فرياد بي صدا |
Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18 |
Monday, May 31, 2004
● چطور از زلزله جان سالم بدر ببرید :
روشها و توضیحاتی که در اینجا نوشته می شه شدیدا تحت حمایت مرتیدن و ملحدین و کفار المسلمین قرار داره و هر گونه برداشت شخصی یا فرقه ای یا سیاسی یا دهاتی از اونها باعث تبادل فحش خوار مادر و راهی کردن مشتی نفرین و تف و لعنت به حساب شماره 100 آغا و 9999 بنیاد گدایان " مستضعفان " خواهد شد : آقا ما تو وبلاگستان علمای کاردان و دانشبند (!) زیادی داریم ! از جمله این افراد زیتون پرورده خودمونه که نظرات فوق العاده کارشناسانه ای رو حواله ماتحت حضرت عباس می کنن هر بار ! این نظرات اونقدر " گه هر " بار هستن و آدم رو مستفیض میکنن که باید بصورت منشور نجات بشریت در بیان و ازشون میلیاردها نسخه تکثیر و بین مردم پخش بشه تا یک وقت مردم ما به ملک الموت نپیوندن و لنگ هاشون سیخ نشه و نجات پیدا کنن ! در قسمتی از توصیه هایی که در زیر می خونید نظرات خودم رو در باب نظریات معنوی و اخروی و نظرات این بشر رو در باب نظریات کارشناسی و تخصصی درج میکنم باشد رستگار شوید : - همونطوری که همتون میدونید اسلام حافظ جان و مال و ناموس و زندگی و حتی طریقه ریدن شما انسان هاست ! هر چی دارین از اسلام دارید که صد البته 99% نداشته ها از اسلام و 1% داشته ها از کافر بودنتونه و سرنوشتتون هم رو اسلام رقم میزنه بنابراین وقتی زلزله میاد باید 2 کار انجام بدید ! اگر تا 5 ریشتر بود باید نماز آیات بخونید ! توضیح ضروری : " در رساله دلگشای آیت الله سیده شیوا لاچینی دامة افاضاة واژه ( آیات ) به معنی باد شکم اومده " در مصرع : شکم زندان باد است ای خردمند ندارد هیچ عاقل باد در بند چو باد اندر شکم پیچد فروهل که باد اندر شکم , بار است بر دل اما اگه حس کردین که زلزله داره ادامه پیدا میکنه و بیشتر از 6 ریشتر شده باید دست به دامان نماز میت بشید و اگر همون لحظه قلم و کاعذی کنار دستتون هست و خون مسلمانی در رگهاتون جریان داره سریعا وصیت نامه ای تنظیم کنید و درخواست کنید که شما رو قبل از چال کردن خوب بشورن و تیمم نکنن و بهانه نیارن که ای بابا این همه آدم رو که بخواهیم غسل بدیم اقیانوس آرام هم کمه و بعد هم دستور پخت قیمه پلوی خودتون رو بدید و حلوا و خرمایی و ... اگر هم که پارتی ای چیزی دارید می تونید برای اینکه در روز محشر رستگار گناهانتون بخشیده بشه تقاضا کنید در اماکن متعفنه بر وزن متبرکه , مثل قم یا شاه عبدل العظیم یا ابن بابویه و ... چال بشید ! فتبارک الله ! عجیب پاک و منزه است اسلام از باب ماتحت بر وزن فعولُ فعولُ مفاعلة ! - اما اگه جزو اون دسته هستید که از مرگ میترسید و از قیافه برادر عزرائیل خوشتون نمیاد و فکر میکنید با مردن تیر آهن 18 تو ماتحتتون فرو میشه و توی جهنم هم سرب مذاب توی مقعدتون میریزن بخاطر اعمال شریف و نیکی که این دنیا انجام دادید , پس میتونید دست به تنبون رشوه دادن به خدا بشید : تو این مواقع یکی از راههای مرسوم و کارگشا اینه که باید جیب عده ای از بندگان خدا رو حسابی پر و پیمون کنید تا زنده بمونید ! مثلا خیلی خوبه در اینطور مواقع به سراغ ملای روضه خون پدر سوخته ای برید و مشتی کاغذ سبز رنگ بنام اسکناس توی جیبش فرو کنید تا براتون کلی حرف های قشنگ قشنگ بزنه و وقتی خر کیف شدین و احساس کردین اگه الان نمیرین خیلی چیزهای مهمی رو از دست دادین از جمله حوری و فلمان های بهشتی و یک ویلای 3 نبش با جکوزی و سونا در باغ بهشت , در اونصورت تصور آوار شدن سقف منزل روی سرتون تیدیل میشه به آرزوی قلبی – الهی – اندرونی – مخرجی شما ! و همچنین است که ایران زمین نامیده شد بنام مهد گدایان و باید مشتی جماعت گدا گشنه و مفت خور هم نون بخورن مثل همون جماعت قابلمه به سر طرفدار ریش و پشم و انگشتر و تسبیح ! پس تا می تونید به این جماعت مجیز گو هم بدین مفت بخورن تا زنده بمونید و وقوع زلزله عقب بیفته ! به قوه خدا یکی از دستاوردهای اسلام اختراع صندوق های صدقات و خیرات بوده که مثل قارچ و علف هرز گوشه گوشه شهر سبز شده و مثل چاه هیل و جیب آخوند ته نداره و هیچ وقت هم پر نمیشه شکر خدا و این از اعجاز پروردگاره !!! این صندوق ها خاصیت جادویی بخصوصی دارن که اگه توی اونها پول بریزید و رشوه ای بدید به خداوند متعال , صد در صد از بلایا در امان و مصون میمونید ! شکیات : بعضی می گویند اگر اینطور بود پس چقدر خوب بود انسان از این صندوق ها به خودش وصل میکرد و هر ساعت یک سکه درون آن می انداخت تا عمر نوح پیدا کند ! اما عامل بعدی و مهم دیگه ای که باعث میشه شما حتما زنده بمونید خوبی کردن به همدیگه هست ! صد البته که در 365 روز سال همه شما چشم دیدن قوم و خویش و دوست و رفیق و آشنا رو ندارید و چشم و چال هم رو در میارید و دسته بیل تو ماتحت هم میکنید و تا دستتون میاد زیر آب هم رو میزنید و برای هم حرف در میارین و ... ولی اینطور مواقع عجیب نوازش خونتون زیاد میشه و یهو همه با هم مهربون میشید ! اما نظرات کارشناس وبلاگستان رو در مورد راهکارهای زنده ماندن در زمان زلزله , نوشته زیتون السادات ادیب الادبا رو به نقل از رساله ایشان براتون نقل میکنم تا شما هم کمال استفاده رو ببرید : - زمانیکه زلزله میاد توی ماشین خودتون رو پر از لوازم ضروری بکنید و بعد ماشین رو توی پارکینگ منزل بگذارید ! یعنی پایین ترین طبقه هر آپارتمان و جایی که وقتی ساختمون میاد پایین و آوار میشه , ماشین شما هم مثل یک سوسک که زیر پا له میکنید , صاف میشه و این نهایت درایت شما رو میرسونه که اینقدر عاقبت اندیش هستید ! و بدونید اگر معجزه ای رخ داد و ساختمون روی ماشینتون خراب نشد باید خوش شانس باشید که درهای پارکینگ باز بشن و یا اصولا در این مواقع خیابونی باقی مونده باشه که بشه ماشین رو توی اون روند و فرار کرد از چنگال برادر عزرائیل ! اون هم خیابون هایی که همه جاش پر از آپارتمان هست و آوار اونها درست توی خیابون ریخته ! پس بدونید مسیر شما مثل کف دست صاف و همواره و میتونید با سرعت 120 کیلومتر در ساعت تخته گاز برونید و برادر عزرائیل رو در غم هجران خودتون باقی بذارید ! - وقتی می خواهید بخوابید حتما تمام لباسهای خودتون رو در نزدیک تخت و یا دسترس خودتون قرار بدید ! صد البته موقع خواب با شورت یا لباس خواب های تیتیش مامانی و توری " تن نما " نخوابید مثل خواهر مکرمه پتییاره شیوا لایچینی که عادت عجیبی در برهنه خوابیدن دارن ! توضیح ضروری : این خواهر مکرمه در مواقع عادی و بیداری و طول روز هم لخت و عور مثل پریای داریوش طی طریق میکنن چه برسه به زمان خواب ! حل المسائل : اگر لخت و عور خوابیدید یک مزیت داره و اونم اینه که امداد گران و مردم خیلی سریع به دادتون میرسن !!!! مخصوصا آغایون ! به هر حال برای حفظ جان باید کمی هم سر کیسه (!) رو شل کرد .... اگه از کفش های چرمی استفاده می کنید حتما واکس بزنیدشون ! اگه مانتوی شما چروک هست اطو کنید و با برس ماهوتی پرزهاش رو بر طرف کنید ! روسری متناسبی هماهنگ با رنگ مانتو انتخاب کنید ! اگر از کفشهای اسپورت استفاده می کنید از جوراب های نخی یا حوله ای استفاده کنید و برای کفش های چرمی جورابهای نایلونی " از همونا که آغایون خیلی می پسندن " متناسب با رنگ لباس فراموش نشه ! دمپایی و صندل هم که بی خیالش یه وقت خاک و شیشه تو پاتون میره و زُکاز (!) میگیرید ... و با این شکل و شمایل به میهمانی برادر عزرائیل بروید ! در غیر این صورت اسلام به خطر می افته ! خوب حالا بچه های خوب وقتی زلزله اومد اصلا نگران نباشید و در کمال خونسردی شروع کنید به پوشیدن لباسهایی که کنار گذاشتید ! اول لباس خوابتونو در بیارید و کرست ببندین و جوراب پا کنید و شلوار بپوشید و یه تیشرت هم بپوشید برای خالی نبودن عریضه جات (!) بعد هم مانتو و روسری و کفش ! عطر و یه رژ ملایم هم فراموش نشه ! حالا خیلی خونسرد از پله ها یکی یکی پایین برید و به محوطه باز برسید و خدا رو شکر کنید که زنده هستید ! اصلا و ابدا هم نگران نباشید که توی تاریکی و اون لرزشهای وحشتناک فکر لباس هستید یا نه و اصولا کسی به این فکر میکنه که بدن نقره بلوری شما رو دید بزنه یا نه ؟ دارید راهو درست میرید یا نه ؟ یا وقتی زمین میلرزه آیا میتونید تعادلتون رو حفظ کنید یا نه ؟ یا در هنگام پایین رفتن از پله هایی که حالا متحرک شدن و ترکیدن شیشه های نور گیر راه پله تو سر و صورتتون خیلی خونسرد عمل کنید ! وقتی هم معجزه ای رخ داد و با این اوصاف بیرون رسیدید باید دعا کنید که یک معجزه دیگه رخ بده و سنگ ها و آجرها و شیشه های پنجره های ساختمون که داره از بالا رو سرتون فرود میاد باعث نشه که اوخ بشید ! باز هم این قسمت اگه به قدرت خدا بخیر گذشت باید منتظر انفجار شیرها و لوله های گاز کنار در ساختمون خودتون و ساختمون های مجاور باشید ! و باز هم از اون هم رها شدید و معجزه ای رخ داد اونوقت باید منتظر معجزه بعدی باشید که آوار ساختمانهای اطراف رو سرتون خراب نشه ! و باز هم معجزه ای رخ داد و زنده موندید باید معجزه دیگه ای رخ بده تا سیم های برق خیابان رو سرتون نیفته و با آقای ادیسون رحمت الله محشور نشید ! - وقتی زلزله می خواد بیاد لوازمات ضروری زیر رو حتما بردارید : بیسکویت : این ماده باعث عطش شدید و جذب آب مضاعف بدنتون میشه و از این رو خیلی مناسبه و حتما بر دارید ! قند : وقتی زلزله میاد چایی با قند خیلی می چسبه ! البته اگه باور کنیم از اختراع آب نبات 100 سالی می گذره و ما در عصر ناصرالدین شاه لعنت الله نیستیم ! صابون : وقتی زلزله میاد معمولا آب لوله کشی در دسترس همه ما هست و حمام و شستن دستها با آب و صابون خیلی دلنشینه ! حتما از صابون Lux استفاده کنید تا دستهاتون نرم و خوشبو بشن !!!! کتاب : یار مهربانو هرگز فراموش نکنید مخصوصا قرآن یا انجیل یا اوستا یا آیات شیطانی رو حتما بردارید چون در این مواقع خدا یهو پیداش میشه , معمولا در مواقع عادی خدا نداریم و در مواقع خطر خدا کشف رمز یا زهرا میشه ! و بعد هم توی هیر و ویر زلزله نمیدونید چقدر خوندن کتاب لذت بخشه و به آدم آرامش میده ! اما راههای پیش بینی زلزله : اصولا ما انسانها از نیروهای طبیعت در هراسیم ! وقتی ابر غلیظی آسمون رو میپوشونه همه ما وحشت میکنیم ! وقتی رعد و برق و صاعقه فرود میاد باز هم همگی میترسیم ! وقتی طوفان شدیدی بلند میشه باز هم همه می ترسیم و زلزله و سیل و آتش فشان و گردباد و .... و همه اینها از زمان خلقت انسان باهاش بوده و ترسهایی غریزی هستن ! و عینا به همین شکل تمام حیوانات و موجودات زنده هم از این وقایع وحشت دارن ! پس با دونستن این چیزها وقتی که طوفانی بلند میشه سریعا باید گوز رو به شقیقه ربط بدین و بدونید زلزله می خواد بیاد ! وقتی خروس شما قدقد می کنه بدونید که زلزله میاد ! وقتی سگ های اطرافتون سنفونی زوزه اثر داگ رو بصورت پارس خودرو اجرا میکنن بدونید زلزله میاد و یا طبق قتوای حجت الاسلامی یانکی زاده از دیار چین و ماچین باید آسمون رو مدام نگاه کنید و ببینید ابری شده یا نه ؟ هوا دم کرده و گرمه یا نه ؟ و چقدر تشخیص این عوامل توی گرمای تابستون آسونه !!!!! در عجبم اینهمه پیش گو داریم و هنوز هم زلزله میاد و هیچ موسسه ای از وجود این افراد استفاده نمیکنه ! دلیل منطقی : چشم بصیرت میخواد که هر کسی نداره ! دلیل خاله زنکی : حسود هرگز نیاسود ! - اما اختراعاتی که لایق جایزه نوبل هستن : زلزله سنجی رو که معرفی میشه فقط و فقط در آپارتمان کارایی داره چون آپارتمان معمولا محل جولان بچه های کوچکه که مثل توله سگ اینطرف و اونطرف می دون و یا نوجوون هایی که تمرین بالانس و بی وزنی میکنن و یا بسکتبال بازی میکنن و کشتی میگیرن و کلا خونه رو با استادیوم و ورزشگاه اشتباه گرفتن و در این مواقع بطور عادی در 24 ساعت 48 ساعت سقف مدام می لرزه و یک زلزله 2 ریشتری دائمی دارید ! پس وقتی این زلزله سنج که از ریس کردن تشتک نوشابه و آویختن از سقف درست میشه , تکون خورد بدونید که زلزله داره میاد و صد البته که این زلزله سنج شما در واقع روزی 50 بار آژیر می کشه و اعصاب شما رو تقویت میکنه و خوب سوهان میزنه و در پایان روز اعصاب پولادین پیدا میکنید ! احتمالات : یا ابها الناس ! بدونید امکان فعال شدن گسل تهران هست ! و این میدونید یعنی چی ؟ مثل این میمونه که عینک قواصی بزیند و بعد چشمهاتون رو ببندید و بپرید توی استخر و زیر آب شنا کنید ! البته مایو فراموش نشه ! کلاه شنا هم بذارید تا موهاتون توی استخر پخش نشه ! از شاشیدن هم پرهیز کنید !!!!!! مضحک خویشتن منم از این حصار خسته ام من همه تن علی الخرم کجاست خر خسته ام در همه جای این زمین هیچ خری مثل من نبود زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام التماس دعا . نوشته شده در ساعت 2:44 AM توسط No One
........................................................................................
