فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, April 15, 2003
وقتی بیدار شدم تا چند دقیقه گیج بودم ! زمان و مکان رو گم کرده بودم ! همه جا رو آفتاب روشن کرده بود کمی طول کشید تا بفهمم کجام و چی شده , همین که خواستم بلند بشم درد شدیدی به کمرم چنگ انداخت و دادم رفت هوا ! برای اولین بار بود که روی تشک خوش خوابم نخوابیده بودم ...
بعد از کلی زور زدن تونستم بلند بشم و کج و کوله رفتم ببینم علی کجاست ! دیدم رو تخت خوابیده و خرخرش همه جا رو پر کرده ! اومدم بیرون و دوباره نشستم رو صندلی تا فکر کنم چطوری این خوک دونی رو میشه تمیز کرد ! بالاخره باید شروع میکردم به کار اما از کجا ؟ اصلا نمیدونستم .
تصمیم گرفتم لوازمی که لازم هست رو توی یک لیست بنویسم تا برم بخرم ! از کیفم دفتر یاداشت و خودکار در آوردم و شروع کردم به نوشتن ! اما من که اصلا نمیدونستم چی لازمه تنها چیزی که به ذهنم رسید جارو بود ! این بود که رفتم سر وقت پسرخالم و داد زدم بیدار شو کارت دارم !
بیچاره مثل جن زده ها پرید و سیخ نشست ! فهمیدم الانه که ازم با جملات زیبا پذیرایی کنه , پیشدستی کردم و گفتم باید کمکم کنی میخوام اینجا رو تمیز کنم ! دو دستی زد تو سرش و دوباره خوابید . یکساعت بعد بود که بیدار شد و نشستیم تا فکر کنیم ! خوب شد باز عقلش به این چیزها میرسید ! رخشا - اسید - مایع ظرفشویی - اسکاچ - ابر - پارچه - شیشه پاک کن - تاید - وایتکس و خلاصه همه رو نوشتم و رفتیم بخریم ! یک کوچه بالاتر یک بقالی بود ! همه رو خریدیم که مغازه دار گفت : شیشه ها رو با روزنامه تمیز کنین !
یک تجربه جدید ! علی گفت دستکش هم بگیر اون دستای شیشه ایت خشک میشه نازک نارنجی ! یک دستکش هم خریدم و برگشتیم خونه ! علی رفت چیزی برای خوردن بگیره منم آماده شدم برای کار .
چه کاری !!!! من که تو عمرم دست به سیاه و سفید نزده بودم حالا باید نقش کوزت رو بازی میکردم و میشدم کلفت ! از اینکه بخوام کار کنم خندم گرفته بود . رفتم تو اتاق و لباسهامو ریختم رو تخت ببینم چی دارم برای کار ! یک شلوار لی پیدا کردم و یک بلوز که برای رنگ کردن موهام بود و مثل تابلو های پیکاسو شده بود و مناسب برای کار ! لباسهامو عوض کردم و رفتم سراغ کلفتی :
جارو رو که دستم گرفتم از خجالت سرخ شدم ! خوب بود تنها بودم وگرنه غش میکردم ! مشغول شدم خاک ها رو جارو زدن ! چقدر سخت بود یاد خانم گل افتادم که بیچاره یک تنه همه کارها رو انجام میداد و صداش در نمی اومد تازه چقدر مامان ازش ایراد میگرفت ! تا چند بار جارو رو کشیدم به زمین خاک بلند شد و سرفم گرفت ! فکر کردم الانه که خفه بشم و رفتم رو بالکن ! نه اینجوری نمیشد کار کرد باید میشدم یک کلفت درست و حسابی ! یکی از روسری هامو برداشتم و خیس کردم و بستم جلوی دهنم و شروع کردم . نصف اتاق تمیز نشده بود که دستم تاول زد و قزمز شد ! از حرصم جارو رو پرت کردم اونور و نشستم رو زمین و شروع کردم آبغوره کرفتن ! کمی بعد علی اومد و شروع کرد غش غش خندیدن به قیافه من ! دمپاییم رو در آوردم و شوت کردم تو سرش !
