان متولد شدن که مرد خدا بود و زن قالیچه خرسک و پادری ! به همین دلیل تیر چراغ برق هم تو ماتحت اینها فرو بکنی باز هم میگن خدا یکی , مرد یکی !!!! اما دسته دوم یعنی پدران و مادران ما ! این نسل نیمه دیوانه بخاطر قرار گرفتن در بین 2 نسل فسیل و پیشرفته و همچین وقوع کودتای اسلامیون , مغزشون گوزیده و نمیدونن چی درسته و چی غلط ! از طرفی میخوان به رسوم آبا و اجدادی عمل کنن , ولی میبینن عملن چنین چیزی اصلن تو مخ بچه هاشون که ما باشیم نمیره ! از طرفی هم نگاه میکنن و میبینن دنیا انگار تومنی شونصد میلیارد عوض شده با سابق و دیگه جایی برای رستم و سهراب کُشی و مرد هوا کردن و جانماز آبکشی وجود نداره و عقل بر شرع و دین برتری پیدا کرده !!!!!
خلاصه این بدبختهای مادر مرده واقعن خودشون هم نمیدونن چی میخوان از جون زندگی و البته تقصیر هم ندارن و آهنگ زندگی بقدری سریع متحول شد که تا بیان جا بیفتن و با شرایط جدید خودشونو وفق بدن دیدن که با پرتاب شدن به لقا الله فاصله کمی دارن . از طرفی همین ها زمان مرحوم شاهنشاه آریامهر که نور به قبرش بباره تا ابد الدهر , مینی ژوپ میپوشیدن و چاک سینه هاشون تا دم نافشون باز بود و موهای افشون و گیسوان کمندشون طناب اسارت پسرها بود و مردهاشون هم همه خط ریشهای چکمه ای بلند و موهای مدل بیتل ها و شلوارهای پاچه گشاد و تنگ و تیریپ دختر کش و تا بوق سگ هم توی فلان کاباره و سینما و قمارخونه و فاحشه خونه بودن .
ولی چرا به اینها میگم دیوانه ؟ چون همین ننه باباهای ما اون زمان جوونی خودشون رو فراموش کردن که چه ریختی بودن و چه کارها که نمیکردن , ولی حالا جناب آقای پدر میاد و به دخترش میگه :
تو اگه با فلان پسر بپری تو ماتحتت سرب داغ میریزم ! یا ننه جان میاد و به پسرش میگه تو اگه دختر بازی کنی من جفت تخمهاتو از بیخ میکنم و به ریس میکشم و از گردنت آویزون میکنم !
پسره موهاشو اجق وجق میکنه و ژل میماله و لباسهای هچل هفت میپوشه و ننه باباش راه به راه گیر میدن که این چه ریختیه ؟ این چه موسیقی ایه که شما گوش میدین ؟ این چه وضع زندگیه ؟ دخترها هم همینطور . ولی یکی نیست به همین ها بگه که اون زمان شماها که تو کون الویس پتی یاره و بیتل کلنگ ها و رولینگ استون و گوگوش و داریوش و دیوانه هایی از این دست میرفتین و خودتونو خفه میکردین براشون و خودتونو جر کیدادین تا شکل اونها تیپ بزنین و رفتار کنین و حتا ژست های آرتیستی اونها رو میگرفتین , حالا چی شده کلاستون رفته بالا و آلا مد شدین و جانماز برای بچه هاتون آب میکشین ؟؟؟؟؟؟

اینجاست که باید دید چی به سر این ننه باباهای ما اومده که زده به سرشون ! حالا این جریان رو بخونین بیشتر دستتون میاد :

- دیروز :
آقا ما دبیرستانی که بودیم جَو متال بازی گل کرده بود و هر کسی رو که میدیدی موهاشو بلند میکرد تا پشت کمرش و هر چی چیز سیاه دستش میاومد به خودش وصل میکرد یا میپوشید و دست و پاهاشو لاک سیاه میزد و ماتیک جگری پررنگ و خط چشم کلفت . بعد هم نوار کاست های چند تا خل و چل مثل متالیکا رو گوش میداد و ادعای متال بازیش میشد ! ما هم خدا زد تو سرمون و رفتیم قاطی این دیوانه ها . اولش با نوار حال میکردیم ولی بعد از مدتی دیدیم دنیا نوار نیست و رفتیم سراغ شو های این گروه ها ! بعد هم پوستر هاشونو زدیم به در و دیوار و اتاقمونو باهاش کاغذ دیواری کردیم و بعد هم هر جا که دستمون می اومد اسم اینها رو مینوشتیم و امضاء مون هم شده بود گوزتالیکا ! اما بعد از مدتی اینها هم ما رو ارضا نمیکرد . پس رفتیم با پسرخاله های دیوانه تر از خودمون قاطی شدیم و یه گروه تشکیل دادیم و شروع کردیم خودمون نوازندگی و خوندن ! البته بماند که چه بلاهایی سرمون اومد و چه حرفها که از ننه و بابا و خاله و عمه و دایی و عمو و ... نشنیدیم تا بتونیم به آرمال متال بودن برسیم ! چون بطور عادی در خونه حق نوازندگی نداشتیم باید میرفتیم توی زیر زمین و در و دیوار و سقف رو هم با شونه تخم مرغ و یونولیت ضد صدا کردیم و شروع کردیم . خلاصه یه مدت که گذشت و دستمون راه افتاد یه مشت خل و چل تر از خودمون هم شدن طرفدار ما و توی پارتی های دوستان میرفتیم و میزدیم و میخوندیم و ... تازه اون زمان ما امکانات نداشتیم ! جونمون در می اومد و کلی التماس به جون فک و فامیل میکردیم تا از خارج که میان برای ما گیتار برقی و فاز و نُت و پیکاپ و ... بیارن ! اینترنت که نبود . مثل الان هم نبود که مثل نقل و نبات این چیزها ریخته باشه تو خیابون . بحز اینها اون زمان اینها ممنوع بود و اگه گیر می افتادیم چوب بود و ماتحت لخت ما و اینا .... ! اون زمان نه سی دی بود نه دی وی دی نه کامپیوتر نه دوربین دیجیتال , که اگه اینها بود ما چه کارها که نمیکردیم ! بقول ترکه : امکانات نبود !!!! جونمون در میاومد یه فیلم 36 تایی رو پر میکردیم و بعد با هزار زحمت و کلک زدن و عشوه ریختن برای صاحب عکاسی , خرش میکردیم و اونها رو تازه 3 روزه برامون چاپ میکرد و چاپ دیجیتال در 15 دقیقه هم نبود و تازه میدیدی از 36 تا فیلم 20 تاش سوخته و تار افتاده . برای اینکه به روز باشیم هم باید دم مادر بزرگ و مادر و پدر رو میدیدیم که وقتی دارن از خارج میان فیلم وی اچ اس (!) فلان خواننده رو برامون بیارن . وقتی هم میاوردن تا یکماه فحش و تف و نفرین بود که حواله ما میکردن ! مثلن همین مادر بزرگ بدبخت من رفته بود برای ما نوه های دیوانه ش یه فیلم متالیکا بگیره و تو فروشگاه مخصوص متال ها رفته بود و اونها هم کف کرده بودن که یه پیرزن متال باز شده و گرفته بودنش و پرتش کرده بودن هوا و براش هورا میکشیدن !!!!! وقتی هم اومده بود تا یکماه چشم دیدن ما رو نداشت و کمرش جیر جیر میکرد ! تا اینکه دانشگاه قبول شدیم و این دیوانه بازیها رو گذاشتیم در کوزه و کلاسمون رفت بالا و سبک عوض کردیم و رفتیم تو کار کلاسیک و جاز و بلوز ... و هم که عشق و عاشقی و کلن بوسیدیم گذاشتیم کنار !! اما چیزی که برامون موند یه جفت گوش سنگین و خاطرات جالب و کاست های پر کرده یادگار اون زمان که هر وقت گوش میدم از خنده اشکهام سرازیر میشه ... ولی درس اخلاقیش این بود که هرگز برای بچه خودم محدودیت ایجاد نکنم و سعی کنم اگه نمیتونم شرایط رو هضم کنم و بفهمم , تلاش کنم شعورم رو به روز در بیارم تا از قافله زندگی عقب نیفتم !!!

- امروز :
امروز اگه ادای این کارهایی که یه زمان ما میکردیم و کلی هم کلاس داشت , رو کسی در بیاره بهش میگن لات و جواد و بی فرهنگ و وحشی ! استغفرالله ... الان طرف تیپ با کلاس میزنه و باید تمیز و اصلاح کرده و شیک و مد روز باشه ! برعکس مرام متال ها که باید ژولیده و پشمناک و گوریل و مو بلند و چرک و کثافت باشی . بعد هم بجای هد بنگ کردن و تکون خوردن مغزت و یا آبجو خوردن برای حس گرفتن , باید رقص بلد باشی و با ریتم آهنگ برقصی و اکس و اسید اسنیف کنی و روی سرت چرخ بزنی تا بهت بگن آدم حسابی :

رفته بودم خونه خاله م و داشتیم با هم حرف میزدیم . تلفن زنگ زد و پسر خاله م گوشی رو قاپید و شروع کرد صحبت کردن . کاملن مشخص بود که داره با یه دختر حرف میزنه و لحن و ادای کلماتش که دست به عصا بود کاملن نشون از عمق فاجعه میداد . خاله م هم ذوق کرده بود و هی با مشت میکوبید رو سینه شو قربون صدقه پسرش میرفت ...

" آخه دقت کردین وقتی پسرها با دوستشون حرف میزنن از هر 20 تا کلمه ای که میگن 19 تاش فحشه و 15 تاش هم توش حرف ( ک ) داره اونم ( ک ) مربوط به عضو تناسلی خانمها !!!!! مردهای جون عزیز از ( ک ) خودشون هیچ وقت مایه نمیذارن مبادا خاجه بشن . حالا با یه دختر که صحبت میکنن چنان متین و ملایم و مودب میشن که باورت نمیشه این لات هپلی چاله میدونی هم بلد باشه اینطوری حرف بزنه "

بعد هم بلند شد و رفت تو اتاقش تا راحت حرف بزنه ! وقتی که رفت خاله م با چنان ذوق و شوقی برگشت بهم گفت : اووووف اووووف ... بمیرم ... پسرم دیگه مرد شده و دوست دختر داره . ایشالا برم عروسیش !!!!! تو دلم گفتم قربونم بری .. یه نگاه به دختر خاله م انداختم و اونم حالت استفراغ به خودش گرفت ... ! تازه چه پسری ؟ عضلات و بازوهای گره خورده و تیریپ کشتی گیر و یه جواد مجسم ! یکساعت بعد هم پسرخاله م شیک و پیک و ادکلن زده از خونه رفت بیرون تا برسه به سر قرار (!) . حالا یکی این ریختی میدیدش باورش نمیشد که این آقا هفته به هفته حموم نمیره و موهاش مثل پشم بُز و میرزا جاکش خان جنگلی گره خورده و تنش هم بوی لجن جوب و فاضلاب میده ! تا اینجاش همه چی عادی بود . نیم ساعت بعد دوباره تلفن زنگ زد و ایندفعه دختر خاله م گوشی رو برداشت . نوع حرف زدنش و سرخ شدن صورتش نشون میداد که پشت خط یک پسره . خاله م اخمهاش رفت تو هم و چپ چپ نگاهش کرد . دختر خاله م هم مجبور شد بره تو اتاقش تا از شر اون نگاههای خصمانه در امان باشه ! اما قضیه به همین جا ختم نشد و کمی بعد خاله م بلند شد رفت تو اتاقش و جیغ و دادشون رفت هوا که : تو داری با کی حرف میزنی و کی پشت خطه و ... قیامتی شد !!!!

رفتم و دست خاله م رو گرفتم و آوردمش از اتاق بیرون و گفتم : ببینم شما چرا به پسرت هیچی نمیگی ولی تا دخترت داره با دوست پسرش صحبت میکنه جوش میاری و کبود میشی ؟ اگه بده برای اونم باید بد باشه ! اگه درسته برای اینم درسته ! اینکه نشد تبعیض قرار بدی و چون اون پسره و شما پسر دوست داشتین از اول , هیچی بهش نگین و تلافیش رو سر این بیچاره در بیارین .
- نه این فرق میکنه اون پسره و براش عیب نیست و این دختره و عیب داره با پسر حرف بزنه !
جدی ؟ پس میشه بفرمایین شما خودتون با شوهرتون چطوری آشنا شدین ؟ نکنه ایشون اومد خواستگاری شما ؟
- خب آره دیگه ! پس چی خیال کردی ؟
نه بابا ؟ ولی من از مامان و مادر بزرگ و خاله اینا شنیدم که شما 4 ماهه حامله بودین که شوهرتون اومدن خواستگاریتون !!!!
- هیس ! حالا چرا بلند میگی ؟ اون قدیم بود گذشته ! الان فرق داره !
هیچ فرقی نداره . شما داری صورت مساله رو پاک میکنی . خودتونم بکشین اگه اینها بخوان با کسی حرف بزنن یا ارتباط برقرار کنن , اینکارو میکنن پس بجای تهدید کردن و دعوا و شکستن حرمت خودتون , از اول آموزش صحیح بدین و بهشون اعتماد کنین تا فردا اون بلایی که سر شما اومد , سر دخترتون نیاد !!!!!!

اینو که گفتم کمی رفت تو فکر و بعد هم گرفت ماچم کرد و بعد هم دختر خاله م رو آوردم و کلی با جفتشون صحبت کردم قضیه به ظاهر حل شد و به خوبی تموم شد . حالا اینکه چقدر دووم داشته باشه ... نمیدونم ! ولی خودمونیم , یعنی وقتی توی محیط خانواده اینطور بین دختر و پسر فرق میذارن , چوطر میتونیم انتظار داشته باشیم که در محیط جامعه مردسالاری حکمفرما نباشه و زنها رو آدم حساب کنن و حقوقی برابر با مرد براشون در نظر بگیرن ؟؟؟؟؟؟ بهتر نیست اول از محیط خانواده شروع کنیم و بعد بریم سراغ خانواده ای بزرگ بنام جامعه ؟



........................................................................................

Monday, January 30, 2006

روشنفکران امروزی :

فکر میکنم این واژه روشنفکر از زمانی بوجود اومده که امیر کبیر رحمت الله عده ای دانشجو رو فرستاد به فرنگ تا تحصیل کنن و موقع برگشتن بیان و فرهنگ و میزان دانش مملکت رو بالا ببرن و باعث پیشرفت این کشور بشن و جوانان ایرانی رو تعلیم بدن . اون زمان به این دانشجوهای از فرنگ برگشته میگفتن روشنفکر چون طرز فکرشون با طرز فکر مردم ایران تفاوت پیدا کرده بود و کمی تا قسمتی اعتقادات و رفتارها و خصوصیاتشون آزادانه تر شده بود . اما متاسفانه از همون دوران همین به اصطلاح روشنفکران بودن که تیشه به ریشه مردم زدن و باعث زوال کشور ایران و مردم ایران شدن . در واقع روشنفکری بجای اینکه بیاد و مملکت ما رو سر و سامان بده , بدتر باعث عقب افتادگی بیشتر کشور و رشد بیشتر موهوم پرستی و خرافات و دیوانگان مذهبی در کشور ایران شد :

ما خیلی روشنفکر شدیم ! ما ياد گرفتيم مدرن و امروزی باشیم . همه ی ما تومبیل شخصی داریم . ولی مثل گاو رانندگی میکنیم ! همه ما موبایل و چند خط تلفن داریم ولی زورمون میاد به آشناهامون زنگ بزنیم و احوالی بپرسیم مبادا طرف هوس کنه بیاد خونه ما لنگر بندازه ! ما عاشق محیط زیست و دفاع از حقوق حیوانات هستیم و توی منازلمون ماهی و سگ و گربه و پرنده و بزمجه رو به بهترین شکلی نگهداری میکنیم ولی زورمون میاد از پدر بزرگ و مادر بزرگمون نگهداری کنیم و مثل سگ می اندازیمشون گوشه خانه سالمندان ! ما دیگه عادت کردیم که به خیانت به چشم بد نگاه نکنیم , آخه بابا خیانت مال جوادهاست حالا دیگه پدرمون چند تا دوست دختر داره و تمام منشی هاش تو کونش میرن و ... مادرمون هم با پسرهای جوون و قرطی لاس میزنه و عقده های دوران جوانی و عمری که پیش شوهر گرامیش تلف کرده رو خالی میکنه تا ادای امروزی ها رو در بیاره ! یاد گرفتیم رنگ ناخن های دست و پامون رو با رنگ ماتیک و سایه و لباسهامون ست کنیم ولی دلهامون مثل مداد رنگی شصتاد رنگه میمونه و هزار رنگه ! یاد گرفتیم وقتی کسی مُرد بهترین مجلس و رستوران رو براش بگیریم و سنگ قبرش رو هم درجه یک و از گرانیت یا مرمرهای گرون قیمت انتخاب کنیم و کلی بگردیم و شعر با کلاسی هم روش بدیم بتراشن و هر سال هم کارت دعوت بفرستیم برای فک و فامیل تا بیان به مراسم سال , ولی همین آدم وقتی که زنده بود به پشم های مبارکمون هم حسابش نمیکردیم و سال تا سال هم یادش نمیکردیم . باز خوب شد مرد و سالی یکبار میتونه قوم و خویش رو بیینه .. یاد گرفتیم تا وقتی که ایران بودیم خودمونو سگ هم حساب نمیکردیم و مدام به خودمون و هم وطنانمون فحش خوار – مادر میدادیم و ایران رو سرزمین وحشی ها و اراذل و اوباش میدونیستیم . اما تا پامون میرسه اونور آب یهو ایران میشه برای ما خدا و میهن پرست میشیم و یه پرچم شیر و خورشید میزنیم به دیوار پذیرایی و یه گردنبند فروهر هم میاندازیم گردنمون و سرود چو ایران مباشد تن من مباد میشه یاهوی ما و ورد زبونمون ... وقتی میخواهیم پیش فامیل چُسی بیاییم و ادای روشنفکرها رو در بیاریم , یکی از فیلم های سکسی یا اتفاقات سکسی همسایه شوهر ننه پسر عموی اقدس خانم اینا رو براشون تعریف میکنیم تا نشون بدیم خیلی امروزی هستیم و سکس برای ما خیلی پیش و پا افتاده ست . یاد گرفتیم هر جا که چند نفر مرد و زن جمع شدن فورن در مورد فمینیسم حرف بزنیم و نشون بدیم چقدر با کلاس هستیم ولی در منزل و در زندگی خودمون یک مردسالار به تمام معنا باشیم و ضد تمام مواردی که حرف زدیم عمل کنیم ... ! بچه ها رو کتک بزنیم , خشتک زن رو سرش بکشیم و چوب تو ماتحت آزادی بکنیم ولی همه جا دم از برابری جنسی و زن و مرد بزنیم ...

