فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, March 31, 2003








بهشت زهرای تهران , بازار مکاره مردگان :

امروز از بهشت زهرا تلفن کردن و گفتن از فوت آقای ... 29 سال گذشته و شما یکسال فرصت دارید که بیایین و قبر این آقا رو دوباره بخرید و یا ما این قبر رو خراب میکنیم ! چون بطور قاتونی بمدت 30 سال هر قبر اعتبار داره و بعد از 30 سال قبرها رو خراب میکنن . وقتی پرسیدیم چقدر باید پول بدیم ؟ گفتن 2 میلیون تومان ! در صورتیکه قیمت گرونترین قبرها بیشتر از یک میلیون و دویست هزار تومن نیست !

اکثر ما ایرانی ها مردم مرده پرست و احمقی هستیم و به همین خاطر دولت دین سالار و آخوند پرور ایران از همین نقاط ضعف ما استفاده میکنه و پولهای کلانی رو به جیب میزنه ! باورتون نمیشه توی همین بهشت زهرای خودمون دلالی قبر تبدیل شده به پر سودترین نوع معاملات راکد در ایران ! طرف از ده بلند میشه میاد تهران و پولی رو که از فروش زمینها و گوسفندهاش بدست آورده رو قبر میخره ! در نقاط خاکی به قیمتهای 100 هزار تومن تا دویست هزار تومن ! به لطف دولت ایران و آرامش و آسایش و عدم مشکلات اجتماعی و خانوادگی و نبود تورم , مردم هم تند و تند از خوشی سکته میکنن در سنین بالای 35 سالگی و راهی سرای آسودگی میشن ! در عرض هر یکسال چندین قطعه پر میشه و این فرد که برای نمونه 5 عدد قبر خریده به قیمت 500 هزار تومن در طول سال میره عملگی و بنایی و حمالی میکنه و بعد از یکسال میاد و هر قبر رو به قیمت یک میلیون تومن میفروشه و 5 میلیون و 500 هزار تومن به جیب میزنه ! شما چه شغلی توی ایران سراغ دارین که در عرض یکسال بهتون 5 میلیون تومن سود بدون مالیات و دردسر بده ؟ طرف زرنگ هم باشه نمیفروشه و میگذاره وقتی که قبرهای اون منطقه پر شدند به نرخ یک و نیم برابر بفروشه در بازار سیاه دلالی قبر .
درست خوندین ! بازار سیاه معاملات قبر ! در سطح بهشت زهرا عده ای دلال هستند با داشتن موبایل و حتی ای میل و نوت بوک که میچرخن و کسانی رو که دنبال قبر هستند رو تور میزنن و قبر میفروشن ! این عده حتی به سنگ فروش و روضه خوان هم دسترسی دارند و همینطور رستورانهای درجه یک و سالن های برگذاری مراسم تشییع جنازه و سالگرد و .... برای مردم ساده اوح ایران !
جدیدا مد شده قبرهای دو طبقه و یا سه طبقه هم بفروش میرسه ! و همه اینها بر میگرده به حماقت عده ای از ایرانی های مسلمان نما ! من دین و عقاید مردم رو مسخره نمیکنم و فقط حماقتها رو بازگو میکنم ! چون مردم ما ادعای مسلمونیشون , کون آسمون رو جر میده و داعیه خداشناسی دارند ! اما همین دین اسلام مگه نگفته انسان به روح زنده است و این روح هست که باقی می مونه نه جسم ! و هر کس جسم رو بپرسته مرده پرست نامیده میشه و جزو گناهان کبیره ! پس چطوره که ما اینها رو میدونیم و بعد پولهای کلانی رو خرج میکنیم که چی ؟ مثلا فلان کس ما رو در جایی دفن کردند بعد ما رو هم بیارن بعد از مرگمون اونجا دفن کنن ! حالا طرف هنوز 30 سالش هم نشده اما از حالا میره قبر میخره و رزرو میکنه !
و یا عده ای پیر پاتال ابله میان و وصیت میکنن که بعد از مرگ ما رو تو حرم عبدالعظیم و قم و ابن بابویه و فلان و فلان و ..... دفن کنین که این امامان خیالی ما رو شفاعت کنن !
آخه پدر سوخته ها اگه شما مسلمون باشین که همین دینتون گفته که هر انسانی مسئول اعمال خودشه پس شما چه پیش ییغمبر دفن بشین چه پیش خفاش شب ترتیبتون داده ست و هر کاری که انجام دادین رو سرتون در میارن ! پس این دیوونه بازی ها یعنی چی ؟
این مادر پدر بزرگ من بعد از 110 سال که فوت کرده بود توی شهر تبریز دفنش کرده بودن و 40 سال بعد پدر بزرگم رفته بود و استخونهاش رو که باقی مونده بود لای کفن پیچیده بود و با گلاب شسته بود که به وصیت مادرش عمل کنه و آوردش و توی قم دفنش کرد !
یا همین مادر خودم !! پدر منو در آورد و هر جا که حس مذهبیش گل میکرد شروع میکرد که :
اگه کردم منو با کفن دفن نمیکنی ها حتما توی تابوت باید دفنم کنی ! انگار که آدم رو دفن میکنن زیر خروارها خاک آدم زندگی دوباره ای میگیره ! میبینین تو رو خدا ؟ باور کنین با پولهایی که ما خرج برپایی مراسم نعش کشی و جنازه پرستی میکنیم میشه دنیایی رو آباد کرد اما دریغ از کمی شعور ... اینها برای ما انسانهای قرن اتم و کامپیوتر خجالت آوره !

با این احوال خیلی خوش خیالی می خواد که عده ای دلشون رو خوش کنند به اینکه شعور مردم رفته بالا و میخوان متحول بشن ! همونطور که همیشه میگم ایران محاله از این وضع در بیاد و چندین نسل باید طول بکشه تا این جهالتها از بین بره و تازه اگر تا اون زمان ایرانی هم باقی باشه . تکبیر !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Sunday, March 30, 2003

به همتون حسودیم میشه

چرا ؟ چون امروز یکی از دستهام رو زدم نابود کردم و از نوشتن عاجز شدم !! حالا هم از بس پررو هستم که دارم یک دستی تایپ میکنم و تا مدتی از شر خزعبلات بی سر و ته و چرندیات من در امانید اما نهضت ادامه دارد ... زرشک به قول بامداد : ما کم نمی آوریم عزیزان زیاده هم عرضی هست ! به این راحتی از شرم راحت نمیشین . حالا هم چون حوصله نوشتن ندارم و دستم درد میکنه یه سایت بهتون معرفی میکنم که یک سال سر کار برین تا فردا که یه مطلب باحال براتون بنویسم . یک سایت تالع بینی به فارسی هست و جدا توصیه میکنم برین بخونین چون چند تا فایده داره :
1- آغایون گاگول و شاسکول یاد میگیرن چطور مُخ دختر مورد علاقه رو بزنن با استناد به ماه تولدش .
2- خانم های مشنگ یاد میگیرن چطور پسر بیچاره رو بگذارن تو آب نمک تا سر فرصت گوشه چشمی براش بیان .
3- پیرمردهایی که فیلشون یاد هندوستان کرده زودتر کامیاب میشن ..
4- یاد میگیرید که متولدین هر ماه از چه چیزهایی خوششون میاد و این کمک میکنه زودتر به نیات پلیدتون برسین و برین زیر یه خم
5- یاد میگیرین که چه چیزهایی دوستتون رو شاد میکنه و خلاصه داستان و چرندیات همیشگی مثل ازدواج موفق برای دختران ترشیده و زندگی سعادتمند برای زنان بی عرضه و کانون گرم خانوادگی برای مردان متعصب و احمق و از این جور چیزها که به دیدنش می ارزه . روی هم رفته خیلی باحاله ...
خوب حالا اگه آماده هستین اینجا کلیک کنین .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, March 29, 2003

شعور جنسی :

تا حالا شده برای خرید بعضی از مایحتاج خودتون دچار خجالت بشین و یا کلا از خرید منصرف بشین ؟ یکی از چیزهایی که گاهی خریدش مایه دردسره همین شورته ! این بابای من تا وقتی مامانم بود غمی نداشت اما بعد که مامان رفت , خرید شورت شد براش مصیبت عظمی ! آخه این آقا روش نمیشد بره بگه من شورت میخوام ! حالا اون به جهنم , دلیل اصلی این خجالتش از اونجا آب میخورد که ایشون ترک تشریف داشتن ... حالا چه ربطی داره ؟ الان عرض میکنم :
عمه من انگلیس زندگی میکنه و هر چند وقت این دغدغه بابای من رو علاج میکرد با فرستادن لباسهای زیر ! اما یک اشکال وجود داشت اونم این بود که خودش هم ترک تشریف داشت و در نتیجه مغزش پنچر بود ! چون سایز شورتها رو Medium میفرستاد و دم و دستگاه بابای منو در دستگاه پرس قرار میداد ! تا اینکه آخر من دلم واسه بابام سوخت و از رو رفتم و زنگ زدم گفتم : قربون شکل ماهت آخه مگه تو داداشت رو نمیشناسی که براش شورت عروسک میفرستی !؟ خلاصه که به تریج قبای خانم برخورد و گرفت شورت XXL فرستاد که برای گورخر مناسب بود ! اما موضوع وقتی پیچیده شد که از دهنم پرید و به بابا گفتم که اصلا خودم میرم برات شورت میخرم ! خوب من که در بی حیایی سابقه درخشانی داشتم و فکر میکردم این مهم رو هم میتونم به سلامت پشت سر بگذارم این وظیفه رو به عهده گرفتم و رفتم استار لایت .از شانس من هم فروشنده مرد بود و سرش حسابی شلوغ و هر چی به خودم فشار آوردم که برم جلو و تقاضای خودم رو عنوان کنم نشد که نشد تا اینکه سرش خلوت شد و اعتماد به نفسم برگشت سرجاش و رفتم گفتم :
برای سایز لارج شورت مردونه می خواستم ! مردیکه بی حیا هم یک لبخند معنی داری رو لب نشون و رفت و با یک دوجین شورت اومد ! یکم اینور اونور کردم و طبق اندازه گیری های ذهنی و چشمی حس کردم کوچیک باشه ! گفتم بزرگتر از این هم دارین ؟ انگار که متوجه نشده باشه منو فقط نگاه کرد ! دوباره گفتم ببخشید , بزرگتر هم دارین ؟ بیچاره چشم هاش 4 تا شد و گفت بله ... الان میارم ! رفت با یک سری دیگه اومد ! باز هم اینها به چشمم کوچیک بود و گفتم بزرگتر از اینم دارین ؟ این دفعه با چشمهای بابا قوری گفت : بله ؟؟؟؟؟؟
گفتم بزرگتر از این هم دارین ؟
- نخیر ... این بزرگترینشه ! برای آقاتون می خوایین نه ؟
نخیر ! برای پدرم ! پس من یکی میبرم نمونه اگه انداز ه شد میام و بیشتر میبرم ! مردک همچین منو تا آخرین لحظه نگاه میکرد انگار بهش فحش خوار مادر داده بودم ! حالا این به کنار ! بمناسبت زده شدن کلنگ پریود روانی اینجانب در سال جدید , بحث رو میبریم زیر یک خم :
آقا این بحث خرید نوار بهداشتی از همه بدتره ! فکرشو بکنین که فروشنده مرد باشه یا از این پسر سوسول فکلی ها ! چقدر احساس وحشتناکی به آدم دست میده وقتی میگی نوار بهداشتی میخوام ! طرف همچین نگاهت میکنه انگار داره یه فاحشه رو نگاه میکنه ! من فکر میکنم درست همون احساسی رو که آقایون موقع خرید کاندوم دارند رو میشه با همین احساس زنها برابر دونست ! گرچه این مسائل احمقانه فقط تو ایران غول شده برای ما ! مردم ما حاضرند ایدز و هزار جور مرض مقاربتی بگیرن اما حاضر نیستن برن داروخانه و کاندوم بخرن ! زنها هم حاضرن صد تا داروخانه رو بچرخن و در نهایت برن سراغ بقال سیبیل کلفت محله و ازش نوار بهداشتی غیر استاندارد ارکیده بخرن اما حاضر نیستن برن از داروخانه جنس مرغوب بگیرن ! حالا خوبه جدیدا این بقالها هم کلاس و فرهنگشون رفته بالا و توی نایلون سیاه میدن دستت قبلا که همینطوری تابلو میگذاشتن کف دستت و هری !

تو ایران همیشه این تعصبات مذهبی دست و پا گیر و اعتقادات و حجب و حیای احمقانه مشرق زمینی باعث مسائلی مضحک و در عین حال دردناک شده ! مردهایی که بخاطر عدم استفاده از کاندوم در موقع تماس جنسی دچار بیماری های دردناک و بعضا بسیار جدی مثل هپاتیت و ایدز میشن . بارداری های ناخواسته که ناشی از فقر فرهنگی هست و فقط با رعایت نکات بسیار ساده میشه ازشون جلوگیری کرد . زن بدبخت تا پای مرگ پیش میره و چندین هزار تومن پول خرج کورتاژ میکنه ... در صورتیکه میشد با یک قرص یا آمپول یا درنهایت استفاده از کاندوم چند صد تومنی از این همه اصراف و خطر جلوگیری کرد . هر چند وقت یکبار میشنویم عده ای جوون بر اثر مقاربت با دختری که آلوده به ویروس HIV بوده به بیماری ایدز مبتلا شدن ! یعنی این آدمها اینقدر احمق بودن که به یک دختر خیابانی اعتماد کردن و .... ؟ و بعد هم دختر بیچاره رو در قرنطینه ای که بی شباهت با سگدونی نیست زندانی میکنن و با زنجیر به تخت می بندن تا روزی که بمیره ! افسوس که مسئولان حکومت ایران جلوی پخش آمار مبتلایان به این بیماری رو میگیرن و هیچ اطلاعات و آگاهی هایی در هیچ کجا به مردم داده نمیشه تا مردم رو به پیشگیری وادار کنن! در ایران پسرها و دخترها باید در دوران بلوغ از زبان دوستان و همسالان خود بطور کاملا غلت و غیر اخلاقی با امور و مسائل جنسی آشنا بشن و تمام اونها هم با مساله خود ارضایی دست به گریبان میشن و چقدر از انرژی و وقت خودشون رو تلف میکنن به این دلیل که فقط پدر یا مادر خجالت میکشیدن به فرزندشون آگاهی لازم رو بدن گو اینکه خودشون هم نحوه رفتار درست با یک پسر یا دختر بالغ رو نمیدونن ... ولی در غرب حتی اگر والدین بچه ها رو آگاه نکنن , از دوران کودکی بچه ها رو در مدارس با این مسائل آشنا می کنن و جلوی بسیاری از فجایع و خطرات جنسی رو میگیرن .اما در عوض ما ایرانی ها فقط بلدیم صورت مساله رو پاک کنیم ! یکی از فامیلها پسرش رو برده بود آمریکا برای درس خوندن .در یکی از جلسات توجیهی حاضر شده بودن که به پسرها طریقه استفاده از کاندوم و روشهای پیشگیری از ایدز رو آموزش میدادن که پدره دست پسر جونشو گرفته بود و صاف آورده بود ایران که یکوقت از راه بدر نشه ! چقدر احمقانه ! یاد خاطره ای افتادم از مادرم که میگفت یکی از دوستانش از ایران بهمراه پسرهای 6 و 11 ساله اش اومده بودن پیشش و چون فصل تابستان هم بود زنها با شلوارک و رکابی بودند و پسر کوچیکه تا چشمش افتاده بود به یکی از همین زنها با سینه های برآمدش یهو داد زده بود : مامان مامان.... ممه .... و اون یکی پسره هم جلوی چشمهاشو با دستهاش گرفته بود تا این صحنه های بیناموسی رو نبینه ....
امید که روزی همه این معضلات حل بشه .. شاید اون روز جلوی خیلی از معضلات جنسی و پرداختن جوانان به مسائل بی ارزش جنسی گرفته بشه و شاهد نسلی سالم و سازنده باشیم .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Friday, March 28, 2003

جواد دولوکس :

