فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, May 31, 2003
ساعت 4:10 دقیقه صبح بود که از صدای زنگ زدنهای پی در پی بیدار شدم ! صبح زود بود و شدیدا گیج خواب بودم ! با زحمت زیاد رفتم و از اف اف نگاه کردم و دیدم عموم با دو تا چمدون و چند تا بسته ایستاده دم در و همینطور یک بند زنگ میزنه ! در بیرون رو باز کردم و رفتم روب دوشامبرم رو پوشیدم و خواب آلود اومدم دم در ...
- بیا کمکم کن دختر مثل ماست وایسادی داری چیکار میکنی ؟
با بهت نگاهش کردم و رفتم کمکش " تو دلم گفتم : بگم آخه نصف شب اونم بیخبر کی میاد خونه آدم "
سر چمدونهاش رو گرفتم و دوتایی کشون کشون آوردیم داخل و درو بستم ! بعد تازه یادش افتاد که منم وجود دارم , بغلم کرد و شروع به بوسیدن ! بزور با دست پسش زدم و گفتم : بسه , بسه خفه شدم ! مگه بابا خونه نبود اومدین اینجا ؟
من با بابات قهرم !
- چرا ؟ باز چی شده ؟
بابات خسیسه ! دیگه پا تو خونش نمیگذارم !!!
- از کی تا حالا بابا خسیس شده ؟ اونکه خوب واسه خانوادش دست و دلوازی میکنه !
بهش میگم برام 30 هزار دلار یکروزه حواله کن دوبی میگه ندارم ! خجالت هم خوب چیزیه ! گدا ...
- خوب مگه دوزار پوله ؟ آخه این همه رو از کجا یه روزه جور کنه شما هم چقدر توقعتون زیاده !
دستت درد نکنه عمو ! تو هم ؟ منو باش گفتم میام اینجا لااقل تحویلم میگیرن !
- حالا بفرمایین بنشینین ... چرا ایستادین دم در ؟
این شد یه چیزی ! بیا که برات کلی سوغاتی آوردم !
- عمو من دارم از خواب میمیرم نمیشه فردا ؟ شما هم خسته هستین برین بخوابین ...
اومدی نسازی ها ! بابا خواستیم یه عرقی بخوریم و گپی بزنیم بیا ببین چه ویسکی هایی از فری شاپ برات آوردم ! بعد هم , تازه سر شبه !
عمو من دارم غش میکنم از خواب شما بشینین مشروب بخورین منم میرم میخوابم در ضمن الان 5 صبحه !!!
* حقا عین باباتی ! اصلا باید میرفتم هتل .... !!!!!!
اون اتاق خالیه همه چی هم هست برین اونجا خواستین بخوابین شب بخیر ....

ساعت هفت صبح :
از صدای خرناسه هایی خرس آسا بیدار شدم و تازه یادم افتاد عموم تشریف آوردن ! رفتم دوش بگیرم که با صحنه وحشتناکی روبرو شدم ! تمام کف وان پر از مو و کف و کبره بود و سرامیک ها هم خیس و کفی بودن ! داشتم سکته میکردم ! چنان وسواسی دارم روی تمیزی خونم که حد نداره و اونوقت دیدن این صحنه های وحشتناک اونم اول صبح داشت منو میکشت ! رفتم دستکش دستم کردم و اومدم کل حموم رو شستم و تمیز کردم و بعد هم دوش گرفتم و اومدم بیرون ! هنوز صدای تراکتورش میاومد و معلوم بود که خوابه ! لباس پوشیدم و رفتم قهوه جوش رو روشن کردم و رفتم توی بالکن کمی هوای تازه بخورم و به گلدونهام آب بدم ! وقتی اومدم تو , عموم بیدار شده بود و داشت سوت میزد و مثلا کار میکرد : تمام ظرفهای منو داشت با آب خالی میشست .....
داد زدم سرش چیکار میکنی عمو ؟؟؟؟؟؟
یک متر پرید هوا و گفت چته دختر ؟ زهره ترک شدم ! دارم ظرفها رو میشورم , کمکت میکنم !
- این چه جور ظرف شستنه ؟ نمیخواد شما زحمت بکشین خودم میشورم .
تو بلد نیستی عزیز کله ات بوی قرمه سبزی میده بشین نیگا کن ! من 14 سالم بود تو مک دونالد ظرف میشستم ...
رفتم و اب رو بستم و گفنتم مرسی عمو جون بر منکرش لعنت اما من دوست دارم خودم ظرفهامو بشورم ! شما برین صبحانه میل کنین !
طبق معمول بهش بر خورد و با حرص دستکشهاشو کند و نشست پشت میز ! برای خودم و خودش قهوه ریختم و نشستیم به خوردن . صبحانه در سکوت میل شد ...
بعد از صبحانه رفت سراغ چمدونها که سوغاتی های منو بده ! یک بسته بزرگ آورده بود , ماکروویو ! گفتم : عمو من که داشتم اینو برای چی آوردین ؟
ماله تو قدیمی بود این جدیده ! گرون هم نخریدم 80 هزار تومن میشه به پول شما ! ازت قسطی میگیرم ! ما که با هم تعارف نداریم !
- آها بله ! هدیه قسطی.... چه جالب !
بعد هم بازش کرد و داد دستم ! نیشش رو تا بناگوش باز کرد و گوشش رو تیز کرد که از من یک تشکر بشنوه !
رفته بود یک ماکروویو آورده بود 15 لیتری ! بهش گفتم عمو این دستگاه نون تست کنیه یا ماکروویو !!!!!؟
چنان نیشش بسته شد انگار بهش فحش داده بودم ! " تو دلم ذوق کردم از اینکه حالش گرفته شده بود "
بعد هم چمدونش رو باز کرد و کلی لباس ریخت زمین و گفت اینها لباسهای منه آوردم برام بشوری !
- آها یعنی اونجا لباسشویی نبود !
بود اما میدونی که اونجا باید کلی پول داد ! بیا برات کلی شکلات آوردم میدونستم که دوست داری ! یه عطر هم دوستم داده بود به زنم و اونم خوشش نیومد گفتم بیارم برای تو ! راستی شلوارامو وقتی شستی خوب اطو کن ! می خوام خربزه قاچ کنه ! خوب من میرم یه سر نمایندگی شرکت و ناهار بر میگردم !
نگاهی به لباسها و مثلا سوغاتی ها انداختم و عزا گرفتم ....
بعد از رفتنش رفتم اشپزخونه و غذایی رو که دوست داشت رو درست کردم ! ناهار هر چی منتظرش موندم نیومد ! آخر سر از زور گرسنگی خودم تنهایی مشغول خوردن شدم ! شب ساعت 10 شب بود که با دوتا از دوستای لند هورش اومد خونه و شروع کردن بساط مشروب رو براه انداختن ! هر جند دقیقه هم یک اردی میداد : سفارش یخ و ماست و خیار و خیارشور و چیپس و ماست موسیر و .... ! شده بودم ساقی " بار ترنر " رفتم تو اتاقم و درو بستم و شروع کردم به حرص خوردن ! خودش کم بود دو تا نره خر هم آورده بود ! شب هم میخواست نگهشون داره برای خوابیدن که با قیافه غضبناک من و چند تا تیکه آبدار دوستاش خودشون خجالت کشیدن و رفتن !
صبح چیزی بهش نگفتم ! و تصمیم گرفتم نقشه ام رو عملی کنم :
ناهار وقتی عموم اومد خونه جلوش نیمرو گذاشتم ! وقتی با زبون بی زبونی گله کرد , گفتم : ما که با هم تعارف نداریم عمو جان . من معمولا ناهار حاضری میخورم ! چون شما هم خودمونی هستین گفتم ناهار درست نکنم . چاق هم شدین رژیم باید بگیرین !
بعد از ناهار سراغ لباسهای اطو شدش رو گرفت و رفتم قبض خشک شویی رو آوردم دادم دستش و گفتم : لباسهاتون رو دادم خشکشویی ! فردا حاضر هستن !
وقتی رفت توی اتاقش و دید هدایای گرانقدرش کنار چمدونش قرار گرفته , گفت اینا اینجان چرا ؟ گفتم من معمولا از ماکروویو استفاده نمیکنم ! چون پول برقم زیاد میشه ! در ضمن خودم 38 لیتری دارم و احتیاج ندارم به دستگاه تستر! شاید کسی از دوستانتون احتیاج داشته باشن بهشون تقدیم کنین در ضمن فشارم مدتیه بالا رفته و دکتر گفته شیرینی نخورم و شکلات ها رو هم گذاشتم بدین به دوستانتون !
- هر طور میلته عمو جون ! من میرم یه دوش میگیرم عصر باید برم یه سمینار .
باشه پس لطف کنین بعد از دوش گرفتم کف حموم رو بشورین و سیل راه نندازین ! من دستهام درد میکنه نمیتونم هر روز سرویسها رو بسابم ! دستشویی هم میرین لطف کنین دستمال رو توی سوراخ مستراح نندازین کنارش سطل گذاشتم ! ببخشیدا ....
ساعت 5 بعد از ظهر بود که تشریفشون رو بردن به هتل ...

بعضی ها هستند که تا یک کاری که برای آدم انجام میدن صد تا توقع دارن و فکر میکنن که اون طرف باید بشه کلفت و کنیزش و هر دستوری که میدن باید کور کورانه اطاعت کنه و دم نزنه . چرا ؟ چون فکر میکنن با یک هدیه میتونن عزت نفس آدم ها رو بخرن ! طبق یکی از رسوم احمقانه ایرانی جماعت سعی می کنه طرف رو نمک گیر کنه که در واقع استثمار مودبانه معنی میده ! هیچ دلیل نمیشه که کسی به آدم زورکی هدیه ای که خودش طبق سلیقه شخصی و با منظور و غرض انتخاب کرده بده و بعد هم هزازان توقع از آدم داشته باشه ! هر انسانی خواستار آزادی در زندگی شخصی و خصوصی خودش هست و دوست نداره آزادیش رو از دست بده ! و همینطور هم هر انسانی دارای غرور و مناعت طبعی هست که هیچوقت مادیات نمیتونن اون رو زیر سوال ببرن و باعث بشن فرد خودش رو در برابر یک شی بی ارزش مادی بفروشه و چاکرم چاکرم کنه و همیشه سرش پایین باشه و تو سری خور ! پدر بزرگم اینطور وقتها یک مثل با مزه میگفت که : آدم چیز خودشو بکنه بخوره بهتر از اینه که منت کسی رو سرش باشه ! این دقیقا جریان ازدواج در مملکت گل و بلبل ماست ! یعنی هر مردی که به خواستگاری زنی میره با دادن شیر بها و وعده مهره ای کلان و حق و حقوق و هزاران شرط و شروط , زن رو از خانواده اش میخره و به کنیزی میبره ! در تمام قوانین اسلامی - آخوندی و کتاب و سنت و شرع و عرف و رساله و خلاصه هر جایی که نگاه میکنید میبینید که زن دارای همه نوع حق و حقوقی هست به ظاهر , اما در ازای اطاعت امر یعنی مطیع بودن بی چون و چرا از مرد ! قبلا هم گفتم که حتی در مورد همخوابگی هم باز نظر مرد شرط هست و این مرد هست که هر زمان اراده کنه میتونه با زن همخوابه بشه و زن هر زمان که نُشوز کنه کلیه حق و حقوقش رو از دست میده و سزاوار هر عقوبتی از طلاق و سرکوفت و کتک و سنگسار تا قتل هم میشه . شاید لذت چشیدن یک شکلات , لذت دریافت چند میلیون تومان پول , سوار ماشین آخرین مدل شدن , آویزون کردن چندین کیلو طلا و چشمهای حسرت بار زنهای فامیل و هر روز پوشیدن یک مدل لباس و زدن عطرهای گرون قیمت و زندگی منزلی لوکس و لوازمی مجلل , خیلی دلنشین باشه , اما آیا ارزش داره که انسان این اشیاء احمقانه رو به بهای از دست دادن آزادی و عزت و شرفش بدست بیاره ؟ پس در اینصورت فرق یک زن با یک فاحشه در چیه ؟ فاحشه ای که در ازای همخوابگی پول , طلا , مسافرت , مواد , موبایل و ..... دریافت میکنه و زنی که در مقابل تمامی اینها همخوابگی رو عرضه میکنه ! هر دو یکسان هستند اما آزادگی اون زن فاحشه به بردگی سر سپردگی اون زن بظاهر شوهر دار می ارزه ! میشه بجای شکلاتهای خارجی , شیرینی دانمارکی وطنی خورد , میشه بجای پختن غذا در ماکروویو توی فر و اجاق گاز غذا درست کرد , میشه بجای پوشیدن لباسهای فاخر و مُد روز , لباسهای ساده اما مرتب و تمیز پوشید , میشه بجای سوار شدن به ماشین آخرین مدل , سوار یک ماشین معمولی شد ولی همیشه سر رو بالا نگه داشت و زیر بار بندگی نرفت ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Friday, May 30, 2003

زن , عروسک خیمه شب بازی یا شریک زندگی :

نوشتن این مطالب به این معنا نیست که من ضد مرد هستم یا فمینیسم یا متنفر از مردان ! اما واقعیات رو باید بیان کرد حتی اگر تلخ تر از شوکران باشند ! امروز با دوستی صحبت میکردم در مورد یکی از دوستانش که در زندگی شانس نیاورده و اسیر مردی بد نهاد شده و براش اظهار تاسف میکرد . نوشته هاش واقعا جالب و تا حدی مضحک بود و باعث شد برم رو منبر , بحث بر سر کسانی هست که وجود دارند اما وجودشون احساس نمیشه و اگر هم احساس میشه فقط برای رفع حاجت هست نه برای اینکه انسان و همنوع هستند , زنان یا جنس دوم :

تراژدی غم انگیز سوء استفاده از زنان موارد گوناگونی رو در بر میگیره و تنها به سوء استفاده های جنسی و تجاوز به عنف محدود نمیشه و قسمت اعظمش مربوط به استثمار زن در خانواده و جامعه میشه . در بیشتر خانواده های ایرانی که اغلب قدرت مطلق در دستان مرد وجود داره زن همیشه نقش یک کنیز رو ایفا میکنه که حق و حقوق قانونیش هر چی که باشه یا نباشه رو مرد باید در زندگیش تعیین کنه و در واقع مردان این حق رو به خودشون میدن که توی همه مسائل زنان و حتی جزئی ترین زوایای اون هم دخالت و اظهار نظر کنند ! اصولا در ایران و در روابط بین زن و شوهر و یا خواهر و برادر و یا دوست پسر دوست دختر , مخصوصا وقتی پای مسائل ناموسی به میون میاد قانون حق دخالت نداره و بهتره بگم قدرت اجرایی نداره و این مرد یا در واقع شوهر زن هست که مجری قانون میشه بنا به تربیت و فرهنگ اجتماعیش و میتونه تشخیص بده " حالا چه درست چه غلط " که زن مستحق تنبیه یا کتک یا شکنجه روحی و یا حتی مرگ هست یا نیست ! و در این مواقع زمانی خاجگان مجری قانون پا پیش میگذارند که زن روحی در بدن نداشته باشه .
مردان نقش عمده ای رو در استثمار زنان ایفا میکنن که البته منظور من مثل همیشه همه مردها نیستند ! مرد وقتی ازدواج میکنه خودش رو صاحت و مالک زن میدونه که از نظر من کاملا طبیعی هست چون : دختر هم در زمان دوستی و هم در زمان عقد و ازدواج و نامزدی و خلاصه تمام مراحل طوری وانمود میکنه که انگار عروسکی هست پشت ویترین و به خواستگار هم به دید مشتری ای که در جلد سوداگر بهش نگاه میکنه و خریدارش هست نگاه میکنه ! طبیعی هست که وقتی کسی مالی رو خریداری میکنه خودش رو صاحب اون میدونه ! وقتی دختر چشم و گوش بسته فقط از روی نیاز جنسی و عرف و گاهی حتی زور و کتک وادار میشه به ازدواج با مردی دربیاد و اون مرد هم وادار میشه برای تصاحب این دختر مشکلات بیشماری رو پشت سر بگذاره و جون از ماتحتش خارج بشه تا بتونه خواسته های خانواده دختر رو تعیین کنه و بتونه صاحبش بشه , مسلمه که خودش رو مالک زن میدونه و مثل عروسکی خیمه شب بازی با کشیدن تارهای وجود اون زن , به بازیش میگیره و مورد سو استفاده قرار میده و در صورت هر گونه اعراضی فورا نقاط ضعفش رو به رخ زن میکشه و در صورت عدم منطق و محکوم شدن مرد توسط زن , از ابزاری بنام زور بازو و تحریم های خشن و رفتارهای جاهلانه استفاده میکنه ! دست بلند کردن روی زن , ندادن خرجی به زن , زندانی کردن زن در 4 دیواری و .....
رایجترین رفتار اینگونه مردان زندانی کردن زن در خانه , کتک زدن زن وقت و بی وقت و عدم دادن نفقه و خرجی به زن هست که تمام این اختیارات رو اول عرف و سنن و پوسیده و بی ریشه مرد سالارانه و تعصبات کور و ارتجاع سیاه و بعد هم آخوندها بهش تفویض کردن ! این واقعا دو ر از انسانیت هست که هنوز هم مردانی رو میبینیم که زنان خودشون رو در پشت پرده های ضخیم پنجره ها مخسور میکنند تا چشم موجودات نامرئی به اونها نیافته ! و این زنها چقدر بدبخت و احمق هستند که حاضر میشن به خاطر اینکه آرم بیوه شدن و طلاق روی پیشونیشونن نخوره و یا فرزندانشون ازشون گرفته نشه , تن به هر خفت و خواری بدن و عمر عزیزشون رو تباه کنن ! واقعا این مردها این نکته رو نمی دونن که اگر زنی از شوهرش خوشش نیاد و چشمش بدنبال مرد دیگه ای باشه حتی در موقع سکس هم می تونه تصور کنه که در آغوش همون مرد ثالث قرار گرفته و داره از اون لذت میبره .. و چقدر اینگونه مردان احمق هستند .....
مورد بعدی دخالت مردان در کارهای همسرشون هست ! چرا همیشه مردها باید تعیین کنند که نیاز یک زن به کفش و لباس و لوازم زنانه چیه ؟
مردهایی رو که باید تعیین کنند زنشون چند بار حمام بره ! موهاش رو چه رنگی کنه ! چقدر غذا بخخوره ! کجا بره ! برای دیدن مادر و خانوادش چه زمانهایی رو بگذاره و .... نمیدونم مردها کی میخوان بفهمن که آزادی فردی یعنی چی ؟ مردها کی می خوان یاد بگیرن که باید به زن به دید انسانی برابر و هم طراز با حقوق یک مرد نگاه کنند ! مردها کی می خوان یاد بگیرن که زور نگن و بفهمن که همسر یعنی یک دوست در درجه اول و بعد همسر و فردی با وظایف خاص و نه اجبار ! مردها کی میخوان بفهمن که نیازهای یک زن هم سطح مردهاست و حتی بیشتر و این موجودات نازنین اگر کمی , فقط کمی بهشون توجه بشه ناخودآگاه میشن وصله های جدا نشدنی که زندگی مرد رو میتونن بهشت کنن ! نمیدونم تا کی باید شاهد دعواهای زن و شوهرها باشیم برای دادن اجازه کار به همسرانشون ! برای اجازه تحصیل به همسرانشون ! برای دادن اجازه گرفتن پاسپورت به همسرانشون و ..... ! تا کی باید وظایف زنانها جدا باشه و مردان سوا ؟ اینکه مردی غذا بپزه یا ظرف بشوره یا خونه داری و بچه داری , گاه به گاه , چه اشکالی داره ؟ یعنی فقط تمام کارهای درون خونه باید آوار بشه رو سر زن و کارهای بیرون هم بریزه سر مرد ؟
نمیودنم مردها تا کی میخوان تحقیرو تمسخر زنها رو ادامه بدن ؟ همه اینها از این ناشی میشه که مردهای ایرانی شناخت دقیق و کاملی از زنها و بقول خودشون ضعیفه جماعت ندارن ! و این عدم شناخت باعث مشکلات وحشتناکی شده غیر قابل جبران ! فقط از تمام این حرفها میشه یک نتیجه گرفت که 90 درصد مردان ایرانی بیمار روحی - روانی هستند ! شکاک و بد بین و دارای وسواس ! همونطور که حق زنها رو نباید زیر پا گذاشت مردها رو هم باید در نظر گرفت ! چرا باید همه وظایق بدوش یک مرد باشه ؟ مرد به دید منبع درآمد دیده بشه و اگر روزی نتونه از عهده این وظیفه بر بیاد تبدیل بشه به غز دونی ! خیلی جالب تر نمیشد اگر هم زن و هم مرد با هم کار میکردن و با هم برای آینده و زندگیشون خرج و پس انداز میکردن ؟ اینکه تمام کارها رو سر یکی از طرفین خراب بشه واقعا خرد کننده و بدور از انصافه !