اینها رو گفتم تا کمی حال و هوا دستتون بیاد و بدونین که ما چقدر در این دوره زمونه شعار میدیم ولی اندازه سر سوزنی شعور نداریم . تا وقتی هم که شعور شعار دادن رو پیدا نکنیم زندگیمون همینه و اوضاع عوض نمیشه ! آخه تا کی بشینیم هی بگیم زن و مرد برابرن در صورتیکه هیچ کدوم ما در عمل بهش اعتقاد نداریم . ما زنها چشم مردها رو در هر موقعیتی در میاریم و اونها هم در هر فرصتی ترتیب ما رو میدن ! بعد هم اسم اینها رو میذاریم روشنفکری ؟ یا دائم از مذهب بد میگیم و هر چی فحش خوار – مادره حواله مذهب و پیغمبر و امام و آخوند و سگ و ... میکنیم . ولی وقتی که موقع عمل میرسه با خدا میشیم و مومن . معتقد میشیم و با خودمون میگیم : نکنه بهشت و جهنمی باشه ؟ نکنه پیغمبری بوده ؟ نکنه ..... ؟ حالا اینم نمونه ش و چُسِ روشنفکری :

امروز برف شدیدی داشت میبارید و حسابی همه جا رو سپید پوش کرده بود . طبق معمول که تهران نم نم بارون میاد و اینجا بهمن میاد , نشسته بودم خونه و داشتم کتاب میخوندم و زندانی شده بودم . زنگ در به صدا در اومد و رفتم پای آیفون و دیدم یکی از همسایه هاست . بهم گفت اگه میتونین بیایین منزل ما یه دوره گرفتیم و همه خانمهای محل جمع هستن ! با اینکه از این دوره ها خوشم نمیاد اما از اینکه بشینم کنج خونه و فقط کتاب بخونم تا شب بشه و بگیرم بخوابم به این امید که فردا شاید هوا خوب شد و تونستم از خونه برم بیرون , لباس پوشیدم و مرتیکه رو سپردم دست خواهرم و از خونه زدم بیرون . تا برسم به خونه خانم همسایه , لایه ای از برف روی لباسم رو پوشوند . زنگ زدم و درو باز کردن و رفتم داخل . تقریبن 20 نفری جمع بودن . زن و دختر . ولی از همه وحشتناک تر این بود که یه آخوندی رو هم بالای مجلس نشونده بودن . دقیق تر که شدم دیدم حاج آغای جاکش مسجد محلمونه . نشستم و آغا شروع کردن صحبت کردن ! باور کنین یک حرفهایی میزد که دلم میخواست بلند بشم و ناخنمهامو تا ته فرو کنم تو چشمهاش و زبونشو از حلقومش بکشم بیرون . شروع کردم افراد حاضر رو دید زدن تا ببینم کسی رو میشناسم یا نه ؟ داشتم دیوونه میشدم از تعجب ! نصف کسانیکه اومده بودن جزو افرادی بودن که بارها به خودم گفته بودن ما خدا رو قبول نداریم و گور پدر دین و ... ولی حالا اومده بودن و اینجا و چنان غرق در صحبتهای حاج آغا بودن که انگار هیپنوتیزم شدن ! نکته جالب این بود که همه خانمهایی که نشسته بودن زیر پای حاج آغا و داشتن به چرت و پرت هاش گوش میدادن همه زنها و دخترهای سانتی مانتال بالا شهری و پولدار و زنهایی بودن که کلاسشون اونقدر بالا بود که میگفتی اینها از ناف اروپا بلند شدن اومدن . ولی همین احمق ها با چنان دقت و توجهی به صجبتهای این دیوانه پشمناک گوش میدادن که آدم هاج و واج میموند !!!! بدتر از همه این بود که صجبت هاش رو قبول هم داشتن و هر چند دقیقه مثل بز اخفش و بلا نسبت گاو هی سر تکون میدادن در تایید حرفهاش !!!!

" یاد خاله مادرم افتادم که یک زن پولدار و مومن و دیوانه ست و تمام ثروت خودش و شوهرشو داره در راه اعتقاداتش حروم میکنه و بدتر از همه اینکه نه نماز بلده بخونه نه هیچی و ادعای مسلمونیش هم میشه و تازه سگ هم تو خونه ش نگه میداره . این دیگه خیلی حرفه "

بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم و به بهانه تنها بودن بچه بلند شدم و زدم بیرون ! هوای سرد بیرون و بارش تند برف حالمو جا آورد و کمی توی برفها راه رفتم تا آروم بشم و بعد هم برگشتم خونه و مشغول خوندن باقی کتابم شدم ... ! نمیدونم واقعن ما کجای این دنیاییم , غربی ها کجان ؟ ما هم زندگی میکنیم , اونها هم زندگی میکنن ... دلم میخواست برای تک تک ایرانیها امکان این رو فراهم میکردم که فقط 3 روز برن خارج از کشور و برگردن و اونوقت مطمئن بودم که روز چهارم حکومت اسلامی ای وجود نداشت .... جهل .. جهل .. خرافات .. مذهب .. رسوم .. حماقت ...

من از غروب خسته ام
من از چراغ مردگي
از اين ستاره كشتن و رواج سرسپردگي
بر آسمان نظاره كن
حادثه ايست در كمين
چگونه بركنم من اين
غبار رو از دل غمين
چه ظلمتي گرفته اين
شب بهار مرده را
تو بي بهانه مي بري
بهار نورسيده ر
اشب از ستاره ها تهي
من به اميد روشني
چه بي صدا نشسته ام
به انتظار روزني
صداي خسته اي مرا
به اوج مي كشاندم
به چلچراغ روشن
ترانه مي نشاندم
من از نژاد نور و از تبار روشناييم
من آخرين مسافر ديار آشناييم
به صبح رفتنم نگر
چه شادمانه مي روم
پي ستاره اي شدن
چه مومنانه مي روم ...



........................................................................................

Sunday, January 29, 2006

طب الاسلام و حکایت استمناء و استبراء :

این مطلب رو دو دستی تقدیم میکنم به روح پر فتوح رهبر انقلاب , حضرت آیت الله خایه ای رهبر فرزانه و رئیس حکومت شاهنشیخی و امام 14 شیعیان جهان و ولی وقیح مسلمین کل جهان و ملیجک آن حضرت , احمدی نژاد بُزمجه و صاحت مقدس جمکران به یاد آن نرینه موعود همیشه غایب , آغا امام تایمری یا مرد نامرئی !

یک توضیح اضافی :
چند نفری از خوار – برادران گرامی اعتراض کردن که چه پدر کشتگی ای دارم با این مذهب مادر مرده ؟ البرهان الحجتی ! از نظر این جانبه دینی بنام اسلام که از روز اول تا حال حاضر فقط و فقط موجب قتل و تجاوز و ترور و کشت و کشتار و خرافات و نفهمی و جهل و پست فطری و بیشرفی و احمق و عقب مونده شدن مردم شده نه تنها دینی بر حق نیست که دینی بر کف حجر مستراحه و تا انقراض این دین شیطانی و تک تک پیروانش و تا روزی که نفس از این حلق بیرون میاد نهضت ادامه دارد . این جانبه فقط یک چیز رو قبول دارم اونم چیزی نیست جز حق , وجدان , عقل و شعور و منطق . نه خدای ترسناک و موهومی که آخوند و محمد و علی ساخته و نه بهشت و دوزخی که هر پاپتی قابلمه به سری وعده میده و نه دستورات جفنگ و خرافی ای که هر پوفیوزی بنام اسلام به خورد مشتی مردم ابله و نادان هالو میده ! جفت شست های باد کرده م حواله هر کسی که معترضه و هر چی فحش خوار – مادره حواله شون . باقی فحش ها هم واریز به حساب شماره 100 امام ! اون بالا نوشتم جانورانی که به تریج قباشون بر میخوره تشریفشونو ببرن یک جای پاستوریزه . پس مشخص میشه که حضرات خودشون هم خارشک دارن ... وسلام .
و الی لعنت الله علی القوم الظالمین من الاولین و الآخرین و لعنت الله علی سیدنا و آخوندنا و جمیع المسلمین حتی تا ابد الآخرین . صدق الله علی العظیم .

سیده شیوا لاچینی , دامن اضافة تو .


مقدمه :
دین اسلام دینی ست کامل و بر حق . این دین از روز ازل تا روز قیامت برای رفاه حال تمام مردم جهان ایجاد شده و تنها دینی هست که هرگز کهنه نمیشه . این دین در تمامل امورات زندگی انسانها از تولد و خواندن یاسین در گوش نوزاد تا زمان ریدن و جفت پا پریدن در مستراح به سمت چپ و امورات طهارتی و نظافتی تا امورات زیر شکمی مثل بچه ساختن و استمناء و لواط و طبق زنی زنان و لکه گیری حیض و تست pH فرج تا مرگ و نیستی و غسل و غساله و ... نظارت داره . حالا , بر معتقدینش لعنت الله جمیعن فتبرک الله ! آمین . خب طبق معمول , این هفته میپردازیم به مساله ای بنام طب الاسلام و ریشه های سنتی طب اسلامی . در این مطالب سعی شده از کتاب طب الکاذب نوشته امام کاذب لعنت الله علیه استفاده سرشاری بشه :

آقا میگن بو علی سینا رحمت الله در کتاب قانون گفته که ختنه کردن آلت مردان یا همون بریدن پوست نوک آلت مرد برای بهداشت و جمع نشدن اسپرم مرد در اون ناحیه بوده و جنبه بهداشتی داشته ! اما ما که این کتاب رو هفشده بار زیر و رو کردیم و بیل زدیم , همچین چیزی ندیدیم اما در کنارش به تاریخ اسلام که رجوع کردیم و بهش شبیخون زدیم , فهمیدیم که آغایون از ختنه کردن آلت مبارکه چه اهداف شومی رو در سر میپروروندن و اون هم نه از بابت بهداشتی , که از جهت آرایشی :

اینو از اون جهت گفتم که آلت مردهای مسلمون در کشورهای غربی طرفداران زیادی پیدا کرده و بعضی از سوپر استارهای فیلم های پورنو هم چنین معامله فجیعی رو با معامله هاشون انجام میدن برای خوش تیپ تر شدن آقای دودول ! اما ما در اینجا چون با جنبه های زیبا شناختی کاری نداریم و ذات مذهب هم ضد زیبایی و رفاه و آسایش و جذابیت و چیزهای خوبه , یک راست شیرجه میزنیم به بخش اصلی یعنی استبراء :
شنیدین میگن الت مردهای عرب خیلی درازه ؟ به مرگ امام خمینی جاکش قسم میخورم که این حرف راسته و دلیلش هم نه برای خاطر ژنتیک عرب ها که برای امر فجیعی بنام استبراء ست ! حالا چطور ؟ موضوع از این قراره که وقتی مجموعه دستورات دین اسلام رو جمع میکنی متوجه میشی که 90% اونها در مورد طهارت و امورات زیر شکمی و محدوده زیر ناف و نقاط بی ناموسی گفته شده و باقی در مورد خداشناسی و حجاب و قتل و ترور فی سبیل الله و آدم کشی و شکنجه و ... و تنها 1% رو میتونی جزو موارد منطقی در اسلام پیدا کنی که اون رو هم باید مطمئن باشی که تحریف شده !!! آدم گاهی خیال میکنه این مسلمونها ژنتیکشون هم نجس بوده که اینقدر دستورات فجیع در مورد طهارت وضع کردن چون اینقدر که این مسلمونها باید خودشونو بسابن و غسل و وضو و کوفت و زهر مار بگیرن , سگ رو هم اینقدر میشستی تا حالا پاک که هیچی , استریل شده بود ! خلاصه که طبق یکی دیگه از این دستورات , وظیفه ای در دین برای مردان وضع شده که بهش میگن استبراء و فقط هم خاص مردان هست , به علت داشتن آلت آخته :

روش به این صورته که وقتی مردی با پای چپ (!) وارد موال خانه شد و گلابی به روی رهبر و عنتر و محمود مهر ورز پاشید , باید شروع کنه به انجام عملیاتی بنام استبرآء ! آخوندی رو میشناختم که میگفت : مستحب است قبل از استبراء مسلمانان نیت هم نمایند ! نمیدونم نیت کردن برای استبراء جائزه در دین یا نه ؟ ولی چون اسلام گفته موقع دخول و بچه ساختن هم نیت کنید و شیطان رو لعنت و دور کنید , پس لابد موقع استبراء هم نیت لازمه ! فتبارک الله ..
مرد مسلمان بعد از فریضه مستحب شاش کردن باید آلت مبارکه رو در مشت راست خود گرفته و با انگشتان دست راست خود ابتدا طرفین شرق و غرب آقای دودول رو از قسمت تهتانی به سمت بالا بکشه , چندین بار به شکل دوشیدن شیر ! سپس جهت انگشتها را عوض نموده و از بالا و پایین آلت یا همان جهات شمال و جنوب این عمل را دوباره تکرار نماید ! حالا مرحله سوم آغاز میشود و آن فشردن و چلاندن کلاهک آلت در قسمت ختنه گاه میباشد تا دیگر هیچ قطره ای از شاش باقی نماند ! به این اعمال و فرایض که برای خروج آخرین میکرون های شاش از آلت و یا به عبارتی یوگا با دودول بکار میرود عمل استبراء گفته میشود !!!!! حالا با اینهمه کشش میخواهین عرب ها فندق داشته باشن ؟ زهی خیال باطل ...
از امام کاذب نقل شده است که : اگر بعد از عمل استبراء باز هم قطره ای از شاش بر روی لباس مسلمان بچکد و به اصطلاح فرد مسلمان نشتی داشته و پروستات ش خراب باشد , آن قطره شاش پاک است !!!! نعوذبالله ... حالا چرا ؟ چون عمل استبراء انجام شده و این عمل خودبخود مولکول های ادرار را پاک میگرداند و از نظر شیمیایی هم انگار در مولکولها تغییرات شیمشیایی و استریلیزاسیون انجام میدهد (!) .

" حالا بگین چرا به مسلمونها میگن دیوانه و مشنگ "

اما استمناء ! این عمل فجیعه در دین اسلام به شدت طرد و حرام اعلام شده ولی فقط برای رهبران و امامان مسلمانان جایز شمرده میشه و اونها میتونن به این امر مبادرت کنن . افسانه های زیادی در مورد استمناء در بین مردان دهن به دهن از 1400 سال پیش تا به امروز نقل شده که همگی برای ترسوندن پسرها از دست زدن به این عمل نقل میشده مثل کبود شدن زیر چشم و قارچ (!) خوردن کمر و در اومدن مو در کف دست و اخته شدن و ... ! امروزه میدونیم که فریضه استمناء برای تقویت اسپرم مردان و مخصوصن تخلیه عصبی نوجوانان ضروریه و حتا این امر در پزشکی هم کاربرد فجیعی داره و آغایان موقع اهدای اسپرم به بانک اسپرم و یا آزمایشات اسپرم در مواقع بارور نبودن , باید به این عمل دست بزن تا اسپرمشون رو بدن به مسئولین آزمایشکاه که براشون آزمایش شمارش اسپرم به عمل بیارن و یا در لقاح مصنوعی هم باید آغا چنین عمل فجیعی رو انجام بده . حالا نکته اینجاست که اگر طبق نظر اولیای دینی این امر موجب میشه که مردها در جهنم با مار قاشیه و عقرب جراره دست به یخه بشن و یا سرب داغ تو ماتحتشون بریزن و دودول مبارکشون رو به گردنشون پاپیون کنن , میشه تنها یک نتیجه رو گرفت و اونهم اینه که دین اسلام طبق گفته ها نه تنها به روز نیست و منجی بشر امروزی نیست , که بدتر باعث ننگ و سرخوردگی انسان امروزی و تباهی و فساد و نابودی بشر امروزیه ! دلیلش هم اینه که هر خری (!) , توجه کنید : هر الاغی این مساله رو میدونه که در 1400 سال پیش پیغمبر هم نمیدونست چطوری کور و کچل میساخته , چه برسه به اینکه بدونه اسپرم چیه و آزمایش ژنتیکی چیه و DNA و کروموزوم چیه و ... ! پس وقتی یک دین که از نظر مسلمانان دیوانه کامل و فوق بشری معرفی میشه , وقتی در امورات بسیار ابتدایی ای عصر حاضر مثل اتم و ویروس و اسپرم و ژنتیک و کامپیوتر و فضا و علوم امروزی هیچ چیزی برای گفتن نداره , همون بهتر که گذاشتش در کوزه و آبش رو خورد !!!!!!!!

حالا بازم برین تو کون اسلام . از ما گفتن ولی بجای این دیوانه بازیها وحشی گریها بگیرین مثل آدم زندگی کنین و از زندگی لذت ببرین و انسان باشین و برای انسانهای زنده مفید باشین نه برای موجوداتی خیالی و نه برای مردگان . نه مقلد باشین و نه احمق !

تکبیر.



........................................................................................

Saturday, January 28, 2006

دستاوردهای انقلاب :

حالا فکر نکنین من شدم طرفدار رژیم و میخوام ازش حمایت کنم . اما نباید هیچوقت حق رو زیر پا گذاشت و دروغ گفت . حقیقت اینه که جمهوری سکسلامی در طول این 27 سال واقعن دستاوردهای خیلی خوبی داشته که اگر بهترین رژیم جهان مثل حکومت سوئیس هم در ایران وجود داشت هرگز نمیتونست اینقدر دستاورد برای مردم و کشور ایران داشته باشه که حکومت اسلامی داشته و اگه الان مردم ایران باعث افتخار خودشون وکشورشون شدن برای همینه :

- آقا دقت کنین از زمان ایران باستان تا همین حالا در کشور ایران قدرت در دست چه افرادی بوده ؟ اگه دقت کرده باشین متوجه میشین که همیشه قدرت در کشور ایران بین دو فرقه تقسیم شده بود . یکی دسته روحانیون و یکی هم پادشاهان . حالا چه روحانیون مغ زرتشتی و یا ملاهای جاکش . اما در حکومت اسلامی برای اولین بار در طول تاریخ این مرز و بوم قدرت در دست فقط مذهبیون قرار گرفت و نتیجه شد ترکمونی بنام جدا نبودن دین و سیاست . الان ما در کشورمون یک رهبر عنتر فرزانه داریم که تمام امورات کشور , حق و نا حق , زیر نظر اونه ! از قوای نظامی تا تمام ارکان دولتی و حکومتی و مردمی و اقتصادی و ... و جالب هم اینه که همین رهبر پول نداره برای دامادش حلقه ازدواج بخره و مجبور شده همسرش رو به 2 – 2 تا آخوند کرابه بده تا مخارجش در بیاد ! حالا نکته همین جاست و دستاورد اصلی اینه که اگه حکومت اسلامی روی کار نمیاومد , تا قیامت هم مردم ما ابله باقی میموندن و تو کون روحانی جماعت میرفتن اما حکومت اسلامی باع شد که مردم چشمهاشون باز بشه و برای اولین بار در تاریخ ایران بین سیاست و مذهب یک جدایی رو تصور کنن و مذهب رو دور ریختن و چسبیدن به سایر ارکان زندگی و حقایق و نه خرافات و جهل و ارتجاع سیاهی که از بطن و ریشه مذهب به بیرون نشت میکرد . شما تصور کنین چه نیرویی بجز ایجاد نفرت مذهبی توسط حکومت اسلامی بوسیله افراط و زور و جبر و تکرار و دخالت مذهب در تمام امور , آیا میتونست چنین نفرت عمیقی رو در مردم از مذهب ایجاد کنه ؟؟؟؟ جنایات و فجایع مذهبی ای که در حال جریانه همه و همه باعث شد تا مردم از مذهب کنده بشن و نسل جدید هم که بطور مطلق کافر هستن و اصلن دینی رو قبول ندارن . پس اینجاست که باید گفت : دست حکومت اسلامی درد نکنه برای این لطف بزرگ .