● بی خیال شایعات :
آقا , ایران زمین رو بی اغراق باید سرزمین چاخان پرس ها نام گذاشت ! بقدری ما ایرانی ها تخیل قوی ای داریم که حد نداره ! من فکر نمی کنم در هیچ کجای دنیا مردمش اینقدر خاله زنک و فضول و یک کلاغ چهل کلاغ کن و شایعه پرداز و خرافه پرداز و زود باور باشن ! اصلا میدونین چیه ؟ لذت میبریم از خالی بندی و خود بزرگ بینی و شایعه سازی ! نمونه ش امروز ! نمیدونم کدوم جانوری این خبر رو تو دهن مردم انداخت که ساعت 4 بعد از ظهر زلزله میاد !!!!! آقا هنوز هیچی نشده مردم ریختن به هم و دانشگاهها قسمتیش تعطیل شد و پدر و مادرها بچه ها رو برداشتن و بعضی ها از محل کار در رفتن و خلاصه وضعی بود ! ای کاش این شایعات رو در موارد اساسی مثل مبارزه با آخوندیسم بکار می بردیم : من متاسفم که هنوز توی ايران شايعات از حقايق بيشتر راهبردی تر و موثر تر هستن و اونقدر که به شايعات و خرافات و يک کلاغ چهل کلاغ اهميت ميديم هرگز نمی خواهيم قبل از باور و قبول یک خبر , عقلمون رو کار بندازيم تا ببینیم اصلا این خبر جنبه علمی و منطقی و منشاء درستی داره یا نه و بعد بخواهیم قضاوت کنیم یا بترسیم یا بمیریم یا فرار کنیم یا هر چی ! شايد خیلی مسخره باشه ربط زلزله به مذهب اما فقط يک گريز مختصر ميزنم به این مقوله و ميگم که : " اگر بخواهيم ريشه عقايد مذهبی خودمون رو پيدا کنيم و اونها رو غربال کنيم و به اصطلاح سر و سامانی بدیم متوجه میشیم که بیش از ۹۹/۹۹٪ از عقايد مذهبی ما اصلا پايه و اساس اسلامی و اصيل و مذهبی و معنوی و خدایی و هر چی که اسمش رو دوست دارين روش بذارين , ندارن و مشتی خرافات و جفنگ و چرت و پرت هستن " دقيقا به همين شکل وقتی همه ميدونن زلزله قابل پيش بينی نيست چطور يک عده ميان و با جو سازی همه جا رو به آشوب ميکشن ؟! گیریم که بعضی ها روش هایی رو پیدا کردن و میدونن و یا عده ای با عالم غیب (!) در ارتباط هستن !!!!!! باز هم چند درصد میشه اطمینان داشت و یک شهر 14 میلیونی رو بخاطر یک شایعه به آشوب کشید ؟! امروز وقتی ساعت ۲ بعد از ظهر به من اين خبر رو دادن تا ساعت ۴ حدود ۳۰۰ تلفن به من شد که برو به محل امن و پناه بگیر و فرار کن و ... ! و اين نشون ميده چه طيف وسيعی رو شايعات در ایران پوشش میده که فقط من يکنفر ۳۰۰ بار بهم تلفن شده و حالا تصور اينکه هر کدوم از اين ۳۰۰ نفر می تونن ۳۰۰۰ نفر رو پوشش بدن می تونيد متوجه بشيد در کمتر از چند ساعت چند ميليون نفر باخبر میشن و دچار چه هراس و دلشوره و استرسی ! ديروز طی آمار شيفت شبانه بيمارستانها و اورژانس تهران تعداد مراجعين بیماران قلبی و سکته بالاترين حدش رو داشته در سال جديد و حتی سال گذشته و اون هم در شب هنگام یعنی این نشون میده که ما مردم عاقل اندر سفیه با شایعات چطور میتونیم استرس و اضطراب افراد کم ظرفیت رو افزایش بدیم وموجب به خطر افتادن سلامتیشون بشیم ! با اين کارها ما چه فشاری رو به مردمی وارد می کنيم که ۲۵ ساله در فشار جنگ و گرانی و کمبود و تورم و کوفت و زهر مار هستن و حالا زلزله هم شده قوز بالا قوز برای ما ! دیروز اگه تو سطح شهر گردش میکردین آمبولانس های زیادی رو میدیدن که اکثرا آرم بیمارستان قلب روشون زده شده بود ... اما محض اطلاع در مورد پیشگویی : تنها حيواناتی که ميتونن به سرعت از زلزله خبردار بشن حشرات هستن و از همه دقیق تر سنجاقک ها و مگس ها ! بعد از اونها خزندگانی مثل مار و بعد مارمولک ها ! در درجه بعد ماهی ها و بعد موش ها و جوندگان و بعد کلاغ ها و بعد سگها و بعد اسب ها و ... ! در ضمن سريعترين حالت ممکنه که اين حيوانات ميتونن پيش بينی کنن ۵ دقيقه قبل از وقوع زلزله بوده و چطور ميشه به پارس کردن سگها و يا غارغار کلاغ ها استناد کرد اونهم 2 ساعت قبل از زلزله ؟ و يا اون عده که به ابرها نگاه ميکنن و ميگن ابر رنگ قرمز داره و خون ميباره امشب و يا طوفان ميشه و ميگن واويلا زلزله مياد و ... ! چقدر شايعات غير علمی ؟ حتی اونهايی که پای روح رو به ميون ميکشن هم راه به خطا ميرن چطور که منم پای بساط يکی از همين مديوم ها ۳ ماه قبل نشستم و روح کذايی اعلام کرد در ماه ۴ روز ۱۰ ساعت ۱۰ شب زلزله ۷ ريشتری مياد و يکماه اشتباه کرد و هيچ کسی هم نمرد و حالا بیاد یا نیاد باز هم دلیل نمیتونه باشه ! و يا اون عده که با رمل و اسطرلاب چنين پيش بينی هايی ميکنن , سال ۱۳۷۱ با چنين پيش بينی ای تمام مردم تهران شب رو در پارکها گذروندند ! اینکه هوا گرم میشه و یا نیمه ابری میشه و یا موارد دیگه که مردم عامی بیان میکنن شاید دلیلی بر وقوع زلزله باشه اما چند درصد میتونیم مطمئن باشیم که کار و زندگی رو رها کنیم و فرار کنیم ؟ بجای گوش دادن به شايعات بهتر نيست پيش گيری کنيم ؟ ضریب امنیت رو بالا ببریم ؟ به توصيه های علمی و عملی توجه کنيم ؟ به اينکه هوشيار باشيم و در موقع وقوع زلزله آماده باشيم ؟ زلزله دقيقا مثل سوار شدن به هواپيماست ! وقتی سوار ميشی احتمال تماس دوباره باسن مبارکه با زمين يک به ۱۰۰ هم نيست ! اما وقتی آمار رو ميبينی متوجه ميشی امنيت پرواز از اتومبيل هم بيشتره ! و همينطور زلزله ! وقتی نمی تونی پيش بينی کنی آيا بشه آيا نشه بهتر نيست فقط آماده بود و زندگی عادی رو در پيش گرفت ؟ ديشب چقدر آدم رو ديدم که آواره شده بودن توی پارکها و چقدر آدم رو خودم می شناسم که از اجل در رفتن و درست در همون گریزگاه مردن ! مگه در حادثه بم خيلی ها نبودن که بطور اتفاق رفتن به قتلگاه ؟ اون خانواده ای که شب از خارج از کشور وارد بم شد و همون شب زير خاک رفت ! اون خواستگاری که شب به اصرار پدر زن آينده در منزلشون خوابيد و صبح بلند نشد و ... ! تقدیری که به پای انسان نوشته شده و سرنوشت اصلی ما قابل تغییر نیست ! از مناظر جالب دیشب یکیش کنار بستنی فروشی منصور بود و پیرمردی ویالون زن با این دعا که صدقه بدین و دفع بلای زلزله کنین از ماشینهایی که قطار به قطار ایستاده بودن برای خرید بستنی فقط در یک رفت بیشتر از 20 هزار تومن کاسبی کرد ! یعنی همه اون هزار تومنی ها باعث شد دیشب زلزله نیاد ؟ و یا همه این آتیش ها از گور مذهب بلند میشه ؟ مذهبی که پول مفت و بدون زحمت رو به مبلغینش میده در ازای حرفهایی پوچ و بی پایه و اساس و خوشایند عده ای ساده لوح و هالو ! اگه اینطور بود خمینی با اون ثروت افسانه ای و دبدبه و کبکبه , آغا رضا با اون آستان قدس رضوی , عبدل العظیم با اون همه پیروان , ابوالفضل با این همه سینه چاک و علی با این همه علی اللهی الان زنده بودن و از آسیب حوادث مصون ...! علی که این همه صدقه داد با شمشیر قاچ خورد وای به حال ما !!!!!! بیاییم حقایق رو باور کنیم ! یکی از دوستان نوشته بود: کفش و جوراب و مانتو و روسریمو گذاشتم کنار تختم تا زلزله اومد برم بیرون ! یکی نیست بگه وقتی زلزله میاد تو چقدر فرصت داری که بتونی اینها رو بپوشی و تازه از طبقه مثلا سوم آپارتمان بری بیرون ؟ این در صورتیه که همه ما میدونیم وقتی این حادثه رخ میده 99% ما منگ هستیم و تا بیاییم بفهمیم چی داره اتفاق می افته یا آوار رو سرمون خراب شده و یا زلزله تموم شده ! بر فرض محال هم اگه موفق بشیم لباسها رو بپوشیم تازه این گرفتاری هست که برسیم بیرون ! با تکون های زلزله محاله بشه تعادل رو حفظ کرد در سطح صاف چه برسه به پلکان ! و تازه با همه اینها بعد از آوار شیشه و باز کردن دری که گیر کرده و .... برسیم بیرون تازه باید منتظر این بود که چیزی رو سرمون فرود نیاد مثل کابل های برق و قطعات شیشه و سنگ و آجر ساختمانهای مجاور که مثل ترکش عمل می کنن ! پس فکر میکنم امن ترین کار این باشه که آدم بپره زیر یک میز یا سر پناه و منتظر باشه که زلزله تمموم بشه چون امن ترین راه همین میتونه باشه نه هفت خوان رستم فرار به سوی مرگ !!!! خود من که اینقدر ادعام میشه و از زمان زلزله بم یک ساک بزرگ پر از لوازم ضروری جمع کرده بودم , دیروز موقع حادثه به تنها چیزی که فکر نکردم همون ساک بود و لخت رفتم بیرون اونم تازه وقتی که تموم شده بود و بعد تازه دوزاریم افتاد باید اونو میبردم ! و یا تصور اینکه کسی توی حموم باشه یا توالت و یا خواب و ... چطور میتونه راهشو به بیرون طی کنه و یا فکر میکنین در موقع حقظ جون آدم به لخت بودن یا نبودنش فکر میکنه ؟ توی بم زنهای زیادی به طریقه بی ناموسی دیده شدن و همه انها دلایل منطقی و غریزی هستن که هر موجودی اول از همه به فکر حفظ جونشه تا حفظ عورتش ! با کمی فکر میشه فهمید درسترین کار اینه که به راههای کارشناسی عمل کرد . وسلام ! تکبیر. نوشته شده در ساعت 4:28 AM توسط No One
........................................................................................
● و ایران لرزید :
حدود 3 ماه قبل مطلبی نوشته بودم در مورد احضار روح و اگه یادتون باشه نوشته بودم با احضار روحی وقتی ازش پرسیدم تهران زلزله میاد ؟ گفته بود میاد و زمان اون رو دهم ماه 4 اعلام کرده بود با قدرت 7 ریشتر ! این واقعه امروز رخ داد و با اینکه طبق گفته های اون به اصطلاح روح نبود , اما تا حدی به واقعیت شبیه بود که امروز 9 بود و یکماه فقط مونده بود تا لحظه موعود و چند ریشتر هم کمتر از حد پیش بینی شده حالا اینکه این حادثه تصادفی بوده یا نه .... الله اعلم : امروز برای اولین بار زلزله رو تجربه کردم ! همیشه خدا توی این 3 دهه عمر بی فایده م هر وقت زلزله ای رخ داد یا خیر سرم خواب بودم یا تو هپروت سیر میکردم ! ولی امروز حکایت غریبی داشت ! توی حموم بودم و داشتم بقول قدیمی ها گربه شویی میکردم که حس کردم وان رفت پایین و اومد بالا و پشت سرش هم لرزیدن شروع شد و صدای گزگز دیوارها و سقف ! منم که تا بحال تجربه زلزله رو نداشتم مثل این احمق ها زیر دوش داشتم به این منظره نگاه میکردم و با به صدا در اومدن سقف یهو دوزاریم افتاد نه بابا زلزله ست و یهو نگران شدم و لخت و عور پریدم از حموم بیرون و از پله ها که رسیدم پایین لرزش ها تموم شد ! چند قدمی هم جلوتر رفتم تا بیرون محوطه و دیدم دیگه خبری نیست و تازه دوزاریم افتاد لختم و بدو بدو برگشتم تو و کت حوله ایم رو پوشیدم و دوباره برگشتم بیرون ! قلبم شدیدا میزد و حال بدی داشتم و وحشت زده بودم ! از بیرون صدای مردم شنیده میشد و توی حال نگرانی و بلا تکلیفی عجیبی به سر میبردم ! آخر برگشتم بالا ! لوسترها همینطور تکون می خورد ! تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که مانتوم رو با عجله روی تن خیسم بپوشم و روسری سر کنم و بزنم بیرون ! همه مردم ریخته بودن توی کوچه و بعضی از زنها بی حجاب بودن و بعضی ها با لباس خونه و بعضی ها هم مثل این همسایه چادری نکبت م چنان چادر رو دور خودش پیچونده بود که حتی هوا و نور هم ازش رد نمیشد ! همه مردم شدیدا هراسان بودن و هر کسی چیزی میگفت ! یک عده با موبایل در حال تماس گرفتن و صحبت کردن بودن و یک عده هم در حال دلداری دادن عده دیگه و مدام به این خیل جماعت وخشت زده اضافه میشد ! تو این بین قیافه من از همه فکر میکنم مسخره تر بود ! با تن خیس روش مانتو بپوشی و موهایی که ازش آب میچکه بیرون باشی و هر کسی رد میشد چپ چپ منو نگاه میکرد ! فکر کنم قیافه م مثل توله سگی بود که توی آب افتاده باشه !!!! این اتفاقی بود که امروز در تهران و شهرهای زیادی از ایران رخ داد ! امروز از صبح به طور عجیبی هوا دم کرده بود و گرمای عجیبی داشت و زمانیکه این اتفاق افتاد هوا هم بطور محسوسی خنک شد و شب هنگام هم باد خنکی میوزید ! نمی دونم این نوعی احساسه یا هشدار یا چی که آدم فکر میکنه اتفاقی می افته و گاهی هم واقعا رخ میده ! امروز زلزله رو حس کردم و به چشم دیدم ! ترس و وحشت اونو با بند بند وجودم لمس کردم نه ترس از خودش , بیشتر ترسم به این دلیل بود که از دستم کاری بر نمی اومد و مثل آدمهای مسخ شده فقط داشتم تماشا میکردم ! احساس میکردم هیچ هستم و فقط ناظر وقوع حادثه ای بودم که در مخیله م نمی گنجید ! وقتی زلزله بم اتفاق افتاد پیش خودم میگفتم اینها چرا زود فرار نکردن که زیر آوار موندن ؟ و امروز وقتی این اتفاق برای خودم رخ داد تازه فهمیدم که چقدر بین حرف تا عمل فاصله میتونه باشه ! اینکه من بیشتر دقایق رخداد این حادثه رو منگ بودم و نمی دونستم چه اتفاقی داره میافته و زمانی فهمیدم زلزله ست که اگه کمی شدتش بیشتر بود شاید الان اینحا نبودم تا چیزی بنویسم و به اوسا کریم پیوسته بودم ! - امروز همینطور فهمیدم که خیلی لاف زیادی می زنم ! خیلی وقتها ادعا کردم از مرگ نمیترسم اما حادثه امروز نشون داد که این حرف بلف احمقانه ای بیش نبوده ! شاید بخاطر عزیز بودن جان یا نمیدونم ... آدم باید توی موقعیتش قرار بگیره و بعد ادعا کنه و این درس بزرگی بود ... - مطلب جالبی که از چشمم دور نموند این بود که با نگاه به بچه ها و بازی و شادی اونها بهشون حسودیم شد که چقدر راحت هستن و بدون اینکه مثل ما آدم بزرگ ها نگران وقوع دوباره حادثه دیگه ای باشن , براحتی به بازی های کودکانه مشغولن , فارغ از این دنیا ... و ای کاش ما آدم بزرگها هم گاهی میتونستیم در مواقع سختی و بیم و هراس به دنیای کودکی رجوع کنیم ! - و مهمترین اصل این بود که فهمیدم اگر در انسان توانایی فراموشی وجود نداشت , زندگی ممکن نمیشد ! در ساعتهای اولیه این حادثه ترس زیادی داشتم اما با گذشت دقایق و ساعتها این ترس کم کم کمتر و کمتر شد تا به حد نرمال رسید و این ناشی از فراموش کار بودن انسانه ! همونطور که مرگ عزیزان رو آدم فراموش میکنه و کم کم به ارامش میرسه , حوادث و وقایع وحشتناک هم کم کم فراموش میشن ... به یاد بم و کشتگانش , به یاد بم و ترس و وحشت مردمش ... و چقدر زیبا طبیعت به انسان درس می آموزه .. تا ساعت 5:30 بیرون ایستاده بودم و با همسایه ها صحبت میکردم که دوستم رسید و گفت بیا بریم بیرون و خونه نباش ممکنه پس لرزه بیاد ! با هم رفتیم تو و لباسهامو در آوردم و رفتم حموم سرمو شستم ! وقتی زلزله شد نیمه کاره موند حموم و سرم کفی بود ! بعد هم کمکم کرد و لباسهامو پوشیدم و موهامو خشک کردم و با یه دنب اسبی سر و تهشو هم آوردم و مدارک و مقداری پول برداشتم و درها رو قفل کردم و رفتیم بیرون ! خیابونها پر آز آدم های هراسان بود و ماشینها همینطور در تردد و شلوغی جمعه در این ساعت واقعا عجیب بود ! همه مردم ریخته بودن بیرون و اونهایی که ماشین داشتن سواره و باقی پیاده در حال کشت زنی بودن توی خیابونها ! برای وقت کشی رفتیم بستی منصور و بستی خریدیم و خوردیم ! اما اصلا از گلوم پایین نرفت ! اولین بار بود که از بستی لذت نبردم ! هنوز هم ته دلم ترس گنگی رو داشتم و از شوک زلزله خارج نشده بودم ! اما بچه ها رو که نگاه میکردم اصلا عین خیالشون نبود و مدام به رنگهای بستنی های هم حسودی میکردن و هی می خندیدن و از طعم بستنی لذت میبردن و چقدر شاد بودن ! شام هم چهارتایی رفتیم بیرون خوردیم اما باز هم فایده نداشت ! فکرم جای دیگه بود و به مسخره بودن این زندگی فکر میکردم اینکه چقدر لحظه مرگ اسونه و چقدر انسان مفلوک در مقابل نیروهای طبیعت ! تجربه ای آموزنده بود و چقدر معلم خوبیه طبیعت ... اما محصول این لرزش چی بود ؟ زلزله با قدرت بیش از 6 ریشتر و بقول خبرگذاری های کذایی ایران پنج و نیم ریشتر در ساعت پنج و 8 دقیقه بعد از ظهر رخ داد ! صبح امروز هم مناطق لرستان و اصفهان با چهار و دو ریشتر پذیرای زلزله بود ! مناطقی که این زلزله در اونها رخ داده از استان گلستان شروع و تا اردبیل ادامه داشته و مرکز اون 62 کیلومتری شمال غربی تهران اعلام شده در منطقه نور ! استانها و شهرهای گلستان – ساری – دماوند – تهران - اسلام شهر – چالوس – نور – فریدون کنار – ساوه – قم – سمنان – کرج - قزوین – آبیک – نواحی از استان مازندران – زنجان – تبریز و اردبیل مناطقی بودن که این زلزله رو بطور کامل احساس کردن ! خسارات اکثرا در مناطق روستایی بوده مثل دهات قزوین و نور ! در استان مازندران شیشه های منازل شکسته ! کشته شدگان در الموت قزوین 2 نفر و در جاده چالوس 21 نفر بودن که بر اثر ریزش کوه بوده و بیش از 80 نفر هم زخمی ! کلا بیشترین تلفات در جاده ها بوده در قسمت کندوان و چالوس که بر اثر ریزش کوه تعدادی از ماشین ها به دره سقوط کردن و تعدادی هم زیر سنگها موندن ! هنوز جاده چالوس بسته ست ! بیشتر از 25 روستا در این منطقه آسیب دیدن و کمک رسانی بعلت تاریکی هوا متوقف شده تا این لحظه ! در تهران هیچ حادثه ای نداشتیم خوشبختانه اما من تا حدود ساعت 2:30 نیمه شب که رسیدم خونه شاهد بودم مردم زیادی توی پارکها و یا مناطق باز و سر سبز مستقر شدن و یا توی ماشینها خوابیدن ! نیروی انتظامی و پلیس در تمام سطح شهر پراکنده هستن و مشغول گشت زنی و مردم زیادی تا ساعت 1:30 بامداد توی خیابونها در حال تردد توی ماشینها بودن و خیابونها مثل ساعت 8 شب روزهای تعطیل فوق العاده شلوغ بود ! از بیشتر مردم که سوال می کردم میگفتن ماهواره گفته مردم مراقب باشن و به دلیل شک داشتن از وقوع دوباره , از منازل بیرون زده بودن ! البته وقتی به ساعت 2 نزدیک میشدیم از حجم شلوغی خیلی کم شده بود و خیابونها کم کم خلوت میشد ! کلا در مناطق مرکزی شهر جمعیت بیشتر دیده میشد ! این اتفاق میرسونه که هنوز تاثیر معنوی و خرافی و همینطور شایعه بر روی مردم بطور فوق العاده ای زیاده ! عده ای با توجه به حادثه بم امشب رو بیرون میگذرونن ! عده ای بخاطر حرف ماهواره ها و عده ای بخاطر جو سازی و شایعه پراکنی ها ! در صورتیکه یک اصل رو همه فراموش کردن و اونهم اینه که اگر اجل هر کسی سر برسه حتی در پشت هزاران در و دیوار بتنی هم باشه باز هم میمیره ! و تنها کار ممکن اینه که در چنین مواقعی آدم احتیاط کنه و هوشیار باشه ! هوشیاری و احتیاط و گوش به زنگ بودن میتونه خیلی موثر باشه ! الان خودم به شخصه میدونم اگه کوچکترین لرزشی حس کنم تنها کاری که باید بکنم اینه که با سرعت تمام برم بیرون و دیگه هاج واج نیستم که بفهمم چی شده !؟! اما در این رابطه خوبه تذکراتی هم بدم : من از زمان زلزله بم یک چمدان در سایز متوسط رو پر از لوازم ضروری کردم و گذاشتم دم دست ! صد البته در موقع این اتفاق حتی بهش فکر هم نکردم و اصلا سراغش نرفتم ولی میشه این ساک رو جایی گذاشت که بعد از وقوع حادثه آدم به سراغش بره توی این چمدان رو از چیزهای زیر پر کردم : 5 عدد باطری – چراغ قوه – رادیو – یک عدد شلوار - دو جفت جوراب – طناب – مقداری دارو از نوع آنتی بیوتیک – مسکن – آرام بخش – ویتامین – سرنگ – لوازم زخم بندی – باند و یک شیشه پر الکل سفید ! چاقو – چند بسته کبریت ! 2 قوطی کنسرو – صابون – یک بطری دو لیتری آب که هر هفته آبش رو عوض میکنم ! یک عدد موبایل شارژ شده و خاموش که هفته ای یکبار چکش میکنم ! یک عدد پتوی نازک ! یک جفت دمپایی – یک جفت کفش ! یک بسته دستمال کاغذی ! 20 عدد سکه بهار آزادی – 200 هزار تومن تراول چک ! صد هزار تومن پول نقد - یک سی دی اسکن شده از تمام مدارکم مثل شناسنامه – پاسپورت – سند خونه – سند ماشین ها – سهام ها و .. به همراه کپی این مدارک ! یک بسته قرص تصفیه کننده آب – یک بسته پنبه و ... کلا وزن این چمدان 7 کیلو گرم هست و براحتی میشه حملش کرد ! اما خودمو گول نمیزنم و میدونم 90% احتمال داره نتونم این جعبه جادویی رو با خودم بیرون ببرم چون در این مواقع آدم تنها به نجات خودش فکر میکنه ولی کاچی به از هیچی !!!!!! دیگه اینکه سعی کنید مسیر خودتون تا بیرون در رو باز بذارید همیشه ! یک لامپ کوچک بعنوان چراغ خواب روشن باشه هر شب ! از شیشه ها و کنار پنجره ها دور باشید ! در منازل رو با چفت و بست نبندید و به قفل اکتفا کنید در صورت امکان ! کمدها و لوسترها خیلی خطرناک هستن و از اونها دوری کنید ! اگر فکر میکنید به بیرون نمیرسید زیر چهار چوب درها بایستید و یا زیر میزها پناه بگیرید و تمام سعی تون بر حفظ سرتون از ضربه ها باشه ! امیدوارم این حادثه دیگه تکرار نشه ! ولی اگه شد امیدوارم همگی بتونیم خونسردی خودمون رو حفظ کنیم . نوشته شده در ساعت 3:39 AM توسط No One
........................................................................................