زن و مرد محتاج همدیگه هستند برای تکامل ! مثل دو نیمه سیب ! هر دو از یک جنس یعنی انسان هستند و هر کدوم کامل نسبی , اما زمانی که این دو نیمه به هم میرسند , به کمال میرسن ! زندگی ای رو باید بنا نهاد که در اون هم به زن و هم به مرد ظلم نشه و هر دو بطور یکسان در زندگی همدیگه شریک باشن ! چون زندگی زناشویی یعنی شراکت دو انسان و شراکت هم یعنی برابری و همکاری متقابل . اگر زن میشوره مرد بپزه و برعکس .... بدون اینها زندگی زناشویی مفت خدا هم ارزش نخواهد داشت . .... تکبیر .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, May 29, 2003

بمناسبت آغاز فصل گرما , فصل بیچارگی زنان و از راه بدر شدن آخوندها :



باز دوباره تابستان از راه رسید و مکافات زنها شروع شد ! تازه چند روزه که هوای تهران شدیدا گرم شده و از همون روز سیمای مستهجن لاریجانی تبلیغات مزخرف خودش رو شروع کرده که آی بدحجابی , آی بی ناموسی ... آی اسلام در خطر است .... ای بر پدر جدتون لعنت الله !
هر شب ساعت 20 یک بزمجه عرق خور تیر مقدس مآب جانماز آب کش , برگزیده از نیروی انتظامی , جیبهاش رو پر از سبز میکنن و مینشونن پشت دوربین و این ابله مرتجع هم مثل شامپانزه دست آموز دستوراتی که از قبل بهش دادن رو تکرار میکنه و زنها و دخترها رو تحدید به اعمال زور میکنه ! جدیدا هم مد شده که نماهایی رو نشون میدن از دختران مثلا بد حجاب و یا پسرهایی رو که بدنبال دخترها افتادن " دختر بازی " حالا این بدبخت ها چه شکلی هستند ؟



صندل پوشیدن بی جوراب ! شلوار پوشیدن کمی کوتاه ! مانتو پوشیدن کمی کوتاه و با آستین های کوتاه و روسری رو هم کمی شُل بستن ! و این یعنی آخر بی ناموسی و فاحشگی ؟!؟ خوبه این آخوندهای احمق فصل تابستان یک سفر تشریف ببرن سواحل نیلگون فلوریدا و آنتالیا تا معنی بد حجابی رو درست درک کنن !
امروز وبلاگی رو خوندم از نویسنده ای نام آشنا که نوشته ای رو نقل کرده بود از سایت زنان ایران و بی بی سی و .... در مورد ممنوعیت پوشیدن مانتو های کوتاه و ابلاغیه های احمقانه یک عده شیرین عسل و نخود آش رو هم قرار داده بود در سایت برای اطلاع عموم : که نشون میداد عده ای افراطی ار تبار طالبان باز هم فلانشون بلند شده و یادشون افتاده اسلام در خطر افتاده و باید امر به معروف و نهی از منکر کنند و جلسه ای فرمالیته تشکیل دادند و طوماری کذایی نگاشتند و چسبوندن سر در فروشگاههای لباس فروشی ! البته که ملت شریف میهن آریایی - اسلامی این دستور العملهای و ابلاغیه ها رو به اعضای شریفه زیر شکمی خودشون هم حساب نمیکنند و وقعی نمیگذارند بر این جوک ها مثل سایر بخش نامه ها و مصوبات سابق ! و همونطور هم که دیدید نه مانتوهایی جمع آوری شد و نه تغییری در ظاهر زنان و دختران بوجود آمد و این نشون دهنده یک نسل خواهان آزادیه !
برای 25 سال متمادی سیاست غم و اندود و ماتم رو اجرا کردند و از اسلام چهره ای کریه شیطانی بوجود آوردند و به نسل سوخته نشون دادند که اسلام یعنی آیات شیطانی و انتظار داشتند نسل نو پای بعدی هم دنباله روی این اهداف شوم بشن که دیدند بدتر شد ! سراپای زنان رو برنگ تیره در آوردند و گرد غم و افسردگی رو در جامعه پاشیدند , اما در نهایت شعور و منطق ایرانی بود که بر جاهلیت پیروز شد و رنگهای شاد و مدلهای متنوع زینت بخش ظاهر مردم شد !



مقاله ای رو میخوندم از زمان خمینی که در اون زمان اگر یادتون باشه فیلم های تلویزیون آزادانه تر بودند تا حال حاضر و زنان در اونها با پوشش های آزادتر و دامنهای کوتاهتری نمایان بودند ! نوشته بود عده ای به خدمت خمینی رسیدند و اعتراض کردند چرا جلوی این برنامه ها را نمیگیرید و امام گفته بود شما نبینید ! این جواب رو از یک آدم احمق مرتجع شنیدن واقعا جای آفرین داره ! و نشون میده که این فرد عروسکی بیش نبود و این اطرافیانش بودند که کم کم مثل انگل رشد کردند و جامعه رو به ورطه سقوط اخلاقی سوق دادند و نمونه های بارز اون کاسبی علنی و آزاد فواحش در جای جای شهر ماست برای نمونه در هر خانواده ای که پسر نوجوان بالغ وجود داشته باشه رد پای فواحش هم در اونجا دیده میشه !
وقتی جلوی دوستی سالم دختر و پسر گرفته بشه , این دوستی زیر زمینی میشه و بصورت زنا در میاد ! جلوی ظاهر و حجاب موقر و معقول گرفته بشه این حجاب بصورت عقده در میاد و برهنگی رو رواج میکنه ! وقتی پوشیدن آستین کوتاه و گذاشتن کراوات و اصلاح ریش و سبیل , ناهنجاری به حساب بیاد نتیجه اون میشه برداشتن ابروهای مردان و گذاشتن گوشواره و مدلهای عجیب و غریب مو و پوشیدن تی شرتهای تنگ و بی استین! جلوی تفریحات سالم و شادی آفرین گرفته بشه , این تفریحات مستهجن و مبتذل نمود پیدا میکنه ! نمایش برنامه های مستهجن و مزخرف و عم انگیز از سیمای لاریجانی سفاک پخش بشه , دیدن برنامه های تنوع و شاد و زیبای ماهواره باب میشه ! دیدن زنان فقط در پوشش چادر برای مردان حلال باشه , نتیجه میشه رفتن پسرهای جوان بسوی سایتهای اینترنتی پورنو و اشنایی مخرب با آناتومی زنان ! و اینحاست که باید چشمان کور و مغزهای سیاه این عده بکار بیافته و درک کنند که چطور با روشهایی افراطی زندگی 65 میلیون انسان رو به بازی گرفتند و نسلی رو بار آوردند که به هیچ صراتی مستقیم نیست نه خدا و نه شیطان نه دین نه کفر !!!!
دوستی میگفت میدونی فرق دوران باشکوه پهلوی با دوران ننگین اسلامی چیه ؟ اون زمان مردم توی خیابانها مشروب میخوردند و زنا میکردن و توی مسجد نماز میخوندند ولی الان مردم توی خیابانها و ملا عام نماز میخونن و توی خانه زنا میکنن و عرق خوری !



تو این مملکت اگه اقدامی صورت میگیره برای ملت نیست ! برای شخص و حزب و سلیقه ها صورت میگیره :
اگر جلوی فساد رو میگیرند میترسن به درون خودشون رخنه کنه , چه میبینیم جدیدا مد شده که فواحش خیابانی با پوشش چادر ظاهر میشوند و این عده خیابان روی چادری تعدادشون رو به فزونی گرفته ! حالا کی میتونه به صاحت مقدس چادر اعتراض کنه و بفهمه زیر این پوشش متعفن و ننگین چه چیزی قرار داره ؟ و جالب اینجاست که استفاده از پوشش چادر در جلب مشتری برای این عده بیشتر اثر گذار و مفید واقع شده تا مانتو و شلوار ! دیدن زنی چادری با آرایش غلیظ و نمایاندن قسمتهای عریان بدن از زیر چادر تاثیری به مراتب عمیق تر در یک مرد باقی میگذاره تا پوشش معقول و پوشیده مانتو و شلوار که دمده شده !



در طی 25 سال با تغییراتی که در دنیا و ایران بوجود آمده باز هم اینعده زور خودشون رو به رخ ملت میکشند و ابراز وجود میکنند ! دیگه نمیدونند که توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد آخوند جز فاحشگی راه دگر ندارد ! انگولک به جراید ! دادن آزادیهای کذایی ! جمع آوری ماهواره ها ! فیلتر کردن اینترنت ! بند کردن به لباس زنان ! بند کردن به زالوهایی مثل لاریجانی و ایجاد اصلاحات ساختگی همه و همه نشانه های پایان عمر حکومتی برخاسته از جهل و نفرته !
اما نکته ای که باعث تاثر میشه اینه که این نویسنده این معلوم الحال مثل آخوندها با دست پس میزنه با پا پیش میکشه ! در ابتدا عنوان کرده :
درسته که عده ای با این نوع لباس پوشیدن شورش رو در آوردن اما این ممنوعیت ها کمکی به رفع فساد نمیکنه !
افرادی که در زمان شاه فقید زندگی میکردند حتما یادشونه که در اون زمان پوشش عادی زنان اکثرا مینی ژوپ و بلوز دامن بود و همه زنان بی حجاب بودند ! در جامعه فسادی به این شکل امروزی وجود نداشت ! مردم دیندارتر و مذهبی تر و با وجدان تر و با ناموس تر بودند . اما حالا اگه دختری شلوار به پا کنه و روی تی شرت خودش مانتویی کوتاه بپوشه میشه بد حجابی ؟ چنان از مانتوهای کوتاه صحبت میشه انگار که زیر اون مانتو فقط یک شورت وجود داره ! چنان از لباسهای چسبان صحبت میشه انگار که تمام قوص و برآمدگی و خلل و فرج بدن دختران و زنان مشخص شده در صورتیکه میدونیم همین زنان چادری و یا مومنی که با پوشش مانتوهای بلند و مقنعه در گردش هستند ظاهرشون هوس آلود تر هست چون سینه های وق زده و باسن های طاقچه ای اونها بیشتر توی چشم میخوره و باعث تحریک میشه تا دخترانی که همگی هیکلهایی ترکه ای دارند و اصولا هم جوانان مثهن گل و بلبل اکثرا تمایلات قزوینی پیدا کردند و با دیدن چادری جماعت چه فیوضاتی که نمیبرند . اصولا یک مرد باید خیلی بدبخت و ذلیل باشه که با دیدن یک دختر در چنین جامه ای دچار شهوت بشه و بخواد دست به فلان بشه و یا تصور یک سکس سوزان رو در ذهنش تداعی کنه ! خاک بر سر چنین مردانی و دو برابر همون خاک بر سر زنان چادری و سه برابر بر سر آخوندها !
تکبیر .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, May 28, 2003

یه آقایی نامه دادن و گفتن من هم با نظراتتون راجع به تساوی مرد و زن موافقم و به عنوان یک مرد اعتراف می کنم لطفا تو دلت نگی چه عجب یه مرد صادق پیدا شد که یه روده راست تو شکمش بود . من نمی دونم رو چه خسابی آخوندها اومدن و می گن دیه زن نصف مرد باشه و حق طلاق با مرد ؟ من خودم وقتی 5 سالم بود مادرم فوت کرد شاید به همین خاطره که به زنها احترام می گذارم و ....
به هر حال :
هیچ شده دقت کنین که همیشه مردهایی که به نوعی مادر یا همسر یا دوست دختر یا کلا چیزی رو از دست میدن آدمهای منطقی و با شعور و خود ساخته ای میشن و برای زنان احترام حقوق برابر قائل می شن ؟ وقتی این نامه رو می خوندم یک چیزی به ذهنم رسید و او ن هم این بود که مردها و پسرها همیشه زمانی به فکر حق زنها یا دخترها می افتن که یا بلایی سر اونها اومده باشه یا اینکه افقی شده باشن . برای نمونه بگم :
اکثر پسرها همیشه با مادرشون درگیرن و مادر رو مزاحم آزادی هاشون می دونن و آرزو دارن که مادر بیچاره بره چند روز مسافرت تا اینها خونه رو بکنن کویت و از دوست دختر و فاحشه گرفته تا مشروب و سیگار و مواد .. رو بردارن بیارن خونه و با رفقا صفایی براه بندازن و به عبارتی " مکان " و عشق دنیا . اما همین که چند روز می گذره و همه چیز براشون عادی می شه تازه اون دوزاری کجه می افته که چه گوهری رو از دست دادن . یک روز دو روز یک هفته غذای حاضری می خورن و بعد از اون دلشون برای دستپخت مامان جونشون تنگ می شه و تازه یاد این می افتن که وقتی غذا کمی بی نمک بود یا باب میلشون نبود و دیر میشد و سرد بود و ...... قیامت می کردن و دهنشونو باز میکردن و عربده میکشیدن و هر چی میخواستن به مادر بیچاره میگفتن و حالا هم حسرت همون غذاهای مثلا بد رو دارند .
- مردها از اینا هم بدترن ! تو قسمت حوادت روزنامه خوندم ! شوهر زنی سر ظهر میاد خونه و هیچ وقت سابقه نداشت ناهار بیاد منزل و همیشه شام میاومد ! زن که می بینه ناهار نداره از ترسش میره و یه غذای حاظری درست میکنه براش و زود میچینه جلوش ! شوهره صداش میکنه میگه گوشتو بیار نزدیک ... زنه هم فکر میکنه میخواد ازش تعریف کنه و ببوسش , تا سرشو جلو میاره مرتیکه با قند شکن میکوبه تو ملاجش ....
حالا ربط این مطالب به نامه بالا این بود که می خواستم بگم :

آقایون چرا همیشه نمی خواهین برای مادر و همسر و خواهر و ... خودتون احترام قائل باشین ؟ چرا کمی هم به دل اونها راه نمیرین ؟ چرا همیشه یکه تازی می کنین ؟ و تازه وقتی که می بینین اون موجود عزیز از دست رفت تازه قدرش رو می دونین تازه افسوس خوردن ها شروع می شه و مدام سرزنش می کنین خودتون رو ... هر هفته مثل احمق ها می رین سر قبرش و زار می زنین . آخه حالا چه فایده افسوس خوردن و اشک و ناله ... چقدر خوب می شد همه ما قبل از هر چیزی فکر این روزها رو هم بکنیم .تا مثل امثال این آقا وقتی که کار از کار گذشت تازه بفهمیم که هیهات ........