- یکی از دستاوردهای بسیار مهم دیگه انقلاب ایران این بود که مردم ما رو بسیار توانا و دانا کرد . شاید بگین مردم ایران همیشه توانا و برتر بودن . ولی اینها حرف چرته و نژاد پرستانه ست . حقیقت اینه که از وقتی حکومت اسلامی روی کار اومد سطح سواد و درک و شعور مردم ایران به شکل غیر قابل باوری بالا رفته ! میگین چطوری ؟ من اسمشو میذارم محدودیت اجباری مساوی است با خلاقیت فوق العاده بالا و قوی :

دقت کنین که رژیم ایران اقدام به سانسور سایت های اینترنتی کرد ! در مقابل جوونهای ایرانی چیکار کردن ؟ هر سایتی رو که بگی الان بچه های 7 – 8 ساله هم برات خیلی راحت باز میکنن و از فیلتر رد میشن و پشم ز غم آخوندها نمی خراشن !
الان بیشتر مردم ما روزنامه خون هستن و دائم توی اینترنت میگردن تا اخبار رو دنبال کنن . به تلویزیون و رادیو ایران اعتقاد ندارن و میدونن تحریف شده و سانسور شده و با منظوره .
برای فرار از قوانین بدوی اسلامی ایرانیها چقدر ترفند بلد هستن ؟ چقدر از ایرانیها بخاطر بی پولی اقدام به خود اشتغالیهای عجیب و غریبی کردن ؟ از فروختن همسر و دختر تا ... اینها همه نبوغ میخواد حالا چه کار خوب و چه کار بد !
جوونهای ایرانی توی هزاران امر و نهی و قوانین دست و پا گیر گرفتار نشدن ؟ مگه آزادی تمام جوونهای ایرانی گرفته نشده ؟ ولی کجای دنیا آزادتر از ایران بچه های 13 – 14 ساله میتونن با یه زن همسن مادرشون بخوابن و مشروبات الکلی مصرف کنن و سیگار و حشیش دود کنن و دختر بازی کنن و بدون گواهینامه ماشین برونن و هزاران کار دیگه که در گذشته پدران ما هم نمیکردن ... ؟

همه اینها نبوغ ایرانی ها رو میرسونه و اینکه همین محرومیت ها باعث شده تا ایرانی ها ملتی بشن اعجوبه و دست به کارهایی بزنن که غیر قابل تصور باشه ! ولی چی ؟ ما کردیم و شد !!!!!!!!!! الان همه مردم ایران خودشون یک پا مهندس کامپیوتر هستن ! همه شون کمی تا قسمتی از علوم ماهواره و تنظیم دیش و نصب دستگاههای گیرنده ماهواره اطلاع دارن ! همه متخصص درست کردن مشروبات الکلی و شراب های درجه یک هستن ! همه تعمیر کار خود هستن و خیلی کم نیاز پیدا میکنن تا برن سراغ متخصص فنی . همه مردم ما دکتر هستن و جالب اینه که تشخیصها و درمانها هم درسته و خلاصه با یک حساب سر انگشتی میتونین بفهمین که همین محرومیت های احمقانه باعث شده که مردم ایران تبدیل بشن به نابغه . طرف عشق خارج داره ! به ایرانی جماعت ویزا که نمیدن ! دولت هم که مرخص ! پس میمونه درس خوندن . طرف میره رشته مگس شناسی میخونه و بعد یک نظریه میده که مگس ها موقع خواب پاشون میلرزه ! دولت آمریکا کلی هزینه میکنه این آدم رو میبره اونجا و کلی بودجه در اختیارش میذاره تا ثابت کنه پای مگس تو خواب میلرزه .

خلاصه اینم از وضعیت ایران . تا باشه از این انقلاب ها باشه :)



........................................................................................

Friday, January 27, 2006

خواب بهشت :

دیشب با آرتین یک سفر رفته بودیم سانفرانسیسکو . جاتون خالی چقدر رویایی بود . زیر ضربات شدید بارون که به سقف شیروونی خونه میخورد و فضا رو روحانی کرده بود داشتیم آدم و حوا بازی میکردیم به کوری چشم هر چی آخوند و مسلمونه . خلاصه وقتی که هر دو جونمون در اومد و به نفس نفس افتادیم و عرق از سر و صورتمون شرشر مثل آب زمزم و کوثر جاری شد , بی خیال هم شدیم و مثل جنازه ولو شدیم و رفتیم تو هپروت ... اصلن نفهمیدم کی خوابم برد ... تو خواب ناز بودم و داشتم خواب میدیدم که :

رفتم بهشت . لخت و عور مثل پریای داریوش داشتم بالا و پایین میپریدم و بالانس میزدم . همه جا پر بود از ویلاهای پیش ساخته که جلوی هر ویلایی اسم کسی رو نوشته بودن . کمی جلوتر یه گله فرشته داشتن عملگی میکردن و بیل میزدن و گل لگد میکردن و ویلا میساختن ! رفتم جلو و سوال کردم اینا رو برای کی میسازین ؟ گفتن اینا مال آخونداس !
- ولی آخوندا که جاشون تو جهنمه ؟
بدبخت ! پس گول آخوندا رو خوردی ؟
- چرا مگه چطور شده ؟
آخوندا خودشون میدونستن از اول که تو بهشت چه خبره و برای همین همه مردم رو تشویق میکردن به جاکش بودن و تروریست بودن و متجاوز بودن و ... تا همه رو بفرستن جهنم و بهشت رو برای خودشون نگه داشتن !
- پس چرا بعضی ویلاها مال زنهاست ؟
این چند تا خونه هم که میبینی مال زنهایی هست که آخوندا ازشون خوششون اومده و برای بهشت شون رزرو کردن !

رفتم و وارد یه جنگل بزرگ شدم که همه جاش پر از گل و بلبل بود . یهو یه فرشته از زیر یه بوته اومد بیرون و بغلم کرد و شروع کرد منو ماچ کردن !
- تو دیگه چه فرشته ای هستی ؟
من فرشته لزبین هستم !
- خاک عالم ! مگه فرشته لزبین هم داریم ؟
آره که داریم ! پس زنهای چادری وقتی اومدن بهشت باید سماق بمکن ؟
- پس با من چیکار داری من که اون دنیا چادری نبودم !
آخه از بس خوشگلی که از خودم بیخود شدم . این خدا هر چی عفریته بو گندو ی شاشو بود رو تبدیل به چادری کرده و حالم به هم خورده از بس باید به اینا سرویس بدم .

کمی باهاش بودم و بعد از هم جدا شدیم و راهمو ادامه دادم . کمی جلوتر یهو 2 تا قلمان از درخت پریدن پایین و تا چشمشون به من افتاد آلت های مبارکشون سیخ شد و افتادن دنبالم تا ترتیبمو بدن ! منم فریاد زنان داشتم از دستشون در میرفتم که یهو رسیدم به حضرت علی و حضرت محمد که عایشه رو لخت کرده بودن و دست و پاش رو بسته بودن و علی داشت ذوالفقارش رو تیز میکرد تا عایشه رو از وسط نصف کنه ! تا چشمشون به من افتاد جفت دستهاشونو گذاشتن رو چشمشون تا مثلن لخت منو نبینن ! افتادم به پای علی و گفتم : یا علی ! دستم به تنبونت ! منو از دست این دو تا قلمان حشری نجات بده !!!!
علی دستشو از رو چشمهاش برداشت و تا چشمش به اون قلمان ها افتاد عربده کشید : نفس کش و گذاشت دنبالشون !!!!! اون که رفت یهو دیدم دو تا دست قوی منو از رو زمین بلند کردن و تا به خودم بیام لنگام رفت هوا ... و محمد ترتیبمو داد . گریه کنان گفتم میرم به خدا شکایت میکنم ! محمد هم 2 تا شست باد کرده ش رو نشونم داد و گفت :
- بدبخت ضایع ! کدوم خدا ؟ خدا خود منم !
پس تو دین اسلامت چرا همه جا میگفتی خدا رو بپرستیم ؟
- دِ آخه زنیکه ضایع ! اگه نمیگفتم خدا و اونو چماق و لولو سر خرمن یه مشت وحشی مسلمون نمیکردم که ازم حساب نمیبردن و منو پشم خودشونم حساب نمیکردن ! ولی خودمونیم عشق کردی چطوری 1400 ساله یک میلیارد آدم رو سر کار گذاشتم ؟؟؟؟

راهمو کشیدم و رفتم ! دلم خوش بود اومدم بهشت ولی تا این لحظه فقط داشت بهم تجاوز میشد ! تازه این از قلمان ها و فرشته ها و پیغمبرهاش بود ! وای به اینکه گیر آدمیزادهاش می افتادم ولی هیچ خبری از آدمیزاد نبود . تشنه م شده بود ! اراده کردم سیراب بشم ! ولی از آب خبری نشد ! با خودم گفتم : پس این پیغمبر جاکش مگه نگفته بود وقتی تو بهشت هستین کافیه اراده کنین تا سیراب و سیر بشین ؟ بعد با خودم فکر کردم شاید باید اسم چند تا پیغمبر و امام رو بگم ؟ علی و محمد رو که دیده بود ! گفتم یا حسن ! تشنه هستم ! یهو از دور یکی فریاد زد : حسن رفته گل بچینه !!!!!!!!
نخیر اینم نشد ! داد زدم : یا حسین ! تشنمه ! یهو دیدم یه مرد خوش تیپ جلوم ظاهر شد و گفت : ها !!!!! یادته تو اون دنیا چه بلایی سر من میاوردی و دائم ضد من مطلب مینوشتی تو سایتت ؟ حالا بکش !
- تو دیگه کی هستی ؟
من حسین مظلومم .
- بر پدرت لعنت ! مرتیکه خالی بند ! یا همین الان به من آب میدی یا منم داد میزنم و به همه میگم که تو تو خیمه خودت 2 تا کلمن آب خنک داشتی و فقط خودت میخوردی و 72 نفر از یارانت داشتن از تشنگی بال بال میزدن و تو از دیدنشون ذوق مرگ شده بودی !
هیس ! خیلی خب بابا چرا عصبانی میشی ؟ بیا اینم آب !!!!

لیوان آب رو ازش گرفتم و خوردم و راه افتادم ! کمی جلوتر چشمم افتاد به زضا زاده که یه گاو رو بغل کرده بود و داشت هی بشین پاشو میکرد . مردی هم یه بیل دستش گرفته بود و هر وقت رضا زاده خسته میشد , بیل رو میبرد بالا و زاررررت , میکوبید تو ملاجش ! رفتم جلو و گفتم : شما کی هستین ؟ دارین چیکار میکنین ؟
- من ابوالفضلم !
پس چرا دارین رضا زاده رو میزنین ؟ اینکه حتا تا روی شورت و در کونش هم اسم شما رو چسبونده بود !
- دِ نمیدونی دیگه نوکرتم ! این جاکش بوفالوی گوریل , اون دنیا دهن منو سرویس کرد از بس از من خر حمالی کشید و هر وقت میخواست وزنه بزنه منو میفرستاد اون زیر و دهنمو اتوبوس 2 طبقه میکرد حالا هم من باباشو دارم جلوی چشمهاش میسوزونم !

عجب جایی بود این بهشت ! تو همین فکرا بودم که یهو یه چیزی از بالای درخت افتاد پایین جلوی پام و پخش زمین شد ! یه جیغی کشیدم سرش و گفتم :
- پدر سگ ! تو دیگه کی هستی ؟
من امام زمانم !
- خاک تو سرت ! این چه وضع اومدنه ؟
داشتم با احمدی نژاد و آیت الله مصباح جقی لواط میکردیم که یهو دیدم تو داری میایی و اومدم ازت تشکر کنم !
- چرا ؟ مگه چیکار کردم ؟
اگه تو نبودی من تا قیامت هم نمیتونستم ظاهر بشم !
- چرا ؟
چون من هر چی فکر میکردم نمیدونستم چطوری باید ظاهر بشم تا اینکه شنیدم یکی از بندگان خدا دائم میگه برم بگردم تو خیابون ناصر خسرو داروی ظهور پیدا کنم !!!!

خیلی عجیب بود ! هر چی آدم منحرف بود جمع شده بود تو بهشت ! کمی جلوتر رسیدم به یه دروازه بزرگ که روش نوشته بود : به جهنم خوش آمدید !!!! گفتم برم یه سر و گوشی هم اونجا آب بدم ببینم این جهنم که چند هزار ساله این پیغمبرای جاکش هی میگن چی چیه ؟ رفتم تو و دروازه یهو بسته شد و روش نوشت : ظرفیت تکمیل شد !!!!!! مجبوری راه افتادم و رفتم جلوتر ... خیلی زیبا بود و اصلن قابل قیاس با بهشت نبود . خیلی هم جمعیتش زیاد بود و برعکس بهشت که سوت و کور بود , اینجا خیلی شلوغ بود . کسی هم به کسی کاری نداشت و هر کسی آخوند خودشو میروند . کمی جلوتر دیدم عده ای جمع شدن . رفتم ببیننم چه خبره ! یهو دیدم امام خمینی جاکش روی منبری نشسته لخت و عور و پایین پاش هم یه مشت زن با چادر های سیاه توری نازک نشستن و دارن پیش پاش نماز میخونن . از پسری پرسیدم : اینا دارن چیکار میکنن ؟
- اینا اون دنیا تو کون رهبرشون میرفتن و حالا اومدن جهنم و مجبورن صبح تا شب جلوی پای رهبرشون دولا راست بشن !
حالا چرا خمینی لخته ؟
- چون اون دنیا همه زنها رو لای لاحاف و چادر پیچید و حجاب اجباری رو برقرار کرد و به همین دلیل هم مجبوره همیشه لخت مادر زاد باشه ! درست همین موقع چند تا زن قلچماق با آلت های مصنوعی اومدن و خمینی رو خوابوندن زمین و شروع کردن بهش تجاوز کردن ! دوباره پرسیدم : اینا دارن چیکار میکنن ؟
- اینا به تلافی بلاهایی که خمینی تو اون دنیا سر زنها آورد با اون انقلابش دارن ترتیبشو میدن !

داشتم میرفتم که یهو چند تا فرشته ریختن سرم و دست و پامو بستن و بردنم به یه محل خیلی بزرگ که همه در و دیوارهاش قرمز بود و حسابی هم گرم و یه گودال بزرگ داشت که ازش آتیش میزد بیرون . یهو یه موجود غول بیابونی جلوم سبز و شد و گفت : هووووو .... من خدا م !
- به جهنم که خدایی ! چرا منو گرفتین ؟ ولم کنین !
تو باید مجازات بشی !
- به چه جرمی ؟
تو توی اون دنیا دهن هر چی مسلمون و پیغمبر بود رو سرویس کردی ! حالا باید تقاص پس بدی !
- من فقط حقیقت رو گفتم . مگه حقیقت جرمه ؟
بنده احمق ! مگه ما خودمون نمیدونستیم که حقیقت چیه ؟ مگه ما نمی دونستیم این پیغمبرا و اماما و آخوندا همشون از دم جاکشن ؟ مرض نداشتیم که اینا رو ساختیم !
- پس اگه مرض نداشتین چرا منو گرفتین ؟
هااا ! چون تو پته ما رو ریختی رو آب و جمعیت جهنم رو زیاد کردی و حالا ما مثل احمدی نژآد موندیم تو گل که با این همه آدم جهنمی چیکار کنیم ؟ بهشت متروکه افتاده و پیغمبرا دارن به همدیگه تجاوز میکنن . حالا هم میگم بندازنت تو جهنم تا بسوزی و یاد بگیری تو کار ما دخالت نکنی ! اما قبلش باید جواب خیلی ها رو بدی ! خمینی رو احضار کنین !

- خمینی اومد و گفت : این زن دائم به من میگفت امام خمینی جاکش ! من ازش شکایت دارم !
- خامنه ای اومد و گفت : این زن دائم به من میگفت الاغ چلاق !
- احمدی نژاد اومد و گفت : خدایا ! تو که ریدی به صورتمون , ولی دلیل نمیشد که این زن دائم این صورت گه ما رو چماق کنه بکوبه تو سرمون !
- محمد اومد و گفت : این زن دائم پیروان منو اغفال میکرد و چوب تو ماتحت ما میکرد !
- علی اومد و گفت : این زن دائم به من میگفت علی قاتل ! انگار چیکار کردیم 2000 نفر از خوارج رو گردن زدیم ! این خامنه ای که از ما بدتر بود و چند میلیون نفر رو اعدام کرد .
- حسین مظلوم اومد و گفت : این زن دائم آبروی ما رو میبرد و هی به مجلس ختم ما میگفت حسین پارتی !
- امام زین العابدین اومد و گفت : این زن دائم به ما میگفت اما زین الجاکشین !
- امام صادق اومد و گفت : این زن دائم به من میگفت امام کاذب . حالا درسته ما خالی بندیم ولی دلیل نمیشد این آبروی ما رو ببره !
- امام زمان اومد و گفت : این زن دائم ما رو میکرد تو چاه مستراج جمکران و در میاورد !
- جبرئیل اومد و گفت : این زن ما رو کرده بود پیک بادپا و هر چی فحش خوار – مادر به این خمینی جاکش میدادن من بدبخت باید میریختم به حساب شماره 100 امام .
- فرشته ها اومدن و گفتن : این زن ما ها رو فاحشه ختاب میکرد !
- قلمانها اومدن و گفتن : این زن به ما میگفت Fucker man ما ازش شکایت داریم .
- امام رضا اومد و گفت : این زن به قبر ما هی میگفت : آستان قدس عوضی !

خلاصه ما رو گرفتن و با مغز شوت کردن تو آتش جهنم که یهو از خواب پریدم و دیدم صبح شده و آرتین هم خم شده روم و قصد زیر یه خم منو کرده دوباره ...



........................................................................................