- آغا فرشید : من فکر میکنم بری کیهان بچه ها یا سروش کودکان بخونی خیلی بیشتر فیض ببری تا بیایی خالی بندیهای منو بخونی , دیگه گنده گوزی پیش کشتون عزیزم . راستی جدیدا تو ایران کتابهای پلاستیکی هم در اومده . به مامان جونت بگو وان رو آب کنه و برو بشین تو وان و کتاب بخون .
- چاکر مهناز خانم گل و بلبل . کی به Modern Talking شما توهین کرد ؟ من خودم موسقی دانم .. از جواد یساری بگیر تا Death Metal همه چی گوش میدم . آدم یه روز که حالش گرفته شده میشینه جواد یساری گوش میده و به ریش این مرتیکه جواد هرهر میخنده ! یه روز هم نمیدونه انرژی درونیش رو کجا خالی کنه میشینه Death گوش میده ...
- fan vad jobbig du är, jag har sagt det ju förrut och säger igen en gång för alla, om jag kan svenska eller inte, eller var fan jag bor i världen är min sak och har inte med någon att göra
- سوسک عزیز Review جان :
اول اینکه من اصلا آدم های فقیر و جنوب شهری رو مسخره نمیکنم و نکردم از جیب آخوندا در آوردی این حرفها رو ؟ هر چی باشه حق آب و گل تهران با حنوبی هاست تا ما و تهران از جنوب به سمت شمال گسترش یافت ! اما این رو بدون که مرام و معرفت همون جوادهای جنوب شهری می ارزه به صد تا بچه پولدار بالا شهری بی غیرت و پست و آشغال ! درسته ظاهر و تیپشون دره پیتی هست و آدم رو به خنده می اندازه , اما هیچ وقت اونها رو نمیتونی با بالا شهری ها مقایسه کنی که فقط براشون عیاشی و لذت بردن مهمه و بس اون هم به هر قیمتی ... حتی لات ترین و خلافترین همون جنوب شهری ها باز توی وجودش مرامی داره که تو اون بالایی ها نیست ! اما این رو هم بدون که مشکل مالی هیچ ربطی به طرز لباس پوشیدن یا جواد و سکینه سُقرا بودن نداره ! منم یه مدت پول نداشتم حتی سال تا سال لباس بخرم اما نه جواد شدم نه اقدس نه زینب کوماندو ! چون سلیقه داشتم ! چیزی که تو وجود این آدمهای جنوب شهری کیمیاست ! آقا جون پول نداری دمپایی بخری ؟ دلیل نمیشه بری دمپایی قرمز یا سبز بخری . رنگهای مشکی و قهوه ای و سنگین هم هست با همون قیمت ! پول نداری لاک بخری ؟ نمیمیری که لاک نزنی ! بهتر از اینه که لاک اکلیلی بزنی ! پول ماتیک نداری ؟ حتما دلیل نمیشه که بری ماتیک ساویز بخری که با پیه گوسفند درست شده و رو لبهات میماسه میتونی رژ بزنی ارزونتر هم هست ! سایه نزنی نمیمیری اما وقتی سایه چشم اکلیلی میزنی خودت رو مضحکه قرار دادی ! برای نمونه زنی رو که لباسش رو برات مثال زدم از قماش اقدس , میتونه با پول کم اما با سلیقه خوب بهترین ظاهر رو برای خودش درست کنه : لباسهای مردم جنوب شهر از بعضی لباسهای مردم بالا شهر گرونتر هم هست ! درسته ظاهر نداره و دهاتیه اما قیمتهاش کم نیست . همون کفش های طلایی پاشنه بلند کلی قیمت داره اما منو بکشی عمرا بخرم ! و یا لباسهایی که با ملیله و منجق و مروارید و زری دوزی و ... تزئین شده کلی قیمت داره !! اینه که میگن فلانی سلیقه کوچه بازاری داره و اون طرف با سلیقه ست . حتما لازم نیست آدم پولدار باشه تا از جوادی بیرون بیاد . همون پولی رو که زنهای جنوب شهر خرج سر و وضع و طلاجاتشون میکنن هیکلت رو میخره ! النگویی که یک زن بالا شهری میخره نازک و هماهنگ با ظرافت دستشه ! اما النگوی اون زن بازاری اندازه قلاده سگ می مونه کلفت و سنگین فقط هم برای دک و پُزه ! لباس پوشیدن اصول داره : مثلا بگردی توی زنها 80% لباس زیرشون براشون اصلا مهم نیست و اکثرا وصله دار و در رفته و سوراخ سوراخ مثل جگر زلیخا میمونه ! و یا هماهنگی بین لباسهای ظاهر رو اصلا رعایت نمیکنن ! مثلا اگه دقت کنی تو یه مهمونی یا جشن عروسی میبینی زنی رو که کرست مشکی بسته و روش پیرهن نازک سفید پوشیده و سینه هاش با رنگ مشکی وق میزنه تو چشم هر بیننده ای ! این آدم رفته کرست خریده اما شعور نداشته که بجای مشکی سفید بخره ! طرف همون پول رو میده اما چون سلیقه نداره آشغال و بنجل و ناهماهنگ میخره . گل منگلی میخره , تیتیش مامانی میخره . هر چی رنگهای فسفری و ناهماهنگ میبینی تو تن اینهاست . پس این مسخره کردن نیست ! اینها فرهنگ و بینش انتخاب رنگها رو ندارن . جریان مصادره خونه امان پورها رو شنیدی ؟ کریستین امان پور بعد از سالها میاد ایران تا خونه پدریش رو ببینه و خاطرات کودکیش زنده بشه اما میبینه بنیاد مفت خوران " مستضعفان " خونه رو داده دست یک عده گره گوری و اونها با اون خونه چیکار کردن ؟ توی پارکینگ آغل گوسفند درست کردن . استخر رو گرفتن توش خاک ریختن و خرزهره کاشتن - توی شومینه کمد دیواری درست کردن و ... خوب این احمقها بینش این رو ندارن که استخر مال شنا کردنه نه ماله پرورش کاکتوس !
- شما آقای جک لندن : وقتی روزی اومدین ایران که امیدوارم هیچ وقت اون روز نرسه , احتیاج به دونستن این لغات احمقانه و مزخرف ندارین ! چون دهن به دهن گذاشتن با افرادی که این لغات مسخره و بی محتوا رو باب کردن مثل کوبیدن آب در هونگ میمونه : The Sky Is High ! خارج رفتن افراد هم دلالت بر شعور اونها نداره ! همونطور که دکترهایی داریم که از یک حمال و عمله هم بیشعورتر هستند و عمله هایی داریم که از یک دکتر و مهندس بیشتر شعور و فهم دارند ! درست مثل همین آغا شهرام خودمون که با قاطر چموش شباهت عجیبی داره . این آغا هم رفتن خارجه اما دریغ از شعور . جریان ترکه رو شنیدی ؟ بهش میگن همه دنیا رو بهت بدن چیکار میکنی ؟ میگه میفروشم میرم خارج ...

- اما جواب درخواستی : جناب آغا شه رام " شاه رام شده "
اون زمان که تو یه دستت تو شورتت بود و یک انگشتت هم تا ته تو سولاخ دماغت و مامان جونت بندری میگذاشت دهنت به جای همبرگر , من برگر کینگشم دوره کرده بودم , انگار تازگی ها جمالت به مک دونالد روشن شده که اینقدر دم از اون میزنی ؟ چقدر بهت دادن تبلیغشون رو بکنی ؟ این آهنگهایی هم که من نوشتم به گروه خونی تو نمیخوره چون شکل این حرفها نیتسی عزیزم ! این آهنگها کلاسشون از تو بالاتره که میری دم بازارچه گلوبندک و تصنیف های رو حوضی گوش میدی و خر کیف میشی . راستی بازم که ضایع کردی خودتو ... بازم خواستی چُسی بیایی که ترکیه هم رفتی و با ابرام سگ سیبیل هم عکس انداختی ؟ راستی اون " میکونی " نوشتنت منو کشته ... هلاک سوادتم . آدم خوب نیست به سرعت الینه بشه ! لااقل سواد و فرهنگ کشور و زادگاهت رو حفظ کن . آدم خوبه یه سوزن بخودش بزنه یه جوالدوز به دیگران . اما کلاس .. اتفاقا من کلاسم متوسطه . تو ایران هم که متولد شدم کلاسم خیلی رفته بالا چون ایرانی و آریایی هستم و از همه نژادها برتر . در ضمن نژادپرست هم هستم حالا حرفی داری ؟ مثل تو هم خائن نیستم که ملکه فزرتی انگلستان برای من بشه اسطوره . جریان شاهپور ریپورتر رو خوندی ؟ بخون برات مفیده . راستی این رو هم بخون تا بیشتر بسوزی ... . نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است .. هاهاها برای همینه که من ناراحت نمیشم از دست احمقهایی مثل تو .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, March 27, 2003

جواد شناسی بالینی :

پیرامون مطلب دیشب آقای محترمی پیغام گذاشته بودن مبنی بر اینکه معنی بعضی لغات رو نمیدونن! حالا نه اینکه اینها خیلی لغتهای درست و حسابی ای هم هست که این آقا تمایل دارن بدونن ! به هر جال لغتهایی که این آقا درخواست کرده بودن براشون با معنی و تفسیر مینویسم , البته در همون محدوده که خودم میدونم ! حالا شاید معنیش چیز دیگه ای باشه اما به ما که رفیقان " بد " اینطور تفهیم کردن .. هاها :

- جواد : به آدم بد لباس و دهاتی و بی سلیقه برای مرد گفته میشه . برای نمونه تیپ جوادی شامل : شلوار گل و گشاد - کفشهایی که پاشنه اونها خوابونده شده باشه - گرفتن تسبیح شاه مقصودی - کت چرم کوتاه با اپل های دوبل - پشت موهای بلند و لول شده - صورتی با ریش ستاری و بلوزی برنگ قرمز و اغلب یقه اسکی و تنگ و شال گردن سبز سیدی با کمربند باریک سفید .
- اقدس : به آدم بد لباس و دهاتی و بی سلیقه برای زن گفته میشه : کفش پاشنه بلند پهن سفید یا طلایی یا نقره ای از جنس ورنی با جوراب نایلون نازک مشکی یا بنفش - ماتیکهای پر رنگ جگری - عطر کُبرا - روسری چروک از جنس کرپ ژورژت - شلوار مشکی گشاد تترون - مانتوی چاکدار که از پشت کمر خورده آویزون - دکمه های طلایی به اندازه نعلبکی روی مانتو - ابروهای کت و پهن و نامرتب و ناخنهای با لاک اکلیلی و پوسته پوسته شده و جویده شده - لُپهای قرمز شده با رژگونه و خط چشم کت و پهن و نامیزون و تابلو با موهای شرابی یا سبز ....
- قاط زدن : مخفف قاطی کردن !
- خفن : یعنی نهایت چیزی - آخر هر چیزی ! گاهی هم بجای عبارت باحال بودن هم بکار میره : یارو قیافش خیلی خفنه ! عجب بیپ خفنی داره یارو ... چه دستبند خفنی !!
- چاقال : به پسرهای سوسولی که اطراف محله های جنوب شهر هاشمی و مجیدیه و نازی آباد و شوش و سد اسمال پرسه میزنن ! مثل جناب شهرام خان ! در واقع یک نوع تضاد بین ظاهر مردانه افراد پایین شهری با ظاهر دخترانه و دفرمه ظریف و تیتیش مامانی پسرهای بالا شهری .... به عبارتی به GAY هم گفته میشه !!
- تیریپ : شکل و ظاهر : تیریپ خطرناک : آدم خلاف !
- فنچ یا فنچول : آدم ضعیف - همون جوجه سابق !
- اُس : سر کار گذاشتن : یارو رو اُس کردم : سر کارش گذاشتم !
- داف - دافی : کنایه از دخترهای فاحشه و خیابان گرد !
اینم برای گل روی شما آقای جک لندن ! اما آدرسو اشتباه گفتی : خیابان آلپ بود دوراهی اورست - بن بست فوجی یاما - پلاک 666 !

این مطالبی که من نوشتم انگار باعث سوء تفاهماتی شده که باید روشن کنم بعضی ها رو ! اول اینکه من اصلا پر افاده نیستم و خودم هم از اینکه با این افراد ارتباط برقرار کنم گریزانم چون خود اونها باعث رنجششون میشه نه من ! اما متاسفانه این آدمها خودشون میان سراغم و دلیلش هم اینه که من اصلا نه خودم رو میگیرم نه کلاس میگذارم و تا حد ممکنه سعی میکنم مثل خودشون خاکی باشم " ادله ای بر برائت من " تا این لحظه هم هیچ کدوم از من دلخور نشدن .
اما شما آغا شهرام که به من گفتی تازه به دوران رسیده خودت از من بدتری چون خارج رفتنتو کردی چماق و با اون مثلا کوبیدی تو سرم که آره ما هم رفتیم خارج ... حالا اینجا رو داشته باش ... اینجوری حال میگیرن عشقی ! حالا اگه فکر کردی خیلی لاتی من از تو لات ترم و شورتتو پرچم حضرت عباس میکنم سره سه سوت جوجه لات ! گنده لات تر از تو رو هم شاس کردم . بعد هم اونی که تو بهش میگی بلند گو اسمش سابه ! همونی که تهرون بودی میذاشتی تو صندوق عقبت و باهاش جواد یساری و عباس قادری گوش میدادی و بابا کرم میرقصیدی و اقدس ها رو تور میزدی .. زیادی هم کلاس میگذاشتی Modern Talking گوش میدادی و تکنو هلی میزدی . اتولمونم خیلی ماله داداش طلبه بودی یه توک پا بیا با هم بریم سان فرانسیسکو ! یه نیش گاز که بهش میدی برات اوج میگیره . حالا خوردی میرزا مقوا ؟ هسته شو تف کن و دیگه هم واسه ما قرقره نکن که بچت خیاط در میاد ... . حالا هم یه نمه برات جواد یساری میام تجدید خاطرات فراغ ایران بشه و دندونات عرق کنه :
دست .... دست دست دست .. بیا ...
دستا شله ها بچه ها ... آها ... آه
تو به پاکی .. مثل آبی تو به شیرینی خوابی .. تو نجیبی مثل مریم .. بخدا عین سمایی .. عزیزم عزیزترینم .. ای پناه آخرینم من همونم که تو میخوایی .. تویی عشقم تویی دینم .. چادر سفیدی دلمو میبری .. به هر جا میری چرا منه نبری .. بیا بیا خوشگله دوری ز تو مشکله .. به خواسگاریت اومدم خوشگله .. دوری ز تو عزیزم مشکله .. بیا ای دختر بیا .. بیا سبزه رو دختر بیا .. بیا جون من بیا .. بیا تا با هم بریم کنار شط کارون .. سایه بون پیدا کنیم کنار شط کارون .. بشیم از چشم رقیبون پنهون .. سوار قایق بشیم میون شط کارون .. سبزه و بانمکی .. دله من تو رو میخواد دلبر و خوشگلکی بیا که تو رو میخوام .. ای سیاه مژگون .. حرف نداری والا .. آی منم مجنون میکشی عاشقاتو ای یار .. تاج سروری رو سرته ای یار .. تو دل ما رفتی ای یار یار یار یار .. لیلی لیلی لیلی جان لیلی قصه ها داری خیلی .. من فداتم والا والا والا خود میدونی خوشگلی لیلی .. بزنم به تخته .. بزنم به تخته رنگ و روت وا شده .. بزنم به تخته بزنم .. به تخته صورتت ماه شده .. هی بیا ... اگه توی آینه یه نگا میکردی .. چشاتو میدیدی رنگ دریا شده .. دختر حاجی الماس .. تیپ میزنه چپ و راست .. باباش خبر نداره .. همیشه اینجا اونجاست .. دست بسر کردنش .. بابا لنگه نداره .. تو هر جشن و مهمونی .. وعده های پنهونی .. چادری از خونه میاد .. فقط فکر شیطونی .. چادر سیاهشو تا میکنه .. دامن کوتا کوتا تن میکنه .. تا سر قرار میاد قمیش میاد ناز میکنه .. حرف حاجی که میشه نق نقو سر میکنه ..
زت زیاد ...
اون آقایی که سوال کرده بود چرا با مطالب گل و بلبل من کسی اینجا به من فحش نمیده الان جوابشو گرفت !!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, March 26, 2003

اول از همه جواب چند نفر رو بدم :
- آقای محترم من نرفتم شیرخوارگاه . زنگ بزن به 118 .. اطلاعاتم ناقصه !
- آغای عزیز : من خودم اعتراف کردم که لوس و ننر بار اومدم و به همین خاطر از دست مادر و پدرم دلخورم چون حالا که دست چپ و راستمو شناختم , مثل خر تو گل گیر کردم . پس اون مخ تعطیلت رو از کمی به تحرک بنداز تا درک کنی چی می نویسم . راستی می دونی چرا ناراحت شدی ؟ نقبی به وجدانت بزنی معلوم میشه چرا ؟! آنکس که حساب پاک است ... طلا که پاک است ..... گرفتی ؟
- سحر جان : من نمیدونم چه بلایی سر سایتت آوردی ؟! احتمالا چند تا دوست پسر توش قائم کردی که درست بشو نیست ! چیزه دیگه خواستی در خدمتم .
- آغای پرند پارسا : کسی نگفت شمالیها پدر سوخته هستن ! فقط گفتم اون عده که به تور ما خوردن خیلی حروم زاده بودن !
- پوچستان عزیز : اُسکل بودن مالیات نداره ! ما هم سنمون با عقلمون هماهنگی نداره .. هاها

اما فصل گل و سبزه هست و ما هم کمی بزنیم به گل و بلبل و دشت و صحرا :
گاهی اوقات حماقت بزرگترین نعمتیه که خدا به آدم هدیه میکنه ! این نعمت بزرگ باعث میشه روی آدمها پر افاده چنان کم بشه که دیگه اظهار وجودشون نیاد .... از قدیم هم گفتن پیدا کردن دوست و رفیق باید همیشه هماهنگ با فرهنگ آدم و سطح طبقاتی و خلاصه این جور چیزها باشه تا یکی از طرفین احساس خلاء روحی و کمبود و دیگری احساس حماقت نکنه ! مثلا فکر کنین دو نفر با هم دوست بشن که یکی فرهنگ نازی آبادی داره و یکی فرهنگ سعدآبادی ! چی از این دو تا در میاد خدا میدونه ! شاید خیلی از شماها بگین که مهم اینه دو طرف همدیگه رو درک کنن اما وقتی که در خیلی مواقع تو نمیتونی هیچ نوع سنخیتی بین خودت با اون طرف پیدا کنی میشه حکایت ما :
من در بین امت رجال چند عدد دوست دارم که بعضی از اونها شدیدا آنتیک هستن ! یکی از اونها پسری هست که از دوران دانشگاه باهاش فقط ارتباط دوستانه و گذرا دارم و خیلی آدم بامزه ای هم هست . از اون تیپ هاست که اصلا تو باغ نیست و تو عوالم هپروت و جبروت و ناسوت و لاهوت سیر میکنه . امروز بعد از مدتها زنگ زد که میخوام بیام عید دیدنی خونتون ... خدا خفش کنه ! چون میدونستم چه اتفاقاتی پیش میاد هر چی گشتم دنبال بهانه ای برای دو در کردنش چیزی یافت نشد و خلاصه مجبوری گفتم : تشریف بیارین ... میدونستم تا چند دقیقه دیگه چه بلایی سرم میاد ... اول اینکه بارون سرکوفت و متلک بود که تا چند ماه رو سرم باریدن میگرفت و بعد هم مچل کردن این بنده خدا ...
یکساعت بعد بود که زنگ زد و گفت اسم کوچه و خیابونتونو یادم رفت بپرسم ... آدرس دادم و نیم ساعت بعد پیداش شد .. خواهرم از تو آیفون دیدش و همونجا از خنده ترکید و ولو شد رو زمین ... حالا منم خندم گرفته با این همه گفتم : خاک تو سرت نخند ! زشته .. اون یکی هم اومد دیدش و فکر کرد اشتباه شده و از این گداهاست که زنگ میزنن و پول جمع می کنن بنام کمیته امداد و در واقع برای جیب خودشون , بعد که فهمید دوستمه اونم غش کرد و بعد تازه نوبت من بود که شروع کنم به التماس کردن تا حفظ آبرو کنن و اونها هم شروع کردن دور گرفتن و خلاصه تا تیغشون میبرید ما رو تیغ زدن و خلاصه صبر کردیم تا بیاد تو .. 5 دقیقه بعد راهنمایی شد داخل ...
کت شلوار گل و گشاد قهوه ای رنگ و ته ریش آخوندی و موهای آب زده با فرق راست ... با عرض معذرت " یک جواد تمام عیار " تا میتونستم خودمو سپر میکردم تا قیافش کمتر دیده بشه و باعث نشه یکوقت انفجار خنده صورت بگیره .. با این همه خواهرم اولین تیکه رو اومد :
کت شلوارتونو از کجا خریدین ؟ دوستم هم که خیلی آدم ساده ای هست خیلی جدی و با اعتماد بنفس کامل جواب داد : خوشگله نه ؟ اینو 2 سال پیش خریده بودم ولی وقت نکرده بودم بپوشم گفتم امسال بپوشم ...
تعارفش کردم داخل اتاق پذیرایی .. اینم که اصلا رو در واسی و خجالت نمی دونه یعنی چی فوری رفت چهار زانو نشست وسط مبل 4 نفره و منتظر تا پذیرایی بشه ....
براش بشقاب چیدن و میوه و شیرینی و آجیل و قهوه و تنقلات رایج و آقا هم شروع کرد کمبود ویتامینهاش رو جبران کردن و هی می خورد و مدام هم حرف میزد .... ما هم نشسته بودیم دورش و شده بود مثل این معرکه گیرهای سید اسماعیل ... این میگفت و ما غش غش می خندیدیم :