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, May 27, 2003

مدتیه عده ای خسته شدن از مطالب تکراری و دنبال سوژه جدید و نو میگردن ! زیاد مخ های آکبندتون رو تکون ندین , خودم کمکتون میکنم امیدوارم سوژه نابی باشه :
بعد از سالها تلاش و تصدی شغلهای متفاوت بالاخره تونستم خودم رو توی یک روزنامه جا کنم بعنوان گزارش گر ! امکاناتی رو هم که داشتم به کمکم اومده بود و باعث شده بود این روزنامه نو پا که بعد از اندک مدتی تبدیل شد به یکی از معروف ترین و صدا دارترین و عامه پسندترین روزنامه کشور استخدام بشم . کار برام جالب بود گو اینکه خیلی سخت بود اما واقعا دوستش داشتم با تمام سختی هاش برام لذت بخش بود . گاه به گاه همراهی داشتم به عنوان محافظ و عکاس که پسر جوانی بود دو سالی از خودم بزرگتر . چند بار در حین تهیه گزارش عده ای بی فرهنگ و مرتجع بهم حمله کرده بودن و اگر اون نبود که خودش رو سپر بلا کنه معلوم نبود چه حوادثی برام پیش می اومد ... بعد از مدتی سردبیر بعلت مزاحمتهایی که برام ایجاد شده بود شغلم رو عوض کرد و بعنوان گزارشگر زندان زنان انتخاب شدم . کار خیلی سختی بود باید ارتباط برقرار میکردم و اعتماد رو جلب میکردم ! رفتن به زندان اوین و قصر و دیدن زنانی که روزی سالم و پاک در بین خودمون بودند و حالا بنا به دلایلی از جامعه بریده شده بودند و در نکبت و تنهایی زندگی میکردند برای هیچ .. مسئول بند نسوان نهایت همکاری رو میکرد و همین باعث شد در مدت کوتاهی تونستم خودم رو جا بندازم و تبدیل شدم به محرم اسرار زندانیان . هر هفته دوبار از ساعت 6 صبح تا 2 بعد از ظهر کارم این بود که توی اتاقکی که رئیس زندان در اختیارم گذاشته بود بنشینم و صحبتهای زندانیان رو ضبط کنم و شب هنگام روی کاغذ منتقل و آرشیو کنم . این کار بعد از یکسال و نیم تنیجه ای نداد و مسئول زندان که عوض شد از ورودم ممانعت کرد و برنامه حذف شد . اما چرخ گردون خوابهای زیادی برام دیده بود و نمیدونستم که چند سال بعد من هم به خیل این زنان بدبخت خواهم پیوست به گناهی نکرده و جرمی خیالی ... به پیشنهاد هیئت تحریریه , شدم مسئول ستون سیاسی و همین شد سر آغاز تغییر زندگیم . پسری که قبلا باهاش برای تهیه گزارش میرفتم حالا در این قسمت کار میکرد و من هم طبیعتا بعلت آشنایی قبلی برخورد هام باهاش بیشتر بود تا دیگران و اینکه افکار و عقایدمون خیلی شبیه هم بود ... همینها سر آغاز آشنایی ما و ازدواج بود . ازدواجی که نتیجش جز ناکامی چیزی نبود .
مشکل زیادی پیش رو داشتم ! خانوادم اصلا موافق نبودن و نگفته میدونستم جواب منفی هست ! آخه من کجا و اون کجا ! همیشه متنفر بودم از این اختلافات طبقاتی مسخره ولی خودم جزو از ما بهتران بودم و این زجرم میداد و ناخواسته مجبور به تحمل بودم , اما وقتی پای عشق وسط باشه مگه کسی حریف دل میشه ؟ و بالاخره در نهایت این من بودم که پیروز شدم و حرفم رو به کرسی نشوندم و شاهزاده سفید پوشم اومد به خواستگاریم .. در طول مراسم تنم میلرزید که مبادا مامان و بابا با رفتارهای متکبرانه باعث تحقیر خودش و خانوادش بشن ولی در نهایت همه چی به خیر و خوشی تموم شد و آخرین کاری که تونستم بکنم این بود که خواستم ازدواجم خصوصی و ساده باشه و همین به بهای طرد شدنم از خانواده تموم شد .
5 ماه بعد , در پی دوران نامزدی کوتاهی با مراسمی ساده به عقد و ازدواج هم در اومدیم و زندگیمون شروع شد . پدرم یک خونه بهمون داده بود که جهاز مفصلم زینت بخشش بود و بجز اون هم با کار مداوم هر دو چرخ زندگی رو میچرخوندیم و شاکر بودیم . تصمیم داشتیم تا مدتی بچه دار نشیم تا بتونیم پس انداز مناسبی جمع کنیم تا دوران بارداریم لطمه ای به زندگیمون نزنه . زمان کار رو بیشتر کرده بودیم که روزنامه رو توقیف کردن و سر دبیر و عده ای از نویسندگان رو در دادگاه کذایی انقلاب و مطبوعات محاکمه ای ساختگی کردند و در نهایت رای به زندان و پرداخت جریمه نقدی ...
شوهرم جزو دستگیر شدگان بود و نبودش در زندگی نوپامون برام سخت بود . سعی کردم هر طور شده بیارمش بیرون اما وثیقه میخواستن ! مادر و پدر پیرش که آه در بساط نداشتن و با حقوق بازنشستگی روزگار میگذروندن و نمیتونستم رو کمکشون حساب کنم کسی رو نداشتم الا پدرم که اون هم گفته بود تا اسم اون تو شناسنامت هست حق ورود به خونه رو نداری .... غرورم رو زیر پا گذاشتم و رفتم شرکت بدیدنش . برخورد سردی باهام کرد و شروع کرد به بد گویی و تخقیر و ملامت . نتونستم تحمل کنم و اومدم بیرون ! سعی کردم خودم آستین بالا بزنم و دست بکار بشم ! خونه رو فروختم و اسباب و لوازم بیخودی رو حراج کردم ولی فقط تونستم نیمی از پول رو تهیه کنم .... رفتم جایی رو اجاره کردم و با قسمتی از پولها لوازم ساده ای خریدم برای گذران زندگی . مدتی بعد روزنامه با نامی جدید تغییر عنوان داد و دوباره شروع به فعالیت کرد . عده ای جدید بودن و باقی همون چهره های آشنا و دوستان سابق . از موقعیت بدست اومده خوشحال بودم اما جای خالی شوهرم عذابم میداد ... از تنها ابزاری که داشتم سعی کردم استفاده کنم : قلم ! شروع کردم به افشاگری و نوشتن مقالات تند سیاسی. مدت زیادی نگذشت که نامه ها و تلفن های تحدید آمیز شروع شد . کار به جایی رسید که به خانواده ام هم کشیده شد و مجبور شدم مدتی به پیشنهاد پدرم با اونها زندگی کنم ! باز هم اهمیت ندادم و این مزاحمتها به کوچه و خیابان هم کشیده شد .. باز هم مقاومت کردم و ادامه دادم تا اینکه در نهایت به بهانه ای واهی دستگیر و با بدترین وضعی به زندان افتادم که بعدها معلوم شد پاپوشی بیش نبوده و برای ساکت کردن من صورت گرفته . بعد از یکهفته آزاد شدم اما تاثیری که در زندگیم گذاشته بود فاجعه آمیز بود ..... پدر و مادرم سعی زیادی کردن تا با کمک روان پزشکان تونستن کمی بر زخمهای روحم مرهم بگذارند و دوباره به زندگی برم گردونن ! بابا هم در نهایت تسلیم شد و وثیقه رو پرداخت و شوهرم آزاد شد .... بعد از مدتها دوباره زندگیمون روی روال قرار گرفت و برومون لبخند زد . دوباره هر دو توی همون روزنامه مشغول بکار شدیم . بعد از مدتی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم . حالا که دعواها تموم شده بود و زندگی روی خوشش رو به ما نشون داده بود , چه دلیلی داشت که این خوشی رو با ورود یک مهمون دوست داشتنی زیبا تر نکنیم ؟
اما سرنوشت بازی دیگه ای داشت ! یکروز عصر هنگام که از سر کار برگشتیم خونه شوهرم رفت تلفن کنه به پدر و مادرش و من هم رفتم برای تدارک شام . مدتی گذشت و دیدم صدایی نمیاد ! چند بار صداش کردم .. جوابی نشنیدم . رفتم دیدم روی مبل نشسته و سرش روی سینش افتاده فکر کردم خوابیده ! رفتم پتویی آوردم و روش کشیدم . بدنش سرد بود .... وحشت کردم .. تکونش دادم , صداش کردم اما تکون نمیخورد حتی نفس هم نمیکشید .... مونده بودم چیکار کنم ... فوری شماره آورژانس رو گرفتم و به پدرم تلفن کردم .... دوباره رفتم بالیا سرش و تکونش دادم اما هیچی ...
پزشک اورژانس میگفت تا حالا اینطور سکته ندیده بودم انگار سالهاست مرده ... باور کردنی نبود . هیچ وقت نخواستم باور کنم ... حتی توی مراسم هم سیاه نپوشیدم و اشکی نریختم ... روز اول جای خودش رو داد به سوم و هفتم و چهلم .... باور نکردم .... اما نبود . حتما رفته بود ماموریت یا مسافرت اما مرگ ... هرگز .. مگه آدم عاشق میمیره ؟ زندگی یکسال و نیمه ما که فقط هشت ماهش کنار هم بودیم تموم شده بود ... اما این آخرش نبود ...
دو ماه بعد یکروز صبح با حالت تهوع شدیدی از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی .... مادرم اومد کنارم . نگاههای هر دومون به هم گره خورد و هر دو در یک آن یک چیز به ذهنمون خطور کرد ... مهمون ناخواسته !تصمیم سختی بود ! رگبار حرفهای جور واجور و احمقانه رو سرم باریدن گرفت ... خانواده شوهرم بالاتفاق میگفتند بچه رو نگه دار و خانواده خودم رای به نابودی جنین میدادند ... وحشت کرده بودم و نمیتونستم انتخاب کنم ! از یک طرف دلم نمیخواست یادگار شوهرم رو از دست بدم اما از طرفی وقتی واقع بینانه نگاه میکردم میدیدم چیزی جز بدبختی و سربار بودن برام به ارمغان نمیاره . اما باز هم در نهایت عشق و احساس مادرانه بر عقل و منطق پیروز شد و همه تهدیدها و توپ و تشرها رو بجون خریدم و پا به ماه گذاشتم . لحظه دردناکی بود .. رفتارهای سرد خانواده و زخم زبانهای اطرافیان یک طرف و درد دلم بودند و درد زایمان هم دردی بدتر که امانم رو بریده بود و حتی اشک و فغان هم تسکینم نمیداد . با همه اینها مهمون ناخوانده متولد شد و اسم میهن پاکم رو روش گذاشتم : آریا . گرفتاری ها شروع شد ! پدرم مدام غر میزد که من به بچه حروم زاده پناه نمیدم و مادرم مدام بهانه میتراشید و اونو از خودمون نمیدونست چون خون اشرافی در رگهاش جریان نداشت ! خانواده شوهرم بدتر از اونها ! تازه فهمیده بودم برای چی اصرار داشتد بچه رو نگه دارم . فقط بچه رو میخواستند و اهمیتی به من نمیدادند . پیشنهادها شروع شد . چقدر میخواهی بچه رو بدی به ما ؟ با یک ماشین چطوری ؟ دختر به فکر جوونیت باش ! کدوم مردی حاضر میشه یک زن بچه دار رو بگیره ؟ احساس مادرانم نیمگذاشت به این حرفها توجه کنم . تک و تنها رفتم خونه خودم . توی سکوت و تنهایی خودم با دیوارهایی مملو از خاطره اشک ریختم و فکر کردم . اینطور نمیشد زندگی کرد ... روی کمک هیچ کس نمیتونستم حساب کنم ! دست بکار شدم و تمام لوازم غیر ضروری رو فروختم و خونه رو تحویل صاحب خونه دادم و رفتم توی جنوب شهر خونه اجاره کردم . صاحبخونم یک پیرزن دوست داشتنی بود که کمکها و محبهاشو هرگز از یاد نمیرم . یک اتاق بهم داد با اجاره ای ناچیز . صبح ها بچه رو پیش اون میگذاشتم و میرفتم سر کار تا عصر . چند ماه بعد از دادگاه احضاریه ای بدستم رسید از طرف خانواده شوهرم ! نمیدونستم موضوع چیه ! اما دلم خبر بدی رو گواهی میداد ! در روز مقرر به دادگاه رفتم و معلوم شد ازم شکایت کردن که بعلت نداشتن توانایی مالی قادر به نگهدای بچه نیستم و خواهان حق حضانت بچه شدن . دادگاه بهم دو هفته فرصت داد تا دلایلم رو ارائه بدم مبنی بر توانایی حضانت بچه . کار سختی بود باید حداقل 5 میلیون تومن توی حسابم پول داشتم و بچه هم توسط پزشکی قانونی معاینه میشد تا سلامتیش از نظر تغذیه و بیماری تایید بشه ! میدونستم شرط خانوادم چیه ! تحویل بچه و بازگشت به آغوش خانواده !! یعنی سر سپردگی ! با سردبیر مجله در میون گذاشتم ! یک جلسه تشکیل داد و همه همکارها تا حد امکان پول گذاشتند و مبلغ مورد نظر جور شد ! حالا میموند وضع بچه ! شیر خودم خشک شده بود بخاطر کار زیاد و فشار عصبی ! شیر خشک هم نمیتونست جوابگو باشه ! اما این مشکل رو هم زن صاجبخونه حل کرد و بچه رو هر روز میبرد پیش یکی از زنهای همسایه که تازه فارق شده بود و بهش شیر میداد ... بیچاره با اون زانوهای ورم کرده از آرتروزش بچه رو میبست به کولش و کلی راه میبرد تا سر گذر و دوباره بر میگشت خونه و سر ظهر دوباره میرفت . مهلت به پایان رسید و بعد از معاینه حتی اضاقه وزن هم برای بچه تعیین شده بود و در نهایت حضانت دائمی بچه به من داده شد ! وقتی اون پول رو برگردوندم هیچ کس قبول نکرد و بعنوان هدیه بخشیدن بهم .. روز باشکوهی بود و اشک شوق میریختم ...
شب توی خونه و پیش اون پیرزن دوست داشتنی جشن کوچکی گرفتیم و تمام اجاره های عقب افتاده این مدت و مبلغی هم بعنوان تشکر بهش دادم که قبول نکرد و من هم در عوض امکاناتی که لازم داشت رو براش تهیه کردم ... تعمیر خانه قدیمی پیرزن و عمل زانوهاش تنها کاری بود که از دستم بر میاومد و وقتی بعد از چند ماه میتونست بدون درد راه بره و لبخند بزنه برام زیباترین صحنه بود .
باقی پول رو گذاشتم بانک و بعد از یکسال تونستم وام بگیرم و با پس اندازی هم که کرده بودم یک خونه جمع و جور خریدم و از اون محل رفتم و کم کم زندگیم رو ساختم ! فقط با کمک کسانی که به واقع نام و اسان رو یدک میکشید و لیاقت انسان بودن رو داشتند . امروز که بصورت فرزندم نگاه میکنم و در آغوشش میگیرم یاد لحظه ای میافتم که بین بودن و نبودنش مردد بودم . شاید خیلی ها راه اول رو انتخاب میکردند , اما همیشه منطقی ترین راه , ساده نیست ..... هیچ وقت لذتی رو که از بوسیدن و در آغوش کشیدن یک موجود کوچک دوست داشتنی کسب میکنم با چیزی عوض نمیکنم ... برای هر چیز خوبی باید بهایی پرداخت و فکر میکنم بهای همه چیزهایی رو که الان دارم رو پرداختم ... استقلال و ایستادن روی پای خود ..
برای من که در بندم , چه اندوه آوری ای تن
فراز وحشت داری , فرود خنجری ای تن
غم آزادگی دارم , به تن دلبستگی تا کی
به من بخشیده دل سنگی , شکستن های پی در پی
چرا تن زنده و عاشق , کنار مرگ فرتوتن
چرا دل دلتگ آزادی , گرفتار نفس بودن
قفس بشکن که بیذارم , از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتی , به باغ خشک بی باران
در آوار شب و دشنه , چکد از قلب من خونم
که میبینم منه عاشق , چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن , پی آزادی انسان
نمیترسم من از بخشش , که اینک سر که اینک جان
اگر پیرم اگر برنا , اگر برنای دل پیرم
براه خیل جان بر کف , که میمیرند میمیرم
اگر سر خورده از خویشم , منه مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون , تو را کم دارم ای فریاد
در این غوغای مردم کش , در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن , ولی از مرگ شب گفتن ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, May 26, 2003

نامه وارده :

اول یه تذکر !! به پیر به پیغمبر من انگلیسی بلد نیستم ! ننویسین ! فارسی ندارین فینگلیسی بنویسین ! عجب گیری کردیم ها ! و اما :
آقا من نمیدونم چرا هر چیزی که مینویسم دیگران برداشت چپکی ازش میکنن ! البته این "دیگران" مسلما مشکل IQ دارن و خیلی ادعای فضلشون میشه ... بگذریم ! یه جونوری اومده پیغام گذاشته که :
زنیکه , چرا به ملت خودت انگ دهاتی و جواد و بدبخت بیچاره و ترک و فارس و ..... می زنی ! همیشه هم قلمت بسوی این قشر از مردم نشانه رفته و برعکس همیشه از مردم اونور آب تعریف و تمجید میکنی ! منی که مدتیه در دیار کفر هستم میبینم که خبری نیست و تعریف های تو پشم هم نمیارزه ! بنابراین توصیه میکنم افکار قلمبه شدت رو توی همون ایران و برای ایرانی جماعت تخلیه کنی .

اومدن به یکی گفتن شما ترکی ؟ برگشت گفت چرا فحش میدی ؟ خر باباته ! از یکی دیگه همین سوال رو کردن گفت من آذریم ترک عمته ! از یکی دیگه سوال کردن گفت : ترکه کجا منظورته ؟ و خلاصه آخرش هم طرف نفهمید کی ترکه ؟! حالا این حکایت جنابعالیه که نمیدونی منظور من از گفتن اون حرفها چی بود و همینطوری شلوارتو کشیدی پایین و شرررر جیش کردی به ایران و ایرانی جماعت رو زیر سوال بردی ؟ این که شد تُف سر بالا عزیزم !
نکته ای که میخوام بگم اینه که مردم ما یعنی مردم میهن آریایی - اسلامی وقتی توی کشور خودشون تشریف دارن با عرض معذرت مثل الاغ میمونن در بیشعوری و نفهمی و بی فرهنگی , البته صد رحمت به الاغ , الاغ شعورش بالاتره ! " البته یک عده نه همه " حالا چرا ؟ مطلب داره :