● موسم بوی بلال آید همی :
این سومین سالیه که من به طرز فجیعی بلال می خورم ! احتمالا اگه تا مهر و آبان که بلال دیگه تموم میشه زنده بمونم یک چهارم حقوق یک ماهم رو باید تمام و کمال صرف شکم جان کنم ! شاعر بیچاره گفته : مایه عیش آدمی شکم است - گر به تدریج می رود چه غم است شده حکایت من ! فکر کنم امسال باید اسمم رو توی کتاب رکوردهای گینس ثبت کنم بعنوان قحارترین بلال خور جهان با استعداد 4 بلال در نیم ساعت ! بعضی اوقات جدا ایمان میارم که یک رگ ترکی دارم چون می گن خرها به بلال علاقه زیادی دارن و منم هر زمان بوی بلال به دماغم میخوره مثل خری که از بوی شبدر و یونجه مست شده و جفتک پرونی میکنه , از خود بی خود میشم ... مخصوصا اون بوی عطر کاکل ذرت ... دیروز عصر وقتی از در پارک جمشیدیه اومدم بیرون چشمم افتاد به بلال فروش همیشگیم و بعد هم دیدن بلال های چیده شده کنارش که نوبرانه هم بودن دیگه هوش و هواس برام نذاشت و فوری رفتم و 2 تا بلال انتخاب کردم و دادم برام کباب کرد و به چشم به هم زدنی نابودشون کردم ! این تورم گریبان بلال رو هم گرفته و شده به ازای هر دونه 400 تومن , مفت !!!!! حساب کردم من هر روز باید 2 تا بلال بخورم تا وقتی که نسل بلال بخاطر تغییر فصل و سردی هوا منقرض بشه و تا اون زمان اگه هفته ای 5 بار و هر بار 2 تا میشه بخورم میشه هفته ای 4000 تومن که میره تو شکم کارد خورده م و کلی عزا گرفتم ! از طرفی هم دله بودن و شکمو بودن دست از سرم بر نمیداره و خلاصه پکر و افسرده و خراب شکم رفتم خونه ! صبح با صدای ممتد زنگ در بیدار شدم و سراسیمه به سمت آیفون هجوم آوردم ببینم کیه ! تو ذهنم فقط چند جانور مد نظرم بود : یا عموم بود یا پسر خاله م بود یا سوپور محل بود یا گدا بود و یا اون زنیکه چادری همسایه م ! طبق حدسم هم همون زنیکه چادری فاحشه بود ! مار از پونه بدش میاد در لونش سبز میشه ! با چشمهای پف کرده و خواب آلود قیافه بد ترکیبش رو که دیدم خواب به قدرت خدا از چشمهام پرید (!) . با اینکه از این زنیکه نفرت دارم اما خوشم هم میاد باهاش کل کل میکنم چون یه جورایی خیلی احمقه و منم تا دستم میاد تیکه بارش میکنم یا سر کارش میذارم و هر چی عقده از زنهای چادری دارم بارش میکنم و سرش خالی می کنم ! اینه که هر وقت چشمم بهش میافته اون روی شیطانی وجودم فعال میشه : کیه ؟ - سلام منم ! شما ؟ " کوچه علی چپ " - منم شیوا خانم ! همسای کناریتون ! بله ؟ بفرمایید ؟ - کارتون داشتم ! میشه درو باز کنید ؟ " مغزم رعد و برق زد " درو باز کردم و رفتم روی ایوون ایستادم تا بیاد ! حدود 2 دقیقه ای طول کشید تا برسه به جلوی ساختمون و تا چشمش به من افتاد قبل از هر چیزی گفت : اوا خاک عالم !!!!! چرا لختین ؟ مردم الان میبینن !!!! - لختم ؟ کجام لخته ؟ پس این لباس چیه ؟ " چیزی که میگفت لخت بودن , یه تونیک گل و گشاد کوتاه و نازک بود که پوشیده بودم و زیرش هم فقط یه شورت پام بود و بعنوان لباس خواب ازش استفاده میکردم و زیر نور آفتاب حسابی می درخشید اندامم و به این می گفت لخت بودن " تازه یادم افتاد که چادری جماعت تا توی رختخواب هم با چادر چاقچور میرن مبادا چشم خدا (!) بهشون بیفته !!!!! حالا بفرمایین تو ... زودتر از اون نشستم روی مبل ! با کفش اومد تو ! - ببخشید لطفا اون کفشهاتونو در بیارین ! آخه کف خونه سنگه گفتم خاک داره ! - خاک که خیلی پاکه و باهاش تیمم میکنن ! بعد هم خونه من مثل گل میمونه !!!! با حرص کفشهاشو در آورد و اومد نشست رو مبل و احوال پرسی ! اصلا حوصله ش رو نداشتم مخصوصا که ساعت 7:30 صبح اومده بود و منو از خواب ناز بیدار کرده بود و اگه مساله وجدان درد و قصاص نبود خیلی دوست داشتم سرشو توی توالت فرنگی فرو کنم و خفه ش کنم ! - خواب بودین ؟ نه داشتم نماز شب می خوندم ! آخه مگه نمیبینی لباس خواب تنمه ؟ - ببخشید حواسم نبود .... آقاتون خوبن ایشالا که ؟ بچه ها خوبن ؟ صد بار مگه نگفتم ما آغا نداریم تو این خونه ! - آخ ببخشید یادم نبود ! خوب شما خوبین که ؟ نخیر اصلا خوب نیستم چون خیلی خوابم میاد و بیدارم کردی ! حالا میشه بگی چیکارم داری ؟ - اومدم دنبالتون با هم بریم میدون خرید کنیم ! میدون ؟ چه میدونی ؟ - میدون تره بار دیگه ! مگه شما از اونجا خرید نمیکنین ؟ من گور بابام میخندم از میدون خرید کنم ! بیکار که نیستم ! از مغازه میوه فروشی دم خونه م خرید می کنم ! واه واه مغازه ها که دزدن ! وضعتونم که ماشالا خوبه دیگه مثل ما فقیر فقرا نیستین ! اشاره کردم به دسنهاش که توی هر کدوم نیم کیلو النگو و انگشتر طلا چپونده بود و گفتم : بله .. کاش همه مثل شما فقیر بودن !!!!! بعد هم میشه اون چادرتو در بیاری ؟ نکنه منم نا محرم هستم ؟ - گفتم نکنه نامحرم داشته باشین ! منظورت خدا بود ؟ - لا الاه الا الله ! چشم در میارم شما فقط به مقدسات من کاری نداشته باشین ! خوب حالا که چی ؟ صبح زود اومدی همینو به من بگی و منو بد خواب کنی ؟ بلند شو برو خونت می خوام بخوابم ! - گفتم با هم بریم میدون خرید شما هم ماشین دارین و مشکلی نیست ! من خوابم میاد ! با چه زبونی بگم ؟ همه چی هم دارم ! هیچی لازم ندارم ! حالا پاشو برو بیرون ! چقدر تنبلی ! بدو حاضر شو بریم ! الان تموم میشه ها ! نخیر ول کن نبود و دلم هم نمیاومد بندازمش بیرون و فهمیدم بخاطر ماشین اومده دنبالم ! آخر تسلیم شدم و گفتم :باید نیم ساعت صبر کنی حاضر بشم !!!!! - واه ! حالا انگار میخواد بره عروسی ! یه چیزی بپوش رو همین بریم دیگه ! دیگه چی ؟ شکم گرسنه و دوش نگرفته و شلخته و کثیف برم کجا ؟ یا نیم ساعت صبر میکنی یا خودت تشریف میبری ! رفتم دوش بگیرم و اونم اومد دنبالم ! پشت در ایستاد و هی غر میزد : زود باش دیر شد ... شده بود دنب من ! باید یه کاری میکردم که دیگه دنبالم راه نیفته ! اینطوری کمی سر حال هم میشدم با اذیت کردنش ! مخصوصا بجای دوش گرفتن حموم کردم از لجش ! بعد از یکربع اومدم بیرون و مخصوصا هم حوله دستشویی رو برداشتم و بجای کت حوله ایم دور خودم پیچیدم تا حرصش رو حسابی در بیارم ! یاد امام علی افتادم و عمر و عاص (!) رفتم اتاقم لباس بپوشم و دوباره دنبالم راه افتاد اومد تو ! حوله رو که از دورم باز کردم گفت : یا خدا .. و فوری روشو کرد اونور تا منو نبینه ! کم مونده بود از خنده منفجر بشم ! آخر گفتم : اگه روت نمیشه منو ببینی پس چرا دنبالم میایی تو ؟ برو بیرون اتاق وایسا ! - اومدم که طولش ندی ! دیر میشه !!! خوب پس باید طاقت این چیزها رو هم داشته باشی ! شورتمو پام کردم و رفتم جلوی آینه و شروع کردم شش ساعت الکی با خودم ور رفتن ! یکساعت فقط مام میزدم و سینه هامو جلوی اینه معاینه فنی میکردم بعد هم صداش کردم بیاد موهامو سشوار بکشه ! با اکراه اومد و نگاهش اونور بود تا مثلا تن منو نبینه ! منم هی غر میزدم سرش : - درست بگیر سشوارو ! موهامو سوزوندی ! نچسبون اینقدر ! کجا رو میبینی ؟ موهای منو ببین ! اگه موهامو بسوزونی سرتو میکنم تو پیت نفت آتیشت میزنم مثل مشعل ! عقب تر بگیر موهام خیسه برق میگیره منو میگیرم به باسنت سیم برق وصل میکنم ! نمیدونین چه زجری میکشید تا موهامو سشوار بکشه و دائم هم مواظب بود لخت منو نبینه ! آخر بهش کفتم : مگه دیدن زن برهنه از نظر اسلام ایراد داره ؟ - اسلام گفته از روی هوس نباید باشه ! هاها .... پس تو لزبینی ؟؟؟ - یعنی چی ؟ همجنس بازی ؟ - خاک عالم !!!!!! یعنی چی ؟ مگه نمیگی از رو هوس نباید باشه ؟ مگه تو منو میبینی خوشت میاد که نکاه نمی کنی ؟؟؟؟؟؟؟ چنان گیرش انداخته بودم و سرخ و سفید شده بود که حد نداشت ! منم ول کن معامله نبودم و کرستم رو هم دادم مخصوصا اون سگکش رو ببنده و همینطوری هم رفتم پایین قهوه درست کنم ! کم کم خجالتش ریخته بود و دیگه روشو اونور نمیگرفت ! برای اونم گل گاو زبون درست کردم با عسل و نصف لیمو ترش هم توش ریختم و رنگش مثل شراب قرمز شد و گذاشتم جلوش و برای خودم هم قهوه ریختم و با نون تست و کره مشغول خوردن شدم ! " بار اول که منو دیده بود با شراب با هم آشنا شده بودیم ! وقتی تازه اومده بودم اینجا و اومده بود فضولی و گیلاس شراب منو بجای شربت آلبالو سر کشیده بود و بعد هم دهنشو با وایتکس شسته بود مبادا ایمانش بر باد بره , حالا دیگه گوشی دستش اومده بود و هر چی گفتم گل گاو زبونه نخورد که نخورد " خلاصه نیم ساعت شد یکساعت و بالاخره سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ! نمیدونین چقدر داشتم عذاب میکشیدم که مبادا کسی از دوستان و آشنایان منو با این جرثومه مذهب نبینه و آبروم بره که یه زن چادری تو ماشین من ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! تا تونستم از راههای فرعی و خلوت رفتم به جایی که آدرس داده بود : میدان قزل قلعه !!!!! - ببینم ما از نیاوران اومدیم اینجا برای ارزون بودن ؟ اینجا خیلی خوبه کنارش هم شهرونده میریم نگاه میکنیم ! - یعنی اون طرفها نبود ؟ این بهتره ! - پس بگو مفت باشه کوفت باشه ! اینطوری بهتر میفهمم ! ببخشیدا ولی شیوا جون شما خیلی هم بی حیا و هم رک هستن ! ولی خوب برای همین ازتون خوشم میاد ! - می دونی که توی رو به پای تو نمیرسم ! بعد هم قابلی نداشت !!!!! همه جاش اتوبان بود و نمیشد ماشینو پارک کنم و تو خودش پارکینگ بود و رفتیم داخل و راه افتادیم به سمت غرفه ها ! این محل که یک زمان زندان معروف قزل قلعه بود همون اوایل انقلاب خرابش کردن و تبدیل به میدان میوه و تره بار شد و اطرافش رو هم پارک و منازل مسکونی درست کردن و اتوبان کردستان هم بعدها کنارش ساخته شد که یک شاهراه ارتباطی خیلی مهم به حساب میاد ! توی سوله ها کلی آدم بود ! من چیزی نیاز نداشتم و فقط برای کنجکاوی باهاش رفته بودم ! هر چند دقیقه میرفت برای خرید و من کناری می ایستادم و به مردم نگاه میکردم ! اغلب زن و مردهای مسن و پیر به چشم میخوردن و زنهای جوون هم از ظاهرشون مشخص بود که جزو طبقه متوسط یا قشر کم در آمد هستن و از روی نیاز و نداری و اجبار اومدن به این میادین ! رفتار فروشنده ها زننده بود با خانمها و اکثرا با زنها لاس میزدن موقع کشیدن میوه ها و حساب کردن ! پدر سوختگی هم موج میزد. این خانم 2 کیلو گوجه فرنگی خرید و پای ترازو کم بود مقداریش و فروشنده از سبدی که کنار دستش بود 3 تا گوجه فرنگی سبز و کال رو انداخت تو نایلونش تا وزنش درست بشه ! وقتی اعتراض کرد و گفت نمیخوام , گفت باید ببری من کم فروشی نمیکنم " حالا یکی نیست بگه پدر سگ راست میگی چرا گوجه کال سمی رو میذاری کنار دستت " 20 کیلو هم باقالی گرفت و دو تایی با هم بردیم گذاشتیم پشت ماشین و دوباره برگشتیم ! کلا همه چی پیدا میشد ! خشکبار و سبزی و میوه و گوشت و مرغ و ماهی و تخم مرغ و حبوبات و کالباس و سوسیس و خرما و عسل و خیارشور و ترشی جات و حتی نوار بهداشتی !!!!!! این یکی رو هم رفتیم یه غرفه که فقط محصولاتش دستمال کاغذی و نوار و پوشک بود و زنیکه برای خودش 2 بسته ارکیده خرید !!! نمیدونم این سنباده های کت و پهن رو چطوری استفاده میکنه !!!!! وقتی همه خریدهاش تموم شد موقع برگشتن چشمم افتاد به بلال !!!!!!!!! تعجبم وقتی بیشتر شد که زده بود کیلویی 200 تومن !!!! یعنی هر 4 – 5 تاش میشد یک کیلو در صورتیکه من هر یک دونه رو میخریدم 400 تومن !!!!! فوری 10 کیلو خریدم و با هم بردیم گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم ! کلا نرخ ها دقیقا نصف و حتی یک سوم بیرون بود و خیلی ارزون ولی ایرادش این بود که جنس ها درهم بودن و نمیشد سوا کرد ! زنیکه رو دم خونش پیاده کردم و بارهاشو خالی کردم و وقتی حساب کردم دیدم پول بنزین رفت و برگشتمون و استهلاک ماشین و .. رو در نظر بگیری میشد 4 برابر هزینه این میوه ها و حتی از قیمتی که 5 برابر گرونتر از مغازه میخری بیشتر میشد !!! امروز عصر وقتی 2 تا بلال برای خودم رو منقل کباب کردم و با کره و فلفل قرمز و لیمو ترش می خوردم کلی یاد این زنیکه بودم و این ضرب المثل که : و عدو شود سبب خیر !!!!! نوشته شده در ساعت 2:26 AM توسط No One
........................................................................................