- شما چقدر با کلاسین .... من به خواهرم میگم برام چایی بریز نمی ریزه میگه خودت بیار نوکر بابات زن عموی سیاه سوختت !!
- چقدر آرایش کردین ؟ من اگه خواهرمآرایش کنه کتکش میزنم ! چه معنی داره دختر آرایش کنه ؟
- چقدر باسلیقه هستین این خواهر من همه لوازمش ولوئه رو زمین و من هر چی رو ببینیم یراست میندازم تو سطل آشغال .... از کش سر تا جوراب و لباس و ساعت و ....
دیدم زیادی داره تحریک میکنه احساسات اطرافیانم رو که ازش پرسیدم : خوب دوست دختر جدید پیدا نکردی ؟ انگار داغ دلش تازه شده باشه شروع کرد :
- این دخترها خیلی خنگ هستن ... آدم میره باهاشون دوست میشه آدمو میذارن تو رزرو و با ده نفر دوست میشن بعد تازه وقتی احساسات عاشقیشون تحریک شد میگردن از بین اونها انتخاب کردن .....
بعد از چند دقیقه دوزاریش افتاد چه گندی زده اومد مثلا درستش کنه :
آره حالا همشون خنگ نیستنا ولی در کل دخترها احمق هستن !! " رید " منم هی وسط حرفاش پارازیت ول میدادم که بس کنه ولی بیخیال نمیشد :
- آره من با یه دختره دوست شدم و هی براش کادو میخریدم بعد از دو هفته یهو غیبش زد . الان دیگه به این نتیجه رسیدم که دخترو باید فقط ..... و بعد هم ولش کرد ... اصلا عمرا دیگه برای دختری کادو بخرم !
دیگه رسید به اینجا مجبور شدم به بهانه کامپیوتر ببرمش تو اتاقم وگرنه جنازش میرفت بیرون .. خلاصه 3 تا از کامپیوترهای ما رو به هم شبکه کرد و بعد هم یه چایی ترکی خورد و دیگه بلند شد بره ... همین رفتن یکساعت و بیست دقیقه طول کشید :
- اینجای دیوارهاتون ترک خورده .. منم اتاقم تو شرکت اینجوری بود زشت شده بود بعد گرفتم کل رنگهاشو کندم تا درست کنن , دیدم درست نکردن بعد با پنجول گچهاشو کندم و دیگه مجبور شدن درستش کنن بعد بچه های مرکز بالاش کاغذ زدن که این محل بوسیله جانور درنده ای بنام کامیارونوزوروس خورده شده ....
- کامیار جان , مسافرت نمیری ؟
چرا اتفاقا میخواستم برم کرمونشاه بعد دیدم جنگ شد و نرفتم ! البته حالا که شنیدم آمریکایی ها موشک زدن اونجا حتما میرم چون موشک خاصیت موج داره و آدم موجی میشه ! برای همین میخوام برم که یه موشک کنارم بخوره تا موج انفجارش منو بگیره و شاید عاقل بشم ....
خواهرم گفت : ببخشید شما دچار ششوک شدین مگه ؟
- آره بچه بودم کلی برق منو گرفته یا میخ تو پریز برق میکردم یا سیم های تلویزیون و یخچال رو میجویدم و برق منو پرت میکرد تو در و دیوار ....
- چرا پیشونیت کبود شده کامیار ؟
هیچی نیست , مال مرکزه ! یه در آلومینیمی داره بعد هر بار من میخوام برم از اتاق بیرون کلم میخورده تو در و جای سرم حک شده روی در !! اینم جای اونه !
راستی فهمیدی پام شکست ؟
نه !! چطوری ؟؟؟
با اتوبوس تصادف کردم پرت شدم تو جوب خیابون ولیعصر و مردم اومدن درم آوردن ! بابام گفت کاش میمردی 16 میلیون دیه میگرفتم و ماشین میخریدم ! حالا مجبور شد یک میلیون خرج پام بکنه ! فعلا هم بیرونم کرده و گفته تا پولمو ندی راهت نمیدم !
- اه ! تلفن بیسیم دارین ؟ این بابای منم رفت از گمرک خرید بعد دید که همش دست ماست برش داشت و گفت پول تلفن زیاد میشه حالا خوبه همه پولو من میدم بعد هم رفت تلفن شماره گیر چرخون آورد .....
چه استخر قشنگی .. من آخرین بار رفتم شنا کنم پریدم تو آب و بعد هر چی زور زدم رو آب نیومدم و زیر آب موندم و داشتم میمردم که نجاتم دادن ....

خلاصه کنم تا این مدتی که این جونور اینجا بود اینقدر حرف زد و ما رو خندود که شاشیدیم به خودمون .... حالا جالبه که بدونین همه این حرفها رو در کمال جدیت و بدون شوخی میگفت و اصلا بحث خنده در کار نبود . اسم خودش رو هم گذاشته کامیار Transparent !! یعنی از بس بی شیله پیله ست که شفافه ! خدایا چه موجوداتی خلق کردی ... هاهاهاها خلاصه که بگردین هم سطح خودتون دوست پیدا کنین !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, March 25, 2003

از صبح مثل این دیوونه ها نشستم پای اینترنت و صد و سی و پنج تا کانال تلویزیون و دارم موش و گربه بازی عراق و آمریکا رو دنبال میکنم ! شده مثل این فیلم های هندی که یک دور آدم خوبه میزنه طرف رو شل و پل میکنه و بعد نوبت آدم بده می رسه که میزنه دهن اون یکی رو اتوبوس دو طبقه و مینی بوس می کنه ! بعد از 14 ساعت گوش دادن و دیدن اخبار و جمع بندی تمام اطلاعات به این نتیجه رسیدم که همشون از دم زر میزنن و مزخرف تحویل آدم میدن ! هنوز 5 دقیقه نگذشته که BBC میگه فلان شهر رو گرفتن و از اونور CNN اعلام می کنه هنوز شهر دست عراقی هاست و بعد یهو الجزیره اعلام میکنه عراقی ها آمریکایی ها رو عقب روندن و خلاصه شلم شوربا شده . آقا این حال و هوا منو عجیب یاد دوران موشک باران تهران انداخته در سال 1365 با خاطرات جذاب و بیاد موندنی و گاه تلخش :

اون زمان اکثر تهرانی ها پناه بردن به شمال ایران . کسانی که ویلا داشتن خوش به حالشون شده بود و فقط لوازم ضروری رو برمیداشتن و میرفتن اما اونهایی که هیچ کس و هیچ چیزی اونجا نداشتن خر و باقالی بار میگذاشتن ! یادمه ویلای ما پر شده بود از فک و فامیلهای آنتیکمون و نزدیک چند ماه این طایفه قور شده عتیقه رو تحمل میکردیم .... اما این مامان من هم که با ایل و طایفه ترک بابام سازگاری نداشت جفت پاهاشو کرد تو یه کفش و بابا رو مجبور کرد واسه ما خونه جدا بگیره و ما رفتیم یک قسمت شهر و اونها هم موندن همون جا ! صاحب خونه یه زن روستایی خیلی دوست داشتنی بود با دو تا دخترش . بیچاره چقدر با دیدن کارها و رفتارهای عجیب و غریب ما شاخ در میاورد !بعد از یکی دو هفته زمزمه مدرسه رفتن شروع شد و دولت هم اعلام کرد که مدارس شهرستانها وظیفه دارن که شاگردان تهرانی رو ثبت نام کنند و خلاصه ما هم رفتیم مدرسه !
دبیرستان خیلی با حال بود ! فکرشو بکنین که یه تهرانی مورد دار و معلوم الحال و منحرف بلند بشه بره بین یک مشت بچه دهاتیه ساده و گره گوری و همه مدرسه رو سر یکماه از راه بدر کنه چی میشه ؟ هاهاها .... آقا روز اول که ما قدممون رسید به دبیرستان تمام بچه ها ریخته بودن دورم و مثل ندید بدیدها نگاهم میکردن . من که توی این مسائل کم نمیارم , اونجا شدیدا احساس کمبود و حماقت میکردم و از اینکه هزاران چشم به من خیره شده بود احساس بدی داشتم . این قوم آدم ندیده اسم " تهرانی " روی من گذاشتن و هر جا هم که می خواستن صدام کنن میگفتن تهرانی . به معلم هاشونم دبیر میگفتن ! اونم با لهجه " دِبیر " خاک بر سر دبیرهاشون که اونها هم به من تهرانی میگفتن ! حالا مگه تو مخشون میرفت که بابا من اسم دارم ! جاتون خالی چنان آبروی این تهرانی ها رو تو اون مدت بردم که حد نداشت ... آقا اینا فکر کرده بودن من از پایتخت رفتم تو شهر اندازه کون مرغشون و خر خونم و درسم عالیه ! همون روز اول منو صدا کردن پای تخته : تهرانی بیا درس جواب بده ! دیگه نمی دونستن که سر جریان این موشک بارونها 2 ماه تمام پشتمون باد خورده بود و مدرسه تعطیل بود و مدام هم از من درس می پرسیدن و منم مثل خر تو گل گیر میکردم ! خلاصه طوری شد که منه بیچاره رو دادن دست یکی از خرخونهاشون تا باهام گار کنه ! یادم نمیره روزی که ما میخواستیم با هم مثلا درس بخونیم .... از لای کتابهای من عکس دوست پسر و نامه های عاشقانه و عطر آگین و گلهای خشکیده و عکس های سکسی و .... در می اومد و تو کیفم هم پر بود از لوازم آرایش و سیگار و Play Boy و آلات ممنوعه و .. خلاصه کنم سر 2 هفته این بچه خر خون بیچاره رو ما چنان از راه بدر کردیم که اینم افتاد تو خط ما و درس رو بی خیال شد ... درست زمانی که کم مونده بود گند کارهای من در بیاد اعلام کردن آتش بس شده و برگشتیم تهران .
از عجایب اونجا براتون بگم که تاکسی بود یک تومن و پنج زار ! یعنی هر جا میرفتی همین اندازه ازت میگرفتن حالا من قلکی که با خودم برده بودم اونجا اون زمان توش سه - چهار هزار تومن پول خورد بود و منم هر روز یدونه یک تومنی با یدونه 5 زاری در میآوردم برای پول تاکسیم . اما این حموم کردم مصیبت داشت ! تو اون خونه خراب شده حمام وجود نداشت و باید میرفتیم گرمابه ! چقدر هم نفرت انگیز بود ! 6 ساعت که باید میشستی تا نوبتت بشه حموم زنونه هم که اسمش روشه که هر کی میره زیر یکساعت نمیاد بیرون ! اکثر زنها میرفتن قسمت عمومی ! اما ما میشستیم بریم نمره که 20 تومن بود و عمومی 10 تومن ! بعد که نوبتت میشد , صاحب حموم با یه ظرف پرمنگنات میرفت تو مثلا ضد عفونی میکرد و بعد میگفت برین تو ! از یک در وارد میشدی توی یک راهروی کوتاه 4 در 4 متر که دو طرفش سکو داشت و مثلا رخت کن بود ! بعد لخت میشدی و میرفتی توی حمام ! یک اتاق نسبتا بزرگی بود که دیوارهاش کاشی کاری بودن و سکو داشت و دوش و کاسه و از این مزخرفات و از وان و این چیزها خبری نبود ! حالا فکر کنین که ما عادت داشتیم تو وان آب پر کنیم هر روز و ...! خلاصه این مامان منم دنبال ما بود و مثل لباس ما رو میچلوند و حموم میکرد و بعد تازه مصیبت لباس پوشیدن شروع میشد ! سر منو بزنن توی جایی که گرم باشه یا دم کرده باشه از بخار , لباس نمیپوشم اونم با تن خیس ! چندشم میشه ! خلاصه این مامان بیچاره من با یک وضعی تن ما لباس میکرد ! بعد که هوا گرمتر شده بود دیگه من نمیرفتم و همون جا تو حیاط با آب سرد حموم میکردم و این زن صاحب خونه هم شوکه میشد که چجوری این بچه حغله با آب سرد حموم میکنه ؟ بیچاره نمیدونست این مامان من اسکیمو بوده و پوز منو زده و زمستون و تابستون هم با آب یخ حموم میکنه ... هاهاها هی میگفت : آووو کیجا جان سرما می خوریا ....
اما این خواهرم که ازم کوچیکتر بود تو این مدت لهجه پیدا کرده بود بر اثر رفت و آمد و همنشینی با بچه های اونجا و اگه چند ماه بیشتر اونجا می موندیم دیگه کاملا زبون اصلی میشد . یا اون یکی میرفت تیپ میزد جون خودش و جلوی این دهاتی ها افه می اومد و پُز گوزی میداد ....
خلاصه که دورانی بود بیاد موندنی . اما جا داره از عده ای از مردم پدر سوخته شمال کشور گله ای هم کنم که توی اون مدت تا دستشون اومد چپوندن تو پاچه تهرانی ها , هر چی جنس بنجل داشتن و به نون و نوایی رسیدن . . ! یادم نمیره که چقدر گرون حساب میکردن مواد غذایی رو با ما برای نمونه تو شمال یک نوع سبزی رشد میکنه که تو هیچ جای دیگه نیست ! اسم این گیاه هست سِرسِم که بی نهایت معطر و خوشمزه و به جای ما که توی ماست بُرانی اسفناج میریزیم اینها سرسم میریزن و سیر ! یادمه دسته های کوچکش رو اون زمان میفروختن 50 تومن ! در حالی که این گیاه خودرو بود ! یا میرفتی ساندویچ بخری لای نون لواش سوسیس میگذاشتن و به اسم ساندویچ محلی میدادن به خوردت ! قیمتشم یادمه : 25 تومن ! در حالیکه همون رو تهران با نون بُلکی میدادن 15 تومن ! گوجه ها هم همینطور ! اون زمان گوجه فرنگی نایاب شد و هر چی گوجه سبز و کال بود رو دادن به خورد تهرانی ها حالا خوبه بدونین قسمت های سبز گوجه فرنگی سمی هستن ! امیدوارم یه روزی هم این روس ها به بهانه نفت شمال موشک بریزن سر این کله ماهی خورا تا صدای آووو آووو شون بلند بشه و بلند بشن بیان تهران تا خوب ترتیبشونو بدیم .
درس اخلاقی :
از من به همه شماها که ننه بابا شدین نصیحت که بچه هاتون رو بچه ننه و لوس و ننر بار و لای پر قو بار نیارین ! بذارین بچه ها کمی هم سختی بکشن و ناز پرورده بار نیان مثل ما که این مامان ما با دوستی های خاله خرسه گونش زندگی رو هم به خودش هم به ما تلخ کرده بود . آدم هر چی فیس و افاده داشته باشه تو اینطور مواقع بدتر زجر میکشه . مثلا فکر کنین یه آدم جواد که تشنه میشه میره از این منبع های آب صلواتی که بهش یک لیوان آویزونه و 1000 تا عمله باهاش آب خوردن آب میخوره و کیف هم میکنه ! اما یک نفر مثل من که تشنه میشه و بخواد آب بخوره و لیوان نباشه باید تشنه بمونه ... زندگی مثل نمودارهای آماری می مونه مدام در تلاطم و پستی و بلندی هست , گاهی بالایی گاهی پایین پس چه بهتر که آدم هر دو نوع زندگی رو تجربه کنه تا آماده باشه بقرای سختی ها .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, March 24, 2003

kra dig, du frstod inte igen, hur mycket har du tnkt p inlget? sg till din mamma att ta p tr fr dig
1- jag reagerar som mig sjlv, det r du som r apa
2-man har internet i badrumet ox numera
3-hur vet du att jag har inte varit det din geni?
4-du har rtt, jag kan inte vara 27 men jag r verken 16 eller 25 heller
5-jag har inte s mycket tid , tvrtom som du tror
6-det med
7-du behvde inte sga det, jag visste redan. jag tycker om dig med
8- jag har inget personnr, s frsk inte
jag r som jag r, om du inte gillar det s besk inte min sida, om du vgar, sg frst vem du r.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~



اعتراف به گناه :

آقا من یه خاله دارم که خیلی دوستش دارم و خیلی با هم جور هستیم . اما تا دلتون بخواد سر به سرش میذارم و حرصش رو در میارم ! مثلا این خالم از بوی سیر متنفره و منم که عاشق سیرم , مخصوصا سیر ترشی , هر وقت که حماقت خونم زیاد میشه میشینم چندتا سر سیر ترشی میخورم و بعد هم بلند میشم میرم دیدنش ! اونم که مثل خودم خیلی ُرکه همون دم در موقع ماچ و بوسه فرار میکنه و میگه خا تو سر تو که سال تا سال نمیایی اینجا حالا هم خیر سرت اومدی حتما باید سیر کوفت میکردی ؟ هاهاها ....
یا ....
توی فامیل کافر ما , تنها پیغمبرمون همین خالمه که نماز میخونه و قرآن و سفره ابوالفضل و خیرات و این چیزها و بقیمون مرخصیم ! هر وقت هم که من برم پیشش و شوهرشم باشه بیچاره عزا میگیره چون میدونه من و شوهرش که به هم می افتیم میریم تو نخ پیغمبر و خدا و امام و ... بعد هم گیلاس گیلاس میریم بالا و شروع میکنیم جوک گفتن درباره این موجودات ... و اونم مدام راه میره و تسبیح میاندازه و ما رو نفرین میکنه .
اما امثال عید چنان بلایی سرش آوردم که هنوز که هنوزه یادم می افته غش غش میخندم ...
جریان از این قراره که : یک هفته مونده به سال تحویل قرار شد که من و خالم با هم سبزه سبز کنیم و مال هر کی پر پشت تر و بهتر شد اون یکی باید به اون یکی یه سکه بده ! خلاصه منم که سرم درد میکنه واسه این کارها هر جور محاسبه کردم دیدم که فقط 3 روز طول میکشه که گندم ها جوونه بزنن حالا سبز شدن و پر پشت شدن پیشکش ! این بود که دست به دامن نبوغ مخرب و ذات خرابم که از بابا جونم بهم ارث رسیده شدم و کلک زدم و کمی کود شیمیایی قاطی آب این گندم ها کردم صبح به صبح ! این کود به کود شکری هفت عنصره معروف هست و تاثیر وحشتناکی داره تو رشد گیاهان و من برای گلهای یاس از این کود استفاده میکنم که گلها رو به اندازه ته استکان درشت میکنه و بی نهایت معطر .
خلاصه شروع کردم و آقا سر یک هفته نشده این سبزه های من مثل ریش و پشم آخوندها بلند شدن ! در عوض مال خاله ام عین کله آخوندها کچل باقی موند و هر روز هم زنگ میزد و می پرسید چقدر بلند شده مال تو ؟ منم میگفتم فلان قدر و اونم قاطی می کرد و حرض میخورد و تق گوشی رو قطع میکرد ! تا اینکه یک هفته نشده طاقت نیاورد و اومد پیشم تا ببینه من دارم دروغ میگم یا اندازه هایی که میگم حقیقت داره ؟! خلاصه وقتی که سبزه ها رو دیده بود نزدیک بود سکته کنه و من شرط رو بردم و سکه رو گرفتم . امروز هم که خالم اومده بود عید دیدنی تا چشمش افتاد به سبزه من که 40 سانت رشد کرده بود , داشت خون خونشو می خورد که چرا سبزه های اون اینطوری کچلی در اومده و کم پشت , اما ماله من شده جنگل آمازون !
آخر زد تو نفطه ضعف من و گفت به خاطر مامان بگو چیکار کردی و خلاصه منم اعتراف کردم و سکه رو هم پس دادم !!! دیگه بماند که خالم کم مونده بود سبزه های منو از بیخ درو کنه هاهاها ..... به شما هم جدا پیشنهاد میکنم از کود شیمیایی استفاده کنین برای رشد سبزه هاتون البته سیزده بدر احتمالا گندم درو میکنین ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Sunday, March 23, 2003