- وقتی یک ایرانی توی خیابون های ایران راه میره کافیه که مثلا یک قوطی نوشابه یا یک آشغالی رو روی زمین ببینه ! میدونین اولین عکس العملش چیه ؟ زرت با لگد میکوبه بهش و پرتش میکنه یک کناری ! حالا کاری هم نداره که میخوره تو شیشه پنجره یا تو سر یک بنده خدایی و یا ..... اما همین آدم گاگول و آنرمال وقتی تشریفشو میبره به یک کشور کفر زده زمانیکه با چنین موردی روبرو میشه , خم میشن و آشغال رو بر میداره و توی سطل زباله میاندازه !
- وقتی یک ایرانی سوار هواپیمای IranAir میشه فکر میکنه که چون 500 هزار تومن بلیط خریده بنابراین هواپیما ارث باباش هست و هر کاری دوست داره انجام میده ! فرق بین یک پرواز خارجی با ایرانی در اینه که پروازهای داخلی و ایرانی مثل قهوه خونه و کاباره میمونه ولی پروازهای خارجی همه مثل سالن یک کنفرانس علمی ! کسانی که با هواپیما مدام در حال تردد هستند دیدن که به محض بلند شدن هواپیما مردم می ایستن توی راهروی وسط و یا رو دسته های صندلی و کنار دستشویی و .... و شروع میکنن حرف زدن و بچه ها عربده میکشن و هر کی سرش گرم یه کاری میشه و بقول معروف هر کسی خر خودشو میرونه ! مهماندارها مدام باید تذکر بدن که بنشینید و هی ببخشید ببخشید کنن و راهی باز کنن از بین جمعیت ایستاده ! اما توی پروازهای خارجی میبینی که مردم از اون اول تا آخر سر جاشون میشینن و فقط برای دستشویی رفتن بلند میشن ! یک بار در عمرم سوار Iran Air شدم و دیگه پشت دستم رو داغ کردم ! وقتی نشسته بودم مدام چشمم به چراغ کمربندها بود که خلبان آزادش کنه و بتونم بازش کنم و برم دستشویی ! اما وقتی 2 ساعت گذشت و دیدم چراغ خاموش نشد به مهماندار گفتم و اون هم گفت برای این روشن می گذاریم کهمردم بلند نشن از سر جاشون !
- برام مدتی قبل عجیب بود که چرا ایرانیان مقیم خارج از کشور در رویارویی با هم , به همدیگه آشنایی نمیدن ! ولی وقتی به یکی از محله های ایرانی نشین در لوگزامبورگ رفتم و خواهرم گفت وقتی داریم رد میشیم اصلا فارسی حرف نزن دلیلش رو فهمیدم ! موقع عبور از خیابون میدیدم مرتیکه تنه لش سرشو از پنجره در آورده هوار میزنه : فرهاد پدر سگ بیا بالا .... زنها هر طور که دوست داشتن میچرخیدن ... با شورت یا با یک پیرهن نازک و سوراخ و مردها با شلوار گل و گشاد کردی و عرق گیر .... و خلاصه چنان چهره کریه و زشتی از ایرانیان نشون میدادن که معلومه که اونها هم ما رو آدم حساب نمیکنن . دقیقا مثل افغانی جماعت در ایران !
- در سفری که به دوبی داشتم و تفاوتی که بین چهره های ایرانی و عرب و انگلیسی و ملیتهای دیگه وجود داشت توجهم رو جلب کرد ! تقریبا 130 هزار نفر ایرانی در دوبی زندگی میکنه ! یکبار رفته بودم بستنی بخورم دیدم دختری به همراه مادرش ایستادن و دارن بستنی میخورن اما چیزی که جالب بود این بود که این دختر تمام اندامش حتی نواحی بی ناموسیش هم از زیر لباسش کاملا مشخص بود ! یک شلوار از جنس کنف و بافته های گونی مانند پوشیده بود با یک تاپ نایلونی نازک ! و یا در رستورانی رفته بودیم ناهار بخوریم و عموم دختری رو نشون داد و گفت ببین این خاک بر سر ایرانیه ! اصلا تابلو هست به رنگ موهاش نگاه نکن که بلونده ! گفتم چطور ؟ گفت نگاه کن دامنی که پوشیده از مینی ژوپ هم کوتاه تره و فقط ایرانی ها هستن که عقده دارن و اینطور لباسها رو میپوشن !
نکته جالب اینه که هیچ کدوم از شهروندان خارجی و حتی بومی در دوبی اصلا به این صورت لباس نمیپوشن و اصلا مد رو رعایت نمیکنن ! و فقط ایرانی جماعت هست که وقتی پاش میرسه به خارج از مرزهای آخوندستان اولین کارش اینه که تا حد ممکنه لخت بشه ! در صورتیکه آزادی برای همه هست اما اون عده جنبه و شعور دارن و میدون که چطور لباس بپوشن !
- وقتی برای اولین بار وارد یک کشور اروپایی و یا خاور دور میشی اولین تصویری که به ذهنت میرسه با ذهنیتنی که سیمای لاریجانی بی وجود و آخوندها در ذهنت پر کردند که فرنگ و غرب یعنی مظهر فساد و قتل و تجاوز و ...... , کاملا مغایر در میاد! آزادی هست فساد هست اما توی مکانهای عمومی اصلا نمیبینی ! در ملا عام نیست ! محله هایی هستند برای این عده که شناخته شده هستند ! اما در ایران چی ؟ در رژیم گذشته این اماکن بنام شهرنو شناخته میشد و فساد در ملا عام وجود نداشت !
هر زن و دختر خود فروش . فاحشه ای در ملا عام میچرخه و مشتری جلب میکنه ! خیابانهای تهران شده کانون فساد ! خیلی عادی و علنی ! کار بجایی رسیده که موتور سوارها هم در کمال خونسردی این افراد رو سوار میکنن ! اعتیاد غوغا میکنه ! فقط کافیه یکبار عصر هنگام برید به یکی از پارکهای تهران تا خیل جوانان بیکار و سیگاری و معتاد رو ببینید و به جای استشمام بوی گل و گیاه و خنکای فرح بخش پارک , بوی حشیش رو استشمام کنید و قوطی های خالی وودکا و ویسکی که در گوشه و کنار پارک روی زمین افتاده .... در کشوری که قیمت ده گرم هرویین از یک نخ سیگار ارزونتر باشه باید خون گریست .
- ایران از زمان هجوم اعراب جاهل و پست و تحمیل دین کذایی اسلام به مردم روی آسایش رو ندید مخصوصا که نژاد عرب با نژاد خالص آریایی مخلوط شد و تیره آخوند رو بوجود آورد و این موجودات پلید و سفاک سعی وافری کردند تا این مرز و بوم رو به ورطه نیستی بکشونن و بعد از کودتای اسلامی هم شاهد رشد روز افزون این انحطاط بودیم و هستیم ! در این بین یک قشر شناخته شده آماج تحقیرو توهین و استثمار و حماقت و جهل آخوندها قرار گرفتند و اون هم طبقه زنان بودند ! حجاب اجباری به معنای توهینی به زن ایرانی بود و همینطور رفتارهای رذیلانه و احمقانه دولتخاجگان ایرانی و سیاستهای کنترل زنان به بهنه در خطر بودن اسلام " حربه ای جالب از رندی های آخوندها که هر جایی که کم میارن تاکید میکنن اسلام در خطر است , هر جا منافعشون زیر سوال بره اسلام به خطر میافته " باعث بدترین تحقیرها و توهین ها نسبت به زنان شد ! در صورتیکه هر مردی از دامان یک زن متولد میشه و زن زیر ساخت یک خانواده و اجتماع رو میسازه و اگر زن سالم نباشه جامعه بسوری انحطاط میره و بلطف اسلام و آخوندیسم میبینیم که 50% از زنان و دختران در ایران گرفتار فحشا و اعتیاد شدند و این آمار مدام در حال افزایش هست و سیر سعودی داره .... در کشورهای غربی یک زن تنها دارای چنان شخصیت و اقتداری هست که میتونه به حیاط خودش بعنوان یک شهروند عادی و داری آزادی فردی و حق و حقوق برابر ادامه بده ! اما در ایران , یک زن یا دختر تنها به لطف فرهنگ احمقانه مردمش به هزاران نام و لقب و نسبت خوانده میشه و زندگی براش غیر ممکن میشه ! یک زن بیوه یا مطلقه حتی از یک زن فاحشه هم شان و مقامش پایین تره و هزاران آرم روش میخوره و مردمی احمق و کهنه پرست و عامی کاری ندارن جز درست کردن شایعه و یک کلاغ چهل کلاغ ! مثل یک انسان جذامی میمونه که هر جا میره درها بروش بسته میشن ! و اینها هم بلطف فرهنگ ایرانی جماعته !
- یک ایرانی برای خودش رو محق میدونه در استفاده از سرمایه ها و ثروتهای ملی کشورش ! برای مثال کسی که به تخت جمشید سفر میکنه میتونه با پرداخت پول قطعاتی از سنگهای این بنا رو خریداری و بعنوان یادگار بیاره با خودش ! کسانی که از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکنن , نقص و بی برنامگی و حماقت دولت رو سر اتوبوس و صندلی ها و ... خالی میکنن ! در پرداخت بلیط زورشون میاد و حتما راننده باید عربده بکشه و توهین کنه فحش بده تا بلیط بدن ! اما همین آدمها در کشورهای خارجی از خود شهروندان اونجا زودتر بلیط میدن ! موقعی که اسکناس نویی رو میبینن روش امضا و یادگاری و .. مینویسن !
- تو کشور ما هر اتفاقی رو به دین نسبت میدن ! کسی کاری نداره که اصل موضوع چیه ؟ دیشب یکی از فامیلها اومده بود منزل ما و داشت صحبت میکرد که : چقدر خوبه کسی که رشته ریاضی میره اگه واقعا به هنر علاقه داره بره هنر بخونه نه اینکه بره مهندس بشه اما اصلا علاقه ای نداشته باشه بهش ! و از خودش میگفت که عاشق موسقی بود اما پدرش روی یک سری باورهای ابلهانه میگفته که نوازندگی برکت رو از زندگی میبره ! حرامه موسقی و .... خوب ما مردم مثلا مسلمان که از مسلمانی فقط اسمش رو یدک میکشیم چطور میتونیم خودمون رو برتر بدونیم با اینکه هستیم اما فاصله حرف تا عمل خیلی زیاده ...
باز هم بگم ؟ حالا جناب عالی که تشریف بردین اونور آب , یا چشمهاتون بسته هست یا خودتو زدی به کوچه علی چپ ! اول دیدگاهت رو باز کن و به روز در بیار بعد ادعای فضل و کمال بکن ! تا نباشد چیزکی , مردم نگویند چیزها ! اینه که اسم عده ای از ایرانی جماعت بد در رفته بیخود نیست ! ترکها بیخود مورد تحقیر نیستند ! باید باهاشون زندگی کنی تا بفهمی ! روستایی های شهر اومده بخود لقت تازه بدوران رسیده نیگیرن ! باهاشون برخورد کن تا بفهمی ! جوادها بیخود نیست که این لقب رو یدک میکشن ! چون سلیقه ندارن ! میشه با کمترین پول مناسبترین و زیاترین رنگها و لباسها رو پوشید ! امید که دریابی اما زود در یابی ....
بنام اسلام و آزادی
میون آتش افتادیم
شدیم از روی دنیا گم
سیاهی رنگ هر سفره
سر هفت سین هر ساله
بنام عشق و آزادی
غم این خلق میخوردند
ولی با دست خود ما را
به قربانگاه میبردند
کجایند آن هم دلسوز
در این هنگامه ماتم
که رفتند و رها کردند
من و ما را به حال هم
شکسته حرمت آدم
شدیم آواره عالم
چرا تشنه به خون هم ؟
رهایی ریشه ما بود
همه اندیشه ما بود
ولی در آن روی سکه
تبر بر ریشه ما بود
گل و گلدون و گلخونه
شده امروز یه ویرونه
سر فواره ها خونه
ببین مردن چه آسونه ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Sunday, May 25, 2003

عشق خریدنی نیست :

امروز دیگه از شرت راحت میشم ! یه عمر از دستت کشیدم حالا دیگه جون به لب شدم و تا چند ساعت دیگه خلاص . دلم مثل سیر و سرکه میجوشید اما نمیخواستم وانمود کنم که دارم از درون ذوب میشم و غرورم اجازه نمیداد گریه کنم ... برای همین تمام نیرومو جمع کردم و بغضم رو فرو خوردم و با لحنی فریاد گونه جواب دادم :
- خوب منم راحت میشم ! فکر کردی چی ؟ این همه مدت سوختم و ساختم آخرش چی شد ؟ هیچی ! پس همون بهتر که از هم جدا بشیم اصلا نمیتونم یک لحظه با تو زندگی کنم ....
بهتر .... کور از خدا چی میخواد ؟ دو چشم بینا ..... پس راه بیفتین ... تشریفتونو ببرین !
- بریم .....

بسم الله الرحمان رحیم و بهی نستعین
زوجه محترمه , امروز اینجا هستیم تا به وضعیت شما بپردازیم ! چند جلسه قبل داورانی تعیین کردیم تا شما را به صلح و مصالحه برسانند اما گویا افاقه نکرد .... مدتی را تعیین کردیم تا با هم خلوت کنید و با پا درمیانی بزرگان و ریش سفیدان به توافق برسید , اما گویا شما به هیچ صراتی مستقیم نمیشوید .... با این شرایط , این دادگاه رای به عدم سازش شما صادر میکند . اما برابر قوانین نکاح , حق و حقوقی برای زوجه مقرر شده که از سوی زوج باید پرداخت شود که به استحضار میرسانم :
بر طبق آینن نامه مصوب ....... مهریه زوجه به نرخ روز از سوی کارشناس دادگستری تعیین و از جانب زوج پرداخت میشود مگر اینکه زوجه صلح نمایند ..... خانم محترم آیا شما حق قانونی خود را می بخشید ؟
- خیر !
بر طبق رای کارشناسان اجرت المثل سنوات زندگی زوجین محاصبه و به از سوی زوج به زوجه پرداخت میشود !
مدت سه ماه عُده بر عهده زوجه میباشد و جائز است در این مدت زوجه در منزل زوح بماند ولی میتواند هم نباشد و مباح است . اما یقین به این است که بماند و در این صورت زوج حق رجوع دارد و در پایان سه ماه زن و مرد بر هم حرام میشوند .

ختم دادگاه را اعلام میکنم ...
من اعتراض دارم ..... من از کجا بیارم این همه پول رو بدم ؟
آقای محترک اعتراضی دارید به دادگاه تجدید نظر رجوع کنید .
آقای قاضی می تونم صحبت کنم ؟
بفرمایید خواهرم ...
میخواستم بپرسم قیمت عمر چقدره ؟ قیمت روز و شبهایی که به یاد کسی رو که دوست داری اشک ریختی چقدره ؟ میخواستم بدونم قیمت 9 ماه تحمل فرزند و درد زایمان چقدره ؟ قیمت تحمل سختی ها و سرکوفت ها و تهمت ها و دم نزدن ها چقدره ؟ قیمت بزرگ کردن فرزند چقدره ؟ قیمت پرستاری و نظافت و پخت و پز و نظافت چقدره ؟ میشه برای اینها قیمتی تعیین کرد ؟ میشه بهترین دوران زندگی و جوان رو دوباره زنده کرد ؟ پس بهای عشق چی میشه .........

منه سرگردون ساده , تو رو صادق میدونستم
این برام شکسته اما , تو رو عاشق میدونستم
تو تموم طول جاده , که افق برابرم بود
شوق تو راه توشه من , اسم تو همسفرم بود
منه دل شیشه ای هر جا , هر شکستن که شکستم
زیر کوه بار غصه , هر نشستن که نشستم
عشق تو از خاطرم برد , که نحیفم و پیاده
تو رو فریاد زدم و باز , خون شدم تو رگ جاده
حالا که رسیدم اینجا , پره قصه برا گفتن
پر نیازه تو برای , آه کشیدن و شنفتن
تو رو با خودم غریبه , از غمم جدا میبینم
خودمو پر از ترانه , تو رو بی صدا میبینم
اون همیشه با محبت , برای من دیگه نیست این
نگو ساده بین به عشقت , آخه چشمات دیگه نیست این .....

امشب به دوست عزیزی تلفن کردم و چند ساعتی وقتش رو گرفتم و این نوشته ته مانده موضوعی هست که راجع بهش با هم صحبت کردیم ! واقعیتی تلخ در اجتماع ما ! زن و مرد وقتی با هم پیمان زناشویی میبندن به خیلی مسائل پابند هستند ! موقع ازدواج همه شرط و شروط رو میپذیرن و قبول دارن ! اما زمانی که خرشون از پل گذشت یا پیرهنشون دو تا شد , تازه یادشون میافته که چه اشتباهی کردن ! و سعی میکنن که شریک چندین و چند ساله رو از خود برونن . اما به لطف آخوندها و قوانین اونها , کسی نظر زن رو نمیپرسه ! کسی احترامی قائل نیست برای اونها و نمیپرسه که راضی هستی ! چون حق طلاق با مردهاست ! زن در ایران کالایی قابل معامله هست ! در قوانین اسلامی و نکاح قید شده :
- ریاست خانواده بر عهده مرد میباشد !
- نفقه زن بر عهده مرد میباشد !
- مرد مسئول خرید و تهیه مایحتاج خانه و زن است !
- مرد موظف به گرفتن مستخدم در خانه است در صورت تمایل زن !
- مادر موظف نیست به طفل شیر بده مگر سلامت طفل به خطر بیفته و کسی نباشه بچه رو تغذیه کنه !
اما همه اینها زیر سیطره یک قانون احمقانه و پست یعنی نشوز قرار گرفته ! یعنی فقط زنی مشمول این امکانات میشه که ناشزه نباشه ! یعنی تمکین کنه و در غیر این صورت حقی نخواهد داشت ! از مجموع این قوانین میشه نتیجه گرفت که زن وظیفه داره هر زمان که مرد اراده کرد به همخوابگی اطاعت امر کنه مگر بدلیل عادت ماهیانه و دلایلی از این دست ! با این حساب چه فرقی بین یک زن ازدواج کرده با یک زن فاحشه وجود داره ؟
تنها یک فرق و اون هم اینه که زنان خیابانی بر طبق قانون عرضه و تقاضا خودفروشی میکنند و زنان ازدواج کرده خود رو با دریافت نفقه و اجرت المثل و مهریه به فروش میرسونند ! به این ترتیب چه نفعی از ازدواج اسلامی ناب آخوندی نسیب زن میشه الا تحقیر و زیر پا گذاشتن اصول انسانی و حقوق زنان و آزادی های فردی ....
این مردان هستند که همیشه فریاد اعتراضشون به گوش بانوی شهوت باز عدالت که چشمهاش همیشه کور و گوشهاش همیشه کره برای شنیدن صدای زنان , میرسه . و باز هم مبالغی ناچیز رو که حق مسلم زن هست رو با دسیسه و دوز و کلک پرداخت نمیکنن و بقدری آزار و اذیت به جون زن میکنن که از همه حقوقش میگذره .... اما براستی بهای عشق چقدره ؟ چه قیمتی میشه براش تعیین کرد ؟ بهای عمر چقدره ؟ عمر گرانقدری که به سادگی تباه شده و دیگه هیچ زمان به عقب بر نمیگرده تا بشه ازش بصورت بهینه استفاده کرد ! چه قیمتی برای اینها میشه تعیین کرد ؟ مسلما هیچ ..... آدمی یکبار به دنیا میاد , نه صد بار پس ای کاش بجای کارهای احمقانه , خوب و درست زندگی کنیم . مهم نیست عمر آدمی چقدره ؟ 20 سال - 50 سال - 90 سال .... مهم اینه که آدم واقعا طوری زندگی کنه که دلش شاد بشه .... لذت ببره ! در این صورت همون ده سال عمر به قدر 100 سال جلوه میکنه و بر عکس 90 سال عمر بی حاصل به پشیزی هم نمیارزه !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, May 24, 2003

باز آخر هفته شد و مجموعه افکار ابلهانه من قلمبه شد و باید تخلیه بشه :

- اول از همه , اون مادر صلواتی که با اسم حسین درخشان مینویسه و مزخرف بار جد و آبادش میکنه خیلی آدم باحالیه ! چون هر چقدر به خوار مادرش چوب حراج میزنم بازم برادریش رو ثابت میکنه .