● برخورد از نوع ایدزی :
ایدز از مخفف لغات : Acquired Immuno Defficiency Syndrome برگرفته شده ! این بیماری از خوردن گوشت نوعی میمون به انسان سرایت کرده البته نه بخاطر خود گوشت چون پختن باعث از بین رفتن ویروس میشه و فقط اط طریق تماس با خون میمون فرد مبتلا میشد ! منشا اون آفریقا بوده که بعلت دور افتاده بودن اون ناحیه تا مدتها ناشناخته بود و زمانیکه اولین فرد سفید به این بیماری مبتلا شد کشف در سال 1981 کشف شد ! جالبه بدونید اولین مورد بیماری ایدز در ایران کودکی 6 ساله بود که از طریق دریافت خون آلوده مبتلا شده بود ! تا حالا شده آدمی رو ببینید که به ایدز مبتلاست ؟ برخوردتون با این فرد به چه صورتیه ؟ لابد این چند حالت بوده : نوع اول : سایه ش رو هم که میبینید فرار رو بر قرار ترجیح میدید ! نوع دوم : یک برخورد زشت و شصت تا هم فحش خوار مادر ! نوع سوم : یه گالن وایتکس روی خودتون می ریزید تا ضد عفونی بشید ! نوع چهارم : طرف رو یک آدم فاسد و هوس باز معرفی می کنید و آبروش رو می برید ! همه اینها از بی فرهنگی ایرانی جماعت ناشی میشه ! ایدز برای هر انسانی تبدیل شده به یک کابوس ! خیلی ها رو می شناسم که از ترس این بیماری و شایعاتی که در این رابطه منتشر شده از رفتن به کشورهای غربی خودداری می کنن مبادا به این بیماری مبتلا بشن , انگار که این بیماری مثل سرما خوردگی با هرم نفس فرد مبتلا وارد بدنشون میشه ! خیلی ها رو می شناسم که با این بیماران برخود چندش آور و تاسف آوری دارن و باهاشون حتی بدتر از افراد طاعون زده و جزامی برخورد میکنن و طردشون میکنن . اما حقیقت چیه ؟ درد ما ایرانی ها ندونستن و ناآگاهیه ! کمبود اطلاعات و خرافات و حماقت و دهن بینی و شایعه سازی فوق العاده ایم ! اونقدری که شایعات و خرافات در زندگی ما نقش دارن , نظریات علمی و اثبات شده و منطق و عقل در زندگی ما نقشی ندارن ! برای نمونه همین دین اسلام و خدا پرستی های احمقانه مردم ما ست که باعث عقب افتادگی ما و خیلی مسائل و فجایع وحشتناک در زندگی ما شده که یکی از نمونه هاش همینه که مسئولان تا مدتها به خاطر خفظ آبرو و یا تصور اینکه لابد با مشهد رفتن و دخیل بستن و رشوه دادن به خدا می تونن این بیماری رو هم مداوا کنن از اطلاع رسانی صحیح جلوگیری کردن بطوریکه حالا این بیماری در ایران به مرز تحدید رسیده : بیماری که به ایدز مبتلا شده بطور معمول فقط در 3 صورت میتونه بیماری رو منتقل کنه : از راه تماس جنسی ! از راه مادر به جنین ! از راه اعتیاد تزریقی مشترک ! در صورتیکه خیلی ها فکر میکنن از طریق دست دادن و صحبت کردن و حتی ارتباط نزدیک با این افراد بیمار میشن و به همین دلیل رفتار تحقیر آمیزی رو با اونها انجام میدن و خوبه بدونید که ایدز از راههای زیر اصلا منتقل نمیشه : بوسه " معمولی " - شنا - استفاده از توالت مشترک - رابطه جنسی با استفاده از کاندوم - دست دادن - غذا خوردن و ظروف مشترک - نیش پشه و حشرات – دندان پزشکی ها – لباس مشترک – حمام مشترک – راههای تنفسی ! و راههای جنبی انتقال بیماری از طریق : - انتقال خون و یا استفاده از فرآورده های خونی مثل مصرف کنندگان هموفیلی ! - حجامت در مراکز غیر بهداشتی ! - تاتو یا خال کوبی در مراکز غیر بهداشتی ! - سوراخ کردن گوش بدون تعویض سوزن منگنه ! - استفاده از تیغ مشترک در سلمانی ها ! - جراحی های دهان در صورت استفاده از لوازم آلوده و استریل نشده ! - از طریق زخم و بریدگی ها ! - در مراکز آزمایشگاهی از طریق فرو رفتن سوزن آلوده به دست فرد ! باید بدونید رعایت اصول اخلاقی و آموزشهای جنسی می تونه بطور 99% جلوی این بیماری رو بگیره و کنترلش کنه ! بعنوان مثال پای بندی شوهران به همسرانشون و عدم خیانت به اونها و عدم داشتن روابط نامشروع با زنان و دختران و در کل فواحش , پرهیز از همجنس بازی مخصوصا بین مردان و یا با رعایت اصول بهداشتی , ترک اعتیاد و عدم استفاده از سوزن و سرنگ مشترک , استفاده از کاندوم در هنگام سکس , مراجعه به مراکز معتبر درمانی برای جراحی ها , عدم استفاده از درمانهای سنتی مثل حجامت و ... می تونه خیلی موثر باشه در کنترل این بیماری ! در واقع چون سرایت این بیماری از طریق فردی همجنس باز صورت گرفته این بیماری بنام : Gay immundo Defficiency Syndrome هم شناخته میشه ! در این بین زنان قربانیان معصوم این بیماری به شمار میان ! زنان زیادی هستن که ناخواسته توسط شوهران معتاد و یا بی بند و بار خودشون آلوده شدن و همین زنان به هنگام بارداری نوزاد خودشون رو هم آلوده کردن ! مردانی که دور از چم همسرانشون با زنان مورد دار روابط آمیزش می کنن و به این ویروس آلوده میشن ندونسته هم همسرشن رو آلوده میکنن و این در صورتیه که حتی یکبار دخول حتی بدون ترشح اسپرم باعث آلودگی میشه ! در زنان بطور طبیعی ناحیه واژن در صورت تماس حنسی و یا تحریک ناجیه مطوب میشه و حتی اگر مرد ترشحی نداشته باشه همین مرطوب شدن باعث انتقال میشه ! در افراد گی و همجنس باز هم بعلت دخول و پارگی مویرگهای فراوان وافع در مقعد بیماری به سرعت منتقل میشه ! علت اینکه این بیماری براحتی منتشر میشه چند علت مهم داره ! یکی از اونها دوره پنهان بودن طولانی مدتش هست ! عامل بعدی صرایت اون از روشهایی هست که پرهیز از اونها گاهی اوقات اجتناب ناپذیره مثل روابط جنسی که اغلب در سنین نوجوانی و جوانی رخ میده و این افراد در صورت ناآگاهی براحتی مبتلا میشن ! و عامل بسیار مهم اون هم عدم آشنایی افراد با این بیماری و راههای انتقالش هست ! جدیدا در مقطع اول دبیرستان آموزشهایی رو در این رابطه به دانش آموزان دارن میدن و کم کم اسلام داره یاد میگیره که با نماز و روزه و خمس و زکات نمیشه جلوی حشر و نشر خیل عظیمی از نسل جوان رو که بعلت شرایط موجود جامعه بعد از بلوغ تا 10 الی 15 سال قادر به ازدواج نیستن بگیره و کم کم باید روابط جنسی بصورت قانونمند در بیاد ! اکثر افراد هم تا حدی آشنا شدن درباره راههای انتقال ولی هنوز هم متاسفانه بخاطر فرهنگ پایین قشر زیادی از مردم کم سواد و کم در آمد جامعه این بیماری افسار گسیخته عمل میکنه ! یکی دیگه از مهمترین علل انتقال اون هم ایجاد کینه و حس انتقام جویی در این افراد با توجه با رفتار تحقیر آمیز افراد عادی نسبت به اونها مخصوصا در زنان هست ! اغلب زنان وقتی می فهمن به این بیماری مبتلا شدن مخصوصا از جانب شریک جنسیشون , سعی می کنن رابطه جنسی خودشون رو گسترش بدن و افراد سالم و هوسباز رو آلوده کنن ! بارها خبرهایی از این دست شنیدیم که فردی با سوزن آلوده افراد رو آلوده میکرده و یا زنان و دخترانی که پسرها رو آلوده میکردن از طرق جنسی و ... ! طبیعتا 99% این افراد تا سالها متوجه بیماری خودشون نمیشن و همین افراد به نوبه خود میتونن صدها نفر رو آلوده کنن ! بعنوان مثال پسری که قبل از ازدواج با زن فاحشه ای همخوابه شده و به این بیماری مبتلا میشه , یک یا دو سال بعد زمانیکه ازدواج کنه اون زن رو هم بیمار میکنه و اون زن هم به نوبه خودش فرزندش رو بیمار میکنه ! افرادی هم که ناخواسته مبتلا شدن زیاد هستن ! کسانی که به فرآورده های خونی نیاز دارن ! مثلا افراد هموفیلی ! و یا افرادی که در جراحی ها نیاز به خون دارند ! تصور کنید فرد چه حسی بهش دست میده از اینکه وقتی با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و توسط خون نجات پیدا میکنه و خونی که خودش نوشداروی مرگشه ! متاسفانه در ایران آزمایشکاهای تشخصی سریع ایدز وجود نداره و مبتلایان وقتی که شک میکن باید یک تا 4 هفته صبر کنن و بعد آزمایش بدن ! خیلی از افراد هستن که در هنگام نامزدی مبتلا میشن و زمانیکه آزمایش میدن چیزی دیده نمیشه در صورتیکه ویروس بعد از طی مدتی علایم نشون میده و آنتی ژن ها زیاد میشن ! - اما چطور بفهممی فردی ایدز داره ؟ اصلا امکان نداره بشه از روی ظاهر فهمید مگه اینکه فرد به مرحله ایدز یا مرگ وارد شده باشه که اونهم نهایت کارشه : ایدز در 3 مرحله در بدن عمل میکنه و همین باعث میشه که نشه فورا تشخیصش داد و گاه بیمار ناقل ویروس HIV تا 10 الی 15 سال از بیماری خودش بی خبر میمونه و در مواردی 20 سال ! - مرحله ورود : بعد از 3 تا 5 هفته بعد از ورود ویروس به بدن , شخص دچار اسهال و عفونت های حاد و تعریق و تب و حالتهای سرماخوردگی میشه ! در این مرحله بیمار هیچ علائمی نداره ! اما در واقع ویروسها در حال تخریب گلبولهای سفید و سیستم دفاعی بدن هستن ! - مرحله علامت دار : در این مرحله بیمار دچار تب های طولانی مدت , اسهال پی در پی و کاهش وزن شدید و تورم غدد لنفاوی بدن میشه ! در این مرحله بیماری ها و علائم به یکباره ناپدید میشن و فرد حتی گاه تا 15 سال هم خبری از بیماریش نداره ! اما در واقع ویروس در حال نابودی و تضعیف سیستم دفاعی بدنه ! - مرحله ایدز : در این مرحله فرد دچار بیماری های بسیار ساده و گاه سرطان میشه و همین بیماری ها هستن که باعث مرگ بیمار میشن چون بدن بیمار هیچ نیروی دفاعی ای نداره و براحتی بیمار میشه ! در واقع جالبه بدونید ویروس ایدز اصلا و ابدا کشنده و تخریب کننده بافت های بدن نیست و تاثیر زیان آوری روی بدن نمیذاره فقط تنها کاری که می کنه از بین بردن سیستم ایمنی بدن هست و نبود این سیستم باعث ورود میکروب ها و ابتلای به انواع عفونتها به بدن و حتی انواع سرطانها رو شامل میشه ! اما آمارها در ایران چی میگن ؟ طبق آمار 114 دانش آموز زیر 19 سال به این ویروس مبتلا شدن ! طبق آمار کذایی وزارت بهداشت تعداد 6500 نفر به این بیماری در ایران مبتلا هستند که نهاد های غیر رسمی اعلام کردن تعداد بیش از 15 هزار نفر وجود داره و درست نیمی از این تعداد هستند که هنوز شناخته نشدن و بیماری خوشون رو نمیدونن ! باز هم جالبه بدنید تعداد مردان مبتلا به ایدز از زنان خیلی کمتره ! از تعداد 6500 نفر مبتلا به ایدز , 97% اونها رو مردان تشکیل میدن باقی رو زنان ! از این تعداد هم 780 نفر تا بجال از این بیماری مردن ! که باز هم 96% مردان بودن و 4% هم زنان ! بالاترین مورد ابتلا توسط مواد مخدر بوده و بعد روابط جنسی و باقی مادر به کودک و عده ای هم نامعلوم ! که از این تعداد زنان قربانی در درجه اول بر اثر فحشا به این بیماری گرفتار شدن و بعد عامل اعتیاد تزریقی و بعد توسط شوهران و فقط درصد خیلی پایینی توسط فرآورده های خونی آلوده ! اما درمان با دارو به چه صورت انجام میگیره : درمان با دارو برای این بیماری اصلا وجود نداره و واکسنها و داروهایی اختراع شده هیچ کارآیی در نابودی ویروس نداشتن ! تنها اخیرا نوعی ژل موضعی ساخته شده که در مرحله ازمایش قرار داره و در زمان تماس جنسی باعث تخریب سلولی این ویروس میشه و هنوز در مرحله تست قرار داره ! داروهای موجود در بازار بسیار گرون قیمت هستن و برای بیماران ایدزی در ایران و اغلب کشورها بصورت رایگان تجویز میشن ! چون هزینه درمان ماهیانه تقریبا 1500 دلاره ! داروها عمدتا فقط طول عمر بیماران رو بالا میبر که اون هم در مرحله نهایی بیماری به فرد داده میشه چون این داروها فقط سیستم دفاعی بدن رو تقویت میکن و ویروس رو تضعیف و در نتیجه فرد بدنش مقاوم میشه در مقابل بیماری ها و ورودشون به بدنش و مراقبتهای ویژه بهداشتی هم برای این افراد شدیدا لازمه ! این داروها تنها ویروس رو قرنطینه میکنن و به محض قطع شدن دارو دوباره هجوم ویروس شروع میشه ! به همین دلیل از 4 دارو بطور همزمان استفاده میشه تا ویروس نتونه مقاومت پیدا کنه در برابر یکی از اونها ! رایج ترین داروها هم شامل : Zidouvedine – Lamivoodin- indinaveer – Nelfiaveer هستند ! اما متاسفانه این داروها عوارض شدیدی رو کبد و کلیه ها باقی میذارن و اغلب اشخاص نیمه کاره داروها و درمان رو رها می کنن چون با عوارضی مثل استفراغ و دل پیچه و سر درد و حتی خونریزی معده همراهه ! و به همین دلیل قبل از تجویز دارو بیمار رو مورد آزمایش قرار میدن و فقط به بیمارانی که بدنشون دارو رو قبول میکنه دارو داده میشه ! پیشنهادات : زنان و مخصوصا دختران در هنگام روابط جنسی شدیدا مراقب باشن ! مردان از کاندوم های لاتکس استفاده کنن چون کاندوم های معمولی و نامرغوب بعلت وجود منفذ در جداره هاشون میتونن باز هم ویروس رو در 10% موارد انتقال بدن ! از بوسیدن تر یا تماس زبان به زبان یا نواحی ای از بدن که زخم یا خراش داره جدا خودداری کنید ! با اینکه بزاق باعث شکست ساختمان ویروس HIV میشه اما در صورتیکه دچار خونریزی لثه بصورت غیر محسوس باشید که یک بیماری شایع و غیر مشهود در 80 درصد افراد هست , به این بیماری مبتلا میشید ! از Analsex جدا خودداری کنید ! اگر معتاد تزریقی " هروئین " هستید بخاطر 25 تومن قیمت سرنگ , از سرنگ دوست و رفیقتون استفاده نکنید حتی اگه از خماری دارید میمیرید ! خانمهایی که مشکوک هستن به این بیماری و یا به شوهرانشون اعتماد ندارن و فکر میکنن خیانت میشه بهشون از رابطه جنسی بدون پوشش خودداری کنن و قبل از بارداری تا 6 ماه بطور متناوب آزمایش ایدز رو تکرار کنن و بعد حامله بشن ! اگر آزمایش ایدز شما مثبت بود آزمایش رو 2 بار دیگه هم تکرار کنید چون امکان خطا زیاده ! مادرها و پدرهای گرامی از اوایل سن بلوغ به فرزندانتون جدای از آموزش آشنایی با اندام تناسلی و موارد جنسی و مسائل بلوغ و ترشحات غدد , حتما و حتما هم به دختران و هم پسرانتون لزوم استفاده و طریقه استفاده از کاندوم رو یاد بدید و خجالت رو در اونها بکشید ! استفاده از یک وسیله 200 تومنی میتونه یک زندگی رو که قیمتی روش نمیشه گذاشت نجات بده ! آغایون محترم و شازده پسرهای گرامی ! فکر نکنید از دختری که میخواهید باهاش بخوابید فقط بپرسید مریض که نیستی و اون هم بگه نه , و شما هم بسم الله ..... ! تا جایی که میتونید روابط جنسی با فواحش و زنان و دختران خیابانی نداشته باشید چون 99% آلوده هستن و یا بعلت تحقیر شدن و کینه گرفتن شما رو ممکنه آلوده کنن ! در صورتی که اونقدر احمقید که دست به دامن این افراد میشید حتما موارد ایمنی رو رعایت کنید و فرد مطمئنی رو انتخاب کنید ! فقط 10 دقیقه لذت بردن ارزش مرگ تدریجی رو نداره !!!!! کسانیکه با تیغ و یا لوازم مصرفی عمومی سر و کار دارن خوبه بدونن که توی آخرین مقاله مجله Health استفاده از وایتکس یا ترکیبات کلر رو موثر ترین ماده برای از بین بردن این ویروس شناخته تا استفاده از الکل و مواد ضد عفونی کننده رایج مثل ید و بتادین ! در آخر بیایید افراد مبتلا رو درک کنید و بدونید اینها جنایتکار نیستند ! اگر فردی ایدز داره فورا آرم فاسد بودن بهش نزنید ! اگر هم مبتلا شدید هیچ وقت نا امید نشد و بدونید مدت زندگی شما با توجه به پیشرفتهای بشری افزایش یافته و اقلا 15 تا 20 سال فرصت زندگی دارید با توجه به علم روز ! و توی این فاصله امکان کشف داروی ایدز دور از ذهن نیست ... نوشته شده در ساعت 3:37 AM توسط No One
........................................................................................