شیوا کماندو :

صبح تا شب تلویزیون داره اخبار جنگ نشون میده و آدم رو یاد دوران جنگ ایران و عراق می اندازه حالا با این اوضاع و احوال ما چرا ساکت بشینیم ؟ منم میخوام از خاطرات کماندو بودنم تعریف کنم ... آقا من از جنگیدن و تفنگ بدست گرفتن و خلاصه چیزهای مخرب خیلی خوشم میاد و لذت میبرم از کارهای Action ! بی اغراق عاشق شکار هستم و تا امروز فقط یه کل " بُز کوهی " زدم اما بعد که دیدمش یک شبانه روز گریه کردم و دیگه بیخیال این کارها شدم هاهاها . امروز وبلاگ این ویران در به در شده رو می خوندم به مطلبی اشاره کرده بود که منو یاد قدیما انداخت :

توی مساجد حدود هفت - هشت سال قبل به بسیجی های زن و مرد تیراندازی یاد میدادن , الان رو نمیدونم اما اون زمان کسانی که عضو دائم بسیج میشدن براشون یک دوره تیراندازی و آشنایی مختصر با تجهیزات رزمی میگذاشتن . منم که سرم درد میکرد برای این دیوونه بازیها بعد از کلی چک و چونه زدن با بابا و مامان , همراه یکی از دوستام رفته بودم و عضو شده بودم فقط برای اینکه بتونم از این کارها انجام بدم . توی این دوره ها کلاسها تئوری میگذاشتن و بعد دوره های عملی شروع میشد ! کلاسهای عملی - آموزشی خیلی جالب بود و منو حسابی ذوق مرگ میکرد . توی این دوره ها تیراندازی با اسلحه کُلت و کلاشینکف و ژ - 3 رو آموزش میدادن و چند نمونه هم نارنجک و آشنایی با مواد منفجره و چیزهای مزخرفی که بعدها خیلی بدردم خورد :
توی کلاسهای آموزشی دوره هایی هست برای آشنایی با مواد منفجره مثل تی ان تی و بمب های پلاستیکی و طریقه فعال کردن دینامیت و چاشنی گذاری و آشنایی با مواد منفجره خمیری و .... مثلا اینکه دینامیت طعم شیرینی داره و یا تی ان تی رو وقتی که آتش میزنن منفجر نمیشه و فقط میسوزه و دود میکنه ! و همینطور یکسری دوره های Surviver که من فکر میکنم دونستنش برای هر کسی لازم باشه !
برای تیراندازی یک روز ساعت 6 صبح همه رو جمع کردن توی یک اتوبوس و بردن به میدان تیر در خارج از تهران . تا جایی که یادم مونده محلش کمی جلوتر از کارخانه مینو بود سمت راست جاده کرج . وقتی رسیدیم همه رو صف کردن و به هر نفر یک سلاح کلاشینکف یا همون AK - 7 با 20 عدد فشنگ جنگی دادن و فرستادنمون روی سکوی تیراندازی . نمی تونم حالمو براتون بگم که دست گرفتن اسلحه ای که توی فیلم ها میبینی و میخواهی باهاش تیراندازی کنی چقدر وحشتناکه ... قلبم همینطور میزد و خودم رو نفرین میکردم که چرا اومدم ! اما با این همه خودم رو نباختم و طبق آموزشهایی که داده بودن شروع کردم به پر کردن خشاب و بعد هم مسلح کردن اسلحه و نشستن به طریق نشانه روی و بعد هم گذاشتن اسلحه روی تک تیر و آتش با فرمان یک زینب کماندو ... حتما فکر میکنین صدای وحشتناکی داره ؟
اما باید بگم اصلا صدایی نمیشنوین .. هاهاها چون بقدری صداش بلند هست که بطور مقطعی کر میشین و صدایی حس نمیکنین و تا 5 ثانیه بعد از شلیک هم گوشتون چیزی نمیشنوه . اسلحه کلاشینکف خیلی عالیه در مقایسه با اسلحه های دیگه چون سبکه و ضربه هم نداره و کار باهاش خیلی ساده هست . اما وای به ژ - 3 چنان جفتکی زد بهم که کتفم تا یکماه درد میکرد و همین شد پشت دستم رو داغ کردم و دیگه نرفتم که نرفتم . بابا هم هر روز میاومد و هرهر بهم میخندید و میگفت : میبینم که زرت کماندوی ما غمصور شده ... !!
اما اسلحه کلت از همه بهتر بود اما مچ قوی میخواد برای هدف گیری ! توی کلاسها میگفتن توی لگن کوچکی ماسه نرم کنار دریا بریزین و توش آب کنین طوری که فقط تا زیر ماسه ها رو بگیره و بعد در طول شبانه روز 2 ساعت پنجه ها رو توی ماسه فرو کنین و بیرون بیارین تا باعث تقویت عضلات مچ و انگشتان بشه تا بتونین درست هدف گیری کنین ! قابل توجه تروریست ها .... خلاصه که ما هیچ کدوم این دستورات احمقانه رو انجام ندادیم و بعد هم موقع تیراندازی همه گلوله ها رو زدیم تو در و دیوار الا به سیبل ..

حالا باز بگین دخترا موشن مثل خرگوشن ! آقا این پسرهای فامیل ما رو میبردن آموزش دفاعی از طرف مدرسه وقتی بر میگشتن همشون غش کرده با دهن های کف آلود بودن ! اصلا این چیزها باید تو خون آدم باشه . منم از پدرِ مادر بزرگم اینها رو به ارث بردم .. سرلشکر محمد خان بایبوردی قشونی ... ! مثلا همین دایی من ! این آقا کلکسیون تفنگ داره و انواع تفنگهای شکاری یک لول و دو لول و وینچستر و مائوزر و دوربین دار خفیف و تفنگ بادی پنج و نیم ! اما جرات اینو که از اینها استفاده کنه نداره !! هر وقت هم که میگه بریم شکار همه رو جمع میکنه و میبره و فقط توی کوه چند تا تیر هوایی در میکنه و بعد هم خستگی رو بهانه میکنه و بر میگرده بعد هم برای اینکه جلوی زنش خیط نشه سر راه یک شقه گوسفند میخره و میبره خونه و میگه اینم شکار !! کلی هم به ما سفارش و التماس میکنه سوتی ندیم به زنش !! در کل جنگیدن عمل مزخرف و احمقانه ای هست و اسلحه وسیله کثیفیه که فقط میتونه داغ رو دل آدم بگذاره و زندگی ای رو نابود کنه . اما من برخلاف خیلی ها از اینکه تفنگ اختراع شد خوشجالم ! چون هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم با زخم شمشیر یا کارد یا تبر بمیرم ! چون فرو رفتن کارد توی بدن سوزش بدی داره به همراه دردی بدتر از اون و بعد هم آدم احتمال اینکه نمیره همون لحظه 99% هست و همین جون کندن تا مردن خیلی نفرت انگیزه ! اما مردن با تفنگ چون سریع هست مسلما بدون درد و عذاب هم هست . راستی این رو هم بگم تا بیشتر فحشم بدین . شلیک گلوله توی چشم چپ , سریعترین و بی دردترین نوع مرگه و حتی اگه کسی انگشتش روی ماشه باشه نمیتونه شلیک کنه چون مرگی بدون عکس العمل هست و بدن کلا فلج میشه هاهاهاها . این برای کشتن تک تیراندازها مفیده ... بابا ما یه پا تروریسم بودیم و خودمون خبر نداشتیم ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, March 22, 2003

نو بهار است , بر آن کوش تا خوش دل باشی ...


fan på dig själv. om jag kan svenska eller inte har inte med dig och göra. grubbla inte så mycket heller du skadar dig. dessutom , tjuv är du själv . jag snor aldrig från nån jävla websita, vissa mig om du hittar en site som har mina ord då.
خوب بالاخره این بهار با همه بدیها و خوبی هاش اومد ! بدیهاش به این خاطر که من طاقت گرما و هوای آفتابی رو ندارم و تو بهار مدام عطسه میکنم و آلرژیم شروع میشه و باید مشت مشت آنتی هیستامین بخورم و نعشه بشم . امسال حس غریبی دارم , نمیدونم من اینطور حس میکنم یا واقعا امسال نوروز اینقدر آبکی شده ؟ امروز اولین روز از سال جدید هست و مثلا من هم جون عمه ام شدم یک انسان نوین که باید با سال قبلم فرق کنم اما حس میکنم از سال قبل احمق تر شدم . نمیدونم کی سال تحویل شد اما میدونم ساعت ده صبح که بیدار شدم سال 1382 شده بود ... والا ! آدم مگه بیکاره ساعت 4 صبح بیدار بشه که این آخوندها رو ببینه که دارن تبریک میگن تو سیمای لاریجانی بُز ! و بعد هم صدای توپ و نقاره و زرنا بشنوه و آخر سر هم بره لالا ! خواب آدم میپره ... حالا باز این جناب شبح میاد و به من می توپه که تو سنت شکنی .... بابا مهم دل آدمه حالا چه فرق داره پشت میز و سر سفره هفت سین باشه یا زیر لاحاف یا تو بغل یار ؟
جدای از اینها امثال عید کمی متفاوت بود . تلویزیون لاریجانی بی وجود مدام اطلاعیه پخش میکرد که مساجد ساعت 4 صبح درههاشون باز میشه و مردم برای سال تحویل تشریف بیارن به مساجد و سال رو اونجا تحویل کنن . آخوند در خواب بیند حوری بهشتی , گهی کوبد بر زمین و گهی ناخُنک زند بر تنش ...
نمیدونم چقدر اینها روشون زیاده که میخوان فرهنگ اصیل ایرانی رو با فرهنگ آخوندیسم ترکیب کنن و تحریفش کنن ! مثلا همین ایه یا مقلب الاقلوب ولابصار ....... بابا نوروز سابقه چند هزار ساله داره اونوقت این عربهای سوسمار خور واسه هفت سین هم از آیه مایه استفاده کردن ؟؟؟؟ کدوم آدم عاقلی بلند میشه سفره هفت سین خونش رو ول کنه و بره مسجد بو گندوی کثافت بشینه رو زمین و سال رو تحویل کنه دور از خانواده ؟ فکر هم نمیکنم حتی همین آخوندهای پدر سوخته هم بلند بشن برن مسجد برای عید . امسال سال گوسفنده . یعنی سال پشم که خیلی برای آخوندها خوش یمن هست و به برکت این حیوان مفید ریش و پشمشون پایدار خواهد بود . از عید بدم میاد به این خاطر که باید رسم احمقانه دید و بازدید رو بعمل آورد ! خیلی مسخره هست که آدم سال تا سال با فک و فامیلش ارتباط هم نداره و بد روز عید که میشه تازه یادش می افته که فامیلی هم داشته ... چقدر احمقانه !
اما عید یکسری خصوصیات مفید داره :
تو مملکت گل و بلبل اسلامی ما که 99% مردم دستشون به دهنشون نمیرسه , به محض شروع عید انواع و اقسام تنقلات و آجیل و شیرینی جات بصورت مفت و مجانی به منظور تامین کمبود ویتامینهای یکسال گدشته وارد شکمهای مردم میشه . و این خودش نعمت بزرگیه !
اما ...
الغرض و المرض حکایت این سفره هفت سین ما امسال خیلی غریب بود . امسال میخواستم هفت سین رو متفاوت درست کنم و کمی کلاس بگذارم و امروزی رفتار کنم . ولی همین کار من باعث شد دوباره بابا شروع کنه صد تا لیچار بارم کردن و من هم جواب دادن و در آخر هم دعوا و قهر ... واقعا حیف من و استعدادها و هنر ذاتیم :

این دو تا هیولای زشت و بدترکیب رو برای چی گذاشتی تو تنگ ؟
- چشه ؟ خیلی هم شیکه ! کلاس داره !
چش نیست شکل پیرانا میمونن ! آخه کی ماهی گوشت خوار می اندازه توی تنگ بعد هم میگذاره پای سفره هفت سین ؟
- من !
من از دست تو چیکار کنم ؟ گدا میمُردی 200 تومن بدی 2 تا ماهی بخری که حالا مجبور نباشی کوسه بندازی تو تنگ ؟
- خوب اومدم تنوع بدم ... " بلند شدن بخار از مغز و گوش بابا "
این دیگه چه جور گُلیه رفته خریدی ؟
- آزالیا !
لازانیا ؟
- هاهاها آزالیااااا ...
حیف پولهای من .... رفته چی خریده ! شب بو چه ایرادی داشت که نخریدی ؟
- بوی لاشه میده بدم میاد !
اینا سنجد هستن یا پشکل گوسفند ؟
- خوب به من چه از پارسال تا حالا تو فریزر بوده وقتی در آوردم پوستاش منفجر شد ...." کوبیده شدن دست ها تو سر خودش "
این سکه ها چیه ؟؟؟؟
- سکه هستن دیگه ! پول خرُد !
می دونم سکه هستن آخه چرا یک قرونی دو زاری گذاشتی تو سفره ؟ اونم کج و کوله و زنگ زده ! " رفت چند تا سکه طلا بیاره "
دوباره ....
این تخم مرغها هم لابد شاهکار سرکار علیه هستن , نه ؟؟؟
- بله ... قشنگ شده نه ؟
آره خیلی شکل جد و اباد مادرتو کشیدی روش ؟ چرا چشم و ابرو کشیدی روشون ؟
- باز شروع شد ؟ چرا هر جا کم میاری بند میکنی به اونا ؟ خوبه منم بگم قیافه عمو فیلم ترسناک می مونه ؟ و خواهرت هم مثل جادوگرها ؟
باز به خانواده من توهین کردی ؟
- شما اول توهین کردی ! جواب های هویه ! چرا از خانواده مادر من مایه میگذاری ؟
زبون دراز ! به مادرت رفته این زبونت تقصیر نداری که !
........ سکوت .......
این گرد قرمز چیه دیگه ؟
- اکلیل قرمز !
اینجا چیکار میکنه ؟
- خوب سماق نداشیم اکلیل گذاشتم جاش .... " سرخ شدن صورت بابا "
این آب قرمز دیگه چیه ؟ شرابه ؟
- سرکه !
سرکه مگه قرمز گلباقالی میشه ؟؟؟؟
- خوب سرکه سفید داشتیم توش رنگ خوراکی ریختم قرمز دیده بشه ... " انفجار "
اعصابمو خورد کردی شب عیدی با این سفره چیدنت ! یه نفرو می آوردم 5 تومن میدادم بهش برام سفره شاهانه درست میکرد !
- شما پول بده بودین پول میدادین من برم خرید کنم و درست کنم .
بسه دیگه .... یه دونه از این سیب ها رو بده بخورم ببینم ....
- نه نمیشه !!!
چرا ؟
- خوب نمیشه دیگه نباید بخورین ! خوب نیستن برای خوردن !
حرف نباشه .... و دست دراز کرد یکی برداشت و گاز زد .... چرا این سیبها طعم عطر میدن ؟ چربه چرا ؟؟؟ چیکارشون کردی ؟؟؟؟؟؟
- هیچی ! با ماتیک رنگشون کردم قرمز بشن !!!
ای خدا بگم چیکارت کنه ! آخر من از دست تو میرم تیمارستان راحت میشی " تو دلم ... آمین "
خدا از تقصیراتت نگذره .... خشک بشی و .......

خوب این هم از اولین روز عید من ... چقدر خوش گذشت مگه نه ؟! دارم از خوش بال بال میزنم . بیایین شادیهام رو باهاتون تقسیم کنم .. هاهاهاها . اما گذشته از شوخی , زندگی رسم خوشایندیه و چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمون بره .... قدر لحظه لحظه های عمر رو بدونید و باور کنید که یکبار بیشتر بدنیا نمی آییم . پس , خوب و زندگی کنیم و در راه حق و حقیقت حرکت کنیم .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, March 20, 2003

آقا ما غلط کردیم اونجا نوشتیم داریم میریم ! بابا بی خیال !!!!! من کی گفتم دارم میرم ؟؟ چقدر می خواهین مغزتون رو آکبند بگذارین ! خوبه آخرش نوشتم حکایت همچنان باقیست و منظورم پایان دفتر سال 81 بود.
به هر حال ....
اول از همه ممنونم از لطف بسیار زیاد دوستان و فرستادن کارتها و نامه های محبت آمیزشون . از اینکه نتونستم به تک تک نامه ها جواب بدم عذر می خوام چون نمیتونم جدا به 139 تا ای میل جواب بدم و در همین جا با این نوشه من هم متقابلا نوروز و سال جدید رو به همگی شما عزیزانم تبریک عرض می کنم و آخرین مطلب در سال 81 رو براتون مینویسم و اگر عمری باقی بود و توانی برای نوشتن , از فردا دوباره اراجیف من تقدیمتون خواهد شد " چقدر لفظ قلم " !!













سه حکایت آخر سال و حکایت همچنان باقیست ....