- دوم : یه بنده خدایی اومده خیلی گنگ نوشته :
من با طبقاتی .... " چه طبقاتی رو خدا میدونه " در ایران مراوده داشتم و بعد هم که رفتم به دیار کفر با همین اقشار در ارتباط بودم و فرهنگ ایرانی جماعت رو بالاتر دیدم ....
خوب قربون شکل ماهت جناب عالی فکر کردی مگه سواد و تحصیلات فرهنگ و شعور میاره ؟ چند تا برات دکتر مهندس اسم ببرم که با یک عمله برابری میکنن و بهشون ده تا سور میزنه ؟ یا چند تا عمله و جواد بهت معرفی کنم که اندازه یه دکتر , مدرک معرفت و مرام و شعور داره ؟ تا جایی که من یادمه قبلا در این مورد نوشته بودم اما محض روی گل نشستت عرض شود که : منظور من این بود که هیچ وقت یک آدمی که 20 - 30 سال توی ده زندگی کرده و کارش چوپانی و کشاورزی بوده نمیتونه با کسی که ناف بر شهر بوده برابری و همزیستی کنه ! جریان شاهزاده و گدا میشه !
- اما سوالت : اگر یک سگ رو جای همون گوسفند توی ماشین ببینی باز هم میگی طرف با کلاس بوده یا چوپان ؟
جواب : اول ایمکه به نژاد سگ نگاه میکنم ! اگه از این پا کوتاه ها و یا دوبرمن و شیانلو و بولداگ بود , میدونم طرف آدم حسابیه و یه چوپان 2 میلیون تومن نداره بده سگ بخره ! اگه سگ پا کوتاه بود می فهمم طرف از این قرطی هاست و برای افه سگ گرفته ! اما اگه سگش نخراشیده و کثیف بود و صد رنگه , میفهمم که طرف چوپانه ! جوابتو اگه نگرفتی میل بده خصوصی بهت حالی کنم .
- اما یه آغایی نوشتن : اولین باره میبینم از عشق مینویسی !
عزیزم اون موقع که ما هفت خان عشق رو فتح کردیم و رسیدیم به هچلستان شما داشتی تو قنداق شستت رو میمکیدی و دهنت بوی شیر خشک و سرلاک میداد . برای اطلاعات بیشر رجوع شود به آرشیو !
- جناب کاپیتان هادوک : ممنون که به ما لینکیدی ! خدا قوت .... اما لطفا حالتون رو با دوست دختر عزیزتون بکنین نه با ما ! باحالی هم از خودتونه !
- مهرداد عزیز ! ممنون که از ما یاد کردی ! خداوند شما را بیامرزد ....
- سوشیانت : جناب عالی اگه دیوانه نبودید گه مشکلی نبود ! میگی نه ؟ به ای میلت نگاه کن ! سه تا علامت سوال حالا چی بود ؟
- شهرام خان ! یه توک پا تشریف بیارین اینجا تا مبارزه رو یادتون بدم .
- اما پاسخ ویژه به متین مذکر :

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم تو رحم چرا نیست تو را
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم
دیگر جز تو مرا این همه آزار نکرد
آنچه تو کردی به من , هیچ ستمکاره نکرد
بشنو و خنده مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه پشیمان شوی از کرده خویش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, May 22, 2003

تعمیرکار خود باشید :

باز هوا گرم شد و مصیبت من شروع شد ! تنها چیزی رو که نمیتونم تحمل کنم همین گرماست این قرصهای لعنتی استروژن رو هم که میخورم گُر میگیرم بدتر ! عاشق سرما و برف و یخ هستم انگار ننه ام منو تو قطب به دنیا آورده ! امروز بعد از ناهار دراز کشیده بودم و داشتم کتاب میخوندم و گرما بد جوری عذابم میداد ! اولین اقدام باز کردن پنجره ها و پوشیدن یک پیراهن نازک تایلندی بود که مثلا خنک بشم ! اما فایده نداشت ! رفتم دوش گرفتم .. فقط یکساعت خنک بودم و دوباره آمپرم رفت بالا ! این بار لخت شدم و بازم فایده نداشت ! آخر تصمیم گرفتم برم و کولر رو راه بندازم !
از تنها چیزیی که متنفرم اینه که برم منت یک مرد رو بکشم برای انجام کارهایی که نه احتیاج به عرضه نه استعداد نه خلاقیت و نه زور بازوی مردانه داره , هستم ! چون مردها حتی اگه یک واشر شیر آب رو هم عوض کنند یا حتی کون مبارکشون رو هم تکون بدن , فکر میکنند که شق القمر کردن و چنان مثل خیک باد میکنن که یکی ندونه فکر میکنه چیز فیل رو شکوندن! من عادت دارم همیشه کاری رو که بلد نیستم اول دست به تنبون متخصصش میشم و بعد هم میرم بالاسرش میخ میشم ببینم چیکار میکنه ! بعد که کار رو یاد گرفتم و به دستش نگاه کردم دفعه بد میگم گور بابات و خودم آستین بالا میزنم .... پارسال هم که دیده بودم چطور کولر رو سرویس میکنن اینبار خودم دست بکار شدم ! هم پول مفت نمیدادم برای یک کار چُسکی و هم اینکه سرم هم گرم میشد ! خلاصه لباسهای کلفتیم رو پوشیدم و رفتم پشت بوم ! بقول خواهرم اگه این لباسها رو بگذارن تو موزه بعنوان لباس ننه کوروش هخامنشی بفروش میره !
درو باز کردم و وارد صحن بام شدم . اول درهاشو باز کردم و گذاشتم گوشه دیوار ! توش پر از خاک و خُل بود ! با جارو خاک و پوشالهای ریخته شده کفش رو تمیز کردم که یهو دیدم عربده خانم بزرگ رفت هوا :
آی دزد .. پدر سگ مادر صلواتی چه گُهی میخوری خونه مردم ؟ بیچارت میکنم ! خشتکتو جر میدم ..... آی دزد ...... بلند شدم ایستادم که منو ببینه و همسایه ها رو نریزه رو سرم که قهقهه اش رفت هوا و گفت اِه .... تویی ؟ " لاش " .... چه غلتی میکنی پشت بوم زهره ترک شدم !
- داشتم کولر رو سرویس میکردم ببخشید صدا کردم !
خوب چرا به من نگفتی ؟ بذار شورم بیاد میگم بیاد بالا برات ردیف کنه !
- ممنون خودم میتونم ! مزاحم شما نمیشم !
خفه شو پدر سگ ! زحمت چی ؟ بذار این مرتیکه لند هور رفته نون بخره الان که اومد میگم بیاد بالا ! تو دست نزنی ها !
- خودم بلدم دیگه تموم هم شده ! اینا ..... ببینین .....
اِه ... خانم مهندس بودی " میکانیک " هم شدی ! دمت گرم بابا ...... و شپلق کوبید پشتم ....
من نمیدونم این زنیکه پتی یاره مرده یا زن یا دو جنسه ؟ ظاهرش که زنانه ست اما کارهاش مردانه ! خلاصه شلنگ آب رو آوردم و مشغول شستن کف کولر بودم که اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر تشریف آوردن بالا ! من نمیدونم چرا هر موقع من بدبخت میرم تو پارکینگ یا پشت بوم یا هر جای این ساختمون خراب شده , همه در و همسایه ها میریزن سرم ! یکی آنتنش خراب میشه یکی ماشینش خراب میشه یکی سقفش آب میده و خلاصه یهو همزمان همه یادشون میافته خونشون عیب و ایرادی داره !
من کارم میکردم و این حضرات هم پر و پاچه ما رو دید میزدن زیر زیرکی و فیض میبردن و منم حرص میخوردم و لعنت به خودم میفرستادم که چرا یه لباس درست و حسابی نپوشیدم ! درست همین موقع شوهر خانم بزرگ اومد و خانم بزرگ هم معطل نکرد و دمپاییش رو در آورد و تپ تپ شروع کرد زدن تو سر کچل شوهرش و فحش خوار مادر رو نثار جد و آبادش کردن ! همسایه ها معرکه گرفتن که جداشون کنن و منم از فرصت استفاده کردم و رفتم پایین شلوار پوشیدم و دوباره اومدم بالا ! تازه یادم افتاد که پوشال هم باید عوض میکردم ! بلد نبودم چطوری اینکارو انجام بدم ! گفتم فردا اینکارو میکنم و بلند شدم برم که باز خانوم بزرگ گیر داد :
کجا ؟ کارت تموم شد ؟
- نه ! پوشال ندارم باید بخرم فردا عوض کنم !
حله ! ایکی ثانیه صبر کن ...... ید الله ...... ید الله ..... پدر سگ کدوم گوری رفتی " جا....." ؟
- بله عزیزم ؟ بفرمایین ؟
یاالله برو پوشال بخر واسه شیوا جوووون کارش لنگه ....
- ای بابا ایشون چرا ؟ خودم میرم ....
خفه شو سلیته گیس بریده ...... ید الله ....... بدو برو بخر منتظریم .....
خلاصه بیچاره شوهرش رفت و یک ربع بعد نفس نفس زنان پوشالها رو آورد و بعد هم خودش مشغول شد ..... خانم بزرگ هم چادر به کمر و سر و سینه باز میچرید توی پشت بوم و به در و دیوار و زمین و زمان فحش خوار مادر میداد ! کسانی که کولرهاشون آب میداد فلکه ها رو می بست و سیمهای آنتنی که ولو بود رو پرت میکرد پایین و خلاصه من مرده بودم از خنده ! بعد که تموم شد سرویس کاری , آب پر کردم و درهاشو بستم و داشتم می اومدم پایین که باز خانوم بزرگ گیر دادن :
یه توک پا بیا پایین کارت دارم .... دستمو گرفت و کشون کشون برد خونش و گفت بشین . بعد هم شروع کرد زار زار گریه کردن و عر زدن ..... حالا هی من دلداریش میدم و من بمیرم تو بمیری بیخیال و شوهرش هم هی بالا سر ما راه میره و حرص میخوره .... بعد از نیم ساعت گفت واسه پسرم گریه میکنم رفته خارج و ما رو یادش رفته ! و بعد انگار که اصلا اتفاقی نیفتاده شروع کرد از مستاجرهاش حرف زدن که :
آره این زنیکه ج ..... طبقه پایینی ریده تو خونم و تازه میگه همین طوری بود ! آخه بگو زنیکه مادر ق .... با اون شوهر دیوست.... من اینطوری خونه دادم بهت ! خدا وکیلی اگه ید الله نبود تُخ..... های شوهرش رو در میاوردم میدادم به خورد زن پتی یارش ! خوار ...... مادر ...... !! وای من مرده بودم از خنده و شُرشُر عرق میریختم از خجالت که این چطوری فقط این فحش ها رو ردیف میکنه ! بعد تازه یادش افتاد احوالپرسی کنه :
ننت چطوره ؟ بابای ترک خرت چطوره ؟ اون خواهر سلیتت چیکار میکنه ؟ عمه ج .... کجاست ؟ .... بعد هم بلند شد و گفت بشین برات چایی بیارم ... گفتم : من گرممه یک لیوان آب بیارین برام .. رفت و یه پارچ آب آورد با طالبی ! حالا من متنفرم از انکه خونه این آدم چیزی لب بزنم و چندشم میشه از بس کثیفه , وقتی دید چیزی نمیخورم دست انداخت تو ظرف طالبی ها و یک قاچ طالبی رو با دست چپوند تو حلقم و گفت : با زبون خوش کوفت کن وگرنه میچپوم تو حلقومت پدر سگ ..... " نمیدونم اسم این کارش چی بود ؟ " بعد هم رفتیم سر کامپیوتر و آموزش ای میل دادن بهش .... هر وقت هم که با من حرف میزنه هی دستش تو سینه ها و شونه و پاهای من وول میخوره ! من نمیدونم این از جونم چی میخواد ! همجنس بازه یا چی ؟!
وقتی رسیدم خونه موهام سیخ شده بود و لعنت به خودم می فرستادم که چرا تعمیر کار نیاوردم ! اما الان که زیر خنکای کولر در حال نوشتن هستم تمام این حوادث برام یک کابوس شیرین بنظر میاد ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



جیمزباندهای ایرانی :

امروز داشتم توی پارک قدم میزدم که یهو دیدم چند نفر در حال فرار هستن و عده های هم در تعقیب اونها ! " در تعقیب جو " وقتی درست دقت کردم دیدم تکاورهای گشت رعد هستند که فلانشون بلندشده و یادشون افتاده پارکها شدند کانون ارازل و اوباش و معتادین !
یورش بردند و عده ای رو گرفتند و بازرسی کردند و کتک زدند و دستبند زده در گوشه ای نشوندن ! صحنه واقعا جالب بود ! حرفهای رکیکی که از دهن این سربازان اسلام خارج میشد باعث حیرت بود :
- تو چه گهی میخوری تو پارک ؟
- بکش پایین باید بگردمت !
- خفه شو پدر سگ و ....
چند دقیقه بعد مینی بوسی اومد و هر دوازده نفر رو سوار کردند , ردست همین موقع سربازی که سوار شده بود داد زد : یک نفر دیگه هم جا داره کسی هست با بریم ؟
فرمانده اونها که معلوم بود ختم روزگاره گفت صبر کن ! یهو رفت سراغ یکنفر افغانی که یک کتاب قطور درباره Autocad زیر بغلش بود و داشت راه میرفت , رفت ساغش و گفت چی همراهت داری ؟
- هیچی !
این کتاب چیه ؟
مال کامپیوتره !
نه بابا ! راجع به چیه ؟
" سکوت "
- آخه خاک بر سرت تو شکل این حرفها هستی که کتاب کامپیوتری رو زدی زیر بغلت ؟ سرباز ! بیا ببرش سوار ماشین کن 13 نفر هم جور شد

این هم عملکرد پلییسهای ایرانی در قبال جرم و بزه به روش ترکی ! زدن مال خره نه آدمیزاد اما تو ایران ما اول کتک میزنیم و بعد از طرف میپرسیم : ببخشید , شما ؟ و اونحاست که باید افسوس خورد به یکی دیگه از مظاهر جاهلیت آخوندها . به جای اینکه برم دنبال پخش کننده های اصلی , میزن یک مشت معتاد و بیچاره رو دستگیر میکنند ! خانه از پای بست ویران است ...... حالا ما مدام آفتابه خرج لحیم کنیم , هیچ سودی نخواهد داشت !!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, May 21, 2003

گل بود به سبزه هم آراسته شد :

بالاخره انتظار به سر رسید و دوست خوبمون مهناز منفجر شد .. هاهاها ! بقول قزوینی ها " با لهجه تلفظ کنید " : گفُتم آخر فیوزت میپرد قربانت بگردم . گفُتی نه ! همیچن هم این نه رو غلیظ گفتی که ما از رو رفتیم و گفتیم بچه هم دل دارد ... حالا کجاشو دیدی بالام جان طوری بشه که پای برهنه و با شنا بری یانکی آباد و پشت سرت رو هم نگاه نکنی و هر چی گوجه سبز و چاقاله بادوم و بستی خوردی رو عق بزنی و به آب زرشک تشبیه کنی .
بعضی ها هستن که متاسفانه شعور اجتماعی ندارند و بر اثر سیاسیتهای ابلهانه خاجگان مملکتی هر ننه قمری از هر ده کوره ای پا شده به هوای زندگی بهتر و استفاده از امکانات رفاهی اومده به شهرها و باعث شده بافت فرهنگی شهرها به هم بریزه و بعد هم همه تقصیرها رو سر خاندان پهلوی شکستن که اینها باعث شدند روستاییان به شهرها مهاجرت کنند !
از زمان کودتای ننگین اسلامی تا زمان حاضر , اگر دقت کرده باشید بافت شهری دارای تغییرات فاحشی شده برای نمونه دیده میشه که در نواحی که در گذشته مثلا بالای شهر بشمار میرفته و تمام اهالی , آدم حسابی بودند , در حال حاضر افرادی حضور دارند که آدم حتی از دیدنشون چندشش میشه چه برسه اسم همشهری یا همسایه روی اینها بگذاره ! افرادی که با فروش زمینها و گاو گوسفندهاشون به شهرها آمدند و به مشاغلی کاذب مثل دلار فروشی و دلالی و دستفروشی و کوپن فروشی و سمساری رو آوردند و بعد از سالها دری به تخته خورد و به ثروتی رسیدند و بعد هم خواستند پا تو کفش بزرگان کنند و جزو از ما بهتران بشن و نتیجه این شد که شاهدیم ! میبینیم طرف دوزار سواد نداره اما چی ؟ چون پول داره اومده بالای شهر خونه خریده اما هنوز نه فرهنگ استفاده نه فرهنگ معاشرت نه فرهنگ همزیستی و زندگی شهری رو نداره و فکر میکنه سر جالیز توی کپر زندگی میکنه !
دیروز سوار ماشین بودم داشتم میرفتم خونه دیدم پشت شیشه عقب یه پژو پرشیا گوسفند گذاشتن و دارن میبرن به سمت نیاوران ! این تنها شعور این افراد رو می رسونه که برای این آدم فرق نمیکنه سوار گاری باشه یا ماشین آخرین مدل ! مهم اینه که راه بره ! چون چه توی گاری چه توی یگ ماشین لوکس این آغا گوسفند میبره و گوسفند از نظر یک آدم دهاتی مثل یک گربه دست آموز خونگی می مونه ! دیگه شعور نداره که بابا ماشین صندوق عقب هم داره و یا وانت برای این کارها ساخته شده !
همیشه چندین بار به عناوین مختلف مثالی زده بودم از بنیاد گدایان " مستضعفان " که کار این بنیاد و مسئولین سفاک و راهزنش این بود که متازل افراد رو به بهانه طاغوتی بودن مصادره و واگذار میکردند به خودی ها و یا اغلب یک مشت گدا گشنه و بدبخت بیچاره رو میچپوندن توی یک خونه ویلایی در بهترین نقطه تهران ! بقول معروف از کیسه خلیفه می بخشیدند ! بعد هم این آدمهای گره گوری میگرفتن استخر رو میکردن باغچه و پارکینگ رو میگردن طویله و انباری رو میکردن آشپزخونه و شومینه رو میکردن کمد دیواری و ..... !
حالا ما مسببین این اعمال وقیحانه رو باید تحمل کنیم ! کسانی که بافت افراد شهری رو به گند کشیدن ! طرف نه سواد داره نه شخصیت نه شعور نه غیرت نه وجدان , اما یه ماشین سوار شده و جلوی هر زن و دختری ترمز میزنه و بعد هم ادعای مسلمونی و غیرت و شرافت میکنه ! ای توف به قبر اجدادت و خودت ! دقیقا مثل آخوندهای قجری که ادعا میکردند تجاوز به زنان فرنگی و اجنبی رواست چون مسلمان نیستند ولی همین اعمال با زنان مسلمان حرام است ! گور باباتون خندیدین با این اسلامتون ! اسلامی که در مقابل ادیان دیگه اقلیت محسوب میشه .... میگن خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد و خدا هم مسلمونها رو شناخت و بهشون قدرت نداد وگرنه 80% مردم کره خاکی رو سنگسار میکردند و زنده بگور و تبعید و شکنجه و دار اعدام و زدن گردن با ذوالفقار علی .
اینه که حالا مهناز بلند میشه میره یه توک پا تو شهر گشت میزنه و چیزهایی میبینه که گرچه به ظاهر خیلی پیش و پا افتاده هست , اما چون مدت زیادی رو در محیطی با فرهنگی غنی بوده حالا اینها براش قلمبه جلوه میکنه و حق هم داره ! تو این کشور گل و بلبل چی ما درست و حسابیه که حالا انتظار داشته باشم که یک عمله حروم زاده توی محیط سربسته سیگار دود نکنه و شعورش برسه که اون میخواد خودکشی کنه دلیل نمیشه دیگران رو هم بکشه , شاید کسی آسم داشته باشه ! اعصابمون رو خورد کنیم که چرا نانوای ترک کدی , با استین پیرهنش خمیر رو روی تنور پهن میکنه و بعد هم هر از چند گاهی آب بینی مبارکه رو هم با همون آستین پاک میکنه و سواخهاری بینیش رو هم با همون انگشتها باز میکنه ! رانندگاه تاکسی که جلوی هر زن و دختری رکیک ترین فحش ها رو نثار هم میکنند و یا قدم زندن با بچه های کوچک در پارکهایی که لات ها حشیش دود میکنند و بچه ازت میپرسه این بوی چیه و تو میمونی چی بهش بگی و یا شوخی های رکیک با آلات تناسلی همدیگه که جلوی چشم رهگذران انجام میدن .... و هزاران مورد دیگه ! و بعد هم انتظار داشته باشیم مملکت درست بشه ؟ امید نداشته باشیم و بهتره بگیم هرگز .... هر کسی زورش رسید جلای وطن کنه و زندگی خودش رو نجات بده که توی این ویرانه حلوا خیرات نمیکنند . خدا چه اینجا چه کره ماه چه بلاد کفر هم هست ! وطن در قلب انسان هاست :
موطن آدمی را بر هیچ نفشه ای نشانه نیست
موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست که دوستش دارند
مهناز اومد بعد از سالی چند یا سالیانی طولانی و میره و دیگه به احتمال زیاد هم برنمیگرده ... و تنها خاطره ای که براش موند دلی شکسته از کسانی بود که نام هموطن بر اونها گذارده بود و در نبودش یاد اونها میکرد و حسرت میخورد . لمس خاک و استنشاق هوای میهنش آرزوش بود و حالا به همه این مظاهر مضحک شرررررر میشاشه و میره و یادش میمونه که دیگه حسرت نخوره که :
مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر
که عشق در میان نیست
مرا به خانه ام ببر
اگر چه خانه , خانه نیست
این آرزوها و خواسته ها تکرار خواهند شد ؟!؟ عقل سلیم میگه نه و عقل معیوب و احساسات افراطی ایرانی میگه : آری .... اما نفرت از وطن مثل دروغی کودکانه میمونه که آدمی صدها بار تکرارش میکنه اما باز هم هر زمان نمادی از وطن رو که میبینه دلش پر میکشه به خاطرات کودکی و کوچه باغهای شهر و دیارش و همه چیز جلوی چشمهاش زنده میشه درست مثل اینکه همین دیروز بود ... و اینچنین عمر میگذره .. در این بین گداها پولدار شدند و پولدارها گدا و اون عده هم که عاقل بودند ترک دیار کردند و باقی مردم ماندند در جهل مرکب تا ابد الدهر ....