● پاسخ به سوالات شرعی شما ( 2 ) :
اما الوعده وفا ! طبق قولی که داده بودم میپردازم به پاسخ دادن سوالات شرعی شما تا بیشتر از انوار اسلام مستفیض بشید و نور ایمانتون مشعشع بشه ! سوال : چرا خداوند بعد از 1400 سال دیگه جرات نکرد پیغمبر خلق کنه و شوت کنه به کره زمین ؟ اعوذ بالله من الله رجیم ! آقا یک شبهه برای من پیش اومده و اونم اینه که چرا پیغمبران در گذشته ظهور پیدا کردن و دیگه در عصر حاضر خبری از پیغمبر و امام نیست و اگر امامی میینید همه جعلی و تقلبی و بدلی هستن مثل مارمولک ! می خوام شما رو به دنیای خیال خودم بکشونم , در دنیای مدرن امروزی و یک پیغمبر مدرن خلق کنم و به شما ثابت کنم چرا خداوند در این زمانه دیگه جرات نداره پیغمبر بسازه , چون تاریخ مصر پیغمبر و دین به پایان رسیده : اگر در سال 2004 یک پیغمبر ظهور کنه فکر میکنید چه شکل و شمایلی میتونه داشته باشه ؟ در گذشته پیغمبر ها اکثرا چوپان و گدا گشنه و گره گوری بودن ! پس اگه بخواهیم مبنا رو بر بدبخت بودن نژاد پیغمبران بذاریم باید پیغمبر نوظهور " دستمال نوظهور منظورم نیست " از بین زاغه نشینان یا آشغال جمع کن های شهر ما ظهور پیدا کنه ! و مریدانش هم چه کسانی هستن ؟ خوب مشخصه ! همه افغانی ها و آشغال جمع کن ها و نمکی نون خشکی ها و دختران و زنان فراری فاحشه و مشتی اوباش و اراذل و معتاد ! پس شما تصور کنید که چه آبرویی از خدا میرفت که پیروان ابتداییش مشتی گدا گشنه و دزد و معتاد و فاحشه بودن !!! - اگر پیغمبری خلق میشد و با این لشکر گدایان میتونست یکی از شهرها رو تسخیر کنه باید خودش رو آماده نبرد با جهانیان میکرد ! مسلما از دست ذوالفقار و زره و دشنه و کلاه خود و اسب و قاطر و قرآن و تسبیح و انگشتر و دستار و دستک کاری بر نمی اومد ! مثلا فکر کنین که پیغمبر زرهی میپوشید و در برابر گلوله هایی با روکش تفلون می ایستاد که نه تنها از جلیقه های ضد گلوله رد میشن که حتی بتن رو هم سوراخ میکنن و تبدیل به آبکش میشد ! پس این پیغمبر باید برای مبارزه با خودش سلاح های مدرن رو انتخاب میکرد مخصوصا چند تا بمب اتمی و موشکهای قاره پیما با کلاهکهای هسته ای ! پس وقتی این پیغمبر می خواست نبرد حق علیه باطل رو آغاز کنه کره زمین با خاک یکسان میشد و آبروی خدا بر باد میرفت و عدلش زیر سوال ! - هر پیغمبری به معجزه نیاز داره ! فقط شما تصور کنید که این پیغمبر نوین می خواست چه معجزه ای از آستینش بیرون بیاره وقتی ما معجزه ژنتیک و شکافت هسته ای و سفر به فضا و کامپیوتر رو داریم ؟ دیگه علی هم که نبود که با ناخن انگشتش ماه رو مثل پنیر لیقوان قارچ " قاچ " کنه و بهش بگن شق القمر کردی هورررررااااا ! مردم این دوره زمونه اونقدر عاقل شدن که به این مزخرفات اصلا توجه نمیکنن و کسانی که این ادعا رو میکنن مجنون " مشنگ " میدونن و صاف میفرستن تیمارستان ! پس این پیغمبر باید انسان رو ببره روی خورشید پیاده کنه و سالم بر گردونه و یا با رادیواکتیو دوش بگیره و یا سوار موشک هیدروژنی بشه و وقتی هیچیش نشد تازه مردم میگیرن می کشنش به جرم اینکه هیولاست ! پس وقتی انسان با عقل و هوش خودش معجزه میکنه چه نیازی به پیغمبره ؟ - اگه بر طبق اون زمان پیغمبر می خواست قوانینی وضع کنه که طبق شرع و شریعت و فقه و اصول باشه و مجازات و حد اسلامی رو رعایت کنه , به این صورت بود که هر کسی دزدی میکرد دستش رو قطع میکردن و هر کسی فاحشگی میکرد سنگسار میشد و هر کسی قتل میکرد گردن زده میشد و یا زبونش رو میبریدن و یا دو شقه ش میکردن و ... ! حالا شما فقط تصور کنید تو این دوران حقوق بشر که طرف میگیره 100 نفر رو می کشه و یا مردهایی پیدا میشن که بجای کاشتن دونه توی زمین , به زن و دخترها تجاوز میکنن و بعد هم می کشنشون و توی زمین می کارن فقط به حبس ابد محکوم میشن , این کارهای پیغمبر نوین چه تاثیر ناهنجاری روی افکار عمومی جهانیان میذاشت ؟ اول از از همه آمریکا " ولی فقیه جهان " لشکر کشی میکرد و ترتیبش رو میداد ! و یا طبق این قانون دست 99% مرم رو قطع میکردن به جرم دزدی و یک چهارم زنان و دختران ایرانی رو سنگسار میکردن و یا در آمریکا اگه بود یک دوم زنان و دختران رو سنگسار میکردن ! پس اینطوری باز هم عدل الهی زیر سوال میرفت و آبروی نداشته خدا بر باد .... - بر طبق قوانین پیغمبران اون زمان هر کسی مطلب موهنی بر ضد دین میگفت از فلانش آویزونش میکردن و یا ذولفقار علی رو توی ماتحتش میکردن به جرم مرتد شدن ! پس در حال حاضر که تقریبا 90% مردم جهان دین رو به چالش کشوندن و سلمان رشدی رحمت الله " اخیرا 4 ازدواج خودش با یک ملکه زیبایی رو به سر انجام کشوند " کتاب آیات شیطانی رو نوشتن , چه فجایعی که پیش نمیاومد و باز هم ابروی خدا میرفت ! - بر طبق اصول پیغمبری اگر همه انسانها با هم برابر و برادر بودند و باید پیمان برادری می بستن , حالا فرض کنید با توجه به این اصول می خواستن مردم جهان رو با هم برادر یا خواهر کنن چه فاجعه انسانی ای رخ میداد ! چون طبق آمار از هر 10 دختر 4 تای اونها لزبین هستن و از هر 10 مرد یکنفر " گی " ! حتی در ایران که آمار دختران لزبین رو به افزایشه بخاطر فرهنگ شنیع بکارت , تصور اینکه مثلا جامعه همجنس بازان نروژ و آمریکا و دانمارک بخوان با خواهران و برادران خودشون در ایران پیوند اخوت ببندن چه فاجعه ای رخ میداد و چقدر به زنان چادری و حتی مردان تجاوز میشد ! - طبق اصول پیغمبری هر چیزی که چشم و گوش مردم رو باز کنه حرام میشه ! پس در این دوره زمونه که همینطوری تو هر سایت اینترنتی ساده مثل یاهو میری تبلیغ شورت و کرست و بی کی نی و کوچک کردن سینه و بزرگ کردن آلت و ... دیده میشه مثل نقل و نبات و یا برنامه های ماهواره و سی دی های جذاب پورنو و ... چه به روز این پیغمبر نوین می آوردن و مجبور بود جهاد اعلام کنه و تفریبا نسل بشریت رو نابود کنه و همه رو به جرم کافر بودن گردن بزنه مثل همپای خودش علی ! و باز هم بیچاره خدا ... - طبق اصول پیغمبری مردان و زنان نباید به هیچ شکلی با هم رابطه داشته باشند مگر به هم محرم بشن و ازدواج رسمی بکنن ! پس وقتی که در حال حاضر پیغمبری ظهور میکرد اول از همه اینترنت رو نابود میکرد تا اینقدر دخترها و پسرها قربون صدفه همدیگه نرن و با هم گفتگوی تمدن ها و مخ زدن ها و لاس زدن ها نکنن و بی ناموسی به بار نیاد ! چون طبق آمار از هر 10 نفری که به اینترنت دسترسی داره همه اون 10 نفر به چت کردن می پردازن یا این کار رو تجربه کردن ! و این در صورتیه که در پس هر چت دیداری نهفته و احتمالا برخورد های تماسی و مالشی و بوسه ای و سکسی !!!!!! و این در صورتیه که نیمی از مردان و زنان جدیدا بدون ازدواج با هم زندگی میکنن و بعد از یه 10 سالی که حس کردن برای افه و خالی نبودن عریضه خوبه ازدواجکی هم بکنیم , میرن ازدواج میکنن ! - اگر پیغمبری دز این عصر ظهور میکرد دستور میداد بر طبق اصول آبا و اجدادی برای کنترل رشد جمعیت همه مردان رو اخته کنن و فرج زنان رو هم توش سرب داغ بریزن ! یعنی بیضه های اونها رو با وسیله ای گیره مانند مثل انبر بفشارن و یا با کارد ببرن تا از ازدیاد نسل جلوگیری بشه و در اینصورت حقوق بشر زیر سوال میرفت و بساط دنبلان فروشی ها رونق خاصی پیدا میکرد ! و خداوند شرمنده میشد . زنان درمانده ! و چقدر لعن و نفرین نثار خدا میشد و نماز فحش بر وزن آیات باب میشد ! - اگر پیغمبری در عصر ما ظهور میکرد وجوب پوشیده نگه داشتن زنان از مردان واجب میشد چون باعث حشر و نشر میشد بدن زنها و ایمان مردها بر باد میرفت ! در اینصورت پیغمبر در کشورهایی نظیر چین این قانون رو پیاده میکرد و همه رو مسلمون میکرد تا هم کنترل جمعیت بوجود بیاد و هم اسلام پاینده باشه ! البته در این صورت یک اتفاق ناهنجار دیگه هم رخ میداد و اونهم این بود که تصور کنید جمعیت چند میلیاردی چین وقتی از سکس محروم بشن به چه عاملی رو میارن ؟ استمناء !!!! و وقتی یک میلیارد مرد به امر مستحب استمناء بپردازن احتمالا کره زمین رو سیل میبره !!!! - اگر طبق روال پیغمبری بوجود میاومد که فقط دین خودش رو بر حق میدونست و همه خلایق رو وادار به تبعیت از دین خودش میکرد , در اینصورت وای به حال ادیان دیگه ! و اینکه تصور کنید فقط در کشور آمریکا 124 مذهب از شیطان پرستی تا زن پرستی و آلت پرستی و روح پرستی و ... رایج شده و بعد هم سری به هندوستان بزنید و کشورهای جنوب شرق اسیا ! در اونصورت جنگ صلیبی سومی رخ میداد که بحای صلیب مردم رو به دسته بیل میکشیدن ! و باز هم آبروی خدا میرفت ! - اگه بر طبق روال پیغمبری خلق میشد لازم نبود دیگه یارانش بهش خیانت کنن مثل یهودا ! چون فقط کافی بود اراده کنن و با یک تیر توی مغزش نسخه ش رو بپیچن و قیمه پلوش رو بپزن ! و یا مثل اون پیغمبری که رفت توی غار و آب از آب تکون نخورد جاش رو با دوربین های مادون قرمز که گرمای بدن رو از پشت دیواری با عرض 5 متر هم تشخیص میده پیدا میکردن ! و یا اونی رو که توی آتش انداختن و مثل سرکه و جوش شیرین عمل کرد حالا می اندازنش توی رآکتور هسته ای ! - اگر بر طبق روال پیغمبران حجاب بر تمام زنان کره زمین واجب میشد انسانها باید تمام زمین های زراعی رو پنبه میکاشتن تا بتونن پارچه تهیه کنن و بتونن چادر سیاه درست کنن تا زنان از دید خدا محفوظ بمونن ! از طرفی فکر اینکه برای چند میلیارد زن و دختر روی زمین جوراب سیاه و کفش های جلو بسته وشلوار و مانتو و مقنعه باید درست بشه , دیگه جایی باقی نمیمونه برای زراعت و خورد و خوراک آدمها ! و آدمها همه لنگ هاشون سیخ میشد و میمردن ! - باز هم بر طبق روال اگه همه مردم میخواستن طهارت رو رعایت کنن دنیا با معضل خشکسالی مواجه میشد چون تصور کنید که این همه آدم روی کره زمین بعد از هر مستراح رفتن باید چند لیتر آب حروم ماتحتشون میکردن و یا مردان و زنانی که شغلشون آکتور فیلم های سکسی بود و باید سکس آفرینی کنن , دائم توی استخر باید زندگی کنن و غسل حیض و جنابت به عمل بیارن و وضو رو هم فراموش نکنید ! پس در اینصورت وای به حال کره خاکی و مشکل کم آبی ! پس باز هم عدل خدا زیر سال میرفت ! نتیجه گیری اخلاقی : بنا به این دلایل و صدها دلیل دیگه ای که میشه گفت , خداوند از ساختن پیغمبری نوین پرهیز کرده تا آبروش نره ! و این یعنی مشیت الهی . تکبیر ! نوشته شده در ساعت 1:26 AM توسط No One
........................................................................................
● در چنگال یک لزبین :
امشب اولین شبیه که این مطلب رو در 2 جای مختلف نوشتم و خیلی هم در عذابم و وجدانم شدیدا دردناکه و قولنج کرده !!!!!! من زیاد عادت دارم اینور اونور باشم ولی هیچ جایی تا به حال مثل امشب برام عذاب آور نبوده و فقط خوشحالم که نجات پیدا کردم : جریان از این قراره که امروز سر کار حس می کردم دوستم خیلی تو خودشه و ناراحته و مدام بالا پایین میره و آروم و قرار نداره ! آخر طاقت نیاوردم و ازش سوال کردم دلیل بی قراریش رو : چته ؟ چقدر درگیری ! چیزی شده ؟ - نه هیچی ! طوری نیست ! پس چیه ؟ آسکاریس داری که هی وول میزنی ؟ - نه نگرانم یکم ! ولی مهم نیست ! نگران چی ؟ - گفتم که مهم نیست ! یا میگی یا می ندازمت از اطاق بیرون , سرسام گرفتم از دستت !!!! - چیزی مهمی نیست ! باید برم ماموریت و مادرم تنهاست و نمیدونم چیکار کنم !!!! بابات پس چیکاره ست ؟ - برو بابا دلت خوشه ! پدرم بچه بودم فوت کرده ! ببخشید نارحتت کردم ! - بهتر که مرد ! راحت شدیم از دستش ! آها .. ! بله ! حالا همه نارحتیت همینه ؟ - خوب آره ! حالا من اگه برم مادرم سکته می کنه شب از تنهایی ! میگم می خوای من امشب رو برم پیشش بمونم ؟ خیال تو هم راحت میشه ! - راست میگی ؟؟؟؟؟؟ یعنی میتونی ؟؟؟ وا ! مگه چیه ؟ من کلا با آدم های مسن خیلی خوب کنار میام و درکشون میکنم ! - ولی ... نه هیچی ! باشه قربونت برم شیوا جون من ساعت 5 باید فرودگاه باشم تو هم تا هوا تاریک نشده برو خونه ما من به مامانم میگم تو میری شب پیشش ! کلی برای خودم برنامه درست کرده بودم که امشب حسابی خوش میگذره و تا دیر وقت با هم گپ میزنیم و خاطراتش رو برام میگه و یک شام حسابی هم براش درست میکنم و ... ! عصر هم با دوستم رفتیم خونمون و ساکم رو بر داشتم و هر چیزی که لازم داشتم ریختم توش بعلاوه کامپیوترم و یه قوطی آبجو و بعد هم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونشون ! تو ماشین نشستم تا بره حاضر بشه و ببرمش فرودگاه و دوباره برگردم ! مادرش یک دقیقه اومد دم در و سلامی کرد و یطوری نگاهم کرد و رفت ! کمی رفتارش عجیب اومد بنظرم اما به حساب پیر بودنش گذاشتم هر چند زیاد شکسته نبود و از اون پیرهای سر حال بود ! بعد از نیم ساعت کاشته شدن توی ماشین بالاخره پیداش شد و بردم رسوندمش فرودگاه و رفتم خونه دوستم ! زنگ زدم و مادرش درو باز کرد ! دوباره زنگ زدم و گفتم ببخشید میشه ماشین رو بندازم تو پارکینگ ؟ ایشششش ! حالا نندازی نمیشه ؟ - می ترسم دزد ببره ! صبر کن برات کلید پارکینگ رو بندازم پایین ! چند دقیقه بعد از بالا یه چیزی رو صاف انداخت تو سرم !!! فکر کنم اگه انبوه موهام زیر روسری نبود مغزم متلاشی شده بود از اون دسته کلیدی که بی شباهت به کلید زندانبانها نبود ! دوباره زنگ زدم و گفتم ببخشید کدوم این کلیدها مال پارکینگه ؟ - چه میدونم ؟ خودت پیدا کن !!!!!! خلاصه نیم ساعتی داشتم کلنجار میرفتم با کلیدها تا آخر یکی از کلیدها به قفل خورد و درو باز کردم و ماشین رو بردم و تو یه جای خالی پارک کردم و سوار آسانسور شدم و اومدم بالا طبقه پنجم ! در زدم و مادرش درو باز کرد و با حالت طلبکارانه زل زد بهم ! سلام کردم و کفش هامو در آوردم و با تردید داخل شدم ! اومد درو ببنده که گفتم : ببخشید میشه کفشهامو بیارم تو ؟ بیار ! بر عکس میذاری موکت کثیف نشه ! - چشم !!!! گفشهامو بر عکس گذاشتم یه گوشه و دنبالش راه افتادم ! با فیس و افاده از جلو راه افتاد و رفتیم به سمت یکی از اتاق ها و درو باز کرد و گفت اینم اتاقت ! خُرخُر که نمیکنی ؟ بد خواب میشم ! - نه اصلا خر و پف نمیکنم ! اگه کردی میام بیدارت میکنم میری تو پارکینگ میخوابی !!!! - باشه , چشم !!!!! چقدر درازی ! - خوب ... چی بگم !؟! مدلشه ! دختر خوب نیست اینقدر دراز باشه ! می ترشه ! رو دست باباش باد میکنه ! - آها .. بله ! مرسی از لطفتون ! ولی من دختر نیستم ! پس شوهرت طلاقت داده ؟ همه مردا همینن ! نکبت ها ! خاک تو گورشون ! مفت خودتو فروختی ! یک شب رو هم افتادن ارزشش رو داشت ؟ حالا بکش ! حقت همینه ! نکنه از اوناشی ؟ - از کدوما ؟ کاسبی ؟ تازه دوزاریم افتاد و با حرص گفتم : میشه حرفش رو نزنین ؟ حوصله این حرفها رو ندارم ! ایشششش .... حالا بگو ببینم چرا اینقدر درازی ؟ کود پات ریختن ؟ - خوب چیکار کنم ! شده دیگه ! غذا که بلدی درست کنی ؟ بله بلدم ! دست پختم خیلی خوبه ! چه عجب یه کاری بلدی ! پس زود میری لخت میشی میایی پایین یه غذای بی نمک درست میکنی برام ! مادرش یه زن حدودا 60 ساله و شیک و پیک و کمی هم اونوق و سانتال مانتال و شیک و پیک بود ! کمی اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم با حرفهاش اما زیاد مهم نبود و گفتم همین یک شبه دیگه ! خلاصه رفت بیرون و درو بستم و مانتو شلوارم رو در آوردم و دامن و تاپ پوشیدم و موهامو باز کردم و برس کشیدم و دنب اسبی کردم و حوله و صابونم رو برداشتم و اومدم بیرون ! دیدم روی مبل جلوی تلویزیون مثل برج زهر مار نشسته و زل زده به تلویزیون ! ببخشید ! دستشویی کجاست ؟ - نیومده شاشت گرفته ؟؟؟؟ نه .. یعنی .. میخوام دست و صورتم رو بشورم ! اونطرف کنار در مهمون خونه ! آب پاشی نکنی همه جا رو ! سیفون هم یادت نره !!!!! اون کلید فن رو هم بزن میایی بیرون ! دمپایی ها رو هم جفت میکنی ! نوارتم نمی ندازی توی چاه توالت ! می ندازی توی سطلی که اون کنار گذاشتم ! کم کم داشتم جوش میاوردم ! زنیکه بی حیا به پریود منم کار داشت و فکر چه چیزهایی رو هم میکرد ! رفتم داخل و دست و صورتم رو شستم ! مشخص بود که خیلی وسواس داره و خونه زندگیش شدیدا برق میزد . خیلی خوب بود چون خودم هم کمی وسواسی هستم ! خوشبختانه توالت فرنگی هم داشت و خیلی عالی بود ! دستورات رو مو به مو اجرا کردم و اومدم بیرون و حوله و صابون رو گذاشتم توی اتاق و رفتم توی آشپزخونه ! همه چیز به دقت چیده شده بود و تمیز و مرتب ! اومد توی آشپزخونه نشست پشت میز . - چی دوست دارین براتون درست کنم ؟ چی بلدی ؟ - همه چی ! شما بگین چی دوست دارین ! غذای چینی بلدی ؟ - بله ! " چه خوش اشتها " چند جورشو ! ولی چطوری دوست دارین ؟ رژیمی ؟ پر کالری ؟ دریایی ؟ با مرغ ؟ با گوشت ؟ یه چیزی که با سبزی و گوشت مرغ باشه ! همه چی هم تو فریزر و یخچال هست ! فقط تمیز کار می کنی ! - چشم !!! یه پیاز برداشتم و خرد کردم و ریختم توی قابلمه تا کمی طلایی بشه ! یک بسته مرغ هم برداشتم و گذاشتم تو ماکرو و دیفراست کردم و بعد از استخون گوشتهاش رو جدا کردم و با روغن زیتون و آب لیمو و زردچوبه مزه دارش کردم و ریختم توی پیازها و با روغن زیتون تفت دادم ! 2 تا هویج هم خلال کردم با فلفل دلمه و کدو و ریختمشون توی قابلمه ! از فریزر کرفس و نخود فرنگی هم در آوردم و به مواد اضافه کردم و کمی تفتشون دادم و بعد گذاشتم با آب خود مواد کمی بپزه ! نیم ساعت بعد هم کمی سویا سس بهش اضافه کردم و در آخر بعد از یکساعت شام آماده بود ! خودم که حالم داشت بهم میخورد چون نه ادویه داشت نه نمک و هم اینکه خیلی از مواد مثل جوانه شبدر و پنیر موزرلا و کلم بروکلی و ... رو نداشت و مزه ش افتضاح بود ! اما این پیرزنه همچین با لذت میخورد که من به ذائقه خودم شک کرده بودم ! خلاصه بعد از شام هم ظرفها رو شستم و اومدم نشستم کنارش تا با هم تلویزیون ببینیم ! داشت تلویزیون لاریجانی رو میدید برنامه مهران مدیری رو و الکی به مسخره بازی هاشون میخندید ! یاد آبجویی که آورده بودم افتادم و رفتم از تو ساکم آوردم و رفتم آشپزخونه و چند تا یخ ریختم توی لیوان و پرش کردم و اومدم نشستم کنارش ! - این چیه میخوری ؟ آبجو ! - آبجوی واقعی ؟ بله ! - بده ببینم ! گرفت و نصف لیوان رو یه نفس خورد !!!!! - نه ! چیز خوبیه ! بازم داری ؟ یکمی مونده ! بیارم براتون ؟ - نه دخترم من که از این چیزها نمیخورم چون اصرار کردی خوردم حالا برو اونم بیار خودت بخوری ! رفتم باقی قوطی رو آوردم و دیدم تمام لیوانم رو خورده !!!!! بازم بریزم براتون ؟ - نه قربونت برم عزیزم خودت بخور من دیگه سنی ازم گذشته !!!! آها بله !!! - حس کردم کمی شنگول شده ! رفتم از تو ساکم لوسیونم رو آوردم و گذاشتم روی میز که یادم بمونه بعد از دوش گرفتن به پاهام بمالم که گفت بده من برات بمالم ! - مرسی .. الان نمیزنم ! اول دوش میگیرم بعد ! بده به من تعارف چرا میکنی تو هم مثل دخترم هستی .... تو تلویزیون نگاه کن ... و به زور گرفت و شروع کرد مالیدن ! احساس عجیبی پیدا کرده بودم ! از طرفی معذب بودم و از طرفی هم یک چیزی بهم میگفت که این زنه یه چیزیش میشه ! تو همین حین هی دستش بالتر میاومد و از زانو هم رد شده بود و هی دامم رو کنار میزد ! آخر دستمو گذاشتم وسط پام و گفتم خوب مرسی من فقط ساق پامو میزنم ! - چقدر پاهات قشنگه ! ورزش میکنی ؟ !!!!!!!!!! فقط پیاده روی و شنا ! - چه انگشتهای کشیده و قشنگی داری ... آدم دلش میخواد بخورشون ... پامو کشیدم از دستش و گفتم : خوب من برم دوش بگیرم ... یهو دست انداخت و سینه هامو گرفت تو دستش و گفت : چه سینه های کوچکی داری ! نه فایده نداره ! به این قد و قواره و هیکلت نمیاد ! لخت شو ببینم ! ای بابا ! یعنی چی لخت بشم ؟ - حرف نباشه لخت شو ببینم هیکلت چطوره ! آخه .... نمیشه , گفتم که می خوام برم دوش بگیرم ! ... بلند شدم برم که با صدای کش داری گفت : - دوش گرفتی بیا شب رو تخت من کنارم بخواب ! مغزم داشت رعد و برق میزد ! عجب گیری افتاده بودم ها ! الکی الکی زنیکه داشت بهم تجاوز میکرد ! - خیلی ممنون من تو همون اتاق خودم میخوابم ! اونطوری راحت ترم ! ایششش ! سریع رفتم تو اتاقم و نشستم روی تخت و نفس راحتی کشیدم ! عجب زن پتی یاره ای بود ! اصلا به دوستم نمیاومد چنین مادری داشته باشه ! تازه فهمیدم که چرا تردید داشت ! کلی تو دلم فحشش دادم ! از تعریف های مادرش کلی تو ذوقم خورده بود ! بلند شدم رفتم جلوی آینه و تاپم رو بالا زدم و سینه هامو معاینه کردم ! انگار راست میگفت !!!!! اصلا به هیکلم نمی اومدن و کوچیک بودن ! اعتماد به نفسم رو کلا از دست داده بودم ! ساعت رو نگاه کردم و هنوز 12 نشده بود ! اما خوشحال بودم که وقتی بخوابم , صبح دیگه اینجا نیستم ! هوس نوشتن به سرم زده بود و نوت بوکم رو در آوردم و یهو یادم افتاد که این اتاق تلفن نداره ! داشتم دق میکردم ! دوباره بستمش و از تو ساکم حوله برداشتم و رفتم دوش بگیرم ! ببخشید می تونم برم دوش بگیرم ؟ - می خوای منم بیام تنتو کیسه بکشم ؟!!!!! بله ؟؟؟؟ نه ممنون من اصلا کیسه نمیکشم !!!!! - پس وقتی لخت شدی صدام کن بیام ببینمت ! آها .. چشم , حتما !!!!!!!!!!!!!!!!! داشتم میرفتم سمت حموم که صداش بلند شد دوباره : - همه جا رو آب پاشی نکنی ! حموم کردی وان رو هم بشور دمپایی ها رو هم به دیوار تکیه بده خشک بشن ! چشم !!!!!! رفتم تو و درو از داخل قفل کردم از ترسم و لباسهامو در آوردم و رفتم زیر دوشت و به تنم صابون مالیدم و داشتم تنم رو می شستم که دیدم در میزنه و دستگیره رو هی میده پایین ! - بله ؟ کاری دارین ؟ دخترم ؟ نمیخوای کیسه بکشم برات ؟ - مرسی گفتم که نه ! پس زود بیا بیرون ببینمت ! دیگه جوابشو ندادم و سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون از وان و حوله رو پچیدم دور تنم و لباس هامو برداشتم و ایستادم پشت در و گوشمو چسبوندم ببینم صداش میاد ؟ صدایی نمی اومد و با ترس و لرز درو باز کردم و اومدم بیرون و راه افتادم به سمت اتاقم ! چند قدم مونده به اتاق یهو مثل جن جلوم سبز شد و دستمو گرفت و کشون کشون برد تو اتاقش ! - خانم .... به هر چی که می پرستین اشتباه گرفتین من اهل این کارا نیستم !!!! کدوم کارا ؟ فقط میخوام لختتو ببینم ! - من اگه نخوام کی رو باید ببینم ؟ تو غلط میکنی ! مگه دست خودته و یهو دست انداخت و حوله رو کشید از دورم ! لباسهایی که دستم بود روگرفتم جلوم و بدو بدو رفتم تو اتاق و درو بستم ! عجب پیرزنی بود ! هر چند من کمی احساسات لزبینی دارم اما اینکه با یه پیرزن لق لقو و عفریته مثل این .... هرگز !!!!!! تصورش هم چندش آور بود !!!! حوله دست و صورتمو برداشتم و تنمو خشک کردم و لباس خوابم رو پوشیدم و نشستم روی تخت و فکر کردن که حالا چطوری برم مسواک بزنم !!!! از اون بدتر چطوری وبلاگم رو آپ دیت کنم و اصلا مغزم هم کار نمیکرد برای نوشتن ! چند بار اومد و دستگیره رو تکون داد و صدا کرد و جوابشو ندادم که فکر کنه خوابم ! تصمیم گرفتم همین جریان رو بنویسم تا اونم خوابش ببره و برم یواشکی سیم تلفنش رو از توی هال بزنم به نوت بوکم و و مطلب رو بفرستم و شروع کردم به نوشتن ! تا اون بالا رو که نوشتم و میخواستم مطلب رو پست کنم پیرزنه باز مثل اجل رو سرم خراب شد و خلاصه کار خودشو کرد و فسمتهایی از ما رو زیارت کردن و منم به زور انداختمش تو اتاقش با وعده اینکه صبح حتما می ذارم هر کاری بخواد بکنه ! بعد هم یواشکی همه چیزمو جمع کردم و دسته کلیدهاش رو برداشتم و رفتم ماشینو از پارکینگ در آوردم و اومدم بالا و کلیدها رو گذاشتم سر جاش و الفرار !!!! در حال حاضر تو خونه خودم نشست و در کمال آرامش و دارم می تایپم آخرین مطالب رو ! کلا هیچ کجا خونه آدم نمیشه ! فکر کنم پیرزنه فردا که بفهمه من غیب شدم دق بکنه از غصه و دوستم هم باهام قهر کنه چرا مادرشو تنها گذاشتم !!!! حالا موندم بهش جریان رو بگم یا اینکه به قهرش راضی بشم ؟؟؟؟ نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید هیچ وقت برای این کارها پیش قدم نشید چون اول و آخر از کیسه خودتون میره و ثوابی هم بجز کباب شدن و جزغاله شدن در کار نیست ! اگر هم میخواهید ثواب کنید برید سراغ هم سن خودتون یا جنس مخالف که اقلا یه چیزی هم به شما برسه !!!! در ضمن طرفتون رو هم بشناسید که یه وقت چنین وقایع ناهنجاری براتون پیش نیاد ! هر چند اگه 30 سالی جوون تر بود بد نبود :) نوشته شده در ساعت 2:13 AM توسط No One
........................................................................................
● اندر احوالات استخدام بازاریاب :
این دفعه هزارم که من دارم از عموی شاهکارم می نویسم و تقریبا همتون عموی منو کم و بیش می شناسین ! امروز عموم زنگ زد از دوبی و گفت دستم به دامنت یه کاری برای من انجام میدی ؟ شستم خبرداز شد که باز التماس دعا داره و اومدم بگم نه که لحن مادر مرده ش دلمو ریش کرد و گفتم اگه سخت باشه قبول نمیکنم ها !!!!!! خلاصه بعد از کلی مقدمه چینی گفت : امروز بعد از ظهر برو دفتر شرکت می خواهیم چند نفر رو استخدام کنیم برای بازاریابی محصولات داو ! خیلی روت حساب میکنم ها !!!!!!! - پس بالاخره نمایندگیشو گرفتین ؟ خیلی وقته عمو جان ! فقط مجوز میخواستیم اونم درست شد ! - راستی عمو میدونی از وقتی شماها تو ایران نمایندگی داو رو گرفتین , محصولاتتون شباهت زیادی به تاید پیدا کرده ؟ من ماشینمو با شامپو داوهای شما میشورم و وقتی هم میخوام کف پامو سنگ پا بکشم یا شورتام رو بشورم با صابون داوهای شما این کارو میکنم !!!!!!!! هم معطر میشه و هم نرم میشه !!! تو چیکار به این کارا داری خودم برات یه کارتن اصلش رو میارم ! مردم که حالیشون نیست !!! - خوب حالا منظور ؟ من چیکار باید بکنم ؟ ای بابا عمو جان اینهمه توضیح دادم ! باید بری مصاحبه کنی با داوطلب ها ! - اونو که فهمیدم ! یعنی حالا من که برم چه نفعی برای من داره ؟ باز اومدی نسازی ها ! آخه آدم از عموش پول میگیره ؟ گفتم برات صابون میارم ! - خوب منم گفتم کار دارم امروز اصلا فرصت ندارم ! در ضمن صابون هم خودم دارم ! خوب بابا ! چرا قهر می کنی ! چقدر ؟ - یه سرویس طلا دیدم خیلی خوشگله ارزون هم هست 730 تومن !!!! جمیله هم روش میخوایی برات برقصه ؟ - نه مرسی خودم از جمیله بهتر میرقصم ! تخفیف بده ! کاسبی خرابه ! - شما اگه بگی ورشکست هم شدم من باورم نمیشه ! وقتی روزی چند میلیارد درآمد دارین 700 تومن پول خرده ! عمو هم اینقدر خسیس ؟ یولچی ! تسلیم ! فقط تو رو جون بابات من آبرو دارم کلی کلاس گذاشتم و پُز دادم که تو میری اونجا و روابط عمومیت قویه و آدم شناسی و ... خلاصه بعد از کلی چک و چونه ساعت 2 بود که رفتم دفترشون تو برج الهیه ! طبقه ... پیاده شدم و زنگ زدم ! منشی ایکبیریش اومد و درو باز کرد و شروع کرد شیرین عسل بازی : - اوا سلام شیوا جووووون .... چه عجب از این طرفها .. چشممون رو روشن کردین ... بسه بسه ! تو هنوز دست از این زبون بازی هات بر نداشتی مارمولک ؟؟؟؟ - وا !!!!! مگه چی گفتم ! هیچی ! میمون هر چی زشت تره بازیش هم بیشتره ! بگو ببینم کجا باید برم ؟ - برای استخدام ؟ بله ! مگه عمو بهت چیزی نگفته ؟ - چرا چرا بفرمایین اتاق کنفرانس تا من دونه دونه بفرستمشون تو ! رفتم تو سالن و روسری و مانتومو در آوردم تا کمی خنک بشم و نشستم پشت میز که منشی درو باز کرد و تا چشمش افتاد به من گفت : ای وای خاک عالم !!!! عموتون گفته حجاب رو رعایت کنیم ! اینطوری ... عموم بی خود کرده بعد هم برای شماها گفته من که کارمندش نیستم ! حالا بجای این حرفها میشه بگی یه لیوان آب برام بیارن مردم از تشنگی ! - الان میگم براتون چایی بیارن ! آخه تو این گرما کی چایی می خوره ؟ تنت خورده به این ترکها ؟؟؟؟؟ - چشم الان میگم شربت بیارن ! نمیخوام ! آب میخوام ! وقتی هم میری بیرون یکی رو هم بفرست تو ! زن باشه ! فعلا حوصله مردها رو ندارم ! - چشم ! الان ! نفر اول یه دختر سانتال مانتل بود که وقتی اومد تو کمی جا خورد و مودب ایستاد ! گفتم نشست و سابقه کاریش رو خواستم ! کمی از خودش گفت و مورد خوبی بود ولی یه ایراد داشت و اصلا سر و زبون نداشت ! تا حالا بازاریابی کردی ؟ - راستش نه ولی فکر میکنم موفق باشم تو این کار ! چیزی از محصولات داو میدونی ؟ - بله ! خودم استفاده میکنم ازشون مخصوصا صابونش رو ! میتونی خوب در مورد صابونی که به صورتت میزنی توضیح بدی ؟ بله ! خوب صابون کرم بار میزنم و زنگش سفیده و پوست رو نرم میکنه و خاصیت مرطوب کنندگی هم داره و جلوی خشک شدن پوست رو میگیره و .... خوبه ! ازدواج کردی ؟ - نه !!!!! " دلیل خجالتی بودن " چقدر حقوق می خواهی ؟ - با خنده : خوب هر چی بیشتر بهتر ... نمیدونم شما خودتون بگید .. چرا می خواهی کار کنی ؟ دلیلت چیه ؟ نیاز مالی داری ؟ یا برای سرگرمی ؟ یا مفید بودن ؟ - می خوام مستقل بشم و یه پول تو جیبی هم داشته باشم ! حقوق ثابت 150 تومن بهت میدن و به ازای هر قرار دادی هم که ببندی 10% از کل سود بهت تعلق میگیره ! راضی هستی ؟ - عالیه !!!!! حالا کی باید کارمو شروع کنم ؟ من گفتم قبول شدی ؟ شماره ت رو میدی به منشی تا بهت زنگ بزنن خبر بدن ! موبایل هم اگه داری بده ! گذاشتمش آخر لیست ! نفر بعدی یه پسر لاغر و سیاه بود و قیافه ش داد میزد هفت خط روزگاره و فقط افه میاد ! مورد جالبی بود ! سلام - علیک ! چقدر لاغری ؟ بله ؟ - میدونی چی باید بفروشی ؟ هنوز نگفتن ! ولی باید تاید و ریکا و شامپو باشه ! نه ؟ - نه ! صابون رختشویی و چوبک و اسید توالت شور !!! " خودشو باخت " به کلاس اینجا نمیخوره از این چیزها بفروشین ! - شما بازاریابی باید صابون رختشویی رو جای صابون پالمولیو بفروشی ! یعنی چی ؟ - یعنی کلاغ رو رنگ کنی جای قناری بفروشی !!!!!! افتاد ؟ بهت میاد اینکاره باشی ! گرفتم !!!! راستی حقوقش چقدره ؟ - حالا فعلا پیاده شو با هم بریم ! ..... یه جعبه صابون دادم دستش و گفتم : فرض کن من فروشنده هستم ! این صابون آرایشیه و کرم بار هم هست ! حالا بیا اینو به من معرفی کن ! صابون رو برداشت و بو کرد و بعد هم ایستاد جلوم و شروع کرد : عرضم خدمتتون این چیزی که میبینی بهش میگن صابون ... - نه بابا ؟؟؟؟؟؟ اِه بذار تموم بشه حرفم !!!!!!! آره این صابونه ! بوش حرف نداره ! توش اودکلن داره و وقتی تنتو باهاش میشوری تا یکماه بوی خوب میدی ! عمرا اگه کثیف بشی ! ..... خوب بود ؟ حالا حالشو ببر ! - آره خیلی خوب بود ولی از وقتی که صابون آرایشی رو میزنن به تن لابد با تاید هم کله شون رو میشورن نه ؟ .... خانم نوروزی ... نفر بعدی !!!!!!!! نفر بعدی یه آدم سوپر جواد بود و داد میزد از ناف ده کوره های علی آباد کتول بلند شده اومده تهران و دنبال کاره ! کم مونده بود بندازمش بیرون که دهن باز کرد و گفت : یا الله ! خسته نباشید !! وای این منشی تون چقدر گیره ... هی میگه بروو بروووو ! آوا .... چَرا لختین شما ؟ - آقا مودب باش لخت چیه ؟ سرتان لخته ! حجاب ندارین دیگه ! - هاها .... فضولی مگه تو ؟ بشین ببینم چی بلدی ! " شدیدا جالب بود و هوس کردم سر به سرش بذارم " خوب اومدی اینجا برای چی ؟ ...... از جیبش یه روزنامه مچاله شده در آورد و باز کرد و گفت : شما اینجا آگهی داده بودید , بعد از بنده درخواست کرده بودید , بنده آمده بودم , شما نبودید , بنده هم رفته بودم مشخصات شما رو گرفته بودم , بعد دوباره امروز آمده بودم ولی ... - هاها .... بسه بسه ... فهمیدم ! ببینم میدونی اومدی برای چه کاری ؟ منشی تان گفت بازار پیدا کن میخواد ! - بازاریاب !!!! بلند شو ببینم .... تو اومدی بازاریاب بشی اونم با این ریخت و قیافه ؟؟؟؟ به خودت نگاه کردی جلوی آینه ؟ مشتری ها که فرار میکنن با این ریخت ! مگه تیپم چشه ؟ به این باحالی ؟ اصل جواده ! - تو معنی جواد رو میدونی اصلا ؟ بعد هم آخه این چه شلواریه ؟ دامن شلواریه که !!!!! اوهَه ..... تازه اینچه خوبه ! یچ شلوار دارم از این 16 پیلی ها !!! اون دیگه مال تیپ جواد تایتانیچه ! - آها .. خوبه .. مبارکت باشه ! حالا ببینم اصلا تا بازاریابی کردی ؟ نخیر کارای دیگه کردم !!!!! - چیکارا کردی ؟ بگو ببینم ! من بیشتر سینما بازی کردم ! تی یاتر (!) " تئاتر " فیلم زیاد بازی کردم این آخرین فیلمم هم قبل اینگلاب " انقلاب " اسمش بود همسفر ! - آها بله ... اونوقت نقش شما چی بود تو اون فیلم ؟ ایلدَ بهروز وثوقی .... ! این جمیله خانم هم با من بازی میکرد !!!! - آها همون که شکل گوگوش بود ؟ آره همون ! بعد هم رفتم خارج بهم پیشنهاد دادن ولی قبول نمیکردم جون این خارجی ها فیلماشون یه خورده مورد داره برای همین بازی نمیکردم ! اسلام پاینده باشد ! - بله بله ! خوب ببینم شما تحصیلاتت چقدره ؟ های های های .... دست رو دلم نذار خانوم که دلم خونه ! بچَه بودم رفتم کلاس اول , ننم مرد ! رفتم کلاس دوم , آقامون مرد ! بعد دیگه ترسیدیم بریم سوم ! گفتیم ایندفعه نوبت خودمان میشه لابد ! ترک تحصیل کردیم رفت پی کارش ! گفتیم دیکه دیپلم بگیریم جد و آبادمان می میرن ! حالا اگه میخواستیم لیسانس بگیریم که نسلمون منقرض میشد ! - هاها .... خیلی بامزه ای ! ببیم کار دیگه ای بجز اینهایی که گفتی بلدی ؟ بنده نقاشی هم بلدم ! - آفرین ! چه تابلوهایی میکشی ؟ سبکت چیه ؟ نقاشی ساختمانی بلدیم ! سبکمون هم روغنی و پَلاستیکه ! ما سقفو پلاستیک میزنیم , بدنه روغنی , از کمر به پایین دولا روغنی ! - هاها .... خیلی بامزه ای ! خوب دیگه چی بلدی ؟ موسیقی هم بلدم ! ِاه ؟ آفرین ... حالا چه سازی میزنی ؟ سیک سیفون ؟ ساف سیفون ؟ سیفون ... همون دیگه ! - ساک سیفون ؟؟؟ ها همون ! سربازی که رفتیم بهمون یادش دادن ! البته خواننده هم هستیم ! آفرین ! چقدر هنر داری ! بخون ببینم ! .. ژست گرفت برای خوندن و هی مس مس میکرد , آخر سرش هوار کشیدم چرا نمیخونی ؟؟؟؟؟ اوهَه !!!!! چقدر هولی ؟ نوارم میذاری اولش یکم خالی داره ! اونوقت چه برسه به من که نوار مسترم ! گیلی گیلی تُمانی سکینه دایگیزی نای نای ... - هاها .... بسه !!!! این چیه دیگه ! گوگوش لنگ هاش سیخ شد از دست تو ! یکی دیگه بخون ! چشم شما اجازه بده من تمرکز کنم : داغلار گیزی ریحان ریجان عالم سنه حیران حیران .... - بسه بسه ! دیگه نمیخواد بخونی !!! هن ؟ چیه ضعیف گیر آوردی ؟ اصلا همه زنا همینن الله شاهده تا آدم میاد 2 کلام حرف بزنه مثل ززززززیرررررررررنا گر " غر " میزنن آما خودشون مثل رادیو پیام ووووووووررررررر ووووووووررررررر حرف میزنن ! - حالا من رایدو پیامم مرتیکه ؟؟؟؟ نه والا شما با این سر زبونت رادیو پیامه قورت میدی بسته صابونو برداشتم و پرت کردم تو سرش و یه هوار هم سرش شیدم و انداختمش بیرون !!!!!! منشی بدو بدو اومد تو و گفت چی شد ؟؟؟؟ - هیچی ! استخدام انجام شد همون دختره رو میگی بیاد ! بقیه رو هم بفرست برن یه فکس هم همین الان میفرستی به عموم و صد تا فحشش میدی !!!!! وقتی رفت از اتاق بیرون رفتم سر یخچال و دیدم به به ! پر از ویسکی و آبجو ! می دونستم عموم وقتی بفهمه به نوشیدنی های بهشتیش که برای مهمون های خارجیش کنار گذاشته ناخنک زدم خودشو از همون بالا پرت میکنه پایین !!!!! یه بطر ویسکی برداشتم و چند برگ روزنامه دورش پیچیدم و از اتاق اومدم بیرون و گفتم : من رفتم ... و یه لبخند هم به منشی تحویل دادم و از در زدم بیرون ! شدیدا بهتون پیشنهاد میکنم صابون های داو که روی اونها فارسی نوشته شده و 2 رنک سفید و سرمه ای هستن رو نخرین چون تقلبی هستن و بدرد شستن پرده و شورت و جوراب نایلون میخورن !!!! فقط از صابونهای داو با جعبه سفید استفاده کنید که بوی ملایمی دارن !!!!!! وسلام ! نوشته شده در ساعت 2:04 AM توسط No One
........................................................................................