Thursday, January 26, 2006

پسر بازی :

بچه بازی فکر میکنم سابقه ش بر میگرده به زمان اصغر قاتل . اولین کسی که در ایران اقدام به کودک آزاری کرد و تجاوز به پسر بچه ها و کشتن اونها . هر چند از اون زمان تا بحال هزاران مورد دیگه هم گزارش شده و جنایات پاکدشت هم نمونه ای از اونها بود , اما چون تعداد اونها کم بوده و یا قاتلین پیدا نشدن , برای همین بازتاب گسترده ای توی اجتماع نداشته ! به هر حال قصد من از نوشتن این نوشته پرداختن به موضوع بچه بازی از اون جهت بی ناموسی ش نیست . طبیعتن وقتی کسی سنش بالا باشه , به افراد کم سن خود ش میگه بچه ! این یه اصطلاحه . مثلن من اگه یه پسر کم سن تر از خودم به تورم بخوره , بهش میگم بچه ! اینو توضیح دادم که بدونین منظورم از بچه , پسر بچه نیست و یا کودک آزاری و سادیسم و ... هر پسری کم سن تز از خودم میتونه یک بچه (!) باشه :

صبح ماشین رو برداشتم و رفتم خونه دوستم . یه مقاله داشتم به زبان روسی و میخواستم شوهرش برام ترجمه کنه . یکساعتی اونجا بودم و بعد از گرفتن ترجمه ها خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت خونه . برف و بارون تندی میبارید و پایین ها هم که فقط بارون بود . کمی بالاتر از میدون ونک از دور چشمم افتاد به پسر جوونی که ایستاده بود کنار خیابون منتظر تاکسی و تقریبن خیس شده بود و کسی سوارش نمیکرد ! تنها بودم و شدیدن هم احساس شارژ بودن میکردم و حالم خیلی خوب بود . ثواب داشت آدم پسر آزاری کنه . اول گفتم فرمون رو بگیرم روش و کمی استرس به اسافلش وارد کنم تا پشمهاش بریزه و اپیلاسیون کنه ! بعد دیدم این کارها کهنه شده و دیگه هیجان نداره ! بعد گفتم براش بوق بزنم و یه شست باد کرده " بیلاخ " بهش نشون بدم ! اما اینم دیگه خیلی بی کلاس بود و تو خیابون پهلوی رحمت الله افت داشت آدم بیلاخ نشون بده اونم به کی ؟ یه مرد !!!!! بعد پیش خودم گفتم براش زبون در بیارم یا ادا و شکلک , ولی اینم که مال دوران دبیرستان و زمان جغلگی بود و سنی از ما گذشته بود , مردم چی میگفتن آخه ؟ خلاصه تا نزدیکش که رسیدم یهو یه سناریوی شیطانی به مغزم رسید و کنارش توقف کردم ! یه نگاه انداخت توی ماشین و کمی تعجب کرد . شیشه رو دادم پایین و گفتم :
- جایی میخوای بری آقا پسر ؟
میخوام برم تجریش !
- پس خوش شانس بودی . بیا بالا منم دارم میرم همونجا !
یه کم چپ چپ نگاهم کرد و بعد با کمی تردید درو باز کرد و سوار شد . راه افتادم . کمی خودشو گرفته بود و هنوز یخ ش باز نشده بود و سردش بود . ظاهر آلا پلنگی و خال خال پشمی لباسهاش نشون میداد از این جغله زپرتی های خر پول باشه . بوی عطر بوگندوی بیکش تو ماشین پیچیده بود . خط ریش نوک تیزش توی ذوق میزد و وسط چونه ش هم یه باریکه ریش گذاشته بود و موهاش رو هم با یه من ژل به شکل اجق وجق و پف کرده در آورده بود که بارون هم ریده بود به موهاش ولی با همه اینها شدیدن احساس خوش تیپی میکرد :
- خیلی خوش تیپی ؟
چی ؟
- میگم خیلی خوش تیپی ؟
چطور ؟
- همینجوری ... گفتم نظرت در مورد خودت چیه ؟
آره .. تیپم بیسته ! حرف نداره !
- همون مگه خودت از خودت تعریف کنی وگرنه جلوی هر آینه ای وایسی هزار تکه میشه . راستی چرا خط ریشت این شکلیه ؟ مگه چشمهات چپه که کج زدیش ؟ آستیگماتیسم داری یا چپ چُسی ؟
گیر میدیا !!!!! مُده خانم ! مگه نمیدونی ؟
- آخه مگه هر چیزی که مُد شد باید پیاده ش کرد و باهاش رید به قیافه ؟ ببین اصلن یه چیزی ! من مگه زن نیستم ؟
چرا !
- خب ! پس وقتی من یکی مثل تو رو میبینم و حالم به هم میخوره و ازت فرار میکنم , میخوای دخترها برات کف کنن و لخت بشن و سینه بزنن ؟ حالا منظور تو هم از این تیپ ضایع اینه که دخترها رو به خودت جلب کنی دیگه مگه نه ؟
خب .. آره ولی ما ضایع نیستیم ها !
- همین ! وقتی که دخترها از ت در میرن , پس این چه تیپیه به هم زدی ؟
صداش در نیومد . فقط صدای نفس هاش کمی تند شده بود و مشخص بود داره کم کم قاطی میکنه ! بازم کار داشت تا ترتیبشو بدم ! نزدیک پارک شاهنشاهی ترافیک شد و گیر افتادیم . دستمو آروم گذاشتم رو زانوش و کمی نوازشش کردم ! یه تکونی خورد و کمی خودشو جمع و جور کرد و الکی خندید و گفت :
- خانم بی خیال ...
چی چی رو بیخیال ؟ چیز خوبی هستی ها ...
بابا بیخیال ...
- بی خیار که سالاد درست نمیکنن جونی . پایه ای یا نه ؟
جون ؟
- بیا ببرمت یه جای باحال ! بهت خوش میگذره . تیریپتم که حرف نداره !
بیخیال خانم ! ما رو گرفتی ها ؟
- نه به خدا ! زود باش لخت شو !
ببخشید ؟
- بخشیدم ! همش مال تو ... حالا زود باش شلوارتو در بیار !
ها ها ... میشه بگی برای چی ؟
- میخوام بهت تجاوز کنم ..
ما رو گرفتی ها !!!! اصلن نگر دار پیاده میشم !
خندیدم و گفتم : چی شد کم آوردی ؟ میخواستم امتحانت کنم ببینم فساد خون ت چقدره !

دوباره سکوت بر قرار شد بینمون ! کاملن مشخص بود که مغزش چِت کرده و داره شدیدن معادلات هزار مجهولی حل میکنه و به هیچ جا هم نمیرسه . اسافلش هم در حال take off بود و به یه تلنگر احتیاج داشت تا پرچم اسلام رو به اهتزاز در بیاره . برای خلاصی از ترافیکی که کیپ تا کیپ شده بود مجبور شدم دور بزنم تا از اتوبان برم و رفتم دوباره به سمت ونک و میرداماد تا از شریعتی برم به سمت تجریش . کمی بالاتر چشمم به یه قهوه خونه افتاد و ماشینو زدم کنار و گفتم : بریم یه چیزی بخوریم !
- بابا دیرمه ! بریم زودتر برسیم !
من اگه یه چایی نخورم و قلیون نکشم نمیتونم رانندگی کنم ! بپر پایین !
چنان چپ چپ نگاهم میکرد انگار با یه خلاف کار و مجرم سابقه دار طرف شده . از طرفی هم نمیتونست بیخیال بشه و دنبال هیجان بود و میخواست سر از کارم در بیاره . پیاده شد و رفتیم داخل و نشستیم . توی قهوه خونه پر از آدم بود و تا ما رو دیدن زل زدن بهمون و یهو فضای قهوه خونه ساکت شد ! خودم هم که خیلی ادعام میشد رنگم پرید و آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم خونسرد رفتار کنم ! کونمون با صندلی تماس پیدا نکرده , دو تا چایی دبش دیشلمه قند پهلو جلومون کاشته شد . قهوه چی اومد بره که بهش گفتم :
- حاج آغا یه قلیون هم برامون بیار !
آبجی برای خانما غدقنه !!!
- حاج آغا ! برای خانم های تنها غدقنه . من که میبینی تنها نیستم ... و اشاره کرده به پسره !
کمی نگاهش کرد و رفت و چند دقیقه بعد با یه قلیون چاق شده اومد و گذاشت روی میز و رفت ! شروع کردم کشیدن ! چه قلیون خوبی بود . خالص و بقول معروف خفن !!!!! مثل این قلیون سوسولی ها نبود که طعم بوگیر توالت میدن و توش معلوم نیست چه اشغالهایی میریزن که آدم هیچ حسی بهش دست نمیده چه برسه به نعشه شدن ! ده دقیقه ای مشغول بودم و 2 تا چایی هم خوردیم و بعد دادم به پسره و اونم شروع کرد ! 2 دقیقه نشد که اشکهاش سرازیر شد و گفت :
- این دیگه چیه ؟ خیلی خفنه !
این قلیون مردهاست ! تو همون باید بری قلیون سوسولی چس دود کنی !
آقا تا ما اینو گفتیم یهو کل قهوه خونه منفجر شد و همه زدن زیر خنده ! نگو همه فالگوش ما بودن که داریم چی میگیم ! بعد هم فریادهای : دمت گرم و ایول و کار درست و مشتی و ... رفت هوا ! مثلن داشتن منو تشویق میکردن !!!! کمی اطراف رو دید زدم و رنگم پرید ! همه از زیر لباس و جیب و کمربندشون دسته های قمه زده بود بیرون و کافی بود یه حرف ناجور بزنی تا در عرض 2 دقیقه قیمه قیمه ت کنن ! به پسره گفتم بریم و رفتیم پول چایی و قلیون رو دادیم و اومدیم بیرون ! حسابی قاطی کرده بود و جو گرفته بودش ! سوار شدیم و راه افتادیم . اما این ترافیک ول کن نبود . کمی که گذشت حوصله م سر رفت و گفتم کمی سر به سرش بذارم . صورتمو بردم سمت صورتش و بو کشیدم و با لحن مخصوصی (!) گفتم : چقدر خوش بویی ... آب دهنشو به زور قورت داد و با صورت بر افروخته ش گفت : بابا بیخیال ... چی از جون من میخوای ؟
- خودتو میخوام ...
ما نیستیم بابا بی خیال .
- کم آوردی ؟
عمرن ! من و کم آوردن ؟ من تا آخرش هستم .
- آفرین . حالا شدی پسر خوب .... و دستمو گذاشتم رو پاش و آروم آروم داشتم می اومدم بالا که یهو درو باز کرد و از ماشین پرید بیرون د فرار ..... !

غش کرده بودم از خنده . از تو کیفم تقویمم رو در آوردم و تو صفحه آخرش یه خط دیگه کشیدم به نشانه سوسک کردن یه جنس دست اول احمق !!!!!! به این میگن یک روز بیاد ماندنی . حالا ایندفعه اگه حال داشته باشم میخوام زورگیری کنم از یکی از همین آغایون با چاقو . هر چند این مردها اونقدر جون دوست هستن که همه دارو ندارشون رو حاضرن بدن تا آسیبی نبینن ...



........................................................................................

Wednesday, January 25, 2006

قیمت شادی در ایران :

شادي از دل ها مي رود
بيني كه يارم مي رود
با راويان، با رهروان گويي وجودم مي رود
گر عشق اين رسمت بود
سوزت به سازت همره ست
هم سوختم ، هم ساختم
روح و روانم مي رود ...

دقت کردین ما ایرانیها در زندگی چقدر به شادی و تفریح می پردازیم ؟ اگه انصاف داشته باشیم باید بگیم هیچی !!!! آخه اصلن اوغات فراغت کیلویی چند ؟ اگه وقتی گیرمون بیاد یا صرف پول در آوردن بیشتر و اضافه کاری میشه و یا صرف استراحت کردن برای در کردن خستگی جسمی که زیر فشارهای عصبی و روانی و بدنی داره له میشه ! طبق آمار , زن و شوهرهای ایرانی در طول هفته 2 ساعت بیشتر با هم صحبت نمیکنن . بیشتر خانواده های ایرانی تفریح رو در تماشای سریال های آبزیپوی سیمای لاریغامی و یا نشستن پای برنامه های مسخره ماهواره ای میدونن و بیش از اونکه شاد بشن یا حرص میخورن یا حسرت میکشن . بیشتر خانواده های ایرانی در ماه شاید یکبار هم بیرون از منزل غذا نمیخورن . بیشتر خانواده های ایرانی در ماه شاید یکبار هم منزل اقوام و دوستان و آشنایان نمیرن . تفریحات بیرون از منزل برای ایرانیها وجود خارجی نداره . چون ما در کشورمون نه کنسرت داریم , نه کلوپ های شبانه , نه دیسکو , نه بار , نه مراکز خرید زیبا و بزرگ و تماشایی و نه رستوران درست و حسابی با محیطی شاد و فرح بخش که به جیب عموم مردم بیاد ! پارک ها پر از جوونهای بیکار و لات و مواد فروشه ! خیابونها پر از زنهای و دخترهای فاحشه و مردهای ج ... باز ! نوشیدنی های ما شده آب جو هایی که مزه شاش میده و یا کوکاکولاهای شیمیایی غیر استاندارد وطنی با هزار و یک عارضه و ...
اینه سهم ما زندگی کردن در ایران ؟ تا حالا از خودتون سوال کردین که جایگاه شما بعنوان یک انسان چیه ؟ من تصور میکنم 99% از ایرانیها رسم زندگی رو فراموش کردن . شادی و تفریح خنده و خوشی و موسیقی و رقص رو از یاد بردن و نتیجه شده اینکه زندگی ما امروزه رنگ سیاه به خود گرفته ! رنگ مذهبی شیطانی و سیاه . رنگ ارتجاع سیاه . رنگ سنت های سیاه و کورکورانه ای که ضد شادی هستن . رسومی که باعث شدن در نزد ما ایرانیها غم و غصه هویت بخش باشه و برامون مایه افتخار . هر چقدر غمگین تر و افسرده تر , همونقدر مومن تر و روحانی تر و آدم حسابی تر :



قیمت شادی در ایران واقعن بالاست و هزینه های سرسام آوردی رو بر مردم تحمیل میکنه ! یکی از ابتدایی ترین و ساده ترین چیزهایی که به انسان و حتا حیوان و گیاه , شادی و نشاط میبخشه , موسیقیه . ولی در کشور ما موسیقی تبدیل شده به موسیقی مرثیه ای و مارش عزا داری و چه چه زدن های غم انگیز مشتی خل و چل مشنگ تراکتور مثل افتخاری و شجریان و یا سوز و چُس ناله های سازهای ایرانی ای مثل فلوت و سه تار و دف و کوفت و زهر مارهایی که آدم رو فقط یاد غم و غصه و بدهکاری ها میاندازن ! میدونم موسیقی ایرانی بخشی از فرهنگ ماست ولی در گذشته موسیقی ایرانی بزمی و شاد بوده ولی امروزه تبدیل شده به موسیقی ای ملال آور و دلگیر که بجای روح بخش بودن , افسرده کننده ست . حقیقت اینه که ما هزار سالی از گذشته فاصله گرفتیم و سبک هایی از موسیقی در این اواخر بوجود اومدن که موسیقی ایرانی در برابر اونها اصلن به حساب نمیاد . مثل موسیقی کلاسیک - پاپ – راک – متال و صدها سبک دیگه ... که هر کدوم در جای خود لذت بخش و فوق العاده هستن و مناسب برای قسمتی از روحیات و حال و هوای انسان . اما در ایران موسیقی یعنی جُرم . کجای دنیا بری بگی که من ایرانی هستم و در کشورم اگر موسیقی گوش بدم جرم انجام دادم و منو جریمه میکنن و شلاق میزنن و حتا شاید دادگاهی و زندانی هم بکنن !!!!!! ولی اگه برم تو خیابون و مثل دیوانه های زنجیری لخت بشم و سینه بزنم و مثل الاغ عر بزنم : یا حسین ... تازه ازم تقدیر هم به عمل میارن !!!!



هنرمندان بسیار زیادی در ایران داریم و داشتیم که در زمینه موسیقی در دنیا لنگه ندارن . هنرمندانی هم داشتیم که حالا اصلن از سرنوشت اونها خبر نداریم . فقط هر از گاهی وقتی خبر مرگ یکی از اونها پخش میشه تازه یادمون میافته این آدم هم بوده , فوری آخ و ای وای و فغانمون میره آسمون و هفشده تایی فحش خوار – مادر نثار حکومت میکنیم و یکی دو روزی نقل محافلمون میشه و بعد هم حاجی حاجی مکه .. ! جوون های ایرانی امروزه با وجود خفقان و سانسور شدید اراذل حکومتی و سد مستهجن و رذیلانه ای بنام وزارت ارشاد , در بین ترانه سرایان و گاه آهنگسازان هنوز برترین هستن . جالبه بدونید که ترانه سرایان مقیم ایران هستن که برای بیشتر خوانندگان معروف ایرانی ترانه ارسال میکنن و گاه خبرهایی میشنویم که فلان خواننده مقیم خارجه میاد و ترانه فلان خواننده داخلی رو بر میداره و با استفاده از امکانات پیشرفته و مدرن اونجا اون ترانه رو به یک آهنگ بسیار معروف و زیبا تبدیل میکنه ! راه دور نریم :
امروزه در داخل ایران بازار موسیقی تبدیل شده فقط به یک حرفه درآمد زا و مخصوص مشتی بچه قرطی سوسول که باباشون اونقدر پول داره که نمیدونه چیکار کنه . از هنر دور شدن و به ابتذال کشیده شدن . موسیقی های داخلی افتضاح هستن و به شدت ضعیف و بی محتوا و مسخره . عده ای هم که در آشفته بازار موسیقی ایران کارهای نابی بیرون میدن و کیمیا هستن , به لطف حمایت های بی دریغ دولت و نهادهای مربوطه و توجه مردم نادان و قوانین عصبیتی و حیوانی حکومت ایران , اینجا رو ترک کردن و رفتن و ما هم فقط تا تونستیم پشت سرشون صفحه گذاشتیم و هر نسبتی که لایق خودمون و رهبر و عنتر انقلابمون بود , بهشون چسبوندیم و خرابشون کردیم و انتظار داشتیم که بمونن توی این خراب شده و استعدادهاشون هرز بره ! شادمهر عقیلی یکی از این خوانندگان با آتیه بود که از این خفقان و بی مهری ها فرار کرد و حالا میبینیم که چه آلبوم های زیبایی بیرون میده . گوگوش بعد از 25 سال دوری از عرصه خوانندگی از ایران فرار کرد و حالا ایرانیان مقیم خارج رو بیاد دوران خوش گذشته می اندازه با ترانه های بیاد ماندنیش و صدای گیرا ش .
اما در عوض در کنار خیل خوانندگانی که امروزه مثل قارچ سمی دارن سبز میشن , خواننده های مقیم خارج هم جزوشون نخاله هایی پیدا میشه اونهم به تعداد زیاد . انگار چاقو گذاشتن زیر گلوشون که ترانه بخونن . مشتی تصنیف های رو حوضی و تخته حوضی و کوچه بازاری رو با قیافه های هچل هفت و صداهایی نکره میان میخون و اینطوری وقت مردم رو تباه میکنن و ارواح عمه شون هنرمندن ! بریم سراغ موسیقی راک :



ایران در دوران شاه رحمت الله تازه تازه داشت در عرصه موسیقی راک جون میگرفت که انقلاب سکسلامی شکل گرفت و بطور کامل نطفه راک رو از بین برد . اما بعضی از خوانندگان قدیمی موسیقی راک ایرانی رو زنده نگه داشتن بصورت زیر زمینی . کسانی مثل کوروش یغمایی که امروزه ادامه دهنده راهش , پسرهاش کاوه و کامیل هستن که از نظر تکنیکی در حد بین المللی مطرح هستن و اگر ازشون حمایت به عمل بیاد میتونن حرفی برای گفتن داشته باشن حتا در خارج از کشور . آخرین کنسرت کاوه یغمایی در سالن میلاد سه سال قبل روی صحنه رفت که با استفبال بی نظیری روبرو شد ولی متاسفانه بعد از اون دیگه اجازه کنسرت بهش داده نشد ! کاوه یغمایی فعلن مشغول آماده کردن و تنظیم آلبوم جدیدش در کانادا ست در صورتیکه اگر تو ایران ازش حمایت میشد , مریض بود بره اونجا ؟ بریم سراغ موسیقی متال :