وطن پرنده پر در خون , وطن شکفته گل در خون , وطن پا تا به سر خون , وطن ترانه زندانی , وطن قصیده ویرانی , ستاره ها اعدامیان ظلمت , بخاک اگرچه می ریزند , سحر دوباره بر میخیزند , بخوان که دوباره بخواند , این قبیله قربانی , گل سرود شکستن را , بگو که به خون بسراید , این عشیره زندانی , حرف آخر هستن را ... با دژخیمان اگر شکنجه , اگر بند است و شلاق و خنجر , اگر مسلسل و انگشتر با ما تبار فدایی , با ما غرور رهایی , اینک ترانه آزادی , بگو به ایران ...
تکبیر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, May 20, 2003

جوانان هنر " بند " :

به لطف حکومت دیکتاتوری اسلامی , جوون ها استعدادهاشون رو دارن حروم کارها و رفتارهایی میکنن که در طی این 24 سال برای عده ای از مردم عجیب و بدور از انتظار تلقی میشده ! عده ای هستند که بعلت سیاستهای اعمال محرومیت و خفقان و حماقتهای دولتمردان و ایادی پلیدشون نظیر کمیته انقلاب اسلامی سابق و یا لارجانی بی وجود که نشون دادن مسابقات بوکس و ورزش زنان و آلات و ادوات موسقی و برنامه های شاد و مفرح رو در تلویزیون ایران ممنوع و پخش غم و غصه و هویت بخشیدن به غم پرستی رو باب کرده , انگار که صدا و سیما ارث باباش بوده و یک شبکه خصوصی هست که بر طبق نظر و باب میل این آدم ملعون باید اداره بشه , دچار برداشتهای متفاوتی از زندگی و دین و ... شدند ! خیلی از جوانها در این مدت عقده ای شدن و نمی دونن چطور ذوق و هنر خودشون رو بروز بدن و همینها باعث یکسری مشکلاتی جالب شده برای در و همسایه ها که بعضی از اونها جدا خنده دارن :

من عادت دارم عصر ها یکساعت پیاده روی میکنم . در طول مسیرم یک کلانتری قرار داره که گاه گاهی عده ای جلوی او مشغول دعوا و فحش و کتک کاری دیده میشن و منم که فضولم گاهی می ایستم به تماشا . امروز داشتم رد میشدم چشمم افتاد به دعوای دو نفر مرد میان سال و یک پسر جوان که نوع ظاهر و صحبتهاشون توجهم رو جلب کرد ! کمی جلو رفتم و ایستادم تا به حرفهاشون گوش بدم که یهو یکی از اون مردها که خیلی عصبانی بود بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن با من :
ببینین چقدر آدم بی فرهنگ زیاده !
- مگه چی شده ؟ از کسی شکایت دارین ؟
از این همسایه مزاحم و پسر قرطی و دیوانه ایشون !
مرد دیگه رو کرد به مخاطب من و با اعتراض گفت : مرد حسابی احترامتو داشته باش پسر من هنرمند و نابغه ست ! دیوانه تویی که قدر و ارزش هنر رو نمی دونی ! با گفتن این حرف دوباره جر و بحث بالا گرفت !
نگاهی به پسر انداختم که خونسرد و بیخیال کمی دورتر ایستاده بود و با پاهاش ریتم گرفته بود ..... ظاهرش خیلی خنده دار بود ! موهای بلند و لخت که تا روی شونه هاش اومده بود و ظاهر لاغر و تکیده ای داشت و هر چند دقیقه هم موهاشو با حرکت گردن و دست مثل دخترها افشون میکرد و دوباره به بالا جمع میکرد .. درست مثل اوا خواهر ها بود و ادا و حرکاتش منو یاد شهرام شب پره انداخته بود با اون تیک های خنده دارش ! تا اون دوتا همسایه مشغول تو سر و کله هم زدن بودن رفتم ییش پسر و ازش سوال کردم :
می شه بگی چی شده ؟
- هیچی بابا این یارو اُسکوله !
یعنی چی ؟
- یعنی نمی گیره , عقده داره ! مغزش خرابه اصلا با من لجه هر روز به من گیر می ده ! درست همین موقع مرد دوباره اومد سراغم و گفت : حالا عرض می کنم خدمتتون شما قضاوت کنی ... منتظر جوابم نشد و ادامه داد :
آقا پسر ایشون به قول خودشون دانشجوی موسقی هستند اما بویی از انسانیت و هنر نبردن ! مدام هم با دوستانشون اینجا تمرین آواز و موسقی میکنن و همسایه ها رو بیچاره کردن انگار اینجا هنرستان موسقی هست !
- خوب بد نیست که صدای موزیک تو خونه باشه این ناراحتی داره ؟!
دست شما درد نکنه خانم ! شما هم حرف این آقایون رو می زنین ؟ اینها دیوانه هستن ! من مگه مخالف موسقی هستم من مگه فرهنگ ندارم ؟ من مگه انسان نیستم ؟ اما این صداهای گوشخراشی که اینها در میارن آدم رو روانی می کنه !
- راستش من نمیدونم ... چی بگم ؟
در همین موقع پسر اومد جلو و گفت : بذار من بگم .... من و دوستام در رشته موسقی تحصیل می کنیم اما این آقای بی جنبه مدام از هنر ما ایراد می گیره و نمی گذاره ما تمرین کنیم ! هر بار که داریم تمرین میکنیم با آجر میکوبه به دیوار یا کانال کولر و میره بنان میذاره و صداش رو تا آسمون بلند میکنه ! خوب ریتم آهنگهای ما رو خراب میکنه .....
- خوب شما مگه چکار میکنین ؟
هیچی !! ما هم شروع میکنیم به عربده کشیدن و ساز زدن !
- از نوع حرف زدنش خندم گرفته بود با اینحال خودمو کنترل کردم و گفتم : چه نوع سازی می زنین ؟
گیتار برقی - باس - جاز - کی برد ...
دروغ می گه خانم !!! شما چرا باور می کنین ! بیاین گوش بدین .. من مدرک دارم .... و بعد نوار ضبط شده ای رو توی ضبط پرتابلی که دستش بود میگذاره و صدای موسقی راک با فریاد های بلند و گوش خراش به هوا بلند میشه ... پسر هم با شنیدن صدا , ژست یک موسقیدان رو گرفت و شروع کرد با ریتم آهنگ تیک زدن و همین حرکاتش مرد رو بیشتر عصبانی کرد و با غیض ضبط رو خاموش کرد !
هر کاری کردم نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و مرد که خنده من رو دید بیشتر عصبانی شد و چپ چپ نگاهم کرد و وقتی ساکت شدم ادامه داد :
از وقتی هم که به پدر این آقا شکایت کردم روزگار رو به ما تنگ کرده !!! از فردای اون روز نمی دونم چه بلایی سر اگزوز ماشینش آورده که صدای انفجار می ده و مخصوصا هم هر روز با ماشین میاد زیر پنجره ما و شروع به گاز دادن می کنه ! مثلا ماشین رو گرم می کنه !
دیشب پدرم که سن زیادی داره و اعصابش ضعیفه منزل ما بود .. حدود ساعت 1 نیمه شب بود که آقا پسر ایشون تشریف آوردن خونه توی سکوت شب شروع کردن به گاز دادن ... پدرم که ضعف اعصاب داره از خواب پرید و زل زد به سقف و پرسید ؟ زلزله اومده ؟ کمی بعد فریاد های این آقا پسر که به قول خودشون شاعر و خواننده و نوازنده تشریف دارن توی ساختمون پیچید !
پدرم با ناراحتی گفت : شما هر روز از این سر و صداها اینجا دارین ؟ زنم با دلخوری گفت بله !! من که از عصبانیت در حال انفجار بودم لباس پوشیدم و رفتم پایین و در زدم ! پدر ایشون اومدن دم در و گفتم مگه تو وجود شما انسانیت نیست ؟ پدر بیچاره من بعد از عمری اومده تهران تا استراحت کنه و شما اینطوری می کنید ؟ پسر بی ادب این آقا هم اومد دم در و با لحن بدی گفت :
پدر شما که آقتاب لب بومه و رفتنی اگه زیادی دلتون می سوزه ببرینش خانه سالمندان یا کنار دریا تا استراحت کنه ! من که عصبانی شده بودم سیلی محکمی به گوش پسر زدم و پدر اون هم به پشتیبانی از پسرش با من دست به یخه شد و بعد هم کارمون به کلانتری کشیده ....
وقتی اینها رو میگفت چنان حرصی میخورد و صورتش قرمز شده بود که ناخودآگاه زدم زیر خنده و مرد که دیگه جوش آورده بود هوار زد ساکت باش بی فرهنگ .... منم خنده کنان در حالی که دور میشدم گفتم اصلا به من چه من نه سر پیازم نه تهش ..... و اومدم خونه .

در کشورهای غربی در هر سنی برای بچه ها تفریحاتی رو مناسب با سنشون برنامه ریزی و اجرا میکنند ! مثلا پسر یا دختری در سن کودکی از اسباب بازی لذت میبرن و باید بازی بکنن ! در سنین بالاتر سرگرمی های دیگه جا گزین میشن و همینطور به ترتیب رو به بالا ....
حکایت , درست مثل حکایت عشق بازی ما ایرانی هاست که فکر میکنیم اسلام گفته زن و مرد میوه ممنوعه هستند و روابطمون با جنس مخالف در حد صفر هست ! بعد که میرسیم به سن ازدواج تازه چشمهامون باز میشه که باید دوست دختر یا پسر داشته باشیم و میشه معرکه گیری ! وقتی هم که ازدواج کردیم فیلمون یاد هندوستان میکنه و هزاران مشکل شخصیتی برامون پیش میاد ! در صورتیکه هر سنی به مقتضای خودش رفتار و نیازهای خاص خودش رو می طلبه ! مثلا تفریحات و علایقی که برای یک پسر و دختر 20 ساله لذت بخشه مثل عشق بازی و آشنایی با جسم جنس مخالف و آشنایی با سکس , برای یک آدم در سن 28 - 30 سالگی مفهومی نداره چون اون در این سن نیاز به شریک زندگی پیدا میکنه نه به دوستی که به قیودی پایبند نیست ..... خوشبختانه جوونها در سنین مناسب در ایران دارن بطور جسمی و روحی خودشون رو ارضاء میکنن و مشکلات نسل پیش از خود " نسل سوخته " رو ندارند ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, May 19, 2003

........................................................................................

Sunday, May 18, 2003

انا لِلله و انا الیه راجعون :

به سلامتی ویران در به در هم چیز غول رو شکوند و وارد تهران شد ! از پشت همین تریبون ورود این دوست گرامی رو به میهن آریایی گل و بلبل و آخوند پرور اسلامی , تسلیت عرض میکنم . والا من هر دوست و فامیلی رو که دیدم مدتی در کشور های اروپایی یا آمریکایی زندگی کرده بود , زمانی که یک سفر به ایران اومد برای دیدار از فامیل و اقوام و آشنایان , در هنگام برگشت پشت دستش رو چنان داغی کرده بود که دیگه پا تو این بلاد آخوند خیز نگذاره و مثل سگ پشیمون شده بود ! فقط امیدوارم این علیا حضرت ملکه یانکی آباد دچار این بلیه نشن و به سلامت و با دلی خوش ایران اسلامی رو ترک کنند " الهی آمین "خدایش بیامرزد ...... اما طبق معمول عادتی قدیمی باید به این دوستمون خیر مقدم بگم و باز هم چون ترک هستم از این روش استفاده میکنم :

اعوذ بالله من الاخوندون سفیهین , بسم رب الفاسقین و الجبارین و الجاکشین و بهی ملعونین مع الابترین :

خوب من ایرانم , ترکیه که نیستم : تهران جلس ! دیشب نصف شب یک رب مونده به بعد از ظهر به علی آباد کتول رسیدم . از چی براتون بگم ؟ از اون وقتی که با مشت و لگد میکوبیدم به در و عربده میکشیدم بازش کن ... و سرایدار اومد دم در گفت : کیه ؟ و من هوار زدم ایلد قمر خانم رو دیدی ؟ من مهنازشونم ! باور نکرد و تصور کرد سوپور محله اومده دشت شبانه اش رو بگیره و عربده کشید : گمشو چوپنگیزی .... آشغال نداریم و من با هزار خواهش و تمنا و من بمیرم تو بمیری کشوندمش دم در تا مدرک هویتم رو نشونش بدم و دامنم رو زدم بالا و بهش ثابت کردم کی هستم ! یا از قیافه کوبیسم شده مادرم بگم که وقتی منو دیده بود رنگش پریده بود و نزدیک بود پس بیافته و هذیون میگفت !
نه اصلا از قبلش میگم ! از اون وقتی که منو با زنجیر به صندلی هواپیما جوش دادن تا هی مثل ندید بدیدها دماغم رو نچسبونم به پنجره های هواپیما و منتظر باشم ابوطیاره از روی آخوندستان رد بشه و من ذوق مرگ بشم ! از شنیدن صداهای فارسی آمیخته به ترکی بگم یا از استشمام بوی گند وطنم که با وجود آخوندها عطر آگین شده ؟ از دیدن کوره راههای تهران که اصلا درش دست انداز و چاله چوله نبود و از دیدن جاده خاکی ارث ننه بابای امام و دیدن مقبره باشکوه معقد امام و بالاخره دیدن میدون آشنای چنار ! شاید بهتره از خواهرم بگم که همین که فهمید من اومدم خودش رو از طبقه دوازدهم پرت کرد کف حیاط از شدت خوشحالی و شروع کرد به عربده کشیدن .
دسته کاکتوسی که برام گرفته بود هنوز خارهاش طراوت داشتن و من مثل شتری گرسنه میموندم که بعد از سفری دراز به مقصد رسیده و با دیدن یک تل خار دهنم کف کرده و خُرخُر میکنم . وقتی وارد اتاقم شدم حال چارپایی رو داشتم که یک روز تمام گاو آهن به پشتش میبندن و زمین شخم میزنه و حالا با دیدن یک خرمن کاه و یونجه و محیطی آشنا به وجد اومده و جفتک می پرونه .... بابام هم که از اول آدم نبود و اصلا ازش چیزی نمی نویسم ! فلان فلان شده .....
خیلی چیزهاست که میتونه یک دختر دهاتی و ندید بدید و اقدسی مثل من رو به وجد بیاره ..... از گریه مامان بگم که از ناراحتی داشت بال بال میزد تو سر خودش و مرثیه عاشورا میخوند و میگفت من همش از این میترسیدم که دوباره بیایی ایران ! الهی جفت قلم پاهات میشکست و نمی اومدی ... تازه داشتیم یه نفس راحت میکشیدیم از نبودت .... خواهرم مثل خنگ ها و ندید بدیدها نگاهم میکرد و میگفت تو چقدر عوض شدی ! ایران که بودی شکل آدم بودی اما حالا شباهتی به آدمیزاد نداری .. چقدر تغییر کردی .... قربون خدا برم که چه آفریده ... ریده .....
بگذریم ..
در پالونم رو که باز کردم خواهرم داشت دق میکرد از غصه ! آخه بیچاره یکسال تمام به شکم و باسنش تاید و وایتکس و مایغ ظرفشویی و رخشا مالیده بود تا چی بشه و من براش شکلات بیارم ! نعره زد این همه مدت نبودی و حالا که هم که خیر سرت اومدی دست خالی ؟ خیلی بدبخت و گدایی مهناز ! برداشتی هر چی تافی و شکلات های مینو رو که مهموندار با چای و قهوه بهت داده جمع کردی و به جای شکلات به ما قالب میکنی ؟ بخوره تو سرت بدبخت ناخن خشک کنس ... مادرم هم دو دستی کوبید تو ملاجم که : خاک بر سرت !! این آشغالها چیه بار کردی آوردی ؟ زیره به کرمان آوردی ؟ آفتابه میاوردی سنگین تر بود ..... حیف اون وقتی که برای تربیت تو حروم کردم !!
آری ..... اینجا خانه است . طویله نیست ! رو تخت که چارتاق دراز میکشم و چشم به آسمان آبی در شب هنگام میدوزم ! ماه قرص کامل شده و میترسم دوباره دچار ماه زدگی بشم و تبدیل به موجودی خل و چل و منگول بشم و آبروی نداشتم بره ! حس یک کرکس و کلاغ آواره رو دارم ! " بعد به ترکها میخندن بیخودی "
چشم و گوشم دارن عادت میکنن ! زیلوهای نخ نما و زبر ایرانی به جای موکت های آمریکایی ! نوشابه اشی مشی به جای اسمیرنوف و ویسکی آمریکایی ! سیش ایچ به جای آب پرتقال فلوریدا ! شاش به آب شدم و تمام تنم زگیل زده ! شدم شکل جزامی ها تو فیلم پاپیون ! ریدنم نمیاد و مدام در حال سیفون کشیدن و التماس بجون کون مبارک هستم تا شاید فرجی بشه و به فتح المبین برسم . چشم های وق زده مادرم و قیافه اجق وجق خواهرم وقتی که کلمات ترکی و فارسی و انگلیسی رو با هم قاطی پاتی ادا میکنم تو ذهن گچیم حک میشه و آزارم میده ! اینکه همه میگن بابا دهاتی چُس کلاس نذار ... و من ذوق میکنم . دیگه دور نیست خیلی نزدیکه ... هر شب مثل قدیم ها با این هیکل نخراشیده و خرس گنده ام میپرم تو بغل مامان جونم و پستونک مک میزنم و مامانم منو رو پاش تکون تکون میده تا صدای خرناسه هام در و دیوار خونه رو بلرزونه .
چون از اول بالا خونم ایراد سیستماتیک داشت , با ارازل و اوباش آدم نمای خودم , تیپ بکش خوشگلم کن میزنیم و میریم هایدا ساندویچ کالباس با ژانبون الاغ تنوری سفارش میدیم و پسرهای جواد رو مچل میکنیم و هرهر به ریش و پشمشون میخندیم . نصف شبه و یک مزاحم دیگه میاد خونه برای دیدن چه امام زاده آنتیکی " من " گلدون خر زهره مینیاتوری برام آورده و می پرم بغلش میکنم که چرا زحمت کشیدین گل پشت و رو نداره ..... منو از خودش وا میکنه و میگه یالا سوغاتیم رو بده کار دارم باید برم ! از توبره ام یک بسته نوار بهداشتی رویال میدم بهش و گورش رو گم میکنه..... میرم خونه دوستم و جلوی شوهرش استریپتیز میکنم و بعد هم بند میکنیم به اسافل آقایون و جوک های لُری و قزوینی تعریف میکنیم و مدام به فلان شوهرش اشاره میکنیم و در گوشی پچ پچ میکنیم و هر هر کر کر میخندیم و اونم موس موس میکنه و تو خیالش ترتیب دوتامون رو میده !
هنور تو اتاقم شپش هست کاش با خودم چند تا قورباغه آفریقایی میآوردم تا از شرشون راحت بشم . خیار دراز و سبزه ! گوجه سبز سبزه و گرده ! تخم مرغ همون چیزیه که اگه بشکونی و توی روغن تفتش بده میشه نیمرو ! کالباس رو با نون میخورن ! آب مایع است .... و من چشم بسته غیب میگم . سعی میکنم گوشی تلفن رو که بر میدارم عربده نزنم و نگم من کی هستی ؟ و بگم " اهلو " آخه اینجا که سر جالیز های اردبیل نیست که من دارم خیار و بادمجون و کدو درو میکنم ..... کلمات ترکی داره کم کم یادم میاد چون 50 سال تو یانکی آباد بودم و یادم رفته زبان مادریم چی بوده و خودم رو آمریکایی کون نشور تصور میکنم ....پیف پیف برین کنار ایرانی های کون شور ...... شیرینی های قنادی بی بی هنوز هم شیرین هستن چون با شکر درست میشن !
خلاصه اگه یه دختر غول بیابونی و نخراشیده و نردبون دزده با موهایی مثل سیم ظرفشویی و وز وزی و چرب و چیلی و ژولی پولی با کونی تاقچه ای و قمبل و مانتوی ماکسی سبز سیدی و شلوار تنگ زرد و روسری صورتی فسفری و کفش های جوراب نایلون راه راه مشکی و کفش پاشنه 5 سانتی طلایی و رژ نارنجی اکلیلی دیدین که زیر درخت های میدون چنار در سعادت آباد داره میچره و صفا میکنه و نعره میکشه , بدونین من هستم و آشنایی بدین تا براتون دُم تکون بدم ! خوب همین دیگه . آهان راستی من ایران هستم ها ! دوقوز آباد نیستم .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, May 17, 2003