● اندر احوالات خرید اسباب بازی و ملاقات با مارکس :
این اسباب بازی خریدن برای بچه ها معضل بزرگیه ! چون تو واقعا نمیدونی چی باید بخری و بچه از چی خوشش میاد ! قدیم ها بازار اسباب بازی خیلی متنوع بود . یادمه وقتی تولد پسر خاله ها و پسر دایی ها میشد و میرفتیم مغازه اسباب بازی فروشی کاملا مشخص بود چی براشون میخواهیم بخریم ! کافی بود روحیه بچه رو بدونی ! اگه روانش فُرمت بود براش هفت تیر و تفنگ و کلاه کابوی میخریدی ! اگه اهل تخیلات بود براش لباس سوپر من و اسپایدرمن و ... ! اگه اهل ماجراجویی و خاله بازی بود براش چادر میخریدی ! اگه دختر بود براش عروسک میخریدی ! اگه عقل کل تشریف داشت براش لگو میخریدی ! اگه رومانتیک بود براش حیوونهای پلاستیکی و دایناسور و سرباز و ماشین و خلاصه برای هر سلیقه ای چیزی بود ! اما حالا تو این دوره زمونه کل مغازه های اسباب بازی فروشی 80% شده عروسک باقی هم یک مشت اسباب بازی ایرانی یا تایوانی و چینی و زپرتی ! اون موقع ها اسباب بازی ها اکثرا ساخت هنگ کنگ بود و چقدر هم جنسشون خوب ! حالا همه چی شده لاکی و پلاستیکی و از فلز استفاده نمیشه به بهانه خطر ناک بودن !!!! با همه این تفاصیل فکر کنید که امروز تولد یه بچه تخس و شر 4 ساله بود و باید میرفتم براش کادو میخریدم و خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل : آقا این رفیق بامداد منو که همه شما میشناسین ؟ همون مارکس مجسم رو میگم ! امروز بعد از عمری زنگ زد بهم : سلام بشر !!!! - سلام حال شما ؟ چه عجب بابا , خوبی ؟ پر بد نیستیم ! میچریم ! - گفتم دیگه منو یادت رفته ! اختیار داری گرفتار بودم نزدیک بود به لقا الله پرتاب شوم !!!! - چرا ؟ چی شد ؟ سرما خورده بودن البته فقط ترکش های اوسا کریم به من اصابت کرده بود !!!! - آها ! خوب امیدوارم همیشه بهتر شده باشی ! بامدادکت خوبه ؟ از دیوار راست بالا میره ! اتفاقا زنگ زدم دعوتت کنم برای امشب ! - آخ جون ... مهمونی ... حالا چه خبره ؟ به ! کجای کاری بشر ؟ تولد بامدادک است امشب ! - آخی ... مبارکه ... باشه حتما میام ! آدرست که تغییر نکرده ؟ نه همان جای قبلی هستیم ! پس میبینمت ! فقط جان اجدادت ترکت کمی ملاحظه ما را جلوی عیال بکن ! نمیخواهم تا صبح زیر آسمان پر ستاره بخوابم ! - هاها .. باشه ! پس نمی ماچمت :) حناق بگیری جانور ! باشد , اوسا نگهدارت !!!!! ![]() صد سالی میشد تولد بچه نرفته بودم و همه بچه های فک و فامیل خرس شده بودن و باید براشون پاتختی و نامزدی و ختم میگرفتیم بجای جشن تولد و همین برام خیلی جالب بود که دوباره خاطرات قدیم زنده میشد ! کلا بچه ها به آدم آرامش میدن و شور ونشاط و شیطنت هاشون به آدم حس زندگی و بودن میده ! ساعت تقریبا 6 بود که از خونه زدم بیرون ! یه اسباب بازی فروشی رو نشون کرده بودم و هر وقت از کنارش رد میشدم بنظرم ویترینش خیلی شلوغ بود و این حس رو به مشتری میداد که تنوع زیادی وجود داره ! ماشین رو پارک کردم و راه افتادم به سمت مغازه ! وقتی وارد شدم بر خلاف تصورم که فروشنده باید آدمی ظریف و با احساس و خوش چهره و بشاشی باشه , یک جانور نخراشیده با سبیل های از بناگوش در رفته و شدیدا اخمو خورد توی ذوقم !!!!! بی اغراق قیافه وحشتناکی داشت و دلم برای بچه هایی که میاومدن به این مغازه کلی سوخت که شب احتمالا کابوس میدیدن و خبیث ترین چهره عمرشون در ذهنشون حک میشد ! کمی اطراف رو گشتم و چیز جالبی برای یک پسر 4 ساله چشمم رو نگرفت ! دست آخر رفتم سراغ فروشنده که چپ چپ با چشمهای دریده اش زل زده بود به من انگار که دشمن خونی 7 نسل قبل خانواده ش رو داره میبینه ! سلام کردم و جوابی نداد .. گفتم برای یه پسر بچه 4 ساله چیزی دارین ؟ بدون هیچ کلامی رفت ته مغازه و چند تا عروسک که بی شباهت به جک و جونور نبودن برداشت آورد با خودش ! چنان قیافه های مضحکی داشتن که خودم هم خوشم اومده بود ازشون ! اما خوب خیلی یه جوری ساده بودن ! مثلا یه عروسک آورده بود که یه کله بود و یه نخ از سرش رد شده بود و در عوض پاهاش 2 متر طول داشت ! - ببخشید .. این چرا این ریختیه ؟ مدلشه !!!! - آها .. بله ! خوب کار خاصی انجام نمیده ؟ فکش رو بیار پایین ! کیفش رو ببر ! - بله ؟؟؟؟؟ بزنش !!!!!! - چیکار کنم ؟ یهو دست انداخت و عروسک رو از دستم قاپید و گذاشت روی پیشخون و دستش رو بالا برد و کوبید تو سر عروسک !!!!! البته بهتره بگم مشت نبود و پتک بود هر چی روی میز بود پرت شد به اطراف و زیر پای من هم لرزید و مغز عروسک " موتور داخلش " متلاشی شد !!!!!! هنوز مات این صحنه بودم که رفت یکی دیگه آورد و داد دستم و گفت اون خراب شد ! بزن تو سرش ! با ترس و لرز آروم زدم تو سر عروسکه !!! - محکم بزن ! اینبار محکم زدم تو سرش و یهو چنان عربده ای کشید عروسکه که یه جیغ بنفش کشیدم و عروسم رو شوت کردم تو بغل مرتیکه نخراشیده !!!!! - آقا من اینو برای بچه 4 ساله میخوام نه برای بچه صد ساله ! اینو که صداشو در بیاریم بچه لنگ هاش سیخ میشه که !!!!!!! نه این خوبه ! - چی چی خوبه ؟ بچه میمیره اینو بدم بهش ! یکی دیگه بیار اینو خودم بر میدارم !!!!!! رفت دوباره ته مغازه و از زیر ویترین چند تا چیز دیگه آورد ! یه عروسک آورد سیاه و پشالو شکل گوریل ! خیلی بانمک بود اما یه جورایی هم ترسناک بود از بس طبیعی بود و خودم عاشقش شده بودم ! داشتم نگاهش میکردم اما هر چی بیشتر نگاهش میکردم یه خاطره تو ذهنم تداعی میشد و میگفتم اینو من کجا دیدم و یهو نگاهم با نگاه فروشنده تلاقی کرد و غش غش زدم زیر خنده و خودش هم فهمید با دیدن این گوریل یاد اون افتادم و صورتش از عصبانیت سرخ شد ! - ببخشید .. منظوری نداشتم !!! این کار خاصی انجام نمیده ؟ نه ! - باشه میبرمش ! میشه کادو کنین ؟ قیمتشو میدونی ؟ - مهم نیست میبرم ! گرونه ! - اشکال نداره میبرمش ! بگو چنده !! - ای بابا .... خوب چنده ؟ 80 هزار تومن ! - بله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه خبره ؟ آدم زنده از این ارزون تره ! همین که گفتم !!!!!! برو آدم بخر ! چنان از دستش لجم گرفته بود که برای رو کم کنیش گفتم باشه میخوام تا کادو کنین میرم پول میارم از ماشین و رفتم بیرون ! وسط راه برگشتم و گفتم نه اینو کادو نکنین اون یکی رو کادو کنین اینو خودم بر میدارم و دوباره رفتم بیرون ! همیشه زیر آینه آفتاب گیر ماشین 500 تومن تراول میذارم برای روز مبادا که خیلی بدردم خورده ! 2 تا 50 تومنی برداشتم و دوباره برگشتم توی مغازه ! عروسک رو کادو کرده بود ! کلا با چونه و تخفیف و ... هر دو روی هم شدن 85 تومن ! میدونستم این گوریل رو بدم به کی !!!!!! خاله جانن تا تصویر پسر خاله م همیشه جلوی چشمش باشه !!!!! سوار ماشین شدم و دوباره گوریل رو که تقریبا نصف قد من اندازه ش بود گرفتم تو بغلم و غش کردم از خنده (!) با یاد آوری قیافه عصبانی خاله م . وسط راه زنگ زدم به رفیق بامداد که اگه چیزی کم و کسری دارن براشون بخرم و گفت همه چی جوره و با سرعت راه افتادم به سمت خونه ش ! حدود 7:30 رسیدم و ماشین رو پارک کردم و عروسک رو برداشتم و رفتم سمت در و زنگ زدم و بعد هم صد تا طبقه رو رفتم بالا و بعد از سلام و احوال پرسی و روبوسی دم در , رفتم داخل ! هنوز داشتم مانتوم رو در میاوردم که یه چیزی مثل باد رد شد از جلوم و غیب شد ! گفتم چی بود ؟ بامداد گفت هیچی خودشو ناراحت نکن بامدادک بود !!!!! " نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد اون دوستم افتادم که با اون پسرش یکبار اومد خونه م و کم مونده بود خونه رو با خاک یکسان کنه !!!!! " احتیاج به جابجایی چندانی نبود و خونه 100 متری دیگه جایی نداشت که آدم برای نشستن جایی رو انتخاب کنه ! مهمون های دیگه هم بودن : مادر زن جان بامداد و دایی های بامدادک و پدر زن جان و خاله ها و .... ! بعد از معارفه نشستیم به صحبت که یهو یه چیزی پرید تو بغل بامداد و چشمتون به جمال جناب بامدادک روشن شد ! دادش بغلم و تا اومدم ببوسمش شلپ چنان کوبید تو صورتم که نصف لپم لمس شد ! بعد هم تازه شروع کرد شیرین زبونی : شطوری (!) تو کی هستی ؟ بابا ؟ این کیه دیگه ؟ وای مرده بودم از خنده ! این بامداد گفته بود این بچه شره و یه شهر رو زیر و رو میکنه اما اصلا باور نمیکردم تا این حد آتیش پاره باشه ! دو دقیقه نشد که از بغلم سر خورد و در رفت ! تو این فرصت شروع کردیم صحبت کردن و سعی کردم اصلا با بامداد گرم نگیرم و معمولی باشم ولی مگه میشد ؟! آخر مجبور شدم برای انحراف ذهنم به مهمونها بند کنم و با پدر زن بامداد شروع کردم ! بحث سر کربلا و حمله عراقی ها به اونجا بود و داشتم نظریات درخشانی میدادم که یهو دیدم بامداد رفته اونور و هی داره اشاره میکنه هیس هیس !!!! حدس زدم یه جای قضیه میلنگه و ادامه ش ندادم ! رفت آشپزخونه و چند دقیقه بعد عیالش صدام کرد برای کمک و وقتی وارد شدم گفت : - چکار میکنی بشر جنجالی ؟؟؟؟؟ چی شده مگه ؟ - با این پدر زن جان ما بحث های مارکسیستی نکنی که سنگ میشوی !!!! چرا ؟ - به ! میگه چرا ؟ بابا اینها اولاد پیغمبر هستن ! حواست باشه ها ! حالا ما هی داریم بحث میکنیم و عیالش هم غش غش به ما میخنده و آخر گفتم تو که ضد خدایی پس چرا فامیل هاتون همه پیغمبر و امام هستن ؟ - این هم از تقدیرات اوسا کریم است همان ترکش ها که به ما اصابت کرده ! رو کردم به عیالش و گفتم پس شما چطوری با این کنار یایین ؟ - ای بابا شیوا جان کمال همنشین در من اثر کرده و منم شدم مثل این دیگه !!!!!!! مرده بودم از خنده ! بعد هم بامدادک رو بغل کرد و رفتیم سمت کتابخونه و عکس نویسنده ها و شخصیت های معروف که روی دیوار زده بود رو نشون داد و گفت ببین تمام اسم نویسنده ها رو بلده ! بامداد میگفت این عکس کیه ؟ و بامدادکش هم همه رو میگفت : فروغ – انگل " انگلس " – شاملو .... تا رسیدیم به عکس آغا که گفت این کیه ؟ یهو بامداد گفت ماااااااا و صدای گاو در آورد و گفت جیش !!!!! هر دو مرده بودیم از خنده و بعد هم جریانش این بود که رفته بودن شمال و بامدادک یه گاو رو میبینه که داشته جیش میکرده و بامداد هم از دهنش در میره و میگه آغا داره جیش میکنه ! و بعد هم هر وقت عکس آغا رو میدیده میگفته این همون آغاهه ست که جیش میکرد هاها ..... ! بعد از شام کیک آوردن و موقع عکس گرفتن شد ! واویلا ! همون اول بسمه الله بامدادک 4 چنگولی شیرجه رفت توی کیک و کیک نابود شد !!!! با هزار زحمت گرفتیم کیک رو تف مالی و صافش کردیم و دوباره یه شکی بهش دادیم تا بشه یه عکسی گرفت و به زور چند تا ازش عکس گرفتیم و بعد هم نوبت باز کردن کادوها شد ! قبلش گفته بودم چی آوردم و بامداد گفته بود نترس این بشر با این چیزها ذوق هم میکنه !!!! خلاصه کادوها رو باز کردن یکی یکی و رسید به مال من ! قیافه عروسکه خیلی احمقانه بود و همه خندیدن بهش و بعد نوبت هنر نماییش رسید ! به بامدادک گفتیم بزنه تو سرش و آقا تا زد تو سر عروسکه , عروسک یک عربده کشید که همه قبض روح شدن از ترس !!! پدر زن بامداد که قلبش درد گرفت و بقیه هم حالی بهتر از اون نداشتن ! صداش مثل شیهه دایناسور بود و نمیدونم اینو برای بچه ها چرا درست کرده بودن ! گفتم بامدادک نابود شد ! اما غش غش صدای خنده ش رفت هوا !!!! جالب این بود که همه کادوهاش رو ول کرده بود و چسبیده بود به این هیولا و هی میزد تو سرش و غش غش میخندید ! صحنه خیلی جالب بود ! خلاصه آخر شب بود که داشتم بر میگشتم خونه که بالاخره این بچه به من یه بوس درست و حسابی داد و آرزو به دل نموندم ! اما بشنوید از اون گوریل ! وقتی اومدم خونه گذاشتمش روی مبل و بعد هم رفتم کارهامو انجام دادم و چراغها رو هم خاموش کردم و رفتم بالا تو کتاب خونه و داشتم ایمیل ها رو میخوندم که تشنه م شد و اومدم پایین اب بخورم و چشمم افتاد به یک شبح که روی مبل نشسته بود و 3 متر پریدم هوا و تازه یادم افتاد این هیولا چیه ! تصمیم داشتم هدیه بدم به خاله م که عاشق این جونورهاست اما فکر کنم برای خودم نگهش دارم چون خیلی بامزه و طبیعیه و منو یاد یکی از دوستانم میاندازه و باید حتما نشونش بدم و بهش بگم کپی برابر اصلش رو خریدم !!!!!!!! نوشته شده در ساعت 2:20 AM توسط No One
........................................................................................