گفت بیا یه چیز بخور منم میام کمکت سوسول !
- چی خریدی ؟
کله پاچه !
- اییییی ... دیوونه مگه نمی دونی من متنفرم از کله پاچه ! ببرش بیرون زود باش !
شلوغ نکن بابا برات پنیر گرفتم ننر !
- این چه پنیریه ؟ چرا خورده ؟
بخور تا بفهمی !
یک تیکه برداشتم و گذاشتم لای نون و خوردم .... چقدر خوشمزه بود ! این کجا و اون پنیرهایی ایتالیایی بی نمک و بی مزه کجا اسمش پنیر تبریز بود ! نصف نون بربری رو خوردم و ورم کردم .
بعد از صبحانه کار شروع شد ! علی گفت جارو با من تو زمین رو بساب ! انگار که بهم فخش خوار مادر داده باشه وا رفتم ! اومدم بگم من زمین بسابم ؟ که یاد قولم افتادم : باید آدم بشم ! گفتم میشه بگی چطوری این کارو کنم ؟ باز خندید و گفت اول تو سطل آب میریزی بعد هم همه اینها رو فاطی کن توش با اون کهنه ها زمینو تمیز کن ! خوب آبشو میچلونی تا پارکتهای خونم باد نکنه ! ویلا پولشو ازت میگیرم خراب کنی !
وایتکس رو ریختم تو آب و بعد هم مایع ظرفشویی و تاید . یهو دیدم کف کرد و اومد بالا ! گفتم این چرا اینطوری شد ؟ اونم که انگار حواسش نبود گفت همینه دیگه کارتو بکن !
رفتم از اتاق خواب ها شروع کنم ! همون طور ایستاده دولا شدم و شروع کردم تمیز کردن ! علی اومد و گفت این چه جورشه ؟؟؟ هاهاها .... بلند شو یادت بدم ! دمپایهاتو در بیار ! زانو بزن رو زمین ! حالا کهنه رو خیس کن و دو دستی مجکم بچلون و بعد هم محکم بکش رو زمین و برو جلو !
وحشتناک بود ! 2 تا اتاق رو که تمیز کردم دیگه نتونستم از جام بلند بشم و افتادم کف زمین ! کمرم درد گرفته بود و مفصل دستهام جیر جیر میکرد ! اومد بالا سرم و سرشو تکون داد و گفت : به به ! آخه آدم حسابی تو که عرضه نداری یه کار به این راحتی رو انجام بدی مریضی که قهر میکنی ؟ باز اشکام اومد سرازیر بشه که گفت غلط کردم جون من شروع نکن ! خودم همه رو تمیز میکنم !
حرفاش اون رگ ترکیمو بلند کرد و به زور بلند شدم و رفتم کمکش ! تقریبا همه جا تمیز شده بود . دیوارها رو شسته بود و مونده بود شیشه ها و سرویس ها و لوسترها . شیشه ها رو رفتم تمیز کنم ! 2 تا رو که تمیز کردم کتفم افتاد ! رفتم سراغ لوسترها ! اونم یکیش که تموم شد انگار که با چکش زده بودن تو دستهام ...
ظهر شده بود و گرسنم شده بود و خسته و کثیف و عرق کرده ! گفتم دیگه بسه مردم ... بقیش فردا !
گفت فردا باید بریم لوازم بخریم بلند شو برو نیمرو درست کن بعد از ناهار دوباره باید کار کنیم ! چند تا تخم مرغ خریدم تو آشپزخونه گذاشتم ! ماهیتابه هم تو کابینت ها بگرد پیدا میشه !