جالبه بدونین که در سبک موسیقی متال در ایران پیشگامان بسیار قدری داریم که گمنام هستن و هنوز که هنوزه بصورت زیر زمینی به فعالیت میپردازن . یکی از پیشگامان موسیقی متال در ایران فرشید اعرابی هست که در سال 1379 آلبومی رو ارائه داد بنام پنهان با سبک Heavy Metal که 3 سال طول کشید تا مجوز انتشار از وزارت ارشاد بگیره و با شرایطی مثل حذف جاز زنده و حذف صدای خشن که یکی از ارکان اصلی موسیقی متال هستن , بالاخره اجازه پخش گرفت . این آلبوم یکی از زیباترین و جذاب ترین آلبوم های سبک متال هست که اشعارش تمامن به فارسی خونده شده و از اشعاری عرفانی مولانا با ریتم تند عرفانی درش استفاده شده و با گوش دادن به اون در حال و هوای خاصی فرو میرین و بقول معروف تو حس میرین . در کل این آلبوم در نوع خودش بینظره و حتا بعضی از ترانه های اون با بعضی ترانه های گروه Metallica برابری میکنه و پیشنهاد میکنم علاقمندان سبک متال حتمن این سی دی رو تهیه کنن و ازش لذت ببرن . سایت فرشید اعرابی رو هم میتونین در این آدرس ببینین :
http://www.farshidarabi.com

..
..
خب ما برای هنرمندانمون چیکار کردیم ؟ چقدر ازشون حمایت کردیم ؟ چقدر بهشون امکانات دادیم تا اونها هم برای دل ما و برای خاطر ما مایه بذارن و کارهای زیبایی رو ارائه بدن ؟ تازه اگه همه چیز آماده باشه چطور از سد قوانین احمقانه کشور میتونن عبور کنن که موسیقی رو حرام میدونه ؟ اگر معدود کارهایی بوده , به هزینه و تلاش شخصی خود خواننده یا آهنگساز بوده و باقی با حمایت سرمایه گذارانی بوده که فقط به دنبال چند برابر کردن سرمایه شون بودن . با امکاناتی کم جوونهای ما باید شونه تخم مرغ و یونولیت به دیوار میخ کنن تا اتاق رو ضد صدا کنن و بتونن تمرین کنن و کسی دستگیرشون نکنه ! وقتی نمایش ساز و نوازندگان در تلویزیون رسمی و مستهجن ایران گناه به شمار میاد ... وقتی که جوونهای ما تشنه پاپ و راک و متال هستن , چرا باید کاری کنیم تا اونها برن به سراغ آثار پوچ و بی محتوای غربی که تومنی چند میلیارد با فرهنگ ما فرق داره ؟ در صورتیکه همون سبک موسیقی ها رو به شکلی خیلی زیباتر و بهتر و مناسب با فرهنگ ایرانی خودمون و به زبان فارسی اصیل , هنرمندان ارزنده ما در داخل کشور تهیه میکنن , اونوقت باید بریم متالیکا گوش بدیم ؟ خنده دار نیست ؟ چرا باید کلی پول خرج کنیم تا بریم دوبی تا کنسرت فلان خواننده رو ببینیم ؟ تا حالا به کنسرت های ایرانی و کنسرت های خارجی توجه کردین ؟ نمیدونم تا حالا به تماشای یک کنسرت متال رفتین یا نه ؟ تقریبن بین 100 تا 500 هزار نفر بسته به معروفیت گروه جمعیت میاد و حتا بیشتر جمعیت گاهی در بیرون محل برگزاری می ایستن . قیمت بلیط ها به اندازه ای هست که تمام طبقات میتونن شرکت کنن . امکانات امنیتی برای حمایت از نوازنده ها و خواننده ها بسیار بالاست . امکانات رفاهی تماشاچیان هم خیلی عالیه . برنامه که شروع میشه هیچ نقص فنی ای در نور پردازی یا صدا وجود نداره . همه افراد حاضر در محل میتونن به بهترین شکلی از موسیقی لذت ببرن . خواننده و نوازنده ها از جون و دل مایه میذارن و بعد از اتمام کنسرت با طرفدارانشون حضوری ملاقات میکنن و امضاء میدن و عکس میاندازن و ....
حالا در ایران ! بعد از رد شدن از هزارتوی ارشاد و سانسور شدن متن ترانه ها و ملودی ها , اجازه اجرای کنسرت داده میشه ! بلیط ها بقدری گرونه که فقط سانتی مانتال ها میتونن شرکت کنن . کسی حق نداره بلند بشه و یا داد بزنه و خودشو خالی کنه و تشویق کنه و .. برنامه با تاخیر شروع میشه وسط برنامه صدا گاهی قطع میشه و گاهی اشکالات فنی پیش میاد . سیم گیتار پاره میشه و میکرفون قطع میشه و خرخر می افته و سوت میکشه . عده ای شعار انقلابی میدن بر ضد خواننده و اونو جنایتکار و ضد انقلاب و کافر میدونن و بعضی ها فحش میدن و بعد هم شروع نشده تموم میشه و کنسرت به هم میخوره ! بعد از تموم شدن کنسرت , نوازنده ها و خواننده ها غیب میشن به حق جن و بسم الله ! حتا CD و یا DVD تصویری این کنسرت هم منتشر نمیشه و اگر هم بشه قاچاق هست و با کیفیتی خیلی ضعیف .



انگار ما قسم خوردیم که به هر شکلی که شده ایرانی بودن خودمونو در هر جای این کره خاکی باید به همگان ثابت کنیم !حالا با همه اینها میخواهیم مردم از چی استقبال یا حمایت کنن ؟ این سرنوشت موسیقی بعنوان یکی از اصلی ترین ارکان روح بخش و شادی آفرین جامعه ماست . راستش گاهی فکر میکنم اون جهنمی که آخوند های جاکش به مردم وعده میدن باید همین جا توی ایران باشه که توی اون شادی و تفریح و خنده ممنوع و گناه کبیره و جرم به حساب میاد و رنگ سیاه یعنی رنگ برتر ... واقعن ما کجای این دنیا زندگی میکنیم ؟



........................................................................................

Tuesday, January 24, 2006

گدایی های مدرن :

ما در جمهوری سکسلامی چندین و چند دولت رو تا بحال از سر گذروندیم . آخرین اونها که با اومدن رئیس جمهور آرمگدان همراه بوده معروف شده به دولت مهر و کسانیکه در این دولت مشغول به کار و فعالیت " چپاول و غارت ته مانده های این مملکت " شدن معروف شدن به مهرورزان ( مرده خوران ) . طبق معمول هزاران وعده در این دولت به مردم داده شد و همونطوریکه مردم از قبل حفظ بودن , این وعده ها هم به پشم و زهار آغا امام زمان حواله شد و مشکلات و حکایات همچنان باقی ... شاید فجیع ترین مشکلی که سوای تمام مشکلات جامعه همچنان باقی مونده و از زمان روی کار اومدن احمقی نژاد شدید تر هم شده و این بار گریبان افراد شاغل رو هم گرفته , بیکاری بوده که امنیت اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی ایران رو به شکل وحشتناکی تهدید میکنه و به مرز انفجار نزدیک شده . اگه تا دیروز در دولتهای سابق بیکاری محدود به جوانان میشد , امروز بیکاری و اخراج کارمندان و کارگردان و پرداخت نکردن حقوق و گرونی و تورم و رکود ارکان اقتصاد جامعه , به پدران همون جوونها هم کشیده شده و این سرآغاز سقوط حکومتی فاشیستی و بدون پشتوانه مردمیه ! به همین دلیل اینبار راجع به بیکاری میخوام بنویسم و گوشه هایی از ترفند های ملت و دولت شریفه رو برای کار کردن از نوعی دیگه (!) رو براتون مینویسم تا ببینید که ایرانی جماعت نه تنها در چیزهای خوب شهره آفاق هستن , بلکه اگه مغزشو بکار بندازه در پدر سوختگی هم رقیب ندارن و تمام گانگسترها و کلاه بردارها و شارلاتان های جهان باید بیان پیش ایرانی ها و سروران اونها , سران حکومت اسلامی , لُنگ بندازن :

- مدتیه بر روی تلفن های همراه یا همون موبایل های همیشه غیر قابل دسترس و خراب ملت شریفه ایران , پیغامی ظاهر میشه با این عنوان که : برای دیدن فال خود شماره های 1 تا 5 را فشار بدهید . فشار دادن یکی از این شماره ها باعث واریز شدن مبالغی از 1000 تا 50 هزار تومان به حساب سازمان بهزیستی تهران میشه ! خیلی از مردم هم نا آگاهانه این ارقام رو فشار دادن و بجای دیدن فال خودشون با پیغام تشکری مبنی بر پرداخت فلان مبلغ به حساب بهزیستی مواجه شدن و بعد این ارقام ناقابل در قبض های تلفنشون درج شده و یک دفعه کسی که هزینه موبایلش در هر دوره 10 هزار تومن می اومد , شده بود 60 – 70 هزار تومن !!!! این اقدام با موج شدید اعتراض های مردم روبرو شد و در نهایت دیروز شرکت مخابرات اعلام کرد کسانیکه اشتباهی چنین ارقامی رو وارد کردن میتونن با فشار دادن شماره 7 این عملیات رو باطل کنن . اما جالبترین نکته ای که در این گدایی قانونی و شرعی اونهم در مملکت امام زمان و سرزمین آریایی – اسلامی به چشم میخوره اینه که تا حالا هیچ ارگان و سازمانی , نه دولت و نه بهزیستی و نه مخابرات و نه دادگستری و دیوان قضایی اعلام نکردن که این کار خلاف قانون و یک کلاهبرداری دولتیه !!!!!
حالا این امر ختم به خیر شد توسط هوشیاری مردم ولی مبالغی که بهزیستی از این کلاهبرداری به جیب زده رو میدونین چقدر بوده ؟ چیزی در حدود 140 میلیون تومان فقط از افرادی که این مبالغ رو اصلن مهم ندونستن و پیگیر ماجرا نشدن !!!!!!!

- جدیدن در تهران شرکت های ارائه دهنده خدمات اینترنتی دست به ترفندهایی زدن که خوبه بهش پرداخته بشه و کاربران اینترنتی رو آگاه کنیم . جدیدن شماره های 10 رقمی ای رو بنام شماره های هوشمند به کاربردان اینترنت میدن که بانی این اقدام هم شرکت مزدور پارس آنلاین بوده . شیوه کار به این صورته که شما این شماره تلفن رو در کامپیوتر وارد میکنن , بدون هیچ username یا password و جای اونها رو خالی میذارید . به محض شماره گیری , شما به اینترنت وصل میشین و طبق گفته این شرکت ها هزینه مصرف اینترنت شما بر روی قبض های تلفن شما میاد . اما نکته ای که خیلی از افراد نمیدونن اینه که :
- مبلغی که برای هر کاربر بر روی قبض میاد بر حسب اینترنت های پر سرعت محاسبه میشه که رقمی بسیار بالاست و به ازای هر ساعت 800 تومان محاسبه میشه و از طرفی شرکت مخابرات هم برای هر ساعت مصرف کاربران مبلغی رو بعنوان تعرفه مخابراتی دریافت میکنه از مشترک تلفن ! و این یعنی دو تا 4 برابر شدن هزینه استفاده از اینترنت .
- با چنین کاری شناسایی و کنترل کسانیکه از اینترنت استفاده میکنن بسیار ساده تر میشه و دیگه نیاز نیست که مسئولین سرورها چندین ساعت بگردن و فلان شخص رو پیدا کنن . خیلی راحت میدونن چه کسی و با چه شماره ای به اینترنت وصل شده و در چه سایتهایی گشته و چه کارهایی کرده !

پس برای اینکه با هزینه ای نجومی و یا سریعتر و راحت تر شناسایی شدن توسط این جکومت کذایی روبرو نشین در استفاده از سرویس های جدید و به ظاهر هوشمنگ (!) دقت کنید ! ضرب المثلی هست که میگه طمع گرگ بی حکمت نیست ! دولت و مخابرات و شرکت های اینترنتی هم مطمئن باشین دلشون برای شما نسوخته و این حروم زاده های مادر صلواتی اول به فکر منافع خودشون هستن و بعد شما !!!!!! در ایران و کشورهای دیکتاتوری تجهیزات پیشرفته و هوشمند برای مقاصد شیطانی و کنترل بیشتر مردم جامعه بکار گرفته میشه نه برای راحتی و آسایش مردم , مثل طرح کد ملی که خیلی راحت بتونن شما رو در هر سوراخی که باشین پیدا کنن !!

- گدایی در تهران در این سالها راههای زیادی رو طی کرده . در گذشته های دور تا همین اواخر گداها ظاهری ژنده و دست و پایی آویزون و کج و معوج و افلیج داشتن . مردم از روی ترحم به اونها کمک میکردن . مدتی گذشت و معلوم شد بیشتر این افراد جزو افراد میلیونر به حساب میان و با همین ترفند ها روزانه چندین هراز تومنان کاسب هستن ! چطور که 10 سال پیش نزدیک کاخ سعد آباد دیده بودم گدایی کنار جوب نشسته بود و داشت یک دسته بزرگ اسکناس هزار تومنی رو میشمرد !!!! سبک گدایی عوض شد و تبدیل شد به استفاده از عوامل مذهبی مثل استفاده ابزاری از امام ها و پیغمبرها و یا کفن کردن و به گند کشیدن اونها و از این راه مردم رو سرکیسه میکردن ! باز هم گند این روشها هم در اومد و مردم چیزی بهشون ندادن ! بعد مُد شد که یهو همه گداها مریض شدن و کسانشون توی بیمارستان افتاده بودن و با نسخه ای کذایی می افتادن دنبالت و ازت پول میخواستن ! جالب این بود که طرف قیافه ش دو زار نمی ارزید و محتاج نون شب بود و بعد میرفت دم بیمارستان خصوصی دی و میگفت بچه م تو بیمارستان خوابیده و پول دوا ندارم , یکی نبود بگه : پدر سگ ! فقط پاتو بذاری توی بیمارستان خصوصی زیر 2 میلیون تومن پیاده ت نمیکنن . تویی که دو زار قیافه ت نمی ارزه چطوری بچه ت رو چپوندی اون تو ؟!!!!!! بعد سیستم عوض شد و اینبار گداها ظاهرشون آراسته و معمولی شد و اینبار همه شون کیف پولشونو گم میکردن و هیچی تو جیبشون نداشتن تا برن خونه هاشون و ازت پول میخواستن ! جالب بود که بلیط اتوبوس بهشون میدادی نمیگرفتن و با تاکسی دوست داشتن برن !!!!!!! خلاصه این اواخر کاسبی گداها شدیدن مردنیزه شد . توجه کنین :
جدیدن توی راه بندون و یا مکانهای عمومی پر رفت و آمد یهو میبینی زنی جیغ میکشه و یا میشینه زمین و میزنه تو سر خودش و شروع میکنه گریه کردن و کولی بازی در آوردن ! ظاهر زن شدیدن سانتی مانتال و با کلاسه و نشون میده آدم حسابیه و اصلن یک درصد هم احتمال نمیدی این زن گدا باشه ! بعد که مردم جمع میشن دورش میگه کیفمو زدن و الان بچه م از مدرسه میاد و پشت در میمونه و ... ! خب هر کی ظاهر این زن رو میبینه میگه راست میگه و باید بهش کمک کرد . عار ش هم میاد کمتر از 2000 تومنی بده بهش و یهو میبینی 10 – 20 هزار تومن توسط رهگذرها جمع میشه تا خانم با کلاس یه آژانس بگیرن و برن دنبال بچه شون و بعد هم کلانتری برای شکایت و ... !!!!!!!! یکساعت بعد وقتی توی همون مسیر داری بر میگردی میبینی که دوباره کیف این هیمن خانم رو دزدیدن ... و جالبتر اینکه هر روز کیف این خانم رو میزنن (!) جلل الخالق .

- جدیدن برای خیل جوون های بیکار و جویای کار , آگهی هایی توی روزنامه ها به چشم میخوره با این عنوان : آموزش + استخدام تضمینی ! بیشتر هم در زمینه کامپیوتر هست . خب جوونها میرن به این موسسه و خانم منشی با صد من آرایش و ظاهری فاحشه مآب بهشون میگه شما باید فلان مدت دوره ببینین پیش ما تا استخدام بشین . حالا هم مبلغ 100 هزار تومن برای کلاسهای ما پرداخت کنین و ثبت نام کنین . جوون بیکار ما هم میبینه که الان اگه 100 تومن بده فردا با 200 تومن استخدام میشه و ضررش هم جبران , با کمال میل پول رو پرداخت میکنه و مدتی رو در کلاس مربوطه میگذرونه و چیزهای بیخودی (!) یاد میگیره که به هیچ دردش نمیخوره . حالا نوبت به استخدامش میرسه و همون خانم منشی میگه باید فلان روز بیایین و در آزمون استخدام ما شرکت کنین چون متقاضی خیلی زیاده . خب جوون هم حق میده و سر موقع میاد و مزخرفاتی رو امتحان میده و میره تا خبرش کنن برای استخدام . یکی دو هفته ای میگذره و خبری نمیشه . مراجعه میکنه به موسسه و بهش میگن قرعه کشی کردیم و جا پر شده و ببخشید و از این حرفها ! یکماه بعد وقتی همین جوون داره توی ستون استخدام روزنامه دنبال کار میگرده چشمش به یک آگهی آشنا می افته که نوشته : آموزش + استخدام تضمینی !!!! راستی مگه جا پر نشده بود ؟؟؟؟

- آقایی میانسال در حال رانندگی در یکی از خیابونهای بالای شهر چشمش می افته به خانمی با ظاهری برازنده که منتظر تاکسیه . زن , تا چشمش به ماشین این آقا می افته اشاره میکنه که نگه داره و تا جایی که مسیرش میخوره برسونش ! مستقیم ... ! آقا هم روی انسان دوستی خانم رو سوار میکنه . وسط راه خانم کمی عشوه میریزه و کمی از زندگیش میگه و بعد هم گریه و زاری و ... از شوهرش میناله و از زندگی و گرونی و خلاصه اونقدر میگه که آقای بیچاره دست میکنه جیبش و یه پولی هم دو دستی تقدیمش میکنه و بعد هم شماره ای به زن میده که اگه کاری داشت باهاش تماس بگیره و ... ! زن کمی بالاتر پیاده میشه و آقا هم میره ! زن میره اونور خیابون میایسته و منتظر یه آقای دلرحم دیگه می مونه !!!!

- پسر جوونی با ماشین آخرین مدلش که پاپا جونش برای قبولی دانشگاه براش خریده در حال گشتن توی خیابونهاست و تصمیم داره اولین دختری رو که دید سوار کنه و ترتیبش رو بده و به دوستانش ثابت کنه که اونم مرد شده ! بالاخره چشمش به یه دختر با ظاهری خاص (!) می افته و جلوی توقف میکنه . دختر هم با کلی عشوه و ناز و ادا سوار میشه و میگه بریم . اینجا چند حالت میتونه اتفاق بیفته :
- یا خانم کاسب هستن و با آقا میرن ی سفر سانفرانسیسکو .
- یا خانم به بهانه ای خشتک آقا رو در میاره و بعد میگه من رنگ شورتت رو دیدم و اگه فلان قدر پول ندی جیغ میزنم و آبروتو میبرم .
- یا خانم ادعای داشتن یک مکان امن رو میکنه و پسره رو میبره به اون جای کذایی و تا پسره توقف میکنه چند تا سبیل کلفت میریزن سر پسره و لختش میکنن و ماشینش رو هم سوار میشن و میرن ..
..
..
چقدر بگم ؟ اینها فقط نمونه هایی بود از خروارها . هزاران مورد دیگه هم شما میشناسین و دیدین . معلوم نیست باید به کی حق داد ؟ به مردم فقیر که بخاطر سیر کردن شکمشون حاضر به هر کاری هستن ؟ و یا به عده ای از مردم که معلوم نیست از کجا به این همه ثروت رسیدن و به بیشتر شدن فاصله طبقاتی کمک کردن و تافته جدا بافته شدن ؟ شاید هم باید به این حکومت سفاک حق داد ؟؟



........................................................................................