● اندر حکایت عملگی :
آقا انگار ناف منو با عملگی بریدن ! نشد یه روز جمعه مثل آدم کونمو بذارم زمین و لنگهامو هوا کنم و خیر سرم از تعطیلی لذت ببرم !!!!!! امروز هم از اون روزها بود که تو تالع من ثبت شده بود بوی دردسر ازش به مشام میرسه که صد البته سری رو که درد نمیکنه نباید بست : صبح مثلا خواستم برای خودم کلاس بذارم و گفتم برم یه نون سنگک بخرم و یک صبحانه سنتی مثل آدمیزاد بخورم و دیگه مثل روزهای عادی یک خیار تو دست و یه قاچ گریپ فروت تو اون یکی دست و یک برش نون جو تو حلق مثل آدم ماشینی صبحانه نخورم ! بعد از نیم ساعت علاف شدن توی صف یک دونه ای ها , بالاخره نوبت به من رسید ! شاطر که منو میشناسه و همین شناس بودن کلی حکایت داره (!) یه تعظیمی کرد که آره برات یه نون حسابی درست میکنم ! البته به قیمت خون ننه باباش و سرازیر کردن عرق من جلوی اون همه آدم ! چون نون سنگک 90 تومنی رو به من میده 200 تومن و در عوض هم اندازه هیکل من طول داره و روش هم اونقدر کنجد میپاشه که تقریبا سیاه میشه و تازه بعد از اینها نوبت شرمندگی جلوی مردم و در و همسایه و تیکه ها و متلک هاشونه که نثارم میکنن زیر لب !!!! صد بار بهش گفتم از این کارا نکن اما تو مغزش نمیره و دوستی خاله خرسه ست ! " جریان از این قراره که من 99% از نذری هایی که برام میارن رو نمیخورم , هم اعتقاد ندارم و هم میدونم که همه اونها با پول دزدی درست شده و اگه کسی دزدی نکنه نمیتونه یه محل رو غذا بده و در واقع به خدا رشوه بده , رو همین حساب هر چی دستم میاد صاف میبرم برای این نونوایی ! مثلا آخرین بار که از در و دیوار سرم شله زرد میبارید همه رو برداشتم و به اینها داده بودم و یا اون دفعه که خاله م یک دیس حلوا برام داده بود همه رو بردم دادم به اینها و کلی ذوق مرگ شده بودن و سر همین موضوع هم اینطوری مثلا منو تحویل میگیرن خیر سرشون " خلاصه بعد از خرید نون رفتم بقالی و 100 گرم پنیر تبریز هم گرفتم تا با این نون برشته خشخاشی بخورم و نزدیک خونه بودم که چشمم افتاد به چند تا عمله بنا که داشتن میرفتن توی یه ساختمون نیمه ساز و یهو یاد سقف حموم طبقه بالا افتادم که از پارسال که آب داده بود گچ هاش پوسته پوسته شده بود و داشت میریخت و یهو زد به سرم بگم ببینم اینا از این کارا میکنن یا نه ؟ رفتم بهشون گفتم و یکیشون گفت من گج (!) کارم و آدرس رو گرفت و گفت ساعت 11 میام و بعد هم گفت همه چی رو جمع کن از حموم و کف خونه رو هم پارچه پهن کن ! تو دلم گفتم میاد نیم ساعته یه گچ میزنه و تموم میشه ! با خیال راحت رفتم خونه و بساط صبحانه رو پهن کردم و دلی از عزا در آوردم جاتون خالی ! بعد از صبحانه هم رفتم بالا و مشغول جمع کردن وسایل شدم و نزدیک ساعت 10 بود که دیدم زنگ میزنن ! رفتم پایین و از آیفون دیدم همون بنا ست که قرار بود بیاد و نمیدونم چرا یکساعت زود اومده بود ! درو باز کردم و اومد تو ! وقتی رسید گفتم چرا یکساعت زود اومدی ؟ مگه نگفتی ساعت 11 میایی ؟ با لهجه ترکی غلیظ گفت : ما ساعت به وقت گدیم (!) کار میکنیم !!!!!!!! چی میگفتم ؟ ایراد بر ترکان روا نیست !!! گفتم خیلی خوب بیا تو ببین ! یا الله گویان اومد تو و هر چند دقیقه هم یه یاالله میگفت ! آخر حرصم گرفت و گفتم سرم رفت , چقدر تکرار میکنی ؟ من اینجا تنهام !!!!!!!!! اصلا نمیدونم چرا اینو گفتم ولی دیگه دیر شده بود و خودش هم یهو گفت : اییییییه راست میجی ؟؟؟؟؟ جوابشو ندادم و رفتیم بالا ! چشمتون روز بد نبینه شورت هام همه از دستگیره های در طبق معمول آویزون بود و این مرتیکه هم چشم ازشون بر نمیداشت ! آخه عادت دارم هر وفت میشورم آویزون میکنم به دستگیره ها و طبقه بالا هم کسی نمیاد ... خاک تو سر یکساعت زود اومده بود و منم وقت نکرده بودم جمعشون کنم ! اومد بره تو حموم که باز گفت یالله !!!!!! هیچی نگفتم ... رفت و یه نگاهی انداخت به سقف و گفت : عجب خرابه !!!!!! ولی دوروستیش میکنم !!!!!! نگران اولماز !!!!! " خوب بود اجدادم ترک بودن و آشنا به زبون اصلی بودم " بعد هم ادامه داد : گج (!) داری ؟ : همون گچ " !! - گچ م کجا بود ؟ مگه من بنا هستم ؟ منه نه مربوط ؟ گفتم شاید داشته باشی !!!!!!! حالا تو خودشه ناراحت نکن الان میرم گج میارم تو هم پارچَه پهن کن خانا - زیندَگیت کثیف نشَه !!!!!! تا رفت بیرون بدو بدو شورتها رو برداشتم و فرش ها رو جمع کردم و رفتم سراغ چادرهایی که دوستان و آشنایان برام از مشهد و و سوریه و ... سوغاتی آورده بودن و بهترین استفاده ای که میتونستم ازشون بکنم همین لحظه بود که پهنشون کنم زمین تا فرش و پارکت ها کثیف نشن !!!!!!! نیم ساعت بعد زنگ زد و اومد تو ! سرخ شده بود صورتش و شرشر عرق میریخت و به هن هن افتاده بود ! 2 تا گونی گچ زیر بعلش زده بود با یه استانبولی و ماله و ... ! از دیدن قیافه ش منفجر شدم از خنده ! لامصب مثل تریلی 18 چرخ زور داشت و یه تنه این همه وسیله با خودش آورده بود ! - هااا ! حالا بخند ! فاردا خودتم رفتی گج کار شدی من به تو میخندم !!!!!! اینو که گفت دیگه ترکیدم ! گفتم آخه زن مگه گچ کار میشه ؟؟؟؟؟؟ خودش هم فهمید چه سوتی ای داده و گفت : یه چایی بیار بخورم شروع کنیم ! رفتم پایین چایی براش بریزم ! ار صبح چایی دم گرده بودم و هنوز گرم بود و دیگه حوصله نداشتم یکساعت آب جوش بیارم و چایی دم کنم و همونو ریختم براش اما دیدم ولرمه ! لیوانشو گذاشتم تو ماکرو و یک دقیقه بعد چنان جوش اومد که قل میخورد ! تو دلم گفتم اینم چایی تازه دم و گذاشتم لیوان رو توی سینی و بردم بالا ! چایی رو گرفت و همونطوری داغ داغ خورد و یهو گفت : اه اه ! چه مزه ایه ؟ اودکلن زدی بهش ؟ این چیه دیجه ؟؟؟؟؟؟ کلی بهم بر خورد و گفتم : مگه چشه ؟ چاییه دیگه ! - میدانام چاییه ! آما چرا عطر داره ؟ بوی خوب میده ! وا !!!!! خوب چایی باید عطر داشته باشه دیگه ! - نه بابا این چایی نیست نخواستیم !!!!!!! مال خودت ! تازه فهمیدم اینا چایی به چی میگن ! باید براش پهن دم میکردم " چایی ایرانی " اینا چایی دارجلینگ به مذاقشون سازگار نیست و رفتم پایی و از تو کابینتها گشتم ببینم چی براش گیر میارم و دیدم از صد سال پیش یک بسته چایی پاکتی گلدیس مونده و برش داشتم و دوباره تو ماکرو آب جوش آوردم و 3 تا بگ انداختم تو لیوانش و شد مرکب ! بعد هم دونه دونه در میاوردم حسابی میچلوندم توی لیوانش و آخر شد قیر مذاب ! بردم بالا براش و گفتم بیا اینم چایی ! بخور ببین خوبه ؟ - یکم خورد و گفت : به به ساقول ! برکاالله ! به این میجن چایی !!!!! مغزم رعد و برق میزد که مرتیکه به این پهن ها میگفت چایی و اون چایی های درجه یک رو میگفت اودکلن ! بعد از خوردن اون قیر مایع بلند شد و گفت حالا صبر اله کلاه ایمنی سرم بذارم برم بالا گج سقفه بیارم پایین بعد از نو یاخچی کج میزنم !!! چیزی که میگفت کلاه ایمنی , یک کلاه کپ پارچه ای بود که از بس روش خاک و گچ مالیده شده بود که شکل کهنه زمین شویی شده بود , یک تف غلیظ و گنده هم انداخت کف دستش و تیشه برداشت و رفت تو حموم و نردبون رو گذاشت و رفت بالا و بایا االله گفتن شروع کردن کندن سقف و 2 دقیقه نشد کل سقف رو کند و ریخت پایین اونم جلوی من و سر تا پام شد خاک حالی !!!!!! خون خونمو میخورد و سرفه م گرفته بود و داشتم میمردم از دستش ! مرتیکه حتی نذاشت من برم بیرون و یهو 2 تا زد و کل سقف رو ریخته بود پایین ! بعد که خاک نشست چشمش افتاد به من که مثل آدم برفی سفید شده بودم و غضبناک نگاهش میکردم ! خودش هم فهمید چه گندی زده و اومد ماست مالیش کنه که از بالای نربون زارت افتاد توی وان .... گفتم مرد یا لگن و جلو بندیش نابود شد ! رفتم بالای سرش و نردبون رو برداشتم از رو سرش و یهو دیدم سرپا ایستاد و خودشو تکوند و گفت : هااااا ! پام سُر خورد افتادم بریم گج بسازیم ..... و رفت پایین !!!!!!!! فکر کنم اسب هم از اون بالا میافتاد حداقل 50 جای بدنش میشکست !!!!! خودمو تکوندم و رفتم پایین دنبالش ! استانبولی رو برداشت و رفت بیرون و گفت آب کجا داری ؟ خواستم اذیتش کنم و گفتم ته باغ پشت ساختمون اونجا شیر آب هست ! حالا همین جلو هم شیر آب بود ! یه گونی رو انداخت رو کولش و شروع کرد ترکی فحش دادن ! گفتم چی شد ؟ چرا فحش میدی ؟ - از صبح به این شاگردم گفتم بیاد گفت نمیام رفته مارمالک ببینه !!!!!!! دلم براش سوخت و خنده م هم گرفته بود و گفتم اون جلو هم شیر آب هست برو اونجا و استانبولیش رو برداشتم بردم و بعد هم گفتم بیا خودم کمکت میکنم ! خوبه ؟ یه نگاه به سر تا پام انداخت و گفت : هاااا ! شما خانمی چه !!!!! اُفت داره برای ما ! مردم چه میگن ؟ - گور بابای مردم ! مگه مردم میبینن !؟؟؟ اوهَه ! راست میجی ها ! اوسون ! تو بشو شاگرد ! حالا اون شلانک (!) رو بیار اینو پر کن ! شلنگ رو آوردم و استابولی رو پر کرد و بعد هم کناز استانبولی ایستادم ببینم چیکار میکنه و درس عملگی دیگه ای یاد بگیرم ... 2 تا دستشو کرد توی گونی گچ و شلپ گچ ها رو ریخت توی استانبولی و آب و گچ همش ریخت روی پام و گند زد به شلوار و دمپایی و پاهام ! سرش هوار کشیدم : چیکار میکنی ؟؟؟؟؟ نمیتونی درست کار کنی ؟ ببین چه گندی زدی بهم ؟ - اووووهَه !!!!!!! سَس سالما ! شاگردی ها ! خواستم بگم بخوره تو سرت اون شاگرد بودن که یاد همون قضیه ترک بودنش افتادم و رفتم پامو با آب شستم و پاچه های شلوارمو لا زدم تا زیر زانو و دوباره اومدم کنارش ! گچ رو ریخت و یه دوغ آب درست کرد و بدو بدو رفت بالا توی خونه ! کلی تعجب کردم که با این آب زیپو میخواد چیکار کنه ؟ رفتیم بالا و تا استانبولی رو گذاشت زمین دیدم گچ ها خمیر شده و سفت ! شروع کرد گچ مالیدن و بعد که تموم شد استانبولی رو داد دستم و گفت : یاد که گرفتی چی شد ؟ برو گج درست کن بیار !!!!! منم که ساخته شدم برای عملگی قبول کردم و رفتم گچ درست کنم ! خلاصه استانبولی رو پر کردم و گچ هم ریختم و هم زدم و دیدم شله و هی ریختم و ریختم تا سفت شد و بعد هم برداشتم آوردم براش ! دست انداخت و گفت : این چه مورده !!!!!!!! - چی ؟؟؟؟؟ مرُد بالام جان ! مرُد ! گج مُرده آوردی باید شل بسازی ! دوباره اون استانبولی 6 منی رو برداشتم و نفس زنان بردم بیرون و خالیش کردم ! کمرم داشت قاچ میخورد از وسط ! دوباره درست کردم و ایندفعه شل بود و برداشتم و نفس نفس زنان بردم براش ! باز گفت : اینم چه مرده از بس طول میدی !!!!! - خوب سنگینه !!!!!!! زوردم نمیرسه ! نمیتونم بیارم ! تو اینکاره نیستی بدش به من !!!! خلاصه کنم براتون تا ساعت 2 هی گچ درست میکرد و میبرد و منم ولو شده بودم روی زمین و کارشو نگاه میکردم و اونم سر تا پای منو گچ می پاشید بجای سقف و هر ماله ای که گچ میزد به سقف چند قطره تو سر و کله من میبارید ! هر 15 دقیقه هم یه چایی ترکی براش میبردم و شارژش میکردم ! نزدیک ساعت 2 بود که دادش در اومد و گفت : ناهار نداری ؟؟؟؟ تو دلم گفتم عجب پر روئه ها !!!!!! ..... چرا دارم یکم صبر کن برم درست کنم ! رفتم پایین و دیدم هیچی آماده ندارم و یهو یاد سبزی هام افتادم و گفتم بهش نون پنیر سبزی میدم و یه سبد برداشتم و رفتم سبزی هایی رو که اون سبزی فروشه کاشته بود و تازه سبز شده بودن , ازشون کش رفتم و سبد رو پر کردم و آوردم شستم و بعد هم چند قالب پنیر گذاشتم و چشمم افتاد به هندونه ! نصفش رو هم قاچ کردم و با نون سنگک صبح گذاشتم تو سینی و 2 تا هم پیش دستی و بردم بالا و صداش کردم بیاد بخوره ! اومد تا چشمش به نون پنیر افتاد اخمهاش رفت تو هم ! چیه ؟ سر ظهر چی درست کنم برات ؟ غذای پیغمبری برات آوردم تازه خودمم میخوام بخورم ! نمیخوری هم خودم میخورم !!!!!! و نشستم رو زمین و پاچه هامو زدم بالا و شروع کردم خوردن ! چشمهاش 4 تا شده بود و اونم اومد و نشست و شروع کرد خوردن ! لابد انتظار چلوکباب داشت ! بعد از ناهار هم بهش یه چایی ترکی دیگه دادم و بعد گفت یه زنگ بزنم به زنم ! شماره رو گفت و براش گرفتم و هم شروع کرد صحبت کردن که بی شباهت به هوار کشیدن نبود و بازم خوشبختانه به این رفتار ترکها عادت داشتم اما جالب این بود که چنان با زنش حرف میزد که دلم برای زن بیچاره کباب شده بود ! نمیدونم زنش گفت چی بخر و گفت سر کارم خودت بخر و چند تا هم فحشش داد و گوشی رو گذاشت ! دوباره شروع کرد کار کردن ! تقریبا 5 تا گونی گچ برد ! وسط کار میسرفت و گونی گونی گچ نمیدونم از کجا بر میداشت میآورد و خلاصه ساعت 4 بود که کارش تموم شد و حسابی گند زده بود به حموم و از اون بدتر به سر تا پای من ! وقتی کارش تموم شد و بیست و پنجمین چاییش رو خورد نوبت پرداخت دستمزد شد ! 15 تومن اجرت گرفت و هر کیسه گچ هم 1050 تومن حساب کرد که من مطمئنم از ساختمونی که کار میکرد کش رفته بود همه رو ! هزار تومن هم دادم تا همه خاک و گچهای اضافی رو جمع کنه تو گونی و ببره ! وقتی که رفت من بودم و یک خونه به گند کشیده شده ! بالا از دم حمو تا توی سالن رو خاک گرفته بود ! تا پایین هم تو مسیرش با اینکه پارچه پهن کرده بودم اما رد خاک و گچ مشخص بود ! شروع کردم کار کردن و جارو برقی و گرد گیری و شستن و خلاصه ساعت 10 شب همه کارها تموم شد و من مونده بودم با تن و بدنی که از عرق چسبوناک شده بود و سر تا پام هم خاک و خلی بود ! گفته بود تا فردا حمام نکن اینجا و گچ ها ور میاد ! رفتم حموم پایین و بعد از یک حموم حسابی یک لیوان ابجو خنک هم برای خودم ریختم تا خستگیم در بره که دیدم زنگ در رو میزنن ! از تو ایفون دیدم و آشغالی بود ! فکر کردم بازم اومده ماهیانه ش رو که روزانه میگیره بگیره اما ول کن نبود و هی زنگ میزد آخر گفتم : بله ؟ - خانم این آشگالا مال شماست ؟ کدوما ؟ - همین گونی خاکا !!!! باز بوی دردسر میاومد ! مانتومو پپوشیدم و رفتم دم در ببینم چی میگه ! گفت ما اینا رو نمیبریم ! یعنی پول بده ! نفری هزار تومن دادم دستشون و همه خاک ها رو بردن با خودشون !!!!!! " کارآیی پول " خلاصه که جاتون خالی کلی به دانش عملگیم افزوده شد در ازای نابودی تعطیلی م و تنی خسته و له شده ! نوشته شده در ساعت 12:48 AM توسط No One
........................................................................................
|
سایت ها My Community سايت هاي خبري
دوستان Design By Shiva © 2001 |