قبل از هر چیز بابا برید وبلاگ ویران رو بخونین دیگه خیلی باحال مینویسه بخدا ..... بی سلیقه ها از مزخرفات من که بهتره !!
و اما ..... اصلا دوست ندارم دهن به دهن یک عده آدم اُسکل و احمق بی پدر و مادر بگذارم اما چون بعضی ها ادعای شبکه و بچه بازی میکنن و تازه شاششون کف کرده و برای ما مدعی شدن مجبورم یکمی پوز زنی کنم . و این آخرین جواب به امثال این احمق هاست : ا این به بعد جواب ابلهان خاموشیست :
عرض شود , سال 1375 که تازه اینترنت تو ایران باب شده بود و فقط تک و توک و انگشت شمار اداره جات این پدیده عجیب رو داشتن , جمال ما از طریق وزارت علوم به جمال این بلای جون روشن شد و رفتیم تا آخرش .. کمی بعد بود که مثل مور و ملخ ISP هایی راه افتادن و شروع کردن به سرویس دادنهای ابلهانه ! برای مثال سرویسهای کیلو بایتی ! از یکی از همین جاها مبلغ 800 هزار تومن خواستن بندازن تو پاچه ما که روشون رو کم کردیم چون اون زمان هنوز سرویس بیلینگ نبود و هر کسی اعتبارش تموم میشد ادمین بصورت دستی کانکشن رو قطع میکرد و چه مشکلاتی که پیش نمیاومد ... یکی از همین پدر سگ های آخوند تبار که ظاهرا حزب الاهی و باطنا پورنو زاده تشریف داشت صاحب شبکه سفینه بود که میرفت و ای میل های دختر و پسرها رو چک میکرد و هر کسی که حتی از توی چت با دختری یا دختری با پسری مشغول بود اعتبارش رو قطع میکرد و من و چند نفر از دوستان برای پوز زنی این آغا در سال 1377 برنامه ای رو نوشتیم بنام Z که خیالات این آغا رو نقش بر آب کرد و همینطور چندین ISP دیگه که پاشونو از گلیم خودشون بیشتر دراز کرده بودن :

آن داننده علوم رایانه ای و ناخدای سفینه ای , شیخ طریق جاسوسان چند جانبه ای حضرت آغا محمد کاظم قنبری , روزی چند به دانشگاه شد و سوادی چند آندوخت از فنی و مهندسی و شد مهندس قنبری ! چون باب اینترنت در ایران باز شد و این قوم به دستاورد دیگری از شیاطین چشم آبی دست یافتند , و طبق معمول قبل از آنکه برای آن قانونی وضع کنند , شروع به استفاده کردند . این شیخک مکتب رفته هم خواست خودی بنمایاند و باب گفتگوی تمدن ها باز کند , بنای آن گذاشت تا خود نیز اینترنت بدهد تا هم به پولی رسیده باشد و هم شهرتی به هم بزند !
الغرض رایانه هایی چند گرد آورد و پیکر بندی کرد و لینوکسی بر آن سوار کرد و نامش را سایت اینترنت سفینه نهاد ! مردمانی از گوشه و کنار گرد شیخک آمدند و حساب اینترنت طلب کردند و شیخ بداد . روزی شیخک گذرش بر IRC افتاد و پسرانی دید شوخ و شنگ که بنای رابطه با دخترکانی زیبا روی و سیمین تن نهادند ! مثلا ضرب المثل : دخترکان زیبا روی سیاه چشم , رقیب خدایانند ! علی ای حال شیخ قنبرک را این حالت خوش نیامد و به رسم نهی از منکر , خود سوی منکر گام نهاد و شروع به استراق سمع نهاد ! تنی چند از آن دختران و پسران را فرا خواند و گفت : ما این سایت بنا نهادیم برای گفتگوی تمدنها نه از برای مخ زدن ها ! آنها را گوش بمالید و سر دسته آنها را از شبکه اخراج کرد و گفت : نتوانم هرگز به او اینترنت دادن که نه تنها شبکه ما , که اینترنت را لجن مال کند ! روزی دگر شیخک از برای سرکشی به بریدهای برقی به چاپار خانه شد . نامه هایی دید بس زیاد باز هم از سوی پسران از برای دخترکان , شیخک را حال دگرگون شد , که ما IRC را کنترل می کنیم و این عناصر مجهول الهویه صفحه کلید به دست و فریب خورده شیاطین چشم آبی E-mail بازی میکنند ! باز هم شیخ قنبرک فضولی را به حد اعلا رساند و آن نامه ها بگشود . شیخ از آن همه دل و قلوه هایی که در نامه ها رد و بدل شده بود سخت متعجب شد ! باز هم جمعی را فرا خواند و زد و کشت و اخراج کرد . این کارها را تا بدان حد ادامه داد که هر چه سایت در اینترنت بود که او را خوش نیامدی , بعضی گویند خیلی هم خوش آمدی , همه را به مدد Proxy به بست و دیگر جایی نماند جز : www.safineh.net . او را گفتند که تو آزادی از مردمان سلب کردندی . در جواب بگفت : شما آزادید که هر آنچه من گویم انجام دهید ! آزادی بیشتر از این ؟ اینکه می شود هرج و مرج ! پس ما که نگارنده این سطور باشیم , گفتیم که تا جواب قنبرک را بدهیم ! قنبرک , Webmasterak و Root کوچولو ! با این افعالی که تو کردی بیشتر از سوپروایزر بودن BBS برای تو بسی زیاده خواهی باشد ! مکن این ادعا : کس نتواند ما را کند هک ! دیدی کردیم و شد !

- حکایت دوم : گدا به گدا رحمت به خدا ...

آدم یک بابا داشته باشه مثل بابای من که چراغ نفتیش برای دیگران روشن میشه , دیگه غمی نداره تو دنیا بعد هم شماها اعتراض میکنین قدر باباتو نمیدونی . من حراجش کردم یکی بیاد جمعش کنه ... 364 روز سال رو بابام خواب بود و درست یک روز مونده به سال جدید بابا یادش افتاد که من بیکار هستم و استعدادهای درخشانم داره خاک میخوره گوشه خونه و به ابتذال کشیده شدم .... نمیدونم خواب نما شد یا ماه زده که تلفن کرد و گفت یه سر بیا شرکت یکی رو می خواهیم برای کارهای شبکه و کامپیوتر ببین اگه دوست داری تو بیا ولی از حالا بگم رابطه پدر و فرزندی نداریم و یه کارمند عادی هستی !
گفتم جهنم و راه افتادم شرکت ! از بیکاری که بهتر بود لااقل چند تا آدمیزاد میدیدم و دلم باز میشه . خلاصه ساعت 10 گفته بود شرکت باش و ساعت 11 رسیدم و دیدم داره از عصبانیت میترکه .. منم بروی خودم نیاوردم و گفتم تو ترافیک بودم و اونم که منو میشناسه و میدونه مخصوصا دیر میکنم .. بیشتر جوشی شد ولی بروی خودش نیاورد و یکی از کارمندها رو صدا کرد : چند دقیقه بعد منشی اومد و گفت فلانی اومدن : گفت بگو بیاد تو ...
مردی تقریبا 35 ساله اومد تو و بابا بعد از معرفیم گفت : میبریش ساختمان اداری و میسپاریش به ...... تو واحد کامپیتر سوالی بود بگو با من تماس بگیره . موقع رفتن هم در گوشم گفت : پدر سوخته من اینجا آبرو دارم با آبروی من بازی نکن ترو خدا ... منم یک چشمک بهش زدم و لپشو بوسیدم و گفتم حتما .... و چقدر هم وفادار بودم هاهاها
خلاصه رفتیم پایین و سوار شدیم و رفتیم ساختمان مرکزی . بعد هم وارد شدیم و انگار همه منو میشناختن که یکجوری نگاه میکردن و تعظیم و .. چقدر از این رفتارهای زننده و چاپلوسانه متنفرم ! توی ادارات کسی رو بشناسن یا خبری بدست بیارن همه جا پر میشه سه سوت ! بالاخره رفتیم طبقه دوم واحد کامپیوتر و منو به مسئول بخش معرفی کرد و رفت . اون یارو هم بعد از کلی مزه ریختن و مجیز گویی شروع کرد به شرح نوع کار و بعد هم فرمی رو داد که با کمک یکی از خانمهای اونجا پر کنم ... محیطش عالی بود بیخود نیست بابا تا ساعت 9 شب کار میکنه .. زنها همه مقنعه داشتن اما از نصف سر ! شلوارها همه چاکدار و آرایش کرده و ... اون خانمی که کنارش بودم و داشت کمکم میکرد برای فرم پر کردن سیگاری در آورد و مخفیانه زیر میز شروع کرد به کشیدن ... منم گفتم یکی هم به من بده ! بیچاره خشک شد .. با تردید سیگاری در آورد و داد بهم و منم سیگارو گذاشتم گوشه لبم و شروع کردم به پر کردن .. بیچاره میخ شده بود از این اداهای من آخر گفتم چیه ؟ آدم ندیدی؟ شکر خدا خودت هم که دودکشی ....
- آخه شما دختر رئیس هستین و ....
خوب که چی ؟ فکر کردی رئیستون خیلی پاستوریزس جون عمه اش ؟ دلت خوشه ها ....
سوالات در کمال حماقت بود ! دین : اسلام ناب آخوندی - مذهب : شیطان پرستی - سابقه کار : خانه عفاف - سابقه کیفری : زندان اوین ...... هاها
خلاصه فرم رو پر کردم و دادم به مسئولش . اونم هی می خوند و مدام عرق میریخت و زیر چشمی منو نگاه میکرد و ته خودکارشو میجوید ! آخر گفت چند لحظه بیرون تشریف داشته باشین ... بعد از چند دقیقه صدام کرد و گفت پدرتون کارتون دارن ! فهمیدم که بند رو به آب داده .
الو ... سلام بابا
- سلام و زهر مار ! خجالت نمیکشی با آبروی من بازی می کنی ؟
مگه چیکار .....
- حرف نباشه ... اول این مرتیکه رو از اتاق بنداز بیرون بعد حرف بزن ....
گوشی رو نگه داشتم و گفتم : ببخشید میشه چند لحظه بیرون تشریف داشته باشین ؟ طرف که رفت دوباره گفتم :
آخه من چیکار کردم ؟
این مزخرفات چیه نوشتی تو فرم ؟؟؟ سوء سابقه و کوفت و زهرمارت رو هم باید بنویسی ؟
خوب سوال کرده بود باید ....
- بسه , بسه ! تو چیکار داشتی ؟ خالی می گذاشتی مگه ازت مدرک خواستم ؟ اصلا نمیخوام کار کنی برو خونه ..... تق !
موقع بیرون اومدن دیدم یارو ایستاده کنار در و فرم من تو دستهاشه ! فرم رو ازش گرفتم و پاره کردم و کوبیدم تو صورتش و گفتم جاسوس کثیف و راهمو کشیدم و رفتم ...
از من بشما نصیحت هیچ وقت با آشنا و فامیل , مخصوصا پدر یا مادرتون همکار نشین ! نتیجه اش میشه این .

و حکایت آخر :

آقا ما یه پدر بزرگ فسیل نشان و مامانی داریم با سن 92 سال چنان سرحاله که فکر میکنی 60 سالشه و شوخ طبعی ای هم داره بینظیر ! امروز تلفن کرده بود و با من داشت صحبت میکرد ... آخر حرفهاش گفت یه شعر برات ساختم گوش بده :

خمینی ام کتی ام
شمراندا دربندیم
نجَ سیشتیم بو ایرانا ایچینَ
بیزیم دَ حیرتیم

ترجمه :
خمینی ام دهاتیم
ساکن شمران و دربندم
چنان ریدم به ایران
که خودم هم در حیرتم ......

هاهاها جل الخالق آدمیزاد تو 100 سالگی هم بی خیال آخوند جماعت نمیشه !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

العجب ثُم العجب :
Oh my GOD حسین , یکی منو بگیره ... از ترس شاشیدم بهت .... هاها بقول اون دوست عزیزم سیک تیر محسن جان . در ضمن عزیزم کون چیز خیلی خوبیه چون کلی پر فایده اس برای مثال ریدن به هیکل تو و امثال تو و یا تفال زدن بهش و گفتن این کلمه سحر آمیز یعنی به کونم .... البته پشم هم همین عمل رو انجام میده . راستی بابای من 2 تا چیز دیگه هم داره که میتونه بتو قرض بده از همونها که تو نداری حالا به اینورش یا اونورش کدوم ورش ؟ انتخاب با شما آغا محسن . اما ای میل .. شتر در خواب بیند پنبه دانه باقیشم که میدونی ؟ پس برو تو آب نمک تا نامه ام بدستت برسه .. هاها . راستی من دوست دارم دره سایتم تخته بشه تو رو سننه ؟ فضول رو بردن مُلا خونه گفتن رآکتورش تعطیله .... اگه وزارت سیشطلاعاتت اینقدر بدبخت شده که کار و زندگیش رو ول کنه بیاد دهن تو و عورتین نسوان خانوادت رو گل بگیره و سایت منو تخته کنه مطمئن باش می تونه با کشک برابری کنه . یعنی توی مشنگ نمیدونی اینجا تخته بشه میشه رفت و جای دیگه سرقفلی گرفت ؟ تونستی افکار من و کل شبکه اینترنت رو تخته کن نابغه . راستی واسه امامت هم اسپند دود کن تا نفرین های من گریبانش رو نگیره . همینطور برای هوش سرشار خودت بگو مامان جونت اسپند دود کنن و بزنن به در و تخته تا بچه اش چشم نخوره ... حیف این همه استعداد نیست ؟
فتبارک الاه احسن الخالقین , خدایا چه آفریدی ؟ ریدی .... تکبیر.

آخرین بازارگردی سال 1381 :

