فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, May 04, 2005
تذکره نامه نسرین خوشگله :

آقا داستان , همون داستان قدیمی گیر سه پیچ دادنه ! ما از قدیم به زمین و زمان گیر میدادیم و چهارچرخ ملتو هوا میکردیم ، حالا یکی از راه برسه و جفت پا بپره وسط بساط ما و به ما گیر بده , خیلی برامون افت داره ! برای همین گفتیم این خانم خوشگله و ماه شب چهارده معصوم رو که شباهت عجیبی هم با حلقه گمشده داروین داره , کمی قلقلک بدیم . البته یکی از مزایای این خانم اینه که فکر میکنن ذوق و استعداد کشف نشده " طنز " نویسی دارن ولی آدم وقتی وبلاگش رو باز میکنه و همون چند سطر طنزش رو میخونه , با کون سر میخوره رو نوشته هاش از بس که یخ و خنک مینویسه و نمیدونم ملت مادر مرده به چی این نوشته ها باید بخندن !!!!!! الغرض گفتیم نسخه این خانم رو هم پیچیده باشیم تا یه وقت هوادارهای ما ناراحت نشن که چه نشستی , یکی پیدا شده داره با آبروت بی ناموسی میکنه :

گویند در زمانی نه چندان دور موجودی متولد بشدی که نامش را سیده سادات نسرین غربتی نهادندی ! اطبا وی را از بند ناف مادر رهانندی و در دم از عقل نیز زائل بشدی ! در طرفه العینی پدیدار شد :
آن دُر معانی , آن آیت نویسندگی , آن خوش تیپ مکش خوشگلم کن , آن اهل بگو و بخند (!) آن مرید شیخ الاشباح شبح الزمان , آن دوستدار زنان و ضعفا , آن مرید ملا حسنی , آن زمین خورده بده در راه خدا , آن سلطان طنز ایران ، از آن گنده لاتهای وبلاگستان بودی که به احدی از نسوان و رجال رحم نکردندی و پای برهنه آمدی وسط معرکه وبلاگ نگاری .

گویند چون بدنیا آمدی همه جای این گیتی را نگریستی الا آسمان را و چون بپرسیدند چرا ؟ پاسخ بدادی ما خود ز بالاییم و بالا میرویم !
و اما شیوا نامی که ما باشیم و پیغمبر مونث و از ملتزمان رکابت حق ، چون وی را بدین گونه بدیدندیم , بسیار تعجب بکردندیم و شبی در خلوت بدیدنش به دیار غربتستان برفتندیم و بپرسیدیم : تو را چه میشود گیس بریده ؟ از بهر چه سر به آسمان ساییدی و هیچ گاه به زمین و زمان و مخلوقات نمینگری ؟
آن جرثومه کبر و غرور و وجاهت و ملاحت و بلاحت و بلاغت و ملاقت ، پاسخ بدادی : زینهار که ما لحظه ای حتی برای خاطر آرزوهایمان به زمین بنگریم !! " گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بود میده "

وی را پرسیدند جمعی از مریدان سینه چاک که دشمن شما که باشد ؟ بگفتا : به خدای احد و واحدی که نمیپرستم ولی به در و دیوار سرایمان نامش را آویزان بکرده ایم , اول از همه هر چه زن خدا بیافرید همه جملگی کفر بوُد و ما را خوش نیامدندی چونانکه ویارمان به زنان نزدیک باشدندی و برایمان اسم در بکردندی از برای حاج لزی بودن !!!!! و بجز آن همان شهرزاد گشادینه کام شکر شکر و آن آفتابه نمای تابنده , مظهر نجابت و حیا زیتون پرورده .
- دیُوم : خودمان دشمن خودمان بودیم چونانکه به سایگان خود رشک بردندیم و مثل شیطان طاقت همدمی وی را نداشتندیم !
- سیُم : به آن ضعیفه بی چاک و دهن پتییاره , شیوا , بسیار رشک بردندیم و مدام چوب در ماتحتش فرو کردندیم از برای خالی نماندن عریضه و طنز در بکردن .
- چهارم : هر چه بقای عمر ما بُود , جملگی نثار روح پر فتوح رهبر عنتر فرزانه امام 14 شیعیان و ولی وقیح مسلمین جهان و سردمدار حکومت شاهنشیخی ایران اسلامی – آریایی باد .

در باب طنز نگاری نسرین آورده اند :
روزی وی را سودای خندانیدن مردمان در گرفته بودی و دست بکار طنز بشدندی . چند سطری سیاه بکردندی و مترصد نشستندی تا مردمان بیامدندی و قهقهه زدندی و نسرین را کله قند در دلش آب کردندی !!! جمعی از رندان و مجانین " خدا داد ها و غیره و ذالک " آمدندی و از برای دلخوشی ضعیفه نسرین , تبسم و مزاح در کردندی و باقی فی افور راهی موال خانه بشدندی تا زیر بغل های خود را قلقلک دادندی و زورکی خنده کردندی !!!!!!!