رفتم تو آشپزخونه ! واویلا ! چطوری باید نیمرو درست میکردم ؟ حتی گاز روشن کردن هم بلد نبودم ! بعد تازه یادم افتاد اصلا اینجا اجاق گاز نداره ! گفتم دیوونه اینجا که چیزی نیست باهاش بشه غذا پخت ! اومد و گفت : اِه ! راست میگی ها ! پس برو چند تا ساندویچ بخر من کارا رو تموم کنم !
گفتم من این ریختی بیرون نمیرم ! خودت برو ! با حرص کهنه رو داد دستم و رفت ! رفتم سراغ بقیه شیشه ها ! تا وقتی که برگشت تموم شده بود . به زور بلند شدم و برای اولین بار رو زمین غذا خوردم ! دیگه تمام کلاس و تشریفات از بین رفته بود ! اگه الان مامان منو تو این حالت میدید سکته میکرد ! بعد از ناهار خوابیدم ...
وقتی بیدار شدم همه کارها تموم شده بود و خونه برق میزد . ساعت 5 بعد از ظهر بود و علی هم یه گوشه خوابیده بود ! همه جا رو خوب نگاه کردم و دیگه جایی نمونده بود . این بود که لخت شدم و پریدم تو حموم ! آب داغ که به تنم خورد تازه احساس کوفتگی کردم و سستی لذت بخشی دوید زیر پوستم ...
بعد از حموم لوازمم رو جا به جا کردم و نشستم رو صندلی تا علی بیدار بشه ...
در همین موقع زنگ در رو زدند و رفتم درو باز کردم . خانم میانسالی پشت در بود . منو که دید سلام کرد و با خنده سینی غذایی که دستش بود رو داد بهم و گفت بفرمایین قابلی نداره ... گفتم تازه اومدین کار دارین شاید نرسین غذا درست کنین براتون غذا آوردم با آقاتون میل کنین ... و رفت ... اونقدر جا خورده بودم که حتی نتونستم تشکر کنم . و اومدم تو . چه غذای عجیبی بود ! یک نوع پلو خورش با سبزی خوردن ! سینی رو گذاشتم رو صندلی و رفتم سر وقت علی و گفتم بیدار شو بیا غذا بخوریم ! باز چند تا لیچار بارم کرد و به زور بیدار شد و نشست تا چشمش به سینی افتاد پرید و شروع کرد به خوردن ..... داد زدم چیکار میکنی ؟ واسه منم هست نخورده !
آدم به بی عرضگی تو نوبره ! دو روزه اینجام یه غذای درست حسابی نخوردم ! حالا هم همشو خودم میخورم ! دیدم حریفش نمیشم و رفتم یک تیکه نون بربری صبح که مثل لاستیک شده بود رو برداشتم و شروع کردم به خوردن . بعد از شام رفت حموم و بعد با هم رفتیم بیرون قدم بزنیم و کمی هم پول بگیرم و کلیدهای ساختمون رو هم برام بسازه . از چند تا شعبه عابر بانک پول گرفتیم تا فردا لوازم خونه بخریم . ساعت 10 شب بود که منو رسوند و گفت خودم باید برم خونه ویلا شک میکنن ! تنهایی که نمیترسی ؟
خواستم بگم چرا اما خجالت کشیدم و گفتم نه ! اونم گفت آره جون عمت ولی برات خوبه ! با هم روبوسی کردیم و رفت . باز عزا گرفتم ! رفتم تو و درو باز کردم ! خونه تاریک بود ترس برم داشت ! زود چراغها رو روشن کردم و درو از تو قفل کردم .. تمام چراغها رو روشن کردم اما باز هم احساس ترس میکردم ! تا امروز نشده بود یک شب تنها بمونم . اما مجبور بودم ! باید خودمو میساختم . لباسهامو عوض کردم و لباس خوابمو پوشیدم و چند تیکه از لباسهامو رو زمین پهن کردم و دراز کشیدم و مانتومو کشیدم رو خودم ... از خستگی بیهوش شدم .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001