دیروز زیر نم نم ملایم بارون و هوای مطبوع بهاری برای آخرین بار رفتم بازار تا آخرین خریدهام رو بکنم و از قافله قیمتها عقب نمونم . چون با این گرون شدن بنزین , صد تا کوفت و زهر مار دیگه هم گرون میشه ... ساعت 11 صبح راه افتادم به سمت بازار و بعد از یکساعت که توی ترافیک اعصابم حسابی خورد شد , نزدیکی های بازار پیاده شدم .. بقدری آدم و ماشین و موتور توی خیابان بود که آدم سرسام میگرفت ! انگار تمام مردم تهران تصمیم گرفته بودن فقط در این روز بیان برای خرید ! حکایت ایرانی جماعت خیلی غریبه .. همه میخوابن و درست 1 ساعت مونده به سال تحویل تازه یادشون می افته چکار باید بکنن و هول هولکی شروع می کنن به خرید وکار کردن و .... خلاصه مسیری که بطور عادی در عرض 15 دقیقه طی میشد تا به ورودی مسجد شاه برسم نیم ساعت طول کشید ! بماند که پهلوهام خورد و خاکشیر شد و نفسم بند اومد از بس تنه زدن بهم ! تو این وسط دلم واسه یه دختر کوچولو سوخت که توی این شلوغی ها زانوم چنان خورد تو کمرش که جیغش رفت هوا ... انگار بازار جای بچه ست اون هم توی این هیرو ویری !
بالاخره با کلی دست و پا زدن و تقلا تونستم وارد مسجد شاه بشم و بسمت دالانهای ورودیش راه افتادم و بعد هم وارد بازار شدم . جمعیت موج میزد و باربرها هم با چرخهای دستیشون راه رو بند آورده بودن ... از بازار کویتی ها خواستم شروع کنم اما توی این شلوعی راه به جایی نبردم و بهمراه جمعیت کشیده شدم به سمت بازار زرگرها و ساعت . کمی خلوت تر بود و تونستم کمی بچرخم . کلی گشتم دنبال نمایندگی سرتینا و دادم بند ساعتم رو عوض کنن و بعد هم یک باطری انداخت و شد 35 تومن ! مفت ! تو این مملکت باید فقط دزدی کرد و کلاه برداری وگرنه نمیشه حتی نون بربری هم پیدا کرد و خورد ..
از اونجا رفتم به سمت پاساژ منصور که مرکز لوازم آرایش هست . می خواستم برای بابا ست ژیلت بخرم عیدی و گذرم افتاد به یک پیرمرد عرب که فارسی رو با لهجه غلیظ عربی صحبت میکرد و هیچی نمیشد از حرفهاش فهمید . یک خودتراش و یک بسته 8 تایی تیغ و ژل زیر بغل و ژل صورت و افتر شیو شد ناقابل 60 هزار تومن ! با کلی چک و چونه زدن با این مرتیکه گدای عرب سوسمار خور آخر 1000 تومن تخفیف گرفتم .. چقدر زیاد ! از اونجا رفتم بسمت بازار کویتی ها .. نرسیده به اونجا دیدم صدای داد و بیداد میاد و کیپ تا کیپ آدم ایستاده ... بماند که هر کی هم که رد میشد فلانشو به ما میمالید و فیض میبرد تو این شلوغی ... دیدم کار به کتک کاری کشید و فرار کردم ! احتمالا مساله ناموسی بوده چون توی بازار , انگولک کردن فراوونه و هیچ زنی بدون تبرک باسن شریفه نمیتونه از بازار بیرون بره ! یک مساله خیلی جالب اینه که توی محیط بازار تنها حرفهایی که زیاد به گوش میرسه فحش خوار و مادره که مثل نقل و نبات رد و بدل میشه حتی توی صحبتهای عادی .
شروع به گشتن کردم که رسیدم به یک راسته که فقط شورت و کرست گذاشته بودن ... اونهم به سبکی وقیحانه .. هاها .. کرست ها رو تو قابشون روزنامه چپونده بودن تا قلمبه بشه و ردیف به ردیف همه رو چیده بودن اونهم در چه رنگهای دهاتی ای ! شورت ها هم صد رحمت به شورتهای مامان دوز ! اکثر مردم به لباس زیر هیچ اهمیتی نمیدن ! مردها که خیلی هاشون اصلا شورت نمیپوشن ! زنها هم که بیشتری ها شورت و کرست هاشون در رفته و وصله پینه داره ! یا کش کرستشون در رفته یا فنرش .. انگار فقط باید به لباس رو و ظاهر اهمیت داد . آقا ما یه بار رفتیم انجمن اولیا مربیان این خواهرمون و ما رو چپوندن تو نماز خونه مدرسه و اینجا بود که حال تعدادی از زنها شلخته کلی گرفته شده بود بیشتری ها جورابهای در زفته و بد رنگ و وصله پینه دار و یا پای برهنه مثل گداها بودن !
خلاصه چیز بدرد بخوری ندیدم و رفتم عطر بخرم . یک جا بود که شیشه های بزرگ عطر و ادکلن رو چیده بود و کلی هم دختر و پسر دورش جمع شده بودن رفتم ببینم چه خبره دیدم فروشنده داره از توی شیشه های بزرگ با سرنگ عطر میکشه و توی شیشه های کوچک میریزه و میده دستشون ! وقتی پرسیدم اینا چیه گفت : اسانس ! زیاد که سوال کردم فهمیدم اینها اسانسهای خالص عطرهاست که به خاطر ارزون بودن همه میخرن و درست مثل عطر مشهدی چرب هستن و بوی خیلی تندی دارن و جالب اینجاست که همون اندازه از اون عطر با قیمت بالای 30 تومن فروش میره در صورتیکه اسانس همون عطر 3000 تومن قیمت داره بدون هیچ فرقی از نظر بو !
بوی کباب پر شده بود تو بازار و دهنم آب افتاده بود ... رفتم سراغ چلوکبابی شرف الاسلام تا به آرزوی دیرینه خودم برسم ! اما بقدری شلوغ بود که منصرف شدم !تازه بعد که سفار ش میدادم باید انتظار میکشیدم که میزها خالی بشن . این بود که برگشتم و راه افتادم بسمت منزل . تا ناصر خسرو یاده رفتم و همین که پیچیدم بالا دیدم تا نصف خیابن آدم ایتاده برای تاکسی ... مطمئن بودم هیچی گیرم نمیاد این بود که پیاده راه افتادم به سمت توپ خونه ! در طول راه مناظر جالبی دیدم :
ساندویچ فروشی های جوادی سرشون حسابی شلوغ بود اکثر مشتری ها هم دخترها و یا عده ای از مردهای جواد بودن با قیافه های تابلو ... آروم راه میرفتم تا ببینم چی میفروشن ! چیزی بود شکل کتلت که لای نون ساندویچی میگذاشتن و با کلم و سس مایونز لاشو پر میکردن و میدادن دست مشتری ! بعدا فهمیدم اسمش فلافل بود " نخود چرخ شده با سیر که توی روغن سرخ میکنن " دخترهای اقدس هم کنار جوب نشسته بودن یا روی زمین و مشغول خوردن بودن .. ظرف روغن چنان در حال جوشیدن بود انگار که دارن قیر آب میکنن و بوی روغن سوخته توی خیابان پیچیده بود ... کمی جلوتر یک زن معلوم الحال با ظاهری تابلو در حال تور زدن مشتری بود .. اونو با هم کیشان خودش توی ونک مقایسه کردم و ناخودآگاه خندم گرفت ! این ظاهر جواد پسند کجا و اون ظاهر سوسول پسند کجا ؟ کفش نقره ای پاشنه پهن با جوراب نایلون مشکی و شلواز کرپ سفید یا شیری و مانتوی سرمه ای و روسری شالی زرشکی و موهای حنا زده شده و صورتی با آرایشی ناشیانه و کثیف .... این کجا و موهای مش کرده و بلوند و ابروهای مرتب و پوستی تمیز شده و سفید و عینک افتابی و مانتو روسری همرنگ و ست و .. کجا ؟
رسیدم به توپ خونه و از دور مرد معتادی رو دیدم که از کثافت سیاه و وحشتناک به نظر می اومد ! وقتی از کنارش رد شدم بوی گندش نفسم رو بند آورد ... باید پشت کاپشنش می نوشتم : www.Hamam.Com ... آخه چند وقت پیش بود که ماشینم حسابی کثیف بودو وقت نکرده بودم بدم بشورنش ! رفته بودم جایی و وقتی برکشته بودم دیدم رو شیشه عقب با انگشت نوشتن : www.Karvash .Com هاهاها ذوق ایرانی جماعت بیینظیره ...
میدون توپخونه طبق معمول بساط سی دی فروش ها براه بود و جالب این بود که هر کی منو میدید شروع میکرد : پاسور , مشروب , فیلم سوپر ایرانی و خارجی , پوستر .... دیوانه ها ! دلم میخواست می کوبیدم تو سرشون ! چشمم افتاد به این بامیه های دراز ! هر وقت اینها رو میبینم یاد دودول میافتم نمیدونم چرا .... ! کمی جلوتر مردی هم ساندویچ های حاضری می فروخت 150 تومن ! این کجا و ساندویچ های 2500 تومنی بالا شهر کجا ؟ باز هم ایستادم تاکسی گیرم بیاد اما با دیدن جمعیت وحشت کردم و مجبور شدم دوباره پیاده برم تا بازار کویتی های استانبول !
20 دقیقه بعد اونجا بودم و از پله ها رفتم پایین تا برای خواهر زاده ام آدیداس بگیرم و برای خودم هم یک کفش برای پیاده روی !
با یک دور گشتن توی پاساژ به یک نتیجه جالب رسیدم که فرق بازار کویتی های اینجا با بازار چی بوده ... WOW ... اونجا جواد بازار بود و اینجا همه بچه پولدارها و سوسول ها ! همه با دوست دخترهاشون بودن و ظاهرها همه مد روز .. موهای بلند یا خط ریشها و ریشهای عجیب و غریب و رفتارهای اوا خواهرانه و سیگاری گوشه لب ... فکر کنم اینها اگه بازار میرفتم همه حامله شده بر میگشتن .. هاهاها
قیمتها وحشتناک بود زیر 75000 تومن کفشی نبود ! اگه چیز مناسبی می خواستی بگیری از نظر رنگ و جنس روی 80 - 90 تومن به بالا باید می رفتی ! خلاصه بعد از کلی گشتن اون چیزی که میخواستم رو پیدا کردم و رفتم تو ! از کیفم کاغدی که سایز پاشو نوشته بودم در آوردنم و با کلی وسواس کفش رو خواستم و مشغول برانداز کردنش شدم .. نکته جالب این بود که دستگاههای ملی کارت هم داشتن و میشد با کارتهای اعتباری خرید کرد و کلی کار منو راحت کرده بود که از بردن این همه پول راحت شده بودم .. قیمت مقطوع 105 هزار تومن بود !! اما ببینین چه اتفاقی می افته حالا :
گرونه !!
- خانم ما از همه ارزونتر میدیم !!
من پاساژ اونوری قیمت کردن 80 تومن !
- اونها اصل نیستن .
مهم نیست میرم از اونها میخرم ! و راه افتادن تصنعی بسمت در خروجی ....
- - حالا چرا ناراجت میشین ؟ جای چونه هم داره !
آخش چند ؟
95 تومن خیرشون ببینین ....
خداحافظ ...
- صبر کنین ! شما چند میخواهین ؟
هشتاد !
- هشتاد و پنج ... بی چونه !
هشتاد و دو تمام !
قبول .....
مطمئن هم هستم که این قیمت اقلا 30 تومن بالاتر از قیمت حقیقی کفش بود ! چند جا رو گشتم و در نهایت برای خودم هم کفشی پیدا کردم و اون هم به همین شکل از 96 تومن رسید به 64 تومن ! مفته به خدا ..... تازه من گداشون بودم اکثرا بالای 150 حتی 200 تومن هم میخریدن و توی یکی از مغازه ها دختری به فروشنده میگفت کدوم کفش مدل 2003 هست ! عجبا !
بعد از خرید کفش اومدم بالا تا برای خودم شلوار بخرم ... بعد از کلی گشتن بالاخره یکی رو انتخاب کردم و رفتم تو . بام آورد و موقع پروو شد ! کاری که ازش متنفرم ! رفتم تو و شروع کردم به پوشیدن ... حالا نگو این درش خراب بود و منم هواسم نبودو در هم نصفه باز شه بود و چه فیضی بردن فروشنده ها ! وقتی هم فهمیدم که کار تموم شده بود و موند برای ما کلی خجالت جون عمه ام ! هاها ... بعد از خریدها اومدم ایستادم تاکسی بگیرم که بعد از 20 دقیقه هیچی گیرم نیومد و در آخر دست به ترفند رایج زدم ... دربست !! همون ثانیه سوار شدم .. اما اینبار زیاد شانس نداشتم .. ماشین آغا بنزین تموم کرد درست نبش میرداماد و مجبور شدم دوباره تاکسی بگیرم تا تجریش ! اما وقتی سر 3 راه فلهک یاد هایدان و ساعت 3:30 بعد از ظهر و شکم گرسنه ام افتادم مجبور شدم پیاده بشم و رفتم برای شکم چرونی ! یک ساندویچ مخصوص سفارش دادم و اومدم بخورم که میز پر بود ! منم زدم سیم آخر و همون تو مثل جوادها شروع کردم ایستاده خوردن .. یک مردی اومده بود و 2 تا ساندویچ سفارش داده بود ! من خودم همیشه با 2 تا سیر میشم اما ساندویچ های اینجا بقدری بزرگ و پر ملات هست که یکی رو به زور می خوردم اما این آقا چنان میخورد که آدم وحشت میکرد ! کمی بعد دو تا زن از طبقه شریف عفاف اومدن و اونها هم کنار من ایستادن به خوردن ... من باید دکترای فاحشه شناسی بگیرم هاهاها ... یک گاز میزدن و یکساعت خودشون رو تو آینه نگاه میکردن و مدام پول میشمردن . این هم نوعیست .... بعد از خوردن رفتم دوباره تاکسی سوار شدم و رفتم صاف خونه ...
توی 5 ساعت خرید کردن , ناقابل حدود 300 هزار تومن خرج کرده بودم . مملکت امام زمانه دیگه .... خلاصه این هم از آخرین سفرنامه ما در سال 81 .

~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, March 18, 2003

حکایت غذای نذری و نفرین امام حسین :

این همه از این حسین مادر مرده فلک زده بد گفتم آخر دیدین چی شد ؟ حقمو گذاشت در کونم و نفرینم کرد ! این امام معروف , بنده رو شامل مرحمت خودشون قرار دادن و بعد از 27 سال اولین غذای نذری در عمرم رو خوردم ! ببخشید کوفت کردم !! چطور ؟ الان میگم :

در همسایگی من زنی زندگی میکنه که به قمر خانم 10 تا سور زده و پوز ده تا شیر علی قصاب رو هم سوبله زده !در واقع باید بگم این خانم خیلی پاستوریزه تشریف دارن و از خصوصیات زیبای اخلاقیشون اینه که تا جای ممکنه سعی وافری دارن تا با جنس مرد از هر نوعش : عمله , جواد , افغانی , رفتگر , لوله کش , سیم کش , آب حوضی , کت شلواری , نظافت چی , کاسه بشقابی , قصاب و بقال و چغال و... دست و پنجه نرم کنه و گلاویز بشه ... مثلا یکبار داشتن خونه بغلی ما رو میساختن و این سر کارگرشون زیادی سر و صدا میکرد و این خانم هم چادرش رو زده بود به کمرش و کفشش رو در آورده بود و زرت و زرت میکوبید تو سر این یارو ! به عبارت صحیح تر ایشون کلانتر محله تشریف دارن و نقش خانم بزرگی رو ایفا میکنن ! راستش حسابش از دستم خارج شده که تو این مدت یکسال چند نفر رو کتک زده ! اما اینو میدونم که همه مردهای ساختمون از دستش یک پرس کتک خوردن از جمله شوهرش که اگه روزی چند بار به امواتش فحش خوار مادر داده نشه و کتک نخوره , روزش شب نمیشه و کتک خورش حسابی ملسه ! طرز لباس پوشیدنش هم که معرکه ست ! این خانم نماز خونه از نوع جانماز آب کش و لباسش همیشه خدا رکابی و مینی هست سینه هاش هلپی افتاده بیرون . روی اون هم چادر سر میکنه به این صورت که چادر فقط نصف سرش رو می پوشونه و کمرش رو . تمام سر و سینه و خلاصه همه جاش معلومه . قابل توجه خانم ها چادری و فاطمه کماندو های گرام ! گذشته از اینها , فحش خوار مادر هم براش نقل و نباته و به جای نفرین های عامیانه و تعریف و تمجید کرور کرور فحشه که نثار زمین و زمان و جاندار و انس و جن و نبات میکنه !
مثلا هر وقت میخواد حال مادرمو بپرسه میگه : ننت چطوره ؟
یا حال بابام رو بپرسه میگه : اون بابای ترک خرت کدوم گوریه ؟
یا حال خواهرم رو بپرسه میگه : خوارت کجاست ؟
یا حال عمه منو بپرسه میگه : اون عمه ج ... هنوز از انگلیس نیومده خیر سرش ؟
یا از من که می خواد تعریف میخواد بکنه میگه : تخم سگ خیلی مُخی ها پف رو سور ....!
جل الخالق !
اما در کنار اینها این زن دارای یک لوطی گری و مرام زیبایی هست که نظیر نداره ! چند ماه پیش بود که من از رو نردبان افتادم زمین و مغزم پخش زمین شد و این خانم تنها کسی بود که منو تک و تنها کول کرد و سوار ماشینش کرد و رسوند بیمارستان ! بجز اینها , این زن سلیته پتی یاره دوست داشتنی هر چند وقت به یک چیزی گیر میده و این بار هم نوبت کامپیوتر یاد گرفتنش بود که از بد روزگار هم صاف اومد مثل بختک رو ملاج من مثل همای لعنت نشست و گیر سه پیچ داد که باید به من کامپیوتر یاد بدی ! حالا چطور ؟ هر شب ساعت 10 میاد سراغم و منو کشون کشون میبره خونش و دفتر دستکش رو باز میکنه و میگه کامپیوتر یادم بده ! خلاصه منم شُرشُر اشک میریزم از هوش سرشاری که داره تا بتونم مثلا موس دست گرفتن یا کار با کیبورد و .... رو یادش بدم . حالا اینا به کنار شوهرشم میاد کنار ما تا اونم یاد بگیره ! بعد هر جا که این خانم نمیفهمن مطلبی رو دمپاییش رو در میاره و شپلق میکوبه تو ملاج کچل شوهرش و میگه : پدر سگ چقدر خنگی ! من تو این لحظات فقط حیرون میمونم که بخندم یا تعجب کنم !
سوای این نبوغی که داره رفتار وحشتناکی هم داره و اونم اینه که مثل دودکش کارخانه آجز پزی سیگار دود میکنه و هنوز قبلی خاموش نشده بعدی رو روشن میکنه ! وقتی که درس تموم میشه و میام پایین مثل ماهی دودی میشم , سیاه و دود گرفته . نمیدونم چی تو این سیگارش میریزه که تا فردا صبح نعشه هستم و گیج میزنم . وقتی هم میخنده من روحم به پرواز در میاد و کُپ میکنم ! تشبیه به جادوگر جدا تعبیر مناسبیه براش ! خلاصه بعد از چندین جلسه کار کردن با این خانم گذرمون افتاد به غیاث آباد " اینترنت " !
انگار از قبل پیش زمینه ای داشته باشه که گفت چطور میشه عکس سکسی نگاه کرد ؟! همین یه کارمون مونده بود و خلاصه از ما انکار از ایشون اصرار و بالاخره تسلیم شدم و رفتم تو یه سایت سکسی درجه یک تا به خانم عکس های بیناموسی نشون بدم . درست همین لحظه شوهرشم تشریف آورد و اونم ذوق مرگ شد و دوتایی نشستن به زیارت کردن و فیض بردن که منم از فرصت بدست اومده استفاده کردم و الفرار .. شکر خدا خونشونم مثل خونه قمر خانم میمونه و 4 فصل سال 4 طاق بازه رو همین حساب رفتن من هم زیاد غریب نبود !!
خلاصه این باعث شد دیگه نرم خونش و دیگه درو بروش باز نکنم . تا اینکه جمعه از ساعت 2 تا 7 شب همینطور زنگ میزد . منم که فکر میکردم میخواد منو ببره بالا بهش درس بدم , درو باز نمیکردم تا اینکه دیگه از رو رفتم و از ترس سوختن زنگ , درو باز کردم . براش جبهه گرفته بودم که عذرشو بخوام که دیدیم 3 تا ظرف یکبار مصرف گذاشت کف دستم و گفت اینم غذای نذری سهم تو .... و رفت ! هیچی رفتم تو درشون رو باز کردم دیدم واویلا ! 3 پرس قیمه پلو ! شام هم نداشتم و گشنم بود و تنبلیم هم می اومد غذا درست کنم و آخر دلمو به دریا زدم و گفتم جهنم بخورم ببینم این همه میگن نذری نذری و غذای آغا و ...یعنی چی ؟ شاید خیری به ما رسید و پولدار شدیم یا عقلمون اومد سر جاش و به راه راست هدایت شدیم ...
خلاصه ریختم غذا رو توی ظرف و گذاشتم تو ماکرو ووک تا گرم بشه ! بعد هم آوردم سر میز و با احتیاط کامل یک قاشق خوردم ....
مزش خوب بود اما کمی طعم دود و هیزم میداد و خیلی هم چرب و چیلی بود ! به هر حال تا تهشو خوردم و یک لیوان هم آب پرتغال روش و یک آروغ از ته دل و ... رفتم سراغ کارام . ساعت حدودای یک نیمه شب بود که دل پیچه گرفتم و خلاصه کنم که با توالت فرنگی قرارداد بستم و تا صبح جامو انداختم توی مستراح و باقی قضایا ... !