سیر دگردیسی ریده شدن به مملکت اسلامی :

بعد از 25 سال که از برپایی کودتای ننگین آخوندی در ایران میگذره , عده ای افتادن به دنبال ریشه یابی مشکلات مملکت و مردم و تامین امنیت شهروندان و جلوگیری از اختلاس و سرو سامان دادن به افرادی که کشککی به پست و مقام رسیدند و حالا میخوان این مسائل رو ریشه یابی و حل و فصل کنند ! برای نمونه مدتیه که نیروی انتظامی تازه دوزاریش افتاده که مزاحمتهای خیابانی هم وجود داره و هر پسری که گواهینامه میگیره , هنوز جوهر مهرش خشک نشده اولین کاری که میکنه اینه که دوره بیافته تو خیابانها و جلوی اولین زن یا دختری که رسید دو تا بوق و بعد هم ترمز کنه به این امید که بهره ای از این فیضیه نصیبش بشه ! و احتمالا چند موردی هم برای نسوان آخوندها و ماموران نیروی انتظامی اتفاق افتاده و زنان و دختران این قشر دچار بی ناموسی شدند و تازه به این فکر افتادند که انگار امنیت شهری وجود نداره .... اما اینجا یک مشکلی هست و اونم اینه که این افراد ناجی هم از تخم و ترکه همون بنیان گذاران نامی هستند و با این اوصاف راه به جایی نمیبرن و آب در هاون کوفتن خواهد شد !
حتما شده وارد شرکت یا موسسه ای دولتی بشید و ببینید که آبدارچی یا دربونی که چند سال قبل برای شما تعظیم میکرد و با پرداخت یک عدد اسکناس 50 تومانی 70 بار جلوتون سجده میکرد , حالا تکیه بر مسند میز ریاست زده و بنده ای رو آدم حساب نمی کنه !
اولین فکری که به نظرمون میرسه اینه که خوب لابد این آدم تحصیل کرده و پله پله ترقی کرده و رسیده به این مقام , اما زهی خیال باطل !! چون این افراد با چاپلوسی و مزدوری پله های ترفی رو یکی یکی طی میکنند و میرسند به نوک هرم قدرت ! کسی که سوادی در حد دیپلم داره , پست مدیریت یک شرکت رو به عهده میگیره و حالا ما انتظار داریم که اوضاع مملکتی بر وفق مراد باشه ؟
تو این مملکت هر کسی که یک تپه ریش گذاشت و شبهای به پیشونیش مهر نماز چسبوند که تا صبح جا بندازه و روی 3 بار هم دولا راست شد و سلام و صلوات ذکر زبونش شد , مسلما به پست و مقامی میرسه !! چرا که نه ؟ افرادی جاهل مسلک و اوباش دز رژیم گذشته که لات های یه لا قبایی بیش نبودند حالا تبدیل شدند به محافظین آغایان عظمی ! فواحشی بعنوان همسر اختیار کردند و توله هایی پس انداختند و صاحب ویلا و باغ و خانه های مصادره ای شدند . با این اوصاف باز هم انتظار داریم به لطف اسلام مملکت گل و بلبل و مدینه فاضله داشته باشیم ؟
نمونه بسیار بارز این نوع نگرشات در دانشگاهها بسیار به چشم میخوره ! در کاریکاتوری که در زیر میبینید بوضوح نشان داده شده سیر تغییر شخصیتی افراد رو که با ورود به یک نهاد علمی مثل دانشگاه , بعد از کسب علم میرسن به حقیقتی ناب . این افراد با گذاشتن ریش و پشمی انبوه وارد دانشگاه میشدند و بعد از مستقر شدن و اطمینان از ثبات , کم کم کشف حجاب میکردند و در سال آخر که در حال فارغ التحصیلی بودند به اصل اولیه خودشون بر میگشتند ! دختران چادری و زینب - فاطمه کماندو های دیروز , فواحش و دختران خیابانی امروز رو تشکیل میدن و مردان مومن و با خدا و حاج آغاهای دیروز هم Fucker man ها و dune Juan های امروزی ....







میدیدیم دختری که با چادر و روبنده وارد دانشگاه شده و موقع حرف زدن با پسری فقط موزاییک و سنگ ریزه های زمین رو کاوش میکرده , کم کم چادرش از هم دریده میشه و بعد هم جای خودش رو به مانتو میده و در نهایت هم به مانتوی کوتاه و شلوار کوتاه و موهای بیرون و آرایش و بعد از فارغ التحصیلی هم اُتو زدن و ارضای عقده های این 4 سال محدودیت !
و پسرهایی که تا دیروز با تپه ای ریش راه میرفتند و مدام ذکر میگفتند کم کم ریش به ته ریش و بعد به سبیل و بعد هم به 3 تیغ کشیده میشه . کسی که تا دیروز با دیدن یک دختر از خود بی خود میشد حالا یک حرمسرا باز کرده و هر روز با یک حوری بهشتی به سانفرانسیسکو میره . این حقاقیق یک چیز رو نشون میده و اون هم اینه که جوونهای امروزی ما از نوع آخوند مآب و ملا باجی , بعد از ورود به داشنگاه چشم هاشون بروی حقایق زندگی و دنیا باز میشه و می فهمن که عمری رو به حرفهای یک عده بی وجود دلخوش بودند و در نهایت هم به حقیقت میرسند .

این بود دلایلی کوتاه و مختصر از اینکه چرا مملکت ما هر روز بیشتر در باطلاق حماقت و جهل فرو میره و امیدی به بهبودش نیست .... !
صلوات .....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Friday, May 16, 2003

گنده گوزی به سبک آخوندی :

با نوشتن این مطالب امکان داره که سایت من هم فیلتر بشه ولی همین جا اعلام میکنم که آدرس جدیدم رو در سایت سلطان حسین درخشان و یا دوستان معروف دیگه به اطلاعتون میرسونم .







مدتیه که کاربران اینترنت در ایران به محض ورود به سایتهایی خاص با این پیغام و یا پیغامهایی مشابه روبرو میشوند ! اوایل این مشکل برای کاربرانی اتفاق می افتاد که سرویس اینترنت خودشون رو از مراکز دولتی و یا موسسات خصوصی وابسته به دولت مثل مخابرات و وابسته به سپاه دریافت میکردند ! این اتفاق خیلی شبیه به پروژه احمقانه و مسخره جمع آوری ماهواره و فرستادن امواج کوتاه در سطح شهر تهران بود که در واقع مثل سوا کردن گندم از جو می موند که بزودی هم به دست فراموشی سپرده شد و فقط هر از چند گاهی عده ای نخود آش و متولیان و نایبین بر حق امام زمان بر اثر الهامات غیبی و معراج های ذهنی با بلند شدن اسافلشون طی یورشها و شبیخونهایی به محلاتی در تهران اقدام به جمع آوری خودسرانه و بی مجوز ماهواره میکنند که اینها هم از حماقت و سادگی مردم آب میخوره که در رو بروی این راهزنان پشمالوی بی ناموس باز میکنند .
بعد از به پیسی خوردن این پروژه باز هم عده ای اومدن که مثلا امر به معروف و نهی از منکر کنند که مردم چشم و گوششون باز نشه و فکر کردن مثل 24 سال قبل باز هم میتونن مردم رو با زور و تحدید و ترس از دین خفه کنند و به اعمال ننگینشون ادامه بدن , اما وقتی دیدن مردم به کون مبارکشون هم حسابشون نکردن , دست به تنبون شرکتهای مزدوری مثل اریکسون شدند که با پخش امواج کوتاه بر سر و کله مردم که این هم فقط در محلاتی خاص که در اون مناطق دوایر دولتی و یا منازل آخوند جماعت وجود نداشت " میدیدم در خیلی از نواحی تهران آزادانه و بطور 24 ساعته در حال پخش بودند در صورتی که همزمان در محلات دیگه امواج ساطع نمیشد " صورت میگرفت خواستند مانع از افشاگری شبکه های برون مرزی بشن , ولی ایرانی جماعت به لطف تدبیر و بینش و هوش سرشار با استفاده از وسائلی کاملا ابتدایی این اعمال حیوانی رو هم عقیم گذاشت بطوریکه دیدم که با استفاده از قوطی های آلومینیمی آبجو و ودکا و ویسکی و .... و قرار دادن آنها بر روی گیرنده های دیش های ماهواره ای امواج خنثی شدند ! این اواخر هم دولت مکرمه " در عربی هر جا ( ه ) گذاشته بشه به نسوان نسبت داده میشه " دستور فرمودند جلوی کسانی که امواج رو بطور غیر قانونی ساطع میکنند بگیرند و بعد از مدتها همشهریان ساده لوح دوباره توانستند از برنامه های مفرح و شاد و متعلق به قرن حاضر استفاده کنند و شررررررر بشاشن به سیمای لاریجانی بی وجود بُز ! البته دل مسئولان آخوند پرور برای ما نسوخت بلکه طبق اخبار منتشر شده دیدند که این امواح روی نواحی تناسلی اثر میگذاره و ممکنه از آخوندها فرزندان ناخلف شیطان صفت که طالب آزادی های فردی و ضد دیکتاتوری باشند متولد بشه و برای همین دستور داند جلوی فعالیت این افراد رو بگیرند . خبری هم نقل کنم از لاریجانی :
مدتی قبل خبری پخش شد مبنی بر گم شدن مبلغ 525 میلیارد تومن از بودجه صدا و سیما بود که معلوم نیست این مبلغ چطور شده و در چه راهی خرج شده ! دیروز رئیس مجلس در پایان کار مجلس اعلام کردند که جناب لاریجانی نامه ای برای ما فرستاده اند و بسیار گله کرده اند که این چه نوع عملکردیست ؟ من این نامه را نخواندم " پس چطور از متنش خبر داری " و برای شما هم نمیخوانم که باعث شبهه نشود اما از پشت همین تریبون اعلام میکنم که این کارها را تمام کنید و درگیر بازیهای سیاسی نشوید که اسلام ا به خطر میاندازید . من خواهش میکنم از شما و برای هفته آینده جلسه ای غیر علنی تشکیل خواهم داد تا این موارد دیگر پیش نیاید .... صلوات ...
باج رئیس مجلس رو لاریجانی بی وجود از جیب مردم و از همون 525 میلیارد تومن پرداخت کردن و باز هم قضایا مسکوت موند و پرده ای روی یکی از بزرگترین اختلاسهای شرعی کشیده شد تا روزی که سر باز کنه ....
زیاد دور نشم :
اما جدیدا باز هم این جماعت جاهل و نادان باز خواستند امر به معروف کنند و دیواری کوتاه تر از اینترنت پیدا نکردند و برنامه فیلترینگ در اینترنت رو به بهانه بستن سایتهای پورنو و در واقع به منظور بستن سایتهای سیاسی اعمال کردند . مثل رضا پهلوی و سایتهای سیاسی و ضد مذهبی ! خواهیم دید که در روزهای آینده باز هم مثل جریان ماهواره ها , پوچ بودن این اعمال هم خودش رو نشان بده و دوباره دست خاجگان مملکتی و حرمسرای آخوندی رو در حنا گذاشته و شاشیده بشه به این تفکرات . بقول سلطان حسین درخشان وقتی چین با اون عظمتش نتونست وبلاگها رو ببنده و 100 قلو زایید ایران چه پُخیه ؟
اما برای اطلاع دوستان از نحوه رد شدن از فیلترینگ و در واقع دور زدن پراکسی های کذایی بقالی مخابرات , راههای بسیار ساده ای وجود داره که در زیر براتون شرح میدم و در روزهای آینده هم دوستان لطف میکنند و سایتی رو به منظور حل این معضل ساده برپا کرده و به آموزش شما میپردازند :
یکی از راههای رد شدن از این فیلتر های کذایی , تغییر IP و Port هست و یا همون گذاشتن پراکسی های جعلی غیر از پروکسی که متعلق به سرور شماست ! برای این کار باید وارد سایتهایی بشید که این خدمات رو برایگان ارائه میدهند :
http://www.megaproxy.com
در این سایت میتونید proxy مورد نظر خودتون رو انتخاب و در سپس وارد کنترل پنل شده و بعد وارد اینترنت آپشن شوید و در قسمت کانکشن پروکسی رو Set کنید و براختی از این فیلترهای احمقانه عبور نمایید ! تنها ایرادی که هست اینه که این پروکسی ها دائم تغییر میکنند و هر بار مجبورید که پراکسی جدیدی انتخاب کنید !

به امید داشتن ایرانی آزاد از جهل و آخوند
تکبیر ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, May 15, 2003

چشم زخم :

قدیمی ها به چشم شور اعتقاد عجیبی داشتند ! هنوز هم خیلی ها هستند که به چشم زخم اعتقاد دارند ! من زیاد در قید این مسائل نیستم اما با جمع بندی اتفاقاتی که در این مدت برام پیش اومده دارم کم کم به این نتیجه میرسم که چشمم شوره و حرفم رو پس میگیرم !! اگه شما هم باور ندارید فکر کنم با خوندن این سطور به باور من برسید :

چند وقت پیش وقتی داشتم میرفتم بیرون , تا درو باز کردم دیدم چند ورق آگهی و اعلامیه افتاد از لای در بداخل ! یکی از اونها رو نگاه کردم و دیدم متعلق به یک پیک موتوری هست به همراه قیمتهاش در کلیه مناطق تهران ! هر جور نگاه کردم دیدم خیلی با صرفه هست برای انجام بعضی کارها از پیک استفاده کنم ! بعد از اون چند باری زنگ زدم به دفتر پیک و برای انجام چند کار فوری درخواست یک موتور سوار کردم !! اما امروز که آخرین بار بود پیک احظار میکردم اتفاقی عجیبی افتاد !! از روز اولی که من پیک درخواست میکردم برای راننده های پیک اتفاقات ناگواری رخ میداد و امروز هم که چندمین بار بود که این حوادث رخ میداد دیگه به این یقین رسیدم که من موردی دارم لابد !! اما والا به خدا نه چشمم شوره نه هیچی ! در و دیوار خونم رو هم با دونه های اسپند و چشم های شیشه ای تزیین کردم ! اما رخ دادن این بلاها برام عجیبه :

- اولین بار که پیک رو فرستادم جایی موقع برگشتم طلق موتورش زیر بغلش بود و چپ چپ نگاهم میکرد و ارث ننه اش رو از من طلب داشت ! تصادف کرده بود و طلق از بیخ کند شده بود !
- دفعه بعدی که پیک رو فرستادم برام چند تا سی دی بگیره , کلانتری گرفتش و محبور شد یک روز توی بازداشتگاه آب خنک بخوره !
- دفعه بعدی دیدم یکروز تمام خبری نشد و خلاصه معلوم شد که بیچاره با یک اتوبوس تصادف کرده و شوت شده تو جوب آب و جفت پاهاش شکسته !
- دفعه بعدی که پیک فرستادم بیچار موتورش سوخت ! فرداش شده بود پیک پیاده کارت پخش کن !
- امروز هم که پیک فرستاده بودم مدارکم رو ببره دارالترجمه بیچاره رو آگاهی گرفته بود و یک کتک مفصل زده بودنش که چرا موتورت پلاک نداشته !! خلاصه که امروز از پیک زنگ زدن و گفتن اشتراک شما باطل شد و اصلا کلا پیک رو تعطیل کردیم ... هاهاها

مورد بعدی هم موقع کار اتفاق میافتاد ! هر زمان من پا میگذارم تو قسمت فنی , یک چیزی نابود میشه ! اولین بار هاردی که دست یکی از تعمیر کارها بود , به محض ورودم از دستش افتاد و هزار تا بد سکتور گرفت !
دفعه بعد که رفتم منبع تغذیه یکی از کامپیوترها دود کرد و سوخت !
دفعه بعدی هم به محض ورودم دست یکیشون خورد تو در باز شده سی دی رام و از بیخ کنده شد !