روزی مریدی بپرسید : از چیست که شما را نتوان با هیچ مردی محشور دید ؟ اما بعضی گویند خیلی هم خوش آیدندی شما را حشر و نشر با رجال در آشکارا و در خفا با نسوان ؟
بگفتا ما خود " شو وَر " داریم مثل کمبُزه ای پلاسیده و باقی شود فضولی و فضولان را برند هاویه و ماتحتشان را داغ زنند ! ما خودمان با عتایق در تماسیم و همان ما را خوش آید و بس .

و اما گویند او را کرامات بسیار بود و از آن جمله شناخت زن و مرد بودی . نقل است : روزی که چشم به جهان گشودی چنگ در زهار پریشان پدر افکندی و عربده کشیدندی . پدر با دلی پر از کین سیلی نقدی بنواخت زیر گوش فرزند و بیم دادی این نشانه مردیست همان گونه که آلت نشانه مردانگی بوُد که تو ز آن بی بهره ای مادر زاد و خدای عز و وجل تو را ضعیفه خلق نمودی و اینگونه سیده نسرین پی به تفاوت زنان و مردان بردندی ، سیستماتیک !!!!!

در باب پریشانی نسرین آورده اند : وی در دوران گذشته پریشان و مجنون و سرگشته و در به در بودندی و مدام از این بلاگ به آن بلاگ گشتندی و به هر سولاخی (!) سرک کشیدندی . روزی گذرش به سرای مجانین اوفتادندی و هوس نوشتن وبلاگ به سرش افتادندی . ابلیس رحمت الله علیه , در گوشش نجوا بکردی که هیهات .... چه نشسته ای که استعدادت در حال زوال است و مبادا به عارضه ترشیدگی دچار شود . پس آن اسطوره طنز , با کمک بانوی مهتابی وبلاگی بر پا کردندی و چند سطری از برای خالی نماندن عریضه نقل کردندی و به رختخواب و آغوش یار پناه بردندی از برای لنگ در هوا شدن !
سپیده دمان از خواب برخواستندی و به جوار کامپیوتر پناه بردندی و با دیدن جماعت علافان , انگشت حیرت به حلق فرو بردندی که وبلاگمان را چه میشود ؟؟؟؟؟؟؟ کاشف به عمل آوردندی , رهبر مقالات تخته حوضی , زیتون السادات , آن دارنده شورت بلورین , از جشنواره عفاف , به وی لینک دادندی .

شبی نسرین را بختکی سهمگین در گرفت :
خواب دیدندی که گذرش بر سایبرستان افتادندی و چون راه و رسم نهادن مردم بیاموختندی دست بکار شدی و رایانه ای گرد آوردی و وبلاگی علم کردندی ! اما چون نگاشتن به مذاق مرید بامداد الزمان , اوسا کریم جاکش خوش خط و خال خوش نیامدندی , نفرین نازل بکردی و تیر غیب به ماتحت چند هوادار اصابت بکردی و این جماعت گمراه شبانه بر سر نسرین بریختندی و او را در موال خانه حبس بکردی و بساط وبلاگش را جمع کردندی و درش را تخته . از خواب بیدار شدی و فی الفور با صغرا 11 " نظمیه " تماس گرفتندی که چه نشسته اید و دزد به کاهدان ما زده ست ! امنیه های زا به راه مادر صلواتی , شبانه بر سرای نسرین فرود آمدندی و سوسکی را که در آشپزخانه قر و قیمش میدادندی دستگیر کرده و برفتندی ...

باز هم نقل است روزی وی را آشفتگی جنسی عارض گشتی چونان که در غیاث آباد مردی یافت می نمیشد و در یاهو بدنبال عشق گشتندی تا سنگ خارای سینه را جلا دادندی و در این بین گذرش بر دیار آفتابه ها افتادندی و بی ناموسی ها کردندی که در این کلام نگنجد ...
و نیز همی گویند شیخ شبح نامی بودندی چپی مرام و مرشد شیخ مارکس لعنت الله و از شاگردان بامداد الپرولتاریا , که از اساتید ایسم بودندی , روزی در کنفرانس نسوان الضعفا فتوا بدادی که پختن قرمه سبزی از برای رجال بوُد نه از برای نسوان ! این که شود هرج و مرج ! تماشاچیان تاواریش مآب با شنیدن این فتوا کمر به هورا و تشویق و دست افشانی وی بستندی و به همراه مریدش روی دست بلند کردندی و به ناکجا آباد افکندی و از آن پس نسرین مرید شیخ الشبح گشتندی !

پس ما که نگارنده این سطور باشیم گفتیم حکایتی بنویسیم در باب احوال سیده سادات نسرین دامن اضافة تو به مذاق خوانندگان خوش آیدندی .

فتبارک الله احسن الخالقین و الجاکشین التوابین .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001