ای خدا بگم این امام فلان شده رو چکار نکنه که ما رو به ریق انداخت ! باران لعنت الهی همینطور بر ما باریدن گرفته و نمیدونم چکار کنم از خوشی ! خوشبختانه از این درد عذاب آور رهایی جستم و این شد که پشت دستم رو داغ که نه " تاتو " کردم که دیگه لب به غذای نذری نزنم ! بماند که چقدر فحش و نفرین نثار این امام مثلا مظلوم نما شد ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Sunday, March 16, 2003

حسین پارتی " شام غریبان " :

این مطلب رو فقط بخاطر گل روی یک عده آخوند زاده حزب الاهی که جدیدا اومدن به سایتم مینویسم تا از پرتو الهی وجود من مشعشع بشن و نور ایمانشون فزونی بگیره . هر کی هم ناراحت میشه یا فکر میکنه با خوندن این مطالب اسلام و آخوندیسم به خطر میافته میتونه روی |X| کلیک کنه و محترمانه بره وگرنه اگه مزخرف بار من بکنه با زبون خاص خودم ترتیبش رو میدم ! " این یعنی گربه رو دم مستراح کشتن "

3 سال قبل اولین بار بود که رفتم به مراسم شام غریبان " حسین پارتی " مثل برج زهر مار نشسته بودم و حیرون این بودم که این آدمهای مشنگ دارن برای چی و بخاطر کی گریه و زاری میکنن و اشک تمساح میریزن ! در نهایت هم چیزی نفهمیدم و برگشتم خونه ! اما امسال این مراسم حال و هوای خاصی داشت که برام جدا در پایان سال پر بار 2561 خاطره انگیز شد ! ساعت 7 بعد از ظهر بود که دوستم زنگ زد و گفت میایی بریم حسین پارتی ؟ اولش ناز کردم و گفتم نه و حوصله ندارم و ..... که اینقدر اصرار کرد تا راضی شدم . طبق معمول باید تیریپ مشکی میزدیم مثل شب , سر تا پا سیاه شده بودیم اما از زیر بلوز قرمز گوجه ای پوشیده بودم به احترام خون حسین ! درست شکل زینب کماندوها شده بودیم و فقط مونده بود صورت هامونم مثل حاجی فیروز سیاه کنیم و یه دایره زنگی دستمون بگیریم و بابا کرم برقصیم . قبل از رفتن هم رفتیم از بقالی سر کوچه چند تا بسته شمع مثلا بدون اشک خریدیم که این شمعها هم از برکت این شب مبارک شُرشُر اشک میریختن در سوگ حسین و هنوز 5 دقیقه نمیکشید که نابود میشن ! اولین جایی که رفتیم گیشا بود طبق خبرگذاری شایعه پرس گیشا حسابی شلوغ شده بود و جون میداد برای فیض بردن . صحنه ها واقعا رویایی بودن از کانال گیشا به بالا دو طرف خیابان پسرها و دخترها در هم آمیخته بودن و دست در دست هم مراسم جذاب و دیدنی حسین پارتی رو به میمنت برگذار میکردن . آدم رو یاد Unpluge می انداخت... همه شمعی در دست یا راه میرفتن یا لب جوی آب و کنار خیابان نشسته بودن و چند عدد شمع کنارشون روشن کرده بودن و گرم دل دادن و قلوه گرفتن بودن .
خلاصه ما هم ماشین رو پارک کردیم و با یک بسته شمع قاطی جمعیت شدیم و شمع ها رو روشن کردیم و راه افتادیم در طول مسیر بازار متلک و تیکه و انگولک کردن هم براه بود هر کسی از راه میرسید یه حالی به این باسن مبارکه میداد انگار که حسینیه ست و باید تبرک کنن و طبیعتا عکس العمل ما یعنی فحش هم پشت بندش بود . سیگارت " ترقه " هم که مثل نقل و نبات زیر پامون منفجر می شد ! از شما چه پنهون ما هم خودمون کافر بودیم و تو جیب شلوار پسرها و مانتوی دخترها سیگارت میانداختیم و غش غش میخندیدیم . گرچه خودمون هم از انفجار بی نصیب نموندیم ! خلاصه بعد از اینکه خیابون رو چند بار از بالا تا پایین متر کردیم و حوصله مون سر رفت و پرتو شمع ها خاموشی گرفت , برگشتیم تو ماشین و رفتیم به سمت امیر آباد :
ساعت 9:30 :
حوالی میدان گلها چادر زده بودن و داشتن نذری میدادن و یک عده شیرین عسل هم سینه زنی و زنجیر زنی میکردن ! اما باز هم محفل شمع و گل و پروانه براه بود ! کم کم گرسنمون شده بود ! آخر رفتیم از یک بقالی چیپس و ماست موسیر چکیده خریدیم با دو تا دلستر " آبجو اسلامی " و خوردیم و کمی ته دلمون رو گرفت ! غذا فقط به کسانی میدادن که میرفتن توی تکیه و خودشونو جر میدادن به عبارت دیگه فقط به عشاق سینه چاک آغا رشوه میدادن ! کی غذا میخواد ؟ هر کی بیاد و خود زنی " زنجیر زنی " کنه ! این بود که دستمون کوتاه شد از این مائده الهی و از سفره آغا بی نصیب موندیم .
گفتم بریم دنبال پسرخالم که هم تنها نباشیم هم اگه اون با ما بود کلی میخندیدیم . زنگ زدم بهش و بعد از شصت تا زنگ خوردن گوشی رو برداشت و صداهای آهنگ و خنده و عربده کشی و جیغ های هوس آلود دخترونه از توی گوشی .... دوزاریم افتاد که آقا تو یه پارتی تشریف دارن و به ما سرویس بده نیستن !
- سلام کجایی ؟
مرگ ! ... باز من دارم مُخ کار میگیرم تو زنگ زدی ؟ یکساعت دیگه زنگ بزن بای ... بیب..
زنگ زدم به پسرخاله کوچیکم و شکر خدا این یکی بود ! قرار رو گذاشتیم و رفتیم دنبالش ! هنوز 2 تا زنگ نزده بودم که در باز شد و دیدم یه چیزی مثل موشک پرید تو ماشین و گفت بدو راه بیافت ! حرکت کردم و کمی جلوتر ایستادم و گفتم باز چه گندی زدی ؟ زودباش اعتراف کن وگرنه راه نمیرم و می اندازمت بیرون ! دست کرد تو کاپشنش و یک بطر ویسکی در آورد ! بلک ماسنیش اعلای 60% ! عیشمون تکمیل شده بود ! هر کدوم دو سه قلوپ سک رفتیم بالا و راه افتادیم بسمت میرداماد ..
ساعت 10:15 :
بعد از پل میرداماد تا میدان مادر دو طرف بلوار پر از پسر و دختر شمع بدست , که مدام نارنجک و سیگارت بود که به سمت هم حواله میکردن جیغ و هیاهو شون گوش فلک رو کر میکرد ! ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ماشینها هم آهنگهای تکنو و ریو و متال گذاشته بودن که در این بین بعضی ها هم سنفونی عاشورا رو گذاشته بودن برای مضحکه ! همه جا صدای خنده و شادی بود ... چند ماشین پلیس 110 و گشت شیطان هم لابلای ترافیک گیر کرده بودن و حرص می خوردن از اینکه نمیتونن کاری انجام بدن ! یکساعتی توی ترافیک بودیم ... شیرین ترین ترافیک عمرم بود . برای وقت گذرونی یا آهنگ گوش میدادیم یا عرق می خوردیم یا سیگارت می انداختیم تو ماشین پسرها ! عاقله مردی سرشو از ماشین در آورد و گفت با این موسقی می خواهین کجا رو بگیرین جوانهای خیره سر ... بیچاره نمیدونست چه لذتی داره گوش دادن به موسقی death تو عالم هپروت .. از اون نصیحت از ما ریسه رفتن و مچل کردن ! کلی کیف داد و بعد هم ماشین رو حوالی نفت پارک کردیم و پیاده شدیم . باز هم طبق معمول یک عده حرب الاهی 2 آتشه مثل سوزن در انبار کاه در خیل عظیم جوانان سینه زنی میکردن و ما هم به اونها پیوستیم و فقط ازشون میپرسیدیم کجا غذا میدن ؟ بیچاره ها انتظار همه چیزو داشتن الا همین یک سوال رو... هاهاها بعضی ها هم که تیز بودن با استشمام هرم نفس ما چپ چپ نگاهمون میکردن و سرشون رو به علامت افسوس تکون میدادن .. آخر هم غذایی پیدا نشد ! دست از پا درازتر راه افتادم به سمت میدون مادر .... تو حال خودمون بودیم که دیدیم جمعیت در حال زد و خورد شدن و گاه متفرق میشن و گاه یورش میبرن ! پسرها گاهی میریختن رو سر مامورها و بسیجی های حروم زاده و گاهی هم کلاه سیاههای گشت ضربت هجوم میآوردن و پسرها و دخترها رو میزدن اما در نهایت برد با بچه ها بود و بارانی از نارنجک و سنگ ... آدم رو یاد انتفاضه می انداخت .... در نهایت همه سوار شدن و فرار کردن و غریو هوووو کشیدن و ترکیدن ترقه و نارنجک بود که تا آسمون میرفت .... خلاصه در نهایت ساعت یک نیمه شب بود که خسته و گرسنه اما با دلی شاد و سری گرم از باده برگشتیم خونه ....

خدا پدر و مادراین حسین رو بیامرزه که باعث شد تو این شب مبارک دل این همه دختر و پسر شاد بشه و تفریح کنن و از دلمردگی در بیان . کاش هر شب حسین پارتی بود ... قربون آخوندا برم که عدو شود سبب خیر .. هاهاهاها . چی میشد هر کسی میمُرد بجای زجه زدن و اشک ریختن و ماتم , میخندیدیم و فقط لحظات شاد و خوش بودن با اون فرد رو بیاد می آوردیم و از لحظه به لحظه عمرمون لذت میبردیم . آخه مگه ما آدم ها چند بار بدنیا می آییم که این عمر گرانبها رو با ماتم و غصه و حماقت به بطالت تلف کنیم ؟ امید , روزی برسه که هر کسی میمیره براش جشن بگیرن و هورا بکشن . همه میدونیم که هر شی و جانداری فانی هست و روزی عمر و تاریخ مصرفش بپایان میرسه پس چرا نباید باور کنیم که مرگ حقه !؟ حرفم با این عده مذهبی مآبهای صد آتشه هست که به من اعتراض میکنن چرا به حقیقتی آشکار توهین میکنم ؟ کدوم حقیقت ؟ مگه پدر و مادر تو که مردن 24 ساعته براشون مرثیه می خونی و عزا داری میکنی و کون خودتو جر میدی ؟ این مردک حسین حالا خوب , بد , توهم , مظلوم , هر چی ... بابا مرده تموم شده . به قوله ترکه تو چکار داری کی بودی چی بودی ؟ مُرد , مُرد .. فوگش میری سر گبرش لا الاه الا الاه میگی برمیگردی ... آخه مسلمون زاده های مرتد فلان شده شما برای پیغمبرتون اینقدر عزا داری و خودکشی نمیکنین که برای یک امام اینطور خودتونو هلاک کردین ! آدم به شما جماعت جاهل و کله گچی چی بگه ؟ همین شما کاری کردین که تا حرف اسلام زده میشه آدم فقط یاد غم و غصه و بدهکاری و بالاتر از سیاهی می افته .. سیاهی , تیرگی , پلیدی , دزدی , کثافت , جنایت , ریش و پشم , عبا و عمامه , نعلین , تسبیح , دروغ و ریا , جبر و زور و پامال کردن حق . فقط یک نتیجه گیری باید کرد و اون هم اینه که موسی به دین خود عیسی به دین خود هر که رود به دین خود ... تکبیر !

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان , شدم ملول
آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شب
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود , گشته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود , آنم آرزوست ..

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



امروز میخوام حرف دل خیلی از دخترها رو بنویسم ! من به این نتیجه رسیدم پسرها واقعا موجودات گاگولی هستند که فکر میکنند دخترها مخلوقاتی هستند متفاوت از اونها ! امروز تلویزیون این لاریجانی بی وجود ملعون مرتد , یک برنامه نشون میداد که توی اون داشتن با پسرهای دبیرستانی و دانشجوها مصاحبه میکردن که : آیا دلتون میخواد زن باشین ؟
میدونین جواب اونها چی بود ؟ همه بدون استثنا میگفتن : نه !
چرا ؟ چون بر این باور بودن که زنها ضعیف و ترسو هستند و اکثر جوابها ضعف و بی ارزشی و حماقت زنها رو منعکس میکرد و این طرز فکر احمقانه پسرها رو در جامعه ما نشون میداد که این پسرهای دودول طلا فراموش کردن که خودشون هم از دامن یک زن متولد شدن و چندین سال از عمرشون رو انگشت به دماغ با شلوار جیشی و ... دنب همین مادرشون بودن تا رسیدن به این سن و حالا ادعای مردونگی میکنن . این جریان باعث شد نقبی بزنم به خاطراتی که در طول زندگی برام پیش اومده بود و به نتایج مهمی برسم که شاید برای شما مخصوصا شما پسرها جالب باشه خوندنش !
مردها همیشه فکر میکنن زنها متفاوت هستند و پاستوریزه تشریف دارن و اصولا جنس لطیف یا جنس دوم هستند در صورتیکه زنها هم دقیقا مثل مردها هستند و فکر میکنن و هیچ فرقی بینشون نیست . مردها یک خیالات عجیبی دارن نسبت به زنها که مو به تن آدم سیخ میشه ! مثلا من یادمه یه پسری میگفت مگه زنها هم حشری میشن ؟!!! و فکر میکرد این نیروی خارق العاده فقط در وجود بدقواره یک مرد خلق شده و غافل از این بود که زنها اگه این حسشون فعال بشه مرد کم میاره ! آقا ما یه فیلم بیناموسی دیدیم همین اواخر که مسابقه ای بود که 600 نفر مرد به یک زن در طی 4 ساعت تجاوز میکردن ! و در نهایت همه کم آوردن و زنه خم به ابروش نیاورد و پوز همه مردها رو زد .. هاهاها آخر هم بهش یک ماشین پورشه 2002 جایزه دادن ! حالا بازم ادعاتون میشه ؟
- یکی بود فکر میکرد دخترها اصلا معنی فحشهای خوار - مادر رو بلد نیستن و عقلشون به این چیزها قد نمیده ! یاد این جوک افتادم که :
خانمی از مردی سوال میکنه : شما وقتی تنها میشین با هم درباره چی صحبت میکنین ؟ مرده هم میگه راجع به همون چیزی که شماها صحبت میکنین و زنه هم میگه ای وای چقدر شما بی ادبین ! مثلا این فحش ها از دهن دختری بیرون میاد همه 4 شاخ میمونن که اووووو مگه میشه دختری اینا رو بلد باشه ؟ پس لابد فاحشه تشریف داره !
- جریان سیگار کشیدن یا عرق خوردن هم حکایتی داره ! توی پارتی ها یا مهمونی های دوستانه گاهی اتفاق میافته که نوابغی از جنس آخوند هم هستند و وقتی دختری سیگاری دود میکنه و گیلاسی مشروب میخوره فکرهای عحیب و غریبی به ذهنشون خطور میکنه ! انگار که اینها آفریده شده فقط برای مردها ! غاقل از اینکه در دوران قاجاریه قلیون یکی از ملزومات حرمسرای شاهی بوده ! باقیش پیشکش !
- آقا تو ایران از بس این پسرها رو ندد بدید بار آوردن که وقتی دختری یا زنی رو میبینن با مینی ژوپ یا لباسهای تن نما همه سرها برمیگرده بسمتش و بازار فحش و بد و بیراه براه میافته که آره یارو خرابه ! با صد نفر حشر و نشر داره .. معتاده و ... حالا بیچاره هم دختره هم پاکه هم نجیبه ! اما چون پسرهای ایرانی فکر میکنن زن یعنی موجودی فقط در قاب چادر به شکل مومیایی , این جور لباسها و حرکات براشون عجیب جلوه میکنه .
آقا این مردا فکر میکنن که دخترها از یخ آفریده شدن و هیچ احساسی ندارن! البته مقصر هم خود دخترها هستن که مثل ماست میمونن و میخوان وانمود کنن که هیچ نوع احساسی نسبت به جنس مخالف ندارن و اصلا ما و این حرفها؟ به قول دوستی , نمایش عفت و پاکدامنی ....
حالا تازه اینا خوبه :
بعضی ها فکر میکنن زنها اصلا فرا زمینی هستن و گذرشون به مستراح نمی افته ! بعد هم که دختری میره جیش میکنه و ... آقا چشمهاش 4 تا میشه که اِاااا مگه زنها هم جیش میکنن ؟ و فقط بلدن کنتور بندازن توی ادارات که زنها چند بار میرن میشاشن و ... حالا این خوبه من یکبار به یکی گفتم کم چُسی بیا واسه من ! به من گفت بی تربیت ! پسره اوا خواهر گی !!! خودشون موقع غذا خوردن میشه ارکستر بالا و پاینشون براه میافته اما فقط حرفش که زده میشه .... عجبا !
از بس چهره های متضاد و متفاوت از زن به مردم نشون دادن که حتی خود زنها هم در خیلی موارد پنهان کاری می کنن طوری که همه فکر میکنن چنین چیزهایی نیست و اگر هم دخترهایی کارهای طبیعی دخترونه رو انجام بدن از نظر مردم و جامعه به شکلی کاملا مسخره و احمقانه , هنجار شکنی و بدعت نامیده میشه و اون دختر متهم به بی ناموسی و فاحشه گری مشه و مستحق سنگسار ! این آخوند جماعت پدر سوخته هم هر جا دستش به فلان زنی نمیرسه حکم به کوبیدن آجر تو ملاجش رو صادر میکنه و زیادی هم بهش گیر میدی شرع و حد و تعزیرات و کوفت و زهر مار رو به رخت میکشه و استناد به اونها میکنه .
آقا یک عده هستن فکر میکنن دخترها ابله هستن و مخشون تعطیله ! در صورتیکه اگر به آمار دقت بشه میشه فهمید که 70% دانشجویان در سال 1381 رو زنان تشکیل دادند و این یعنی رشد عقلی بالای زنها و در واقع رسیدن به این باور که زنها شعور و توانایی بالایی دارند .
یک عده هستن آدم احمق که همین چند وفت پیش در همایشی که به مناسبت روز جهانی زن برگذار شده بود سخنانی گفته بودن که زن فقط وظیفه داره قرمه سبزی خوب بپزه ! بعد هم این شبح عزیز رفتن بالای منبر و پوز این مرتیکه بی وجود رو به خاک مالیدن و حالا جالب اینجا بود که خود همین خانمها جملات واقعا پر معنای جناب شبح رو گرفته بودن دستاویزی برای تمسخر و با تیتر درشت تو سایتشون نوشته بودن حکایت قرمه سبزی و رانندگی .... ! خاک بر سرتون !
حالا جریان چی بود ؟ آغایون محترمه دلیل نداره که حتما چون شما مرد هستین هر کاری رو به بهترین نحو ممکن انجام بدین ! هستند مردهایی که بلد نیستن یا میترسن از اینکه رانندگی کنن ! هستند زنهایی که از یک مرد دل و جرات به مراتب بیشتری دارند ! هستند مردهایی که میتونن بهتر از یک زن آشپزی کنن و حتی قرمه سبزی هم بپزن و خونه داری کنن و بچه داری , حتی بهتر از یک زن !زنها هم همینطور! می تونن در محیط کار بهتز از مردها کار کنن و به امور خاصی بپردازن که مردها از انجامشون عاجزند !
اما متاسفانه ما میبینیم که توی ایران جنسیت شده عامل تعیین کننده شغل افراد و برای زنها کارهای خاصی در نظر گرفته شده و برای مردها هم کارهای خاص ! من نمیگم یک زن بلند بشه بیل دستش بگیره و باغچه بیل بزنه یا عملگی کنه و یا یک مرد هم بشینه خونه داری کنه ! اما این کارها تنها به جنسیت محدود نمیشن و گاهی هم زن و مرد می تونن جایگاه خودشون رو عوض کنن و مکمل هم باشن ! چه ایرادی داره اگر مردی میتونه خوب آشپزی کنه این کار رو انجام بده بصورت تفریحی تا همسرش استراحتی داشته باشه در طول یک هفته ! و یا زنی وقتی میتونه به کارهای شوهرش برسه اون هم کمکش کنه !
یک عده هستن که زور بازوشون رو به زخ زنها میکشن در صورتیکه زنها شاید از نظر آناتومی ظریف و ضعیفتر از یک مرد باشن اما از نظر قدرت روحی و تحمل سختی ها توانایی های بالایی دارند . شما مردها ففقط یکبار خودتون رو جای یک دختر بگذارین که توی گرمای تیر و مرداد تهران ساعت 2 بعد از ظهر داره توی خیابان راه میره با مانتو و شلوار و روسری و جوراب و کفش جلو بسته ! ببینییم میتونین تحمل کنین حتی برای یکساعت ؟ اونوقت زنهای کارمند مجبورن با همین پوشش احمقانه توی سرما و گرما کار کنن و دم بر نیارن و تازه غرولند شما مردها رو هم تحمل کنن !