Monday, January 23, 2006

شیعه لوژی :

ای کافران ای کافران , مُشت (!) شما را وا کنم
زیرا که مطلق حاکمم , مومن کنم , کافر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
سوی من آ ای آدمی , تا زینت نیکوتر کنم
هر غصه را شادی کنم , گمراه را هادی کنم

انجیل متی آیه 13 – 14 :
زیرا این اشخاص رسولان دروغین و خادمین فریبکار هستند که خود را به شکل رسولان مسیح در میآورند .

ما در کشوری زندگی میکنیم که شیطان پرستی در شمار مذاهب رسمی به حساب میاد و بطور قانونی به ثبت رسیده و عمومی شده . امروزه میبینیم که شیطان پرستان اسلامی دارای دانشکده ویژه خود می باشند " حوزه ی علمیه " تا جاییکه صدها دانشجو در رشته علوم شیطان پرستی و جادوگری " وعظ و خطابه " و شستشوی مغزی در اونها تحصیل می کنن و دوره میبینن . متاسفانه بیشتر پیروان این مذاهب شیطانی جزو سیاسیتمداران و پزشکان و افرادی در رده های بالای پلیس و حتی روحانیونی به ظاهر خادم خدا هستند ... و حالا با همه این تفاسیر : دقت کردین در طول تاریخ ایران , از زمانیکه اسلام و شیعیان در ایران به قدرت رسیدن چه اتفاقاتی رخ داده ؟ هر چی جنایت و قتل و بیشرفی و رذالت و پست فطرتی و سلب آزادی و از همه مهمتر ( جهالت ) بوده در طول زمان اتفاق افتاده ؟ هدف نه ترویج بی دینی , که مبارزه با جهل و خرافات تا انقراض اسلام :

اوج قدرت شیعیان در ایران در زمان صفویان و شاه عباس صفوی بوده . البته اینکه شیعیان این قدرتمند ترین پادشاه این سلسله رو کبیر مینامن دلیلش این بوده که هر سال یکبار پای پیاده میرفته به زیارت رضا در خراسان یا همون آستان قدس عوضی !! درست مثل همون سگی که همین چند وقت پیش در خبرها اومده بود که رفته بوده به پا بوس آغا رضا !!! اما همین پادشاه خونخوار و روانی چنان جنایات و فجایع وحشتناکی در کارنامه خودش داره که مو به تن آدمیزاد سیخ میکنه و حالا همین آدم شده یکی از بهترین پادشاهان شیعه اونهم فقط بخاطر همین عمل عوام فریبانه ش !!!! این جریان آدم رو شدیدن به یاد عوام فریبی های مسئولین حکومت اسلامی میاندازه که از جهل مردم چطور سوء استفاده میکنن و با بهره گیری از خرافات مذهبی , مردم رو مثل گوسفند به هر جایی که دلشون میخواد میکشونن . نمیدونم تا حالا پای صحبت های آخوندها نشستین یا نه ؟ برات حرف میزنن یک خروار ! اونقدر هم قشنگ حرف میزنن و از جریانات روز و یا تاریخی با اطلاع هستن که دلت میخواد ساعتها به حرفهاشون گوش بدی ! ولی , یک ضبط صوت ببری و صدای اونها رو ضبط کنی و بعد بشینی و صدای ضبط شده رو گوش بدی خنده ت میگیره که چقدر مزخرف و مطالب بی معنی و احمقانه توی صحبتهاشون بکار بردن ! به این کار میگن سفسطه و با همین روش قرنهاست که مردم ایران اسیر آخوندیسم شدن و هنوز که هنوزه نتونستن از چنبره اوهام و خیالات و جهل و خرافات رها بشن که اگر روزی این اتفاق بیافته ایران و ایرانی یکبار دیگه سر فراز میشه :

- محمود گدا یا حلقه مفقوده داروین یا رئیس جمهور رجای آرمگدان , خوشتیپ ایران طی نطقی اعلام کردن که ما در صدد گسترش فرهنگ شهادت طلبی هستیم !!!!! فرهنگ شهادت طلبی هم در بین شیعیان یعنی ترور , تجاوز , قتل , آدم ربایی !!! یعنی طرف به خودش بمب وصل کنه و بره و یه جایی رو بترکونه و این یعنی فرهنگ شهادت طلبی ! بیخود نیست که هر جا اسم شیعه به میون میاد همه اپیلاسیون میکنن و پشم رو تنشون نمیمونه و شیعه ها رو به چشم تروریست و جانی و جنایتکار و موجودات پست فطرت نگاه میکنن و میشناسن !!!!

- همین حکومت اسلامی که حکومت شیعی هم به حساب میاد از وقتی که روی کار اومده تا حالا که 27 پاییز از عمرش میگذره , تا دلتون بخواد جنایت کرده . اصلن در فرهنگهای لغت جدید جلوی اسم آخوند و اسلام نوشته شده : تروریست و قاتل و جانی , حیوان قاتل و کشنده !!!!!! محمد رضا شاه مادر مرده با یه ساواکش که اینقدر از مخوف بودنش حرف میزنن , اونقدر آدم نکشت و شکنجه نکرد که حکومت اسلامی در طول این 27 ساله آدم کشته و مفقود کرده و شکنجه کرده و هنوز هم نهضت ادامه داره و کار کشیده شده به هواپیما انداختن ...

- شیعه میاد و میگه همه چیز یعنی خدا ! این در ظاهر حرف جالبیه و خیلی ها ازش استقبال میکنن . شاید حتا شما ! اما اگه موضوع رو باز کنین پی میبرین که چه کلاه گشادی سرتون میره :
طرف میاد میگه همه چیز یعنی خدا !!!! پس همه چیزهای دیگه به باسن مبارکه ! دولت میاد میگه همه چیز خدا و اسلام , پس مردم این وسط یعنی پشم !!!!!!! آخوند میاد میگه همه چیز از خداست و چیزهای دیگه همه کشک ... ! پس این وسط تکلیف این همه نعمت و زیبایی و خوشی که در جهان وجود داره چی میشه و اصلن فلسفه خلقت چیزهای زیبا برای چی بوده ؟ چرا همیشه آخوندها و پیشوایان دینی مسلمونها مسلمونها رو به ترک چیزهای زیبا و خوب فرا میخونن و دائم دوست دارن مسلمونها در سیاهی و ظلمت و جهالت و ارتجاع سیاه و غم و غصه زندگی کنن ؟ چرا باید از موسیقی فراری باشن ؟ از خوردن نوشیدنی ها و خوراکی های خوشمزه دوری کنن ؟ چرا باید از دیدن زیبایی ها منع بشن ؟ جواب اینها رو میدونین ؟
تازه اینجا میرسیم به اینکه : اگه همه چیز باید خدا میشد , پس اینهمه زیبایی و جذابیت چرا خلق شده ؟ حالا میتونین نتیجه بگیرین که اسلام چقدر نفرت انگیزه و مسلمونها چقدر موجودات احمقی هستن که دینی رو قبول کردن که مثل تف سر بالا به روی خودشون گند میزنه و حتا خودش و ماهیت و اصولش رو هم قبول نداره و حرف های پیغمبر و بانی دینشون رو هم به زهار یا همون پشمهای مبارکشون هم حساب نمیکنن .

- این رژیم احمق از روزیکه روی کار اومده تا حالا , فقط سعی کرده خوشی و شادی کردن رو حروم جلوه بده و هر چیز نشاط آوری رو بد و حرام و ضد انقلابی و غربی نشون بده ! چه موسیقی بوده چه خنده بوده چه شادی و چه خوراکی و تفریح و ... ! الان هم مدتیه که دارن جلوی ماشین جوونهایی رو که صدای موسیقی شون بلنده رو میگیرن به بهانه ایجاد مزاحمت برای مردم !!!! حالا یکی نیست به اینها بگه که وقتی حسن و حسین و عره اوره و شمسی کوره که میمیرن , یه مشت وحشی و زنجیری رو میریزین تو خیابون تا نصف شب عربده بکشن و کونشونو جر بدن طوریکه انگار بیضه هاشونو دارن با انبر دست فشار میدن یا دامب و دومب طبل هاشون خواب مردم رو بپرونه , اونوقت اینها حلاله ؟ صدای نکره اذان مساجد که 3 بار در روز پخش میشه و مسلمونها رو به قمبل کردن فرا میخونه , هر چی تف و لعنت و نفرینه به جون اسلام و مسلمونها میکنه هم لابد ایجاد مزاحمت نیست ؟!؟ اما اینکه 4 تا جوون بشین و یه موزیک رو صداشو بلند کنن و چند نفر هم بشنون و حال کنن , این یعنی مزاحمت ؟؟؟؟ همین چند وقت پیش یکی از امام جمعه های پوفیوز ایران در طی نطقی اعلام کردن که موسیقی های اتومبیل ها باعث ایجاد آلودگی صوتی میشه ! حالا میشه فهمید موسیقی آلودگی صوتی ایجاد میکنه یا عربده کشیدن مشتی مسلمون زنجیری و دیوانه ؟!؟

- آقا این اسلام هر چیزی رو که دستش رسیده نجس و حروم کرده . برای نمونه سگ ! این سگ رو اسلام اومده و موجودی نجس اعلام کرده ولی بین خودمون بمونه : از مسلمون و آخوند نجس تر و کثافت تر و متعفن تر شماها کجا پیدا میکنین ؟ دلیل میخواهین ؟
مسلمونها کلکسيونی از نجاستن . چرا ؟ چون اگه نبودن صبح تا شب در حال وضو و غسل و عساله گرفتن نبودن . والا سگ رو هم اينقدر ميشستی تا حالا پاستوریزه و استریلیزه ميشد ولی ببين اينا چي هستن که حتا مرده شون رو هم بايد بشورن تا نجاستش بره !
آقا از مسلمون و آخوند پدر سوخته تر و بیشرف تر و حروم زاده تر کجا پیدا میشه ؟ در صورتیکه فقط یه دست که رو سر سگ بکشی تا روزی که زنده ست حتا اگه بزنیش هم گازت نمیگیره و تا جهنم هم باهات میاد , ولی به همین مسلمون های پوفیوز دستتو تا آرنج عسل کنی و دهنشون بذاری هم عسل رو میخورن و هم گازت میگیرن و هم ترتیبت رو میدن ! بعد هم نکته جالبتر اینکه همین سگ نجس , یار دیرین چوپان ها و روستایی های ما بوده و هست و از دوران باستان تا بحال سگ یار دیرین انسان بوده , پس اون زمان سگ نجس نبوده و فقط حالا به حکم آخوندها نجس شده ؟؟؟؟
تو خبرها اومده بود که چند وقت پیش سگ گله ای به شکلی معجزه آسا (!) خودشو به حرم رضا رسونده و در جلوی زری خانم شروع به گریه و زوزه کشیدن کرده ! جالبه که سنگفرش های حرم رو نکندن بخاطر قدوم نجس آقای سگ و این مورد رو معجزه الهی فرض کردن !

کفر پرستی شیعیان در دنیا معروف بوده :
سنگی بنام حجر الاسود که در کعبه قرار داره نمونه ای از این بت پرستی هاست ! جالبه که شیعه به پرستش خالق و خدای واحد اصرار داره اما عجیبه که چطور همین شیعه , خدا رو پرستش نمیکنه اما سنگ و خاک رو بیشتر از خدا پرستش میکنه و براش عزیزتره ! همین مسلمونها میخوان دروغ بگن یا آشغالی رو بهت بچپونن میگن به قرآن ! میگن به خدا قسم ! ولی کافیه به کعبه بگی قوطی کبریت آزین شده , اونوقت رگ های گردنشون مثل آلت رهبر ورم کنه . میگن زمانی یکی از پادشاهان ایران حجر الاسود رو بر میداره و دستور میده اونو مستراحش بکنن و تا مدتی که زنده بوده روی این سنگ تر میزده و میشاشیده و حسابی از خجالت مسلمونها در می اومده . بعد از مرگش بود که دوباره این سنگ رو همین مسلمونها با پرداخت مبلغ سرسام آوری به جای اول بر میگردونن ...

اعتقاد به موهوم پرستی :
ما توی دینمون یه امامی داریم که نوشته میشه و صدا میشه ولی دیده نمیشه . بهش میگن امام زمان ! یا همون امام تایمری یا مرد نامرئی ! خود این قضیه کلی مساله داره و بو داره اونوقت یه چلغوزی به اسم احمقی نژاد پیدا شده و اتوبان امام زمان اسفالت میکنه و چاه مستراحی رو آزین بندی میکنه و منتظره که امام زمان از اون تو باهاش دالی بکنه و بگه : دستت درد نکنه که درسته ریدی توی این مملکت . قیافته ترکمون خودت بس نبود , با کارها و نظریاتت هم بیشتر این معجون رو هم زدی ... حالا فکر نکنین که خرافات مربوط به گذشته هاست ! در همین قرن 21 و هزاره دوم رئیس جمهور کشوری مدعی بشه که توی سازمان ملل دور سرش رو هاله ای از نور فرا گرفته بوده که ناشی از التفات امام زمان بوده , باید حساب کار رو کرد که چقدر الاغ در مملکت داریم و میریم از قبرس خر میاریم . بقول معروف اگه اونقدری که ما تو مملکت آخوند داریم , خر داشتیم همه مردم ایران سواره بودن !!!!!!!!!!

تکبیر .



........................................................................................

Sunday, January 22, 2006

آدم برفی منحرف و شیوای بت شکن :

میگن بالای شهر نشینی و خوش نشینی ! آما ولی چونکه زیرا , بر پدر هر کسی که این حرف رو زده لعنت الله ! بقول معروف هر که بامش بیش برفش بیشتر ! ما هم فقط کافیه که هوا توی تهران ابری بشه تا اینجا سیل بیاد یا اینکه هوا پایین ها سرد بشه و اینجا بشه قطب شمال ! دیگه وای به اینکه اونجا برف بیاد و اینجا کولاک برف میشه !!! برای نمونه این عکس رو ببینین که از کوچه مون گرفتم همین دیروز ! بیشتر از یکهفته از آخرین برفی که در تهران بارید میگذره و این وضع کوچه ما ست :

امروز هم از صبح که بیدار شدم چنان برفی شروع به باریدن کرده بود که بیا و ببین ! دو دل بودم که برم سر کار یا نرم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهتر از خونه موندنه و آماده شدم و از خونه زدم بیرون ! اما فقط تا وسط کوچه رفتم که تصمیمم به شکل فجیعی عوض شد ! چون یه حساب سر انگشتی با مقدار برفی که روی لباسم نشسته بود کردم و به این نتیجه رسیدم که اگه تا محل کارم برسم احتمالن تبدیل به آدم برفی میشم یا قندیل میبندم و این سوای پیدا کردن وسیله و رسیدن به پایین شهر بود . این شد که برگشتم خونه و لباسهامو کندم و لخت شدم و شیرجه زدم زیر لاحاف و خوابیدم !!!!

ساعت 11:30 بود که از خواب بیدار شدم . برف همچنان داشت به شدت میبارید و همه جا یکدست سفید شده بود و کلی هم برف نشسته بود . از بیرون صدای خنده و حرف زدن میاومد . رفتم پای پنجره و چشمم افتاد به مرتیکه و آرتین و خواهرم که داشتن آدم برفی درست میکردن . پنجره رو باز کردم و براشون دست تکون دادم . احضارم کردن برم پایین تا این بنای عتیقه شون رو ببینم ! لباس گرم پوشیدم و رفتم تو اشپزخونه و مشغول درست کردن شیر کاکائو شدم و وقتی که آماده شد با چند قاچ کیک گذاتشم تو سینی و از خونه اومدم بیرون . فیدل هم پشت سرم راه افتاد و توی برفها مثل خل و چل ها هی بالا و پایین میپرید ! انگار که تو عمرش برف ندیده باشه ! آخر هم انگار پاهاش یخ کرد که بدو بدو رفت رو ایوون و مشغول پارس کردن شد .
برف حدود 20 – 30 سانتی نشسته بود و قشنگ پاهام تا بالای مچ توی برف فرو میرفت . داشتم میرفتم پیش آرتین و مرتیکه که زهرا خانم , همسایه حزب اللهی بغلیم سلام کرد بهم ! سرمو بردم بالا و دیدم روی بالکن ایستاده و با جارو داره برف ها رو میریزه تو خونه من :
- سلام خانم . حالتون خوبه ؟ سلامتین ؟ آغاتون خوبن ؟ بچه ه .. چیزه ... نه , یعنی پسرتون خوبن ؟
مرسی ولی ما اینجا آغا نداریم !!!!!!
- ببخشید حواسم نبود ...
خب حالا دارین چیکار میکنین ؟
- دارم برف ها رو از رو بالکن میریزم پایین !
آها .. اونوقت فکر نمیکنین دارین برفها رو میریزین تو خونه من ؟
زنیکه مشنگ اومد لب بالکن و نگاهی به پایین انداخت و یه جیغ کوتاهی کشید و گفت :
- وای خاک به سرم ! اصلن حواسم نبود ...
اشکالی نداره . ولی برای این نگفتم . برای این گفتم که شما داری برفها رو از اون سر بالکن میاری اینطرف و میریزی اینجا . میتونی خیلی راحت بریزی تو حیاط خونه خودتون و اینقدر جون نکنین !!!
- راست میگین ها ! بقیه رو اینطوری میریزم ....
خب من برم پیش بچه ها ! نمیایین برف بازی ؟؟؟؟
- نه !!!!!