چند روز بعد یک کاغذ زدن بالای در که ورود افراد غیر متفرقه ممنوع است !!!

اما منشا چشم زخم بر میگرده به سالهای قبل ! برای نمونه در قرآن هم چندین مورد ذکر شده در این مورد ! و همینطور منشا علمی اون که هنوز ثابت نشده و در حئ نظریه هست میگه که در بعضی افراد انرژی های درونی زیادی وجود داره که با نگاه کردن و یا همون تمرکز روی بعضی اشیا باعث نابودی و خرابی اونها میشن !! والا من قصدم این نیست پز بدم که من دارای نیروهای اسرار آمیز هستم ! فقط خواستم بگم چی به چیه ! برای نمونه یکی از همسایه هام هر وقت میاد خونم به محض تعریف کردن از ظرف و ظروفم در یک ثانبه میترکن و نابود میشن . مثلا یکبار تو آشپزخونه بودم به محض تعریف این خانم ظرف پیرکس نازنینم از وسط دو تا شد !! تنها ما اعتقاد نداریم بلکه یهودیان هم همینطور هستند ! مثلا اون زمان همسایه یهودیم میگفت ما تو فامیلمون خانمی داریم که فقط کافیه از کسی بدش بیاد و یا اجساس کنه تحقیر شده ! آدم رو به سنگ تبدیل میکنه و نابود میکنه آگه بدخواه داری اسمش رو به من بده تا به این زنه بدم و طرف خشک میشه !
به حق چیزهای ندیده !!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, May 14, 2003

سه شنبه نحس :

من آدم خرافی نیستم اما امروز به نجس بودن سه شنبه ایمان آوردم !! از کله صبح تا آخر شب برام بد شاسی اومده دائم و اعصابم خورده :

صبح زود ساعت 5 بود تقریبا که از زورشاش داشتم میمردم ولی از بس خسته بودم که تنبلیم می اومد برم خیر سرم بشاشم ! خلاصه دیگه حس کردم الانه که تختم رو سیل ببره و غرق بشم ... تنبلی رو کنار گذاشتم و رفتم دست به دامن مستراح فرنگی شدم ! تا چراغ رو روشن کردم دیدم چراغ توالت طبقه بالا هم روشن شد و نورش افتاد توی نور گیر ! اینجا بود که به یک نتیجه رسیدم و اونم این بود که میشه کون به کون هم راه داشته باشه .... درست مثل ضرب المثل دل به دل راه داره ..... خیر سرم همیشه هم تو این چیزها با دیگران همراهم ...
این وبلاگ نویسی بد جوری تو زندگی شخصی من اثر مخرب گذاشته ! امروز گزارشی رو که تنظیم کرده بودم رو وقتی به مسئول مربوطه تحویل دادم , از خنده منفجر شده بود ! جریان سر نوشتن زندگی دختری بود که به فحشا کشیده شده بود و در بین صحبتهاش از مردهای خوب و بدی که در زندگی باهاشون روبرو شده بود حرف زده بود و من هم بطور ناخودآگاه آدم خوب ها رو با " ق " نوشته بودم و آدم بد ها رو با " غ " درست همونطوری که به معدودی از مردهای بی وجود خواننده وبلاگم میگم آغا و به اون عده انسان میگم آقا !! خلاصه که گند زدم حسابی ...
موقع ناهار شده بود ولی از بس سرم کار ریخته بود که نتونستم زودتر برم و وقتی هم رفتم مجبور شدم قرمه پهن بخورم , چون همه جوجه کباب ها رو کوفت کرده بودن !
اما کار به اینجا ختم نشد بعد از ظهر که اومدم خونه و از گرما پناه بردم به دوش آب سرد دیدم لوله فاضلاب حموم سوراخ شده کف حموم رو سیل برداشت ! خلاصه دست به دامن همسایه های عتیقه شدم و خانم بزرگ ساختمون هم که طبق معمول همیشه چند تا مرد سیبیل کلفت تو شورتش داره یکی از اقوام خودش رو که به شغل شریف لوله کشی اشتغال داشتن رو معرفی کرد و چند ساعت بعد تشریف آوردن ! رفت تو و مشغول کار شد و منم چند دقیقه بعد براش یک سینی چایی بردم و تا وارد شدم یهو یه سوسک از جلوی پام رد شد و منم که به حد مرگ از سوسک میترسم یک جیغ بنفش کشیدم و سینی چایی رو ول دادم رو سر این بیچاره و خلاصه که سر و کلش رو حسابی سوزوندم و فنجون نازنینم هم شکست و سرویسم ناقص شد ! موقعی که داشت میرفت و میخواستم بهش پول بدم رفته بود عقب ایستاده بود گارد گرفته بود و از من میترسید ... آخر هم 5000 تومن بیشتر نگرفت و فرار کرد !!
اما پدر سوختگی شیر فروش :
عصر رفتم شیر بخرم ! یکی از شعبه های لبنیات پگاه نزدیک خونه هست که شیر رو هم بصورت باز میفروشه هم بصورت بسته بندی ! اما شیرهای خودش چون خیلی چربه من همیشه از اونها میخرم و باقیش رو ماست میکنم . دستورشم نپرسین همین جا میگم ! شیر رو میجوشونین و بعد که خوب جوش اومد از روی گاز بر میدارین و میگذارین کمی سرد بشه به حدی که انگشت رو نسوزونه بعد هم یک یا دو قاشق ماست بهش بزنین و درش رو ببندین و بگذارین برای 4 ساعت یک جای گرم . گرماش مثل حموم سونا باید باشه نه خیلی داغ نه خیلی سرد ! ماستی شیرین و کش دار بدست میارین . اگه بخواهین بهتر بشه یک قاشق عسل و خامه بهش اضافه کنین که عالی میشه ! خلاصه دو کیلو گفتم شیر بده و رفت و کیسه نایلونی رو گرفت زیر شیر و بعد که پر شد آورد و داشت گره میزد که گفتم این دو کیلو شد ؟ گفت آره ! گفتم چطور ؟ شما که وزن نکردین ! زیر لب لیچاری بارم کرد و گذاشت رو ترازو و 300 گرم کم بود !! دوباره رفت و پرش کرد و اینبار کشید و شده بود 2 کیلو 100 گرم ! موقع حساب کردن که شد همون پول 100 گرمش رو هم گرفت و شد 425 تومن ! بهش میگم وقتی داری شیر به من میدی نمیکشی و 80 تومن به ضرر من کار میکنی ! اما برای جیب خودت حتی 100 گرم رو هم میکشی و حساب میکنی ؟ گفت : چقدر گیر میدی خانم ..... بیخیال حالا که طوری نشده .... ! در روز 50 تا 300 گرم چقدر میشه ؟

شام هیچی نداشتم ! عصرها معمولا میرم پارک قدم میزنم و از اون ور هم میرم و یک دونه نون جو برای صبحانه فردام با یک دونه گریپ فروت میخرم و میام خونه ! اما امشب حال و حوصله شام رو نداشتم ! این بود که رفتم ساندویچ بخرم ! یاد پارسال افتادم که نزدیک 50 هزار تومن فقط بلال خوردم !!! اما هنوز بلال در نیومده و مجبورم به همین آشغالها بسازم ... خلاصه وقتی رفتم دیدم بسته ! صاحبش هم بیرون روی نیمکت نشسته داره روزنامه میخونه ! پرسیدم چرا تعطیله ؟ گفت : گاز نشتی داشت کارو تعطیل کردیم !! موقع برگشتن بود که چشمم افتاد به قفل لاک و مهر شده مغازش کع از طرف وزارت بهداشت زده بودن .... مرتیکه احتمالا گوشت خر میداد به مردم . رفتم جای دیگه بخرم که اونجا هم بسته بود و دست از پا درازتر و باشکم گرسنه مجبور شدم برم و کالباس و نون بخرم و بیام خونه بخورم ...

اینم از امروزم که خیلی خوش گذشته تا این لحظه و جاتون خالی ! روزی که نکوست از صبح زودش پیداست ..... !!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, May 13, 2003

این وبلاگها فقط بدرد روانکاوی و پایان نامه می خورن ! کافیه کسی دنبال عکس العمل دیگران باشه! بهترین سوژه ها رو پیدا میکنه ! برای نمونه من دیشب مطلبی نوشتم در مورد ترکها و منظورم این بود که ترکها خودشون رو هم دست میاندازن و با این تفاسیر از فارس ها گله دارن که چرا ما رو مسخره میکنن ؟! بقول معروف تا نباشد چیزکی , مردم نگویند چیزها !!! بعد جماعتی از وبلاگ خوانها سر به قیام برداشتند که چرا پشت سر ترکها بد میگی ! که البته فقط افرادی که خودشون هم همشهری بودن اعتراض کرده بودن ! به هر حال هدف من اونی بود که نوشتم نه بد گویی ! اما حالا که بحث ترکشناسی رو پیش گرفتم میخوام گریزی هم بزنم به روابط زن و مرد های ترک در ازدواج :

- دوستی میگفت ترکها تو زندگی زناشویی چطوری هستن ؟ شوهر ترک داشتن خوبه یا زن ترک داشتن ؟

طبق تجربیات گوهر بار اینجانب مرد ترک فقط بدرد زن ترک میخوره و بس ! چون هیچ موجود ماده غیر ترکی قادر به درک یک مرد ترک زاده نیست مگه اینکه استثنا وجود داشته باشه ! دلیل میخواهین ؟ عرض میکنم :

اولین نکته تعصب و غیرت افراطی مردهای ترکه ! چیزی که به گروه خون زنهای فارس و غیر همشهری هاشون نمیخوره ! زن توی این خانواده باید بطور کامل مطیع مرد باشه و اطاعت محض کنه حتی در مواقعی که ماست سیاه میشه ! بعد هم باید بهانه ها و ایرادهای بنی اسرائیلی رو پذیرا باشه در هر مرحله ای از زندگیش , برای نمونه زن باید توی هر مساله ای چه زنانه و چه عمومی به شوهر حساب پس بده :

چرا دامنت کوتاهه ؟ چرا به مرد همسایه نگاه کردی ؟ چرا به خودت رسیدی ؟ چرا عطر زدی ؟ چرا کفشت موقع راه رفتن صدا میکنه ؟ چرا آرایش کردی؟ با اجازه کی موهاتو رنگ کردی ؟ چرا رنگ موهات روشنه ؟ اون مرتیکه ای که تو خیابون بهت نگاه میکرد چه رابطه ای با تو داشت ؟ چرا پشت پنجره ایستادی ؟ چرا پرده رو میزنی کنار ؟ چرا با مردهای فامیل بگو بخند داری ؟ چرا دختر زاییدی ؟ و ........

و تنها موجودی که از پس این ایرادها و خواسته ها و سوالات عجیب و غریب بر میاد زن ترک هست ! و فقط هم خوش به حال مردهایی که میرن زن ترک میگیرن که هم صبوره هم کدبانو و هم مطیع ! گرچه معیار کلی نمیشه تعیین کرد اما در کل اکثرا اینطور هستند .
اما گاهی بعضی از این مردها میان و هنجار شکنی میکنن و از تیر و طایفه خودشون زن نمیگیرن و میرن سراغ فارس ها ! اینجاست که مشکل بوجود میاد و اولینش هم مخالفت خانواده هست که بد به حال دختری که از روز اول مادر و پدر پسره ساز مخالف رو کوک کنند ! بیچاره میشه.... چون ترکها به هبچ صراتی مستقیم نمیشن ! اکثرا هم من دیدم کارشون به دعوا و جدایی ختم شده . کلا مردهای ترک اخلاق و خصوصیات خاصی دارند که قابل فهم با فرهنگهای دیگه نیست ! خیلی ها میگن غیرت و تعصب مرد ترم خوبه اما هر چیز افراطی باعث فساد میشه و غیرت مند بودن بیش از حد باعث دل زدگی زن و در نهایت خیانت میشه .....

خلاصه از ما گفتن بود ! یکی از فاکتورهای ازدواج موفق جدای از استثنا ها اینه که باز با باز کبوتر با کبوتر کند هم جنس با جفت خود پرواز ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, May 12, 2003

همه چیز از نوع ترکی :

نمیدونم چرا هر چیز زمخت و قُر و مهیب و خرکی که هست همیشه به ترکها نسبت داده میشه ! بعنوان مثال اگه چایی رو جلوی مهمون توی لیوان بدی , میگن چایی ترکی ریختی ؟ اگه شوخی خرکی بکنی , میگن شوخی ترکی کردی ؟ اگه موضوعی رو نفهمی میگن : مگه ترکی ؟ انواع جوک ها هم واسه این قوم نفرین شده ساخته شده : مثلا ترکه افتاد تو جوب زنگ زد !! ترکه دوزاری خورد بوق ازاد زد !! یا مثلا القاب جیوانات رو با ترکها عجین کردن ! به خر مگس میگن پرویز ترکه ! یا در ضرب المثلها هم شاهدیم باز رد پای ترکها میاد وسط : ترک اگر لقمان شود باز هم کلاس اول است .... حالا بحث سر اینجاست که خود ترکها هم باورشون شده واقعا چیزیشون میشه و به خودشون هم میگن ترک !! توجه کنید :

ناسیونالیسم ترکی :
آقا ما یه بار تو یه مجلسی بودیم که همه از دم ترک تشریف داشتن و طبق عادت دیرینه ترکها که مچل کردن عجم ها توی خونشونه , گیر داده بودن به فارسهای مجلس و برای چسی اومدن و به رخ کشیدن برتری نژادی شون داشتن داستان سرایی میکردند اونهم از نوع ترکی !! جریان از این قرار بود که یکی از فامیلها از مکه اوده بود و مفتخر شده بود به سنگ زدن بر شیطان و بری شدن از همه گناهان و سر پیری بود و معرکه گیری و حالا احساس شباب میکردن که در سن 60 سالگی شدن یک نوزاد یکروزه و مطهر از هر گناهی ! اما از بد روزگار عربی یا عجمی .. خلاصه مسلمانی ایشون رو بحای شیطان دیده بودن و با پاره آجر گذاشته بودن تو فرق سرشون و این شده بود برای ما دستاویزی برای مچل کردن ! طبق معمول هم که اگه یکنفر فارسی زبان بره تو مجلس ترکها فقط باید حرص بخوره یا زورکی لبخند بزنه به این جماعت سفیه , من و مادرم هم داشتیم همین کار رو میکردیم البته فرق من و مادرم این بود که اون بعلت همنشینی با این جماعت کلنگ , زبانشون رو هم یاد گرفته بود و کاملا میتونست بفهمه چی میگن و این هم یکی از امتیازاتش بود که بابام نمیتونست پشت سرش صفحه بذاره چون مامان میفهمید و ترتیبشو میداد ! خلاصه در همین حین فرد راوی رو کرد به جماعت و اینبار کلی منو تحویل گرفت و گفت یک چیز هم بگیم که فارسها هم بفهمن ... چنان روی این فارس بودن تاکید میکنن که یکی ندونه میگه از ناف ترکستان اومدن ایران ! بعد هم گفت : ما که ساکن تبریز هستیم " پایتخت ترکها " ترک نیستیم ! ما آذری هستیم و ترک به ساکنان کشور ترکیه گفته میشه !یکروز رفته بودیم اردبیل و داشتیم از دهاتی ها عسل میخریدیم ....
من گفتم مگه اردبیلی ها هم آذری نیستن ؟ پس چرا میگین دهاتی ؟؟؟
چون کلا افراد شهرهای دیگه همه از دم دهاتی هستن و فقط تبریزی ها متمدن و شهری هستن ! " دیگ به دیگ میگه روت سیاه "
خلاصه من تا اینو شنیدم چنان زدم زیر خنده که اگه مامانم وشگونی از باسنم نمیگرفت تا صبح خندیده بودم ... و همین هم باعث شد کلی به طرف بر بخوره و کانال رو عوض کنه و با همشهری هاش بحث رو ادامه بده !

از قدیم گفتن ترک اگر لقمان شود باز هم کلاس اول است !! حالا جریان چیه ؟ این ترکها رو جون به جونشون کنی ماهیتشون تغییر نمیکنه ! یعنی ممکنه ریخت و ظاهرشون مثل آدمیزاد بشه اما رفتار و خصوصا اخلاقشون تا صد سال دیگه هم همچنان ترکی باقی میمونه :

عموم با زن و بچه هاش اومده بود ایران و چون بچه هاش رو کسی ندیده بود همه جمع شده بودن که این کور و کجل هاش رو زیارت کنند ! دو تا دختر دوقلو داشت که 3 ساله بودن ! آقا این مهمونها نوبتی این بچه های بدبخت رو بغل میکردن , انگار که کره خر دستشون گرفتن چنان خر کیف میشدن و شیهه میکشیدن که آدم میمرد از خنده ! زنها شیشکی می بستن و مردها عربده میکشیدن تا اینکه قرعه رسید به پسر خاله بابام که یک آدم نخراشیده و مهیبیه ! یک صدای صاف و کلف و 4 رگه ای هم داره که آدم وحشت میکنه ! خلاصه تا این بچه رو گرفت یهو ذوق زده شد و شروع کرد بچه رو بالا پایین انداختن و باهاش یه قل دو قل بازی کردن و هرهر خندیدن و ترکی شعر خوندن براش ! تا دهنش باز شد و صدای نکرش بلند شد بچه بیچاره چشماش گرد شد و بعد هم بغض کرد و زد زیر گریه ! عموم هم که عشق بچه داره بدو بدو اومد و بهش گفت مریضی ؟ این شوخی ترکیا چیه با بچه میکنی .... هاهاها بازم دیگ به دیگ میگه روت سیاه ...
تجدد :
یکی از عموهای من بعد از 25 سال اومده بود ایران و طبق معمول هم که خانواده منو می فرسته دنبال نخود سیاه , شدم بادیگارد و راهنمای سیر و سفر این مرتیکه ترک متجدد ! روز اول که رفتیم بیرون و تا زمان برگشت فقط کم مونده بود ما رو کتک بزنن و ترتیبمون رو بدن ! این مردک شاسکول هر کسی رو میدید از انس و جن و حیوان و نبات بهش بیلاخ میداد ! سوار تاکسی میشدیم به یارو بیلاخ میداد و راننده ها هم که همه از دم جواد و لات و لوط هستن چنان خونشون بجوش می اومد که اگه من تفسیر نمیکردم عموم رو آش و لاش کرده بودن و خشتکش رو در می آوردن و میکشیدن رو سرش ! و یا هر جا زنی رو میدید دستشو میگذاشت پشت کمرش و مثلا هدایتش میکرد بیرون یا دستشو میاورد جلو برای دست دادن و همین باعث میشد همراه نرینه اش به رگ غیرتش بر بخوره و کار به خون ریزی بکشه .... خلاصه منم که دیدم کار داره به جاهای ناموسی و پزشک قانونی میکشه به بهانه ای بردمش خونه و شروع کردم تفسیر کارها که چیکار نباید بکنه چیکار باید بکنه و خلاصه چشماش از تعجب شده بود بابا قوری

خلاصه که من و ما قصد و مرضی نداریم و وقتی خود ترکها هم به خودشون ترک میگن ما که عددی نیستیم ......

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001