این بحثها همه بی فایده ست , تا وقتی که زنها خودشون رو باور نکنند ! تا زمانی که به این باور نرسن که از مردها چیزی کم ندارند همیشه تو سری خور باقی می مونن ! نمونه بارز اون عده ای از حبرنگاران سایت زنان هستن که خودشون مثلا از حقوق زنها دفاع می کنن و بعد بطور خیلی ناشیانه و احمقانه میان و زیر آب خودشنونو با مسخره کردن مردی که از حقوقشون دفاع کرده میزنن ! خب کی ما به بلوغ فکری میرسیم رو نمیدونم ؟! ... شاید سال 3000 شاید هم هیچ وقت !!
پنجره ای به روی این خرابه دل وا نمی شه
رو سقف آسمون دل آفتابی پیدا نمی شه
رفتن و بردن گل یاس و مریم و اقاقیا
خزون نشست تو باغ دل , بهاری پیدا نمی شه
هر دلی عالمی داره
قصه و ماتمی داره
اشک اگه با خنده بیاد
گریه چه عالمی داره
دلم می خواد راهی بشم بهارو من بیارم
دست ببرم تو ابر و مه خورشیدو در بیارم
کوه بشم و رو قلب هر چی سنگه پا بزارم
خنده بشم رو لب غم گریشو در بیارم
کی میشه وقت رفتنم سر برسه ؟
رها بشم غصه به گردم نرسه
قلب مثل سنگ واسه چی ؟
حرف پر از رنگ واسه چی ؟
تموم ما باید بریم
دروغ و نیرگ واسه چی ؟ .....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, March 15, 2003

هورااااا .... سری جدید عکسهای وبلاگ نویسها : اینجا کلیک کنید



افغانی های منحرف :

چند وقت قبل بود که براتون از پسری افغانی نوشتم که هر ماه دو بار میاد منزل ما رو نظافت میکنه ! امروز هم دوباره اومده بود و این بار کیس رو هم زده بود زیر بغلش و آورده بود با خودش ! همون دم در ازش پرسیدم : گل احمد اینو دیگه واسه چی آوردی ؟ گفت : میخوام برام درستش کنین ... نمیتونم شو نگاه کنم !!!!
به حق چیزهای نشنیده ! حالا دیگه افغانی هم واسه ما شو نگاه کن شده !
خلاصه همه کارهاشو انجام داد و ساعت 5 بود که گفتم بیا بشین ببینم چیکار کردی !؟ اومد و نشست کنارم و روشن کردم و سیستم اومد بالا !! بعد گفت این شو هام کار نمیکنه ! زدم دیدم گرفته همه رو شورت کات کرده و فرمتشون رو تغییر داده و تازه میخواد براش وجیهه هم بخونه ! خلاصه درستش کردم و دوباره رفت سر کارش و منم گفتم یکمی فضولی کنم بینم چی داره تو کامپیوترش ؟ دیدم واویلا !!
شو نازی جون شهرام ک .
2 تا فیلم پورنو !
کلی عکس های سکسی از جنیفر لوپز و شارون استون و ... !
جدیدترین آهنگهای خواننده های ایرانی .. !
و ....
رفتم پیشش بهش میگم گل احمد اینا رو از کجا آوردی ؟
- کدومها ؟
این شوها رو میگم ..... بابا اینا که تازه در اومده و هنوز تو بازار پخش نشده !!!!
- برام از افغانستان آوردن !
مگه اونجا هم از این چیزا هست ؟
- بله خانم همه چی هست .
ببینم مگه طالبان تلویزیونها تونو جمع نکرده بود ؟
- آره .. ولی دوباره آوردیم مثلا دوره طالبانا رادیو فقط قرآن پخش میکرد ولی همه یه رادیو داشتن تو جیبشون بعد رادیو ایران هم دائم آهنگ پخش میکرد برای ما , ما هم فقط اونو میگرفتیم .. بعد از طالبانا هم همه چی آزاد شد .

خلاصه که ما که از کار این افغانی جماعت مرموز و تو دار سر در نیاوردیم . همشون از دم عاشق این آهنگ نازی جون هستن که خواننده معروفشون به اسم وجیهه خونده و حالا هم این مرتیکه بد صدا شهرام - ک اونو دوباره خونی کرده و این افغانی ها هم خودشونو جر میدن براش !! اما جدا از اینها خداییش شما جوونهای بیکاره ایرانی از این موجود فسقلی چشم کون مرغی باید خجالت بکشین ! 21 سالشه - زن و بچه هم داره بعد از راه همین کارها ماهیانه 400 هزار تومن درآمد داره !! تازه بجز اینها میره کلاسهای زبان کیش - کلاس کامپیوتر هم میره ! دیپلم هم داره و خلاصه واسه خودش کسی داره میشه ! حالا اگه شماها بودین تو هر خونه ای که میرفتین برای کار تا شورت خانم رو هم دید میزدین و اگه فرصتی هم دست میداد می کوبیدینش زمین و ... اما همین افغانی رو من یک بلاهایی سرش در میارم که اگه مجسمه ابولهول هم بود تا حالا زنده میشد و ..... اما نه نگاه چپ میکنه نه هیچی ! اما شما جوونهای ایرانی فقط بلدین برین لات بازی و دختر بازی و درس رو هم نصفه ول میکنین و یا نون خور باباتون میشین یا علاف و خیابون گرد ... دانشگاه هم که میرین برای پیک نیک و عشق بازیه و کسب تجارب جنسی !! بعد که از همه جا رونده و مونده شدین حاضرین برین تو مملکت غربت کون پیر پاتالاشونو بشورین و گارسونی و ظرف شویی کنین .... ولی تو مملکت خودتون دست به سیاه و سفید نزنین ! بعد هم هر جا میرسین بنالین که اینجا کار نیست ! کاش میشد این تن و بدن سالم و امکانات رو به دیگران میدادین تا اونها استفاده میکردن جای شما ..... واقعا حیف !! من همین جا اعلام میکنم که تا چند سال آینده ایرانیها میرن افغانستان برای کار کردن ! از حالاش که CNN اعلام میکنه که دختران و زنان افغانی بی حجاب شدن و کاباره ها و میکده های شبانه در کابل براه افتاده که فعلا مخصوص خارجی هاست و در آینده هم مطمئنا افغانی ها هستند که بهره مند میشن از این امکانات ...
خلایق هر چه لایق !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Friday, March 14, 2003

لعنت بر حسین یا درود بر حسین ؟!

امروز خیلی مگسی و بد اخلاقم ! به هر کی رسیدم یک بلایی سرش آوردم ! همه اش هم از برکت سر سید الشهداست!! دیشب که رفتم بخوابم بارون تندی میبارید و هیچ صدایی نبود الا صدای برخورد قطرات باران روی شیروانی سقف که منو نعشه کرده بود و زود خوابم برد . نمیدونم چقدر خوابیده بودم که از صدای رعد و برقهای وحشتناک از خواب پریدم ! طوفان وحشتناکی گرفته بود ! وقتی کمی خواب از سرم پرید دیدم صدای دیگه ای هم هست و دسته های شیطانی راه افتادن تو خیابان ! من نمیدونم زیر این بارون تند و رعد و برق مگه مجبورن از حیثیت امامشون دفاع کنن ؟ خلاصه صدای رعد و برق از یک طرف و عربده های یک عده احمق و مردم آزار هم از طرف دیگه تا ساعت 4 صبح خواب رو از من گرفته بود تا چشمهام می اومد گرم بشه یا رعد میز یا :
یا حسین .... زهر مار
علی ... حُناق
حسین حسین حسین ... کوفت کوفت کوفت !
پریشب مطلبی نوشته بودم و توی اون از مردم بالای شهر تمجید کرده بودم که آدم هستن و از این کارهای عصر جاهلیت انجام نمیدن اما نمیدونستم که چشمهام اینقدر شوره ! نزدیک منزل ما یک مسجد هست که هر شب با صدای نکره نوحه خونش آرامش رو میگیره و نصف شب ها هم لشکر سلم و تور با صداهای گوش خراش طبل و دهل و یک عده بیکاره , دوره می افتن و فریاد های یا حسینشون خواب رو می پرونن ! تا روزی که این دسته جات شیطانی برقرار هستند مجبورم تا ساعت 3 یا 4 صبح هی رو تخت وول بخورم و این مردم احمق رو فحش بدم به جای شمردن گاو و گوسفند , تا خوابم ببره ! دیشب با این انقلاب آسمانی و زمینی کنجکاو شدم برم ببینم اینا از جون آسایش مردم چی می خوان ؟ این اولین باره که دارم خودم میرم مسجد ! تو عمرم می شه بار چهارم! یک بار بچه بودم رفتم که بخاطر فوت پدر بزرگم رفته بودیم و اونقدر گریه کردم و عر زدم که مادرم منو آورد بیرون و داد دست زنهای دیگه , دفعه بعدی هم ختم پدر یکی ازدوستام بود که اونم اگه زور دوستام نبود محال بود برم و آخریش هم به زور از طرف دانشگاه بردنمون آرامگاه خمینی که من به بهانه دستشویی فرار کردم ! و اما این بار هم برای کنجکاوی بود ..

بعد از صبحانه میام بیرون و پیاده راه می افتم به طرف مسجد . تو مسیر یک عده آدم های سیاه پوش دیده میشن که به طرف مسجد در حال حرکت هستند ! زنهای چادری با یک کرور بچه یا پسر و دخترهایی که برای امر " خیر " به مسجد تشریف میبرن !جلوی مسجد تعداد زیادی دیگ چیده شده و یک گوسفند هم به انتظار رفتن توی شکم گرسنه این جماعت قحطی زده بع بع میکنه ! از در رد میشم و می خوام داخل مسجد بشم که زن سرایدار مسجد با لهجه دهاتیش منو مخاطب قرار میده و میگه بی چادر نَمیشَه خانِم! محل نمی گذارم و میرم داخل اما ول کن نیست و راه می افته دنبالم و باز میگه بی چادر نمیشه .... بر می گردم و بهش چشم غره میرم و میگم من چادر ندارم و اگر هم داشتم سرم نمی کردم و دوباره راهمو می کشم برم که باز صداش بلند می شه اما اعتنا نمی کنم و میرم داخل . اول از همه به یک حوض بزرگ در وسط مسجد می رسم . چند نفری کنار حوض مشغول وضو گرفتن هستن . کمی جلوتر وارد تالار مسجد می شم اونجا رو با پارچه به 2 قسمت مجزای زنانه و مردانه تقسیم کردن در کنار هر قسمت هم جا کفشی قرار داره برای گذاشتن کفش ها اما با تعجب می بینم که هیچ کفشی داخلش نیست . زنی دم در ایستاده به هر کس نایلونهای سیاهی میده که کفش ها رو داخل اون بگذارن و با خودشون داخل ببرن . از زن می پرسم : چرا نایلون میدین به مردم ؟
- به خاطر دزدی , از بس کفش های مردم رو دزدیدن مردم با خودشون میبرن تو ما هم پلاستیک میدیم مسجدو کثیف نکنن !
ازش یک نایلون می گیرم و کفش هام رو میگذارم توش و داخل میشم !
کف مسجد رو با انواع فرش و موکت های کهنه و نخ نما یا بعضا نو مفروش کردن هر کدوم هم یک رنگ هستند آدم رو یاد سمساری می اندازه !توی مسجد همهمه زیادی هست و خیلی گرمه گوشه ای رو پیدا می کنم و میشینم ! به مردم نگاه می کنم که انگار اومدن پیک نیک ! برام جای تعجبه که چرا همه با خودشون قابلمه آوردن ! به خانم کناریم میگم :
چرا قابلمه آوردین ؟
- نذر امام حسینه , شفا میده ! " تو دلم میگم : آره مگه اینکه خدا شفاتون بده "
دوباره می پرسم :
حالا چرا به این بزرگی ؟
- برای بچه ها می خوام ببرم ناهار بخوریم ..
مگه اینجا ناهار نمیدن ؟
- میدن ولی می برم خونه برای شام !
تو دلم می گم تو شامتم که اینجا می خوری دیگه چرا دروغ میگی زنیکه ..
بعضی ها چنان با هم غرق صحبت هستن که انگار از دنیا غافلن .. خانم بغل دستی من داره بچشو شیر میده , کمی دورتر یک خانوم دیگه بچه رو گذاشته رو پاش و داره تکونش میده که بخوابه ! تو دلم می گم آخه مجبورین این بچه های بیچاره رو بیارین اینجا که هم اونا سختی بکشن هم جونتون در بیاد ؟
یکدفعه صدای صلوات از قسمت مردانه بلند می شه و زنها هم شروع به تکرار می کنند . حدس می زنم آخونده وارد شده . کم کم صداها کم می شه و فقط گاهی صدای ونگ بچه ای سکوت رو می شکنه ! حاج آغا میره بالای منبر و شروع می کنه به سخنرانی . اول از همه یک سری لغات عربی و ورد و دعا میخونه و بعد هم شروع می کنه به حرف زدن درباره کربلا و عاشورا و امام حسین و ... ! صدای بلندگوهای مسجد خیلی گوش خراشه وقتی هم که حاج آغا زیادی احساساتی میشن و صداشون بالا میره سوت وحشتناکی می کشه ! کم کم داره حوصلم سر میره و سر درد می گیرم ! پاهام هم خواب رفته . بلند می شم و از لابلای لابیرنت آدمهای نشسته به طرف در خروجی راه میافتم ! کفش هام رو در میارم و می پوشم و میرم دم در قسمت مردانه که یک نگاه به داخل اونجا بیندازم . پیرمردی که دم در نشسته داد می زنه اینجا مردانس خانم و همه برمی گردن و منو نگاه می کنن و حاج آغا هم شروع می کنه به استغفرالاه گفتن و از تو میکروفن می گه خانمها آنطرف تشریف ببرن بعد هم یک نفر داد می زنه : صلوات ... و مردم هم گوسفند وار تبعیت میکنن.. هنوز هم نگاه مردها به منه تو دلم میگم چقدر مسلمونهای با ایمانی داریم . از مسجد میام بیرون و می بینم گوسفند بیچاره رو آویزون کردن و دارن گوشتهاش رو پاک می کنن و توی جوب آب پر از خون و کثافت گوسفند رو ریختن . حالت تهوع بهم دست میده و میرم پارک نزدیک و گمی قدم میزنم . مسجد گفتن ساعت 2 ناهار میدن . روی نیمکتی میشینم و به مناظر خیره میشم ..
- ساعت 14:00 :
دوباره راه می افتم بسمت مسجد و می بینم که یک صف طولانی از مردم قابلمه به دست کنار در مسجد صف کشیدن اما مساله خیلی جالب برام اینه که اکثر کسانیکه تو صف ایستادن از خانواده های متمول هستن ! میرم تا از خانمی سوالی بپرسم که چند تا دست از پشت منو می گیرن و می کشن عقب :
- خانم دیر اومدی زود هم می خوای بری؟ برو ته صف ..... می گم من غذا نمی خوام با این خانوم کار دارم .. قابلمه هم ندارم و دستهامو نشونشون میدم ! وقتی میبینن دستهام خالیه ولم میکنن اما باز هم منو با مشکوکانه زیر چشمی نگاه میکنن !
از اون خانم می پرسم :
برای چی اومدین نذری بگیرین ؟
- حوصله غذا پختن نداشتن گفتم یه روز هم حاضری بخوریم !
فقط همین ؟
- خوب آره , ایرادی داره ؟
نه , نوش جان ..
کمی بالاتر از یک خانم دیگه سوال می کنم :
شما برای چی آمدین ؟
- اومدم نذر آقا رو بگیرم ببرم برای مریض !
مگه غذا دارو هست که مریض خوب بشه ؟
- میگن آقا شفا میده !
تا حالا دیدین شفا بده ؟
- شنیدم ! " تو رو هم خدا شفا بده "
از یک پسر جوون می پرسم:
برای چی اومدی؟
- بریم دسته !
به تیپش نگاه می کنم و می گم : بهت نمی یاد اهل این چیزها باشی ..
- سرشو می خارونه و میگه اومدیم دختر بازی حالا هم سر ظهره یه چیز می خوریم میریم خونه دوباره شب میاییم حال !
یعنی تو به این مسائل اعتقاد نداری؟
- برو بابا دلت خوشه !! حال داری ها و برمی گرده سمت دوستاش و میرن تو نخ دخترها !
از 2 تا دختر سوال می کنم برای چی اومدین :
- اومدیم بگردیم !
مگه نمی تونین روز دیگه بگردین که امروز اومدین برای گردش ؟
- نه ! آخه تلویزیون که برنامه نداره , بابا هامونم نمیزارن بریم بیرون به بهانه دسته اومدیم بگردیم !
پس چرا اینجا وایسادین ؟
- داشتیم رد می شدیم دیدیم غذا میدن گفتیم بخوریم بعد بریم , الان که خونه از ناهار خبری نیست !
به یک مرد ریشو میرسم و میپرسم برای چی اومدین ؟
- بنام خدا ....... می خندم و میگم مگه می خواین سخنرانی کنین ؟ یکم سرخ می شه اما خودشو نمیبازه و ادامه میده این وظیفه هر مسلمونیه که بیاد , خود شما چرا آمدین ؟
اومدم ببینم چه خبره !
- خبرنگاری ؟
شاید باشم !
- اسم منو می نویسی ؟
نه !
بهش بر می خوره و میگه منم حرفی ندارم !
زیر لب جوری که بشنوه میگم به درک و میرم کنار دیگها . یک آقایی با کت و شلوار ایستاده کنار دیگها و تسبیح می اندازه ! می پرسم خرج این نذری ها رو کی میده ؟ صداشو صاف می کنه و میگه من و چند نفر از مردم خیر محل !
شغلتون چیه ؟
- تاجر فرش !
چقدر شما کمک کردین ؟
- 200 هزار تومن !
بقیش رو کی داده ؟
اشاره می کنه به یک آقایی که کمی دورتر ایستاده . می بینم میوه فروش محله ست که بهش میگن سيد دزده ! میوه های درهم رو به جای میوه درجه یک با 4 برابر قیمت میده دست مردم و حالا هم داره رشوه میده به خدا برای آمرزش !
اجازه بدین صداش کنم .....آقا سید ....
نه آقا زحمت نکشین . قبلا زیارتشون کردم.... و میرم جلوتر . 2 تا از دیگ ها توش خورش قیمه هست و بقیه برنج ! یاد گوسفند بیچاره می افتم که الان اون تو رفته ! اما هر چی نگاه می کنم بیشتر لپه و سیب زمینی می بینم از گوشت خبری نیست ! در حال نگاه کردنم که یک آقایی نایلون بدست از مسجد میاد بیرون و نایلون رو میده به سید میوه فروش ! کمی که دقت می کنم می بینم جگر و مقداری از گوشت همون گوسفند هست که جناب سید دارن میبرن برای اهل منزل ! حالم از این همه ریا به هم می خوره ! تصمیم داشتم چند تایی عکس بگیرم اما می بینم ارزش وقت صرف کردن رو نداره ! موقع رد شدن از کنار صف طولانی مردم حریص و گرسنه باز هم صدای داد و فریاد بلند میشه که سر غذا دارن با هم دعوا می کنن !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001