" این نه رو چنان غلیظ گفت که بی اختیار یاد پارسال همین موقع ها افتادم که با دخترش که همسن مرتیکه هست اومده بودن اینجا و داشتن آدم برفی درست میکردن و مرتیکه هم برای نشون دادن و ثابت کردن مردی خودش به دختره از روش سایر موجودات نرینه بهره برده بود و برای آدم برفیه یه دودول گنده درست کرده بود با برف و حسابی دختر این زنیکه رو از راه به در کرده بود و اغفال شده بود و زنیکه هم انگار هنوز یادش بود که وقتی این پیشنهاد رو بهش دادم رنگش پرید !!!!! "

تو دلم گفتم به جهنم و راهمو کشیدم رفتم . نزدیکشون که رسیدم بدو بدو اومدن و لیوان های شیرکاکائو رو گرفتن و 4 تایی مشغول خوردن شدیم و منم رفتم تا نظر کارشناسیم رو بدم در مورد این جانور برفی که شبیه همه چی بود بجز آدم !!!!!! در نگاه اول یه چیز کلفت بود که دو تا سنگ چسبونده بودن جای چشمهاش و یه میوه کاج هم کاشته بودن جای دماغش و پارو هم که شده بود دستهاش ! همینطوری با نگاهم میاومدم پایین که یهو خشکم زد و برق از چشمهام پرید !
- آرتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بله عزیزم ؟ قشنگ شده ؟ میدونستم ! نمیخواد تشکر کنی . من اجدادم همه مجسمه ساز بودن !
- پدر سگ ! بر پدر اجدادت و خودت لعنت ! این چیه اون پایین درست کردی ؟
چی عزیزم ؟
- اون ! اون که جلوی آدم برفیه گذاشتی !!!!
دودولشه عزیزم !!
- منم میبینم دودولشه ! ولی میشه بگی انگیزت از ساختن این چی بوده ؟؟؟؟ حیا نمیکنی جلوی بچه ؟ بعد رو کردم به خواهرم و گفتم : تو مگه اینجا نبودی ؟ تو چرا هیچی نگفتی ؟
- خب مگه چیه ؟ دودوله دیگه ! ما هر روز صد تا از اینا تو سالن تشریح میبینیم !
تو انگار هوس کردی بری توی جوب بخوابی امشب ؟
- حالا بیا و درستش کن ! بابا مگه تو نگفتی باید بچه رو با اعضای تناسلی خودمون آشنا کنیم ؟
من کی گفتم ؟ باز از خودت تز دادی بیرون ؟
- بابا اون دفعه گفتی که دکتره تو ماهواره گفته جلوی بچه بشاشین و دودلتونو نشونش بدین !
تو که دیدی نتیجه چی شد ؟ حالا تا بچه یادش رفته تو هم یادش بنداز !!!!!!
درست همین موقع مرتیکه هم اومد پیش ما و دست منو گرفت و گفت :
- مامان ببین ! آدم برفیم سُندُر داره ! اینا هم تخماش هستن !!!!!!!
من شما دو تا رو میندازم تو شیشه الکل ! تاکسیدرمیتون میکنم و میچسبونمت به دیوار !!!!!!! اینا چیه یاد بچه دادین ؟
- عزیزم ! خودش سوال کرد اینا چیه منم با زبون با ادبی بهش گفتم !
میشه بگی سُندُر یعنی چی به بچه یاد دادی ؟؟؟
- میخواستی بهش بگم .... !؟ خب این بهتر بود دیگه ! کسی هم نمیفهمه سندر یعنی چی !!!!
تو یه بار دیگه تو تربیت این بچه دخالت کنی من تو رو از وسط نصف میکنم !!!!!!!

بعد با پام زدم دودول کذایی یخ زده آدم برفی رو خراب کردم و اون مظهر بی ناموسی رو از بین بردم ! درست شده بودم شیوای بت شکن ! خلاصه تا آخر شب داستانی داشتیم و سه تایی داشتیم با مرتیکه گفتمان فرهنگی میکردیم تا این عبارت نا مانوس ُسندُر از سرش بیفته و بالاخره موفق شدیم واژه با مسما و کاملن شیرین و فارسی دودول رو دوباره تو مغزش حک کنیم و جا بندازیم !!!!! نمیدونم ما ایرانی ها تا کی میخواهیم روح این دهخدای مادر مرده رو تو قبر به ویبره بندازیم و مدام زلزله 10 ریشتری به جونش بندازیم با این لغات های اجق وجقمون که از فرج زن احمدی نژآد در میاریم !؟!



........................................................................................

Saturday, January 21, 2006

عکسولوژی :

عکسولوژی از اون واژه های خفنه که از ماتحت رهبر بیرون آوردم . مثل همون عبارت زیبای کونولوژی که چند وقت پیش نوشته بودم ! مسلمه که عکسولوژی نداریم اما مثل همون ضرب المثل که میگه کردیم و شد , منم میگم : ساختیم و شد !!! حالا منم یه تز ارائه میدم به اسم عکسولوژی و باور کنین بهم جایزه اسکار هم میدن اگه کشف رمز یا زهرام بکنن ! واقعن حیف مغز من نیست که داره تو مملکت امام تایمری خاک میخوره ؟

آقا تا حالا به عکس های منزلتون توجه کردین ؟ همه ما یک عالمه عکس داریم . چند تایی آلبوم عکس داریم . عکس های قدیمی با قیافه های بکش خوشگلم کن , عکس هنر پیشه های عتیقه ! عکس خواننده های اجق وجق ! عکس ورزشکارهای پهلوون پنبه با عضلات قلمبه شده ! عکس رهبران بزرگ کشورها و ... ! من یه نظریه دارم و اونم اینه که از روی عکس ها میشه روان و عقاید آدمها رو شناسایی کرد و به همین دلیل هم قراره در سال صفر برای این نظریه جایزه اسکار بگیرم :

بچه که بودم یه نوکر خانه زاد داشتیم که دست راست پدر بزرگم بود و انگار از بچگی توی اهل بیت پدر پدر بزرگم وارد شده بود . یه زن هم داشت که اونم مثل خودش مهربون و دوست داشتنی بود و جزئی از خانواده ما شده بودن . البته هنوز هم زنده هستن و در حال آماده شدن برای پرتاب به لقا الله ! خلاصه این آقا که مامور خرید و سرایدار و باغبون و ... خونه ما بود یه هنری هم داشت و اونم این بود که با رنگ و روغن نقاشی میکشید هر وقت که بیکار میشد . اونهم نقاشی های خیلی قشنگ . من اون زمان نبودم اما پدرم تعریف میکنه که :
چند وقتی این گل آقا میرفت توی زیر زمین و نقاشی میکشید و به کسی هم نشونش نمیداد تا اینکه یکروز دیدیم یه تابلوی بزرگ زده زیر بغلش و لباسهای پلو خوریش رو هم پوشیده و کراوات و تشکیلات و رفت بیرون و 2 – 3 ساعت بعد برگشت با یه بغل پر از پول !!!! خلاصه معلوم شد که این آغا عکس فرح دیبا , سلام الله علیها رو کشیده بود و مستقیم هم برده بودش دربار و کلی هم انعام گرفته بود !!!!

گذشت و ما به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم و کودتای اسلامی اتفاق افتاد و شاه و فرح رفتن و یه مشت گوساله از طویله بر اریکه نشستن ! من راهنمایی بود و یادمه که همین گل آقا وقتهایی که بیکار بود میرفت توی زیر زمین قدیمی و نقاشی میکرد و به کسی هم نشونش نمیداد !خلاصه بالاخره یکروز با یه تابلو اومد بیرون و رفت بیرون و چند ساعت بعد دیدیم برگشت با سر و صورت کبود و لباسهای پاره و موهاش ژولیده ! جریان رو که ازش پرسیدیم گفت :
- عکس آیت الله خمینی ملعون , لعنت الله رو کشیده بودم و بردم جماران تا تقدیم آقا کنم ! پاسدارا ازم گرفتنش و گفتن میدیم به آغا ! گفتم : اگه میشه پولشو بدین !!!!! تا اینو گفتم ریختن سرم و کتکم زدن و گفتن بازم پول میخوای یا نه ؟؟؟

خودمونیم ! سزای آدمی که نون رو به نرخ روز بخواد بخوره این میشه ! کسی که شاهنشاه رو به یه جانور پشمناک قابلمه به سر بفروشه حقش همینه !!!! خلاصه این شد که این گل آقای ما از اون روز به بعد شد دشمن خونی آخوندها ! نماز خون بود و از اون روز به بعد بساط نماز خوندنش تعطیل شد و به صف سلطنت طلب ها پیوست ...

این خاطره محض دستگرمی بود ! اما شناسایی آدم ها ! آقا دیدین بعضی از این خانمها وقتی کیف پولشونو باز میکنن انگار که آلبوم عکس خانوادگیشونو باز کردن ؟ عکس پسر و دختر و شوهر و نوه و نتیجه و خاله و عمه و عمو و ... همه رو گذاشتن تو کیفشون !!!!! بر عکسش بعضی از خانم ها هستن که حتا یک دونه عکس هم توی کیفشون نیست و هیچ کدوم از اعضای خانواده رو به باسن مبارکه حساب نمیکنن !
نتیجه گیری اینکه اون دسته اولی ها آدم های خیلی با احساسی هستن و خونگرم و احساساتی و شدیدن وابسته ! دسته دوم آدم های منطقی ای هستن و خودشونو در گیر دوست و آشنا و شوهر و .. نمیکنن ! اما دسته های دیگه ای هم داریم ! بعضی خانمها هستن که توی کیفشون فقط عکس بچه هاشونو میذارن ! میشه نتیجه گرفت که خانم چشم دیدن شوهرشو نداره !!!!!

حالا دسته بعدی افرادی هستن که عکس رهبران و سیاستمداران و آزادیخواهان رو به در و دیوار کوبیدن ! باور کنین که این آدمها فرق بین احمدی نژاد با الاغ رو نمیفهمن ولی طرف گرفته مثلن عکس چه گوارا رو چسبونده به دیوار اتاقش و اون قسمت دیوار رو هم قرمز کرده و اسم خودش رو هم گذاشته سوسیالیست و یه تندیسس هم از کله مارکس جاکش الله و لنین پوفیوز الله رو از در و دیوار آویزون کرده و بعد هم مرامش رو بر پایه حمایت از طبقه کارگر و پرولتاریا قرار داده ! اما همین آدم 2 تا ماشین داره و 3 تا موبایل و 4 تا شرکت و یه خونه تو زعفراینه و یه وبلا توی فلان جا و ... ! بهش بگی چه گوارا کی بوده ؟ میگه آخوند آمریکای جنوبی ! بهش بگی مارکس چی گفته ؟ میگه گفته دم کارگرا گرم !!!! اما اینکه چقدر خودش هم اینکاره باشه .... ؟!

یا مثلن طرف گرفته عکس خمینی نکبت الله رو کوبیده به دیوار خونه ش ! وقتی بهش میگی انگیزه ت از زدن این عکس به دیوار چی بوده ؟ میگه : هیچی الان مده و کلاس داره و اومدیم و یه وقت ریختن خونمون , این عکس رو ببینن خوش بحالشون میشه ! آدمو یاد بقالها میاندازن که زمان شاه عکس شاه و فرح از دکونشون آویزون بود و حالا عکس عنتر و ملیجک !

مادرم تا وقتی من دبیرستان میرفتم پوستر بیتل ها رو زده بود توی اتاق خوابشون ! عاشق گروهشون بود ! بر عکس بابام از این پوستر متنفر بود و هر وقت بیکار میشد گیر میداد بهشون و مدام میگفت اوا خواهرن و چی چی هستن و ... و همین میشد مقدمه یک جدال عقدیتی سیاسی بین اون و مادرم که همیشه هم طبق معمول مادرم برنده میشد و بابا م رو سوسک بایگون خورده میکرد !!!! تا اینکه یه بار یه نقاش آورده بودیم که موهاش بلند بود و مادرم ازش بدش می اومد ! اسمشو گذاشته بود بیتِله !!!! آقا اینم افتاده بود تو دهن من و خواهرهام و این بدبخت رو به این اسم صدا میکردیم و هی بهش میگفتیم آقای بیتله ! نمیدونم نقاشه آخر فهمید چه لقبی بهش دادیم یا چی شد که یه قلم رنگ کشید روی پوستر مادرم و درسته رید بهش !!!!!!!! البته همین کارش باعث شد سرش 4 تا بخیه بخوره چون مادرم از عصبانیت نردبونی که نقاشه روش بود رو میاندازه زمین و بدبخت مغزش قارچ (!) میخوره !!!!

عموم توی اتاق خوابشون یه پوستر بزرگ از عکس یه زن لخت مادر زاد رو چسبونده روبروی تختشون ! طوریکه وقتی روی تخت دراز میکشی و چشمت به جمال این ضعیفه روشن میشه , عرق شرم از سر و صورتت شروع به باریدن میکنه ! خودش میگه شبها از این عکس الهام میگیرم و بشیشتر زنمو خوشحال (!) میکنم ! والا ما که زنیم این عکس رو میبینیم از خودمون بیخود میشیم , بیچاره زن عموم که از دست این زنیکه چه شبها که لنگاش هوا نرفته و به طرز فیجیعی یه خم و دو خمش ضربه فنی نشده ...

پسرخاله های عتیقه م هم که شاهکار بودن در زمان خودشون ! بچه که بودیم عکس ماشین و موتور چسبونده بودن به در و دیوار اتاقهاشون ! کمی بعد که مدرسه رفته بودن همه اتاقشون شده بود پر از عکس راکی و بروس لی و این خل و چلها ! دبیرستانی که شده بودن همه در و دیوار شده بود پوستر گروههای متالیگا و سپوترا و نیروانا و این کوفت و زهر مارها ! دانشگاه هم که رفتن اتاقهاشون شده بود پر از عکس هنر پیشه ها و خواننده های با کلاس ... حالا معلوم نیست وقتی ازدواج کردن چی میخوان بچسبونن ...

حالا از حق نگذریم یه کمی هم به خودم گیر بدم !!! من بچه که بودم عکس گربه زده بودم همه جا ! حتا با کمک مادرم یه گوبلن گربه هم دوخته بودم و اونم زده بودم به دیوار ! مدرسه که رفتم گربه تبدیل شد به گوگوش ! پوستر های گوگوش رو چسبونده بودم . دبیرستانی که شدم علاقه عجیبی به صحنه های ترسناک پیدا کردم و پوسترهایی از روح و شیطون و هیولا و ... ! حالا هم که فقط منظره و گوبلن هایی که دوختم و یا از مادرم بهم رسیده و یا تابلوهای رنگ و روغن سفارشی شده زنیت بخش خونه !

دایی مادرم هم که ارادت خاصی به اون یاغی جاکش , میرزا کوچک خان پشمکی داشت و یه عکس تمام قد از این جرقومه وطن فروش رو زده بود به دیوار خونه ش و همیشه زیرش میشست و میوه میخورد !

منزل فامیل های پدریم هم که میرفتیم در و دیوار پر از آیه های قرآن و بسم الله و یا علی و ورد و جادوهایی مثل وان یکاد و ... این چیزها بود ! آدم خیال میکرد رفته تو مسجد یا حسینیه !!!!!
..
..
خلاصه با توجه به این سلیقه های احق وجق میتونین بفهمین که روح و روان هر آدمی جطوریه ....
تکبیر .



........................................................................................

Friday, January 20, 2006

مسافر حج :

آقا این بازار حج رفتن و از حج اومدن همچنان داغه ! مخصوصن هم که این اواخر یکی دو تا مراسم مسلمونها هم باهاش مصادف شده و دیگه باید چپق احمدی نژاد رو چاق کرد !!!! امروز نمیدونم چه روزی بود ولی انگار بعضی ها خیال میکردن امروز عیده ؟ ما که فقط یک عید داریم اونم نوروز ! باقی , حواله باسن مبارکه ... امروز رفته بودیم منزل یکی از اقوام دورمون که بعد از چندمین بار به لقب حاجی شدن نائل شده بود . از نظر فامیلی این آقا میشد پدر شوهر عمه من ! از اون ترک های آکبند و متعصب و خشک مذهبی که زنها و دخترهاشون همیشه یک چشمی رو میگیرن ... پدر بزرگم هم چشم دیدن این مرتیکه رو نداره و اسمشو گذاشته حاجی اِشَک ! یعنی حاجی خره !

پدرم صبح زنگ زد که حاضر شو بیام دنبالت با هم بریم خونه حاجی بیت الله که از مکه اومده برای عرض تبریک و .. ! هر چی گفتم نمیام و ... هزار و یک آیه نازل کرد تا من قبول کنم ولی همچنان مرغ یک پا داشت ! آخر انگشت گذاشت رو نقطه ضعف حقوق بشریم و گفت تنهام و مادرت هم نیست و اقلن تو بیا و آبروی منو بخر ... خلاصه ما هم که هلاک جان فشانی ... قبول کردم و ساعت یازده صبح اومد دنبالم و رفتیم . بماند که 2 ساعت توی ماشین با هم دعوا میکردیم و تو سر و کله هم میزدیم که چرا لباس مناسب نپوشیدم و ولنگ و باز اومدم و ... ! دعواهامون که تموم شد بابا برگشت گفت : حالا چی باید برای اینا ببریم ؟
- من چه میدونم ! مگه کدوم شماها مکه رفتین که من بلد باشم ؟
گل بخریم براش ؟
- آره حتمن !!! مگه داریم میریم خواستگاری ؟ باز اقلن یه جعبه شیرینی بخریم سنگین تره !!!!
خلاصه سر راه یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم . رسیدیم و رفتیم دم درشون و زنگ زدیم . بابا مدام التماس میکرد که یک ساعت خودمو کنترل کنم و آبروشو بخرم .. چند دقیقه بعد درو باز کردن و رفتیم داخل . واویلا ! چشمتون روز بد نبینه ! همه اهل بیت و اهل و عیال و فک و فامیل توی حیاط جمع شده بودن برای استقبال ! به این میگن یک استقبال ترکی دبش دو نبش !!!!!
شروع کردیم از همون دم در تا توی خونه دست دادن و روبوسی و احوالپرسی ! ده دقیقه ای همین کار طول کشید ! مردهاشون که با من دست نمیدادن و دستهاشونو در کونشون قایم کرده بودن و فقط باید بهشون سلام میکردی و اونها هم یه سلام ریز میکردن و مثل گاو سرشونو تکون میدادن و چشمهاشون هم جلوی پاشونو میدید و مثلن ارواح عمه هاشون چشماشون درویش شده بود ! زنهاشون هم که فقط یک چشم و یک دماع از 3 گوش چادرشون زده بود بیرون و آدمو شدیدن یاد اولیس و غول یک چشم میانداختن .. ! یه ماچ از زیر چادر صورتتو میکردن و فارسی – ترکی یه چیزی میپروندن !!!! همه هم قد و قواره ها فابریک و روی 150 تا 165 ! من و بابا هم که غول ! انگار که رفته باشیم لی لی پوت ! بابا با 192 سانت قد و منم با 186 سانت . تا با همه سلام و روبوسی کنیم من یکی که کمرم 2 تیکه شد و مهره های کمرم جابجا ...
خود حاج آغا هم داخل ایستاده بود با یه شلوار گل و گشاد پارچه ای , انگار که توش 6 من ریده باشن و یه پیرهن مردونه سفید که یقه ش رو تا بیخ گلو بسته بود و یه نیمچه کلاه توری سفید هم مثل سنده گذاشته بود رو فرق سر کچلش ! اما چیزی که بیشتر از همه خودنمایی میکرد جای پانسمانی بود که روی پیشونیش قرار گرفته بود و انگار که با آجری یا پاره سنگ کوبیده باشن تو ملاجش !!!!

کفش ها رو در آوردیم و رفتیم داخل . جعبه شیرینی رو دادم دست حاج خانم و راه افتادیم به سمت اتاق پذیرایی . یکسری از جلو و ما هم وسط و باقی هم پشت سر ما . یکراست رفتیم به اتاق پذیرایی و دعوت کردن بشینیم . آفتاب مهتاب در اومده بود که 4 دست مبل خریده بودن . یادمه پارسال که می اومدیم خونه اینها باید مثل مسجد رو زمین میشستیم و لنگ و پاچه مون مدام ولو بود ! کیفمو گذاشتم کنار مبل و روسری و مانتومو در آوردم ! یهو همهمه پیچید تو فضای اتاق و بابا شروع کرد با چشمهاش راهنما زدن و عور و ادا در آوردن و بقیه هم پچ پچ کردن تو گوش همیدگه و سرخ و سفید شدن ! منم در کمال خونسردی کارمو کردم و بعد هم نشستم رو مبل و پاهامو انداختم رو هم , خیلی شیک .
پذیرایی کردن شروع شد ! این قسمت به شکل فجیعی آدمو آزار میده . بهش میگن دوستی خاله ترکه " خاله خرسه " ! اول برامون چایی آوردن . استکان هاشون هم مثل آدم نبود که , توی پارچ چایی ریخته بودن و کار از لیوان گذشته بود . به اصطلاح چایی ترکی !!!!!! یادمه یکبار که این دیوانه ها اومده بودن خونه م برای عید دیدنی , برای انتقام گرفتن ازشون رفتم تو لیوان شربت خوری براشون چایی آوردم که همین حاج آغای پُررو برگشت بهم گفت :
- هاااااا , درسته چه ما ترُچیم آما این دیجه خیلی چاییه ها !!!!!
طبق معمول چایی هاشون قیر مذاب بود ! سیاه مثل مرکب و تلخ مثل شوکران و زهر مار ! بعد شیرینی آوردن . واه واه ! چه شیرینی هایی ! بازم ترکی ! باسلق و لوکا و جوز قند و ... ! هر کدوم هم اندازه سر رهبر و شیرین وحشتناک که کافیه یک گاز بزنی و تا آخر عمر دیابت بگیری !!!! از هر کدوم زوری یکی برداشتیم و گذاشتیم توی پیش دستی ! البته پیش دستی که چه عرض کنم , بشقاب غذاخوری بود !!!!!! بعد میوه آوردن ! یا خدا ! بشقاب غذاخوری رو پر میوه کرده بودن و برای هر کس یه بشقاب میذاشتن ! خیار و سیب و پرتقال و نارنگی و کیوی و موز و انگور !!!!! خوبه نوروز نبود وگرنه آجیل هم میاوردن !
شروع کردیم صحبت کردن و زنها همه تو یک ردیف کنار هم نشسته بودن , قطار ! انگار که میخواستن تیر بارونشون کنن . مردها هم اونطرف اتاق کنار هم مثل صف توالت ! زنونه مردونه شده بود مجلس . حاج آغا هم نشسته بود روی صندلی در صدر مجلس و زیر کونش هم یه ناز بالش گذاشته بود که پاهاش به زمین نمیرسید و رو هوا لق میخورد و مدام هم وول میزد ! بیچاره حق هم داشت ! کسی که 70 سال مثل مرتاض ها رو زمین نشسته باشه باید هم کون مبارکش روی مبل درد بگیره !!!!!!

شروع کرد جریان مکه رفتنش رو تعریف کردن ! مدام هم کانال عوض میکرد ! 20% حرفهاشو فارسی میگفت و یهو وقتی احساساتی میشد میزد تو کانال ترکی و زبون اصلی صحبت میکرد ! نمیدونین چه زجری کشیدم که فقط نخندم و هر وقت هم یه چیز بی مزه میگفت که همه میخندیدن منم تمام عقده م رو خالی میکردم و غش غش میخندیدیم که ضایع نشه و خالی بشم !!!!! تو همین حین تعارفات ترکی شروع شد و مجبور شدم پارچ (!) چایی رو بردارم و با زور خوردن تمام شیرینی ها و نصف قندهای قندون بدمش پایین ! حالا میفهمم چرا شیرینی هاشون اینقدر شیرینه ! این زهر مار رو با یه کله قند هم نمیشد خورد !!! بعد گفتن میوه بفرما ! خیار پوست کندم و خوردم ! دوباره گفتن میوه بفرما ! یه پرتقال هم خوردم ! دوباره گفتن میوه بفرما ! گفتم ممنون میل ندارم ! یهو 2 تا از این زینب کوماندوها پریدن سر بشقابم و یکیشون سیب برداشت و اون یکی موز و تند تند پوست کندن و قاچ کردن و گذاشتن تو یه پیش دستی و دادن دستم که بخورم !!!!! ای بر پدرشون لعنت ! تازه یادم افتاد که مادرم همیشه نصیحت میکرد خونه این فامیلای ترک بابات میری مبادا همه چیزوتو یه ضرب بخوری ! هی مزه مزه کن و الکی نشخوار کن وگرنه تا همه دیس میوه و شیرینی و چایی های قوریشونو تو حلقت خالی نکنن , ول کن معامله نیستن ! اتفاقن بیچاره راست هم میگفت . هر چی بیشتر بخوری , اینها بیشتر ذوق مرگ میشن و هی بیشتر بهت میدن باید دائم با خودت مشغول باشی تا اینا کاریت نداشته باشن . اگه ببینن بیکاری ترتیبتو میدن !!!!
مشغول خوردن موز بودم که یه پارچ چایی دیگه هم گذاشتن جلوم ! مثل بار , که تا پاینت رو خالی میکنی فوری یکی دیگه برات میارن و باید حواست باشه که مزه مزه کنی وگرنه تو یکساعتی که نشستی یک گالن باید آبجو بخوری . بار اول کسی این قانون رو ندونه سیاه مست از بار میره بیرون !!!!!!! ساعتهای فجیع و زجر آور عمر من شروع شده بود . بابا هم دور برداشته بود و تخته گاز می تازوند و هی ور ور ور ور ور حرف میزد ! هی بهش نگاه میکردم که منو ببینه و اشاره بزنم که بریم ! ولی انگار نه انگار ! این زنهاشونم خیلی باحال بودن ! حرف که باهات نمیزدن , فقط هر چند دقیقه نگاهت میکردن و یه لبخند میزدن و دوباره ساکت میشدن ! حاجی رسیده بود به مراسم سنگ زدن به مظهر شیطان که منم برای اینکه حرفی زده باشم برگشتم به شوخی بهش گفتم :

- ببخشید حاج آغا انگار مردم شما رو با شیطون اشتباه گرفتن و سنگ ها رو حواله سرتون کردن که الان پانسمان شده ؟!!!

کاش میمردم و این حرف از دهنم در نمی اومد ! چنان اخمی کرد و صورتش سرخ شد که حد نداشت ! بابا هم چشم غره رفت و دوباره پچ پچ ها شروع شد ! بعد هم حاج آغا شروع کرد نصیحت کردن که جوانهای امروزی نفهم هستن و هیچی سرشون نمیشه و .... ! به در میگفت که دیوار گوش کنه !

خلاصه کنم ! ده دقیقه بعد بابا بالاخره بیخیال شد و بلند شد و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون ! حاجی حتا با من خداحافظی هم نکرد فکر کنم خیلی بهش بر خورده بود ! منو باش که حساب اینجا رو نکرده بودم که اینا ترکن و جنبه ندارن ! از دم خونه اینها تا برسیم به خونه , بابا مدام غر زد و هی منو تف و نفرین کرد که آبرومو بردی و آخر زهر تو ریختی و مثل مادرت با ترکها پدر کشتگی داری و ... ! منم آیپادم تو گوشم بود و داشتم موسیقی گوش میکردم و اصلن نمیشنیدم این چی میگه ! دم خونه هم منو پیاده کرد و رفت . منم درو که باز کردم 4 نعل دویدم به سمت خونه و وقتیرسیدم تو , یکراست شیرجه زدم توی توالت و ده دقیقه ای فقط داشتم میشاشیدم به جمکران و جمال آغا امام تایمر الزمان یا مرد نامرئی ! خلاصه اینم از جریان زیارت از یک حاج آغا ... تو عمرمون این یه کار رو نکرده بودیم که اینم کردیم !
خدایش بیامرزد ..



........................................................................................

Thursday, January 19, 2006

بردگان دنیای مدرن :

تا حالا شده نگاهی بندازین به زندگی خودتون ؟ شما از زمانیکه صبح از خواب بیدار میشین تا زمانیکه بخواب میرین برای زندگی بهتر و راحت تر و لذت بردن بیشتر از زندگی , از ابزارها و وسایل بسیار زیاد و گاه بسیار پیشرفته ای استفاده میکنید که در 25 تا 30 سال پیش خیلی از این لوازم وجود نداشتن . بشر امروز میتونه افتخار کنه که نسبت به اجداد خودش در رفاه و راحتی بیشتری قرار داره . اما تا چه حد این حرف میتونه درست باشه ؟ به اطراف خودتون نگاهی بندازین ... زندگیتون چقدر ماشینی شده ؟ چقدر وابسته به ابزار هستید ؟ آیا میتونید روزی بدون داشتن این لوازم و ابزارها زندگی کنید ؟ اگر روزی نبودن چی به سر شما میاد ؟

صبح وقتی از خواب بیدار میشم اولین کاری که میکنم اینه که مستقیم برم جمکران و باغ آغا امام زمان رو به یاد حلقه مفقوده داروین , احمدی نژاد , آب یاری کنم . از توالت فرنگی استفاده میکنم ! اصلن روی توالت ایرانی ریدنم نمیاد و پاها و کمرم درد میگیره ! بعد میرم دوش میگیرم . تنمو با شامپوی مخصوص بدن میشورم تا پوستم شاداب تر بشه و حسابی خوشبو . آب باید ولرم باشه و سرد یا خیلی داغ نباشه ! بعد که کت حوله ایم رو پوشیدم مشغول مسواک زدن میشم ! با یک مسواک برقی (!) . حالا میرم سراغ بساط صبحانه . قهوه جوش رو روشن میکنم و 2 تکه نون تست از توی فریزر بر میدارم و روشون 2 برش پنیر گودا میذارم و میذارم توی یک پیش دستی و توی ماکرو قرارشون میدم . یک دونه کیوی و یک دونه موز و یک دونه سیب رو توی میکسر میریزم و ناشتا میخورم و میرم سراغ لباس پوشیدن تا قهوه درست بشه ! تنمو لوسیون میمالم و صورت و دستها و پاهامو کرم میزنم و موهامو با سشوآر خشک میکنم و میبندمشون و کمی آرایش و عطر و ... لباس میپوشم و میام میشینم صبحانه میخورم و یک فنجون قهوه تلخ و بعد هم آماده شدن برای رفتن به سر کار . ساعتمو به دستم میبندم و موابایلمو بر میدارم و از خونه میزنم بیرون . توی اداره اولین کاری که میکنم اینه که باید کامپیوتر رو روشن کنم و ایمیل هامو چک کنم ! بدون این کار , روزم شب نمیشه ! بعد هم کار تا عصر که میام خونه و کمی به وضع خونه و شام و .. میرسم و دوباره کامپیوتر و ...

این چیزی که شرح دادم یک زندگی روتین برای تقریبن همه ماست اما توجه کنین در این زندگی چقدر ایراد مخفی شده :

توالت فرنگی اگه نباشه من از ریدن عاجزم ! حالا تصور کنین که الان زمان ناصر الدین شاه جاکش بود و یا آخوندهای متعصب قدرت رو در دست میگرفتن و دستور میدادن توالت فرنگی ایراد شرعی دارد و حرام است ! تکلیف چی بود ؟

شامپو ها و نرم کننده هایی که برای بدنم بکار میبرم مدت زیادی نیست اختراع شدن ! در قدیم همه مردم سرشونو با یک نوع صابون میشستن که به اسم صابون مراغه معروف بود ! دیگه فرق نمیکرد طرف موی سرش خشک باشه یا چرب یا معمولی ! هر چی که بود و گیرش می اومد میزد به سرش و تنش !

همین حمامی که همه ما فقط کافیه اراده کنیم تا لخت بشیم و شیر آب رو بچرخونیم و آبی زلال و تمیز و با دمایی باب میل ما جاری بشه , دز زمانی نه چندان دور وجود نداشته و مردم باید هفته به هفته صبر میکردن و یک روز از کار وز ندگی میزدن و با کلی صف و بدبختی میرفتن حمام هایی که از بهداشت درش خبری نبود و بجای تمیز شدن بدتر آلوده و بیمار میشدن !!!

مسواک برقی ! جالبه که اگه برق نباشه و یا شارژ مسواک تموم بشه , نه تنها به هیچ دردی نمیخوره که اعصاب آدم رو قلقلک هم میده شدیدن ! چند سالی از اختراع این وسیله مفید نمیگذره و حتا خمیر دندون . در گذشته مردم خیلی لطف میکردن و سالی یکبار میخواستن دندونهاشونو مسواک بزنن , با مسواکهایی که برس هاش به بزرگی برس توالت شور بود , با پودر زغال اینکار رو میکردن !!!!

صبحانه . مردم در قدیم باید صبح زود بیدار میشدن و میرفتن یکساعت در صف می ایستادن و نون سنگک 2 ور خشخاشی و برشته میخریدن و میاوردن و صبحانه میخوردن . پنیر و کره و چایی شیرین . صبحانه ای شدیدن مضر و بی ارزش !!!! خوردن چای با پنیر و کره باعث از بین رفتن آهن و کلسیم این مواد میشد و شکر موجود در چای و یا قند باعث پایین اومدن قدرت سیستم دفاعی بدن میشد . خب این از صبحانه های اون زمان که با کلی مشقت همراه بود . حالا صبح بیدار میشی و کمی آب توی قهوه جوش میریزی و کمی قهوه به دستگاه اضافه میکنی و میری دنبال کار خودت . کافیه در فریزر رو باز کنی و هر مدل نونی که دلت بخواد در بیاری و بعد بذاری توی ماکرو و در عرض 30 ثانیه نونی رو تحویلت میده انگار که همین الان از تنور نونوایی بیرون آوردن داغ و نرم و خوشبو . حالا پنیرهایی هست که خیلی مقوی تر و پر خاصیت تر هستن و مثل پنیرهای قدیم پر از میکروب نیستن . آب میوه رو هم میتونی به غذات اضافه کنی و توی این چند ده ساله فهمیدن که میوه ها از چای تلخ و یا شیرین خیلی مفید تره ! اما حالا اگه یکروز برق نباشه معلوم نیست چطور ما میتونیم صبحانه بخوریم ؟ نون رو چطور داغ کنیم و دیفراست کنیم ؟ چطور قهوه درست کنیم ؟ چطور با زمان کنار بیاییم و اونو کوتاهش کنیم ؟؟؟

موبایل ! دقت کردین از وقتی موبایل به بازار اومده و از وقتی هم که موبایل ها دارن کم کم تبدیل به یک کامپیوتر و دستگاه همه کاره میشن , تقریبن شدن جزئی از زندگی ما و زندگی بدون اونها برای ما چقدر سخت و دشوار میشه ؟ تمام شماره تلفن ها و آدرس های مورد نیاز ما تو موبایل ذخیره شده ! حوصله آدم که سر میره با موبایلش رادیو گوش میده یا موسیقی و یا با بازیهاش خودشو سرگرم میکنه ! شیطنتش میگیره با موبایل عکس های یواشکی میگیره یا با بلوتوث موبایل های مردم رو سرچ میکنه ! بیکار هم که میشه یا باهاش زنگ میزنه یا sms میفرسته . کسی رو میشناسین که موبایل داشته باشه و فراموش کنه اونو با خودش ببره ؟ انگار از نون شب واجب تره ...

کامپوتر ها ! بلای قرن . همه شما اگه یکروز به کامپیوتر خودتون سر نزنین روزتون شب نمیشه ! دقت کردین ؟ به هر شکل و وضعی که شده باید کامپیوتر رو در روز یکبار هم که شده روشن کنین . حالا کاری هم نداشته باشین مهم نیست . فقط باید این وسیله روشن بشه و الکی باهاش یه چرخی تو اینترنت بزنین و بعد خاموشش کنین و اگه این کارو نکنین حس میکنین چیزی رو گم کردین . تازه این برای شمایی هست که عقلتون هنوز سالمه . امثال من اگه در روز 10 ساعت پشت کامپیوتر نشینم حس میکنم که این روز چقدر کسل کننده و سخت و کند داره میگذره و بیمار و افسرده میشم و مخم میگوزه !!!!!!
..
..
اینها گوشه هایی بود از عادت ها و اعتیاد های ما آدم های امروزی . ما خیلی به شکل بدی خودمونو در گیر زندگی مدرن و ماشینی کردیم . البته من با مدرنیزم مخالف نیستم ولی همیشه ته دلم این ترس گنگ رو دارم که اگه روزی برسه که یکی از این امکانات از من گرفته بشه , اونوقت چه بلایی سرم میاد ؟ من در کشوری زندگی میکنم که یک ثانیه بعدش مشخص نیست . یک روز اینترنت هست , فردا نیست و پس فردا صد تا فیلتر سبز میشه و قانون های از فرج زن رهبر و احمدی نژاد . اگه نباشه باید یقه کی رو گرفت ؟ زندگی من مختل میشه با نبود اینترنت ! بهش معتادم و نیمی از کارهام رو با اون انجام میدم . از تحقیقاتم گرفته تا حیاط خلوت ساعت های بیکاریم تا دریافت و ارسال نامه های مهم و ... ! اگه یک روز برق بره و یا وضعی مشابه عراق به سر کشورم بیاد , که دور از ذهن هم نیست , تکلیف من و ما چیه ؟ میتونم من ناز پرورده برم 2 ساعت تو صف نون و یا نون صبحانه م رو بذارم دو ساعت کنار تا یخش آب بشه و بعد سرد و خشک اونو سق بزنم ؟ میتونم با مسواک معمولی کنار بیام و لثه های حساسمو خون بندازم ؟ میتونم به موهای سرم که جنسش خشکه هر چیزی بزنم ؟ میتونم از روزانه یکبار استحمام خودداری کنم ؟ میتونم روزی موبایلمو خاموش کنم و مثل سابق دفترچه تلفن جیبی داشته باشم یا یک دستگاه پخش کننده MP3 ؟ میتونم بدون ماشین برم مهمونی و یا سفر و گردش و خرید ؟ من وحشت دارم چون خیلی در تکنولوژی غرق شدم . تازه اینها گوشه هایی بود از زندگی نیمه مدرن در ایران ... دیگه نمیگم که باید هر روز یکساعت بشینم پای ماهواره . هر شب باید یک DVD از آخرین فیلم های روز جهان رو تماشا کنم تا خوابم ببره , تلفنی که بیسیم نباشه رو نمیتونم استفاده کنم و به سیم ش حساسیت دارم . تلفنم پیغام گیر نداشته باشه از زندگیم میمونم . باید هر روز موسیقی گوش بدم . باید هر روز یکساعتی رو صرف ماهی های آکواریومم بکنم و روشون کار کنم و هزاران مورد دیگه ای که همه اونها به هم ربط دارن . فقط کافیه برق نباشه یا آب نباشه تا 80% زندگی ما فلج بشه وای به اینکه زمانی جنگ بشه یا زلزله بیاد و بلاهای دیگه ... چقدر ما آدمها ضعیف هستیم و چقدر اسیر ابزارها شدیم . بیخود نیست که در غرب وقتی حادثه ای اتفاق میافته زندگی افراد زیادی فلج میشه ! چون واقعن هیچی بلد نیستن و از وقتی چشم باز کردن در رفاه بودن و همه چیز در اختیارشون بوده . مدرنیزم خیلی خوبه ولی تا کی میتونه ادامه پیدا کنه ؟ وقتی که منابع انرژی محدوده ...

کاش برای رویارویی با این کمبودهای احتمالی , هر ماه روزهایی رو بعنوان روز بدون ابزار و وسایل نامگذاری میکردن مثل روز بدون موبایل . روز بدون ماشین . روز بدون کامپیوتر و ... در این روزها همه مردم باید مجبور میشدن تا از ابزارهای مدرن استفاده نکنن . کسی تلفن نکنه کسی تلویزیون نبینه کسی موبایل همراه نداشته باشه کسی کامپیوتر روشن نکنه و ... ! ولی خودمونیم آیا امکان داره ؟ همه ما حاضریم بمیریم ولی این وسایل رو از ما نگیرن و این حقیقت تلخ زندگی های امروزیه ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001