فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, March 20, 2003
سه حکایت آخر سال و حکایت همچنان باقیست ....

قبل از هر چیز بابا برید وبلاگ ویران رو بخونین دیگه خیلی باحال مینویسه بخدا ..... بی سلیقه ها از مزخرفات من که بهتره !!
و اما ..... اصلا دوست ندارم دهن به دهن یک عده آدم اُسکل و احمق بی پدر و مادر بگذارم اما چون بعضی ها ادعای شبکه و بچه بازی میکنن و تازه شاششون کف کرده و برای ما مدعی شدن مجبورم یکمی پوز زنی کنم . و این آخرین جواب به امثال این احمق هاست : ا این به بعد جواب ابلهان خاموشیست :
عرض شود , سال 1375 که تازه اینترنت تو ایران باب شده بود و فقط تک و توک و انگشت شمار اداره جات این پدیده عجیب رو داشتن , جمال ما از طریق وزارت علوم به جمال این بلای جون روشن شد و رفتیم تا آخرش .. کمی بعد بود که مثل مور و ملخ ISP هایی راه افتادن و شروع کردن به سرویس دادنهای ابلهانه ! برای مثال سرویسهای کیلو بایتی ! از یکی از همین جاها مبلغ 800 هزار تومن خواستن بندازن تو پاچه ما که روشون رو کم کردیم چون اون زمان هنوز سرویس بیلینگ نبود و هر کسی اعتبارش تموم میشد ادمین بصورت دستی کانکشن رو قطع میکرد و چه مشکلاتی که پیش نمیاومد ... یکی از همین پدر سگ های آخوند تبار که ظاهرا حزب الاهی و باطنا پورنو زاده تشریف داشت صاحب شبکه سفینه بود که میرفت و ای میل های دختر و پسرها رو چک میکرد و هر کسی که حتی از توی چت با دختری یا دختری با پسری مشغول بود اعتبارش رو قطع میکرد و من و چند نفر از دوستان برای پوز زنی این آغا در سال 1377 برنامه ای رو نوشتیم بنام Z که خیالات این آغا رو نقش بر آب کرد و همینطور چندین ISP دیگه که پاشونو از گلیم خودشون بیشتر دراز کرده بودن :

آن داننده علوم رایانه ای و ناخدای سفینه ای , شیخ طریق جاسوسان چند جانبه ای حضرت آغا محمد کاظم قنبری , روزی چند به دانشگاه شد و سوادی چند آندوخت از فنی و مهندسی و شد مهندس قنبری ! چون باب اینترنت در ایران باز شد و این قوم به دستاورد دیگری از شیاطین چشم آبی دست یافتند , و طبق معمول قبل از آنکه برای آن قانونی وضع کنند , شروع به استفاده کردند . این شیخک مکتب رفته هم خواست خودی بنمایاند و باب گفتگوی تمدن ها باز کند , بنای آن گذاشت تا خود نیز اینترنت بدهد تا هم به پولی رسیده باشد و هم شهرتی به هم بزند !
الغرض رایانه هایی چند گرد آورد و پیکر بندی کرد و لینوکسی بر آن سوار کرد و نامش را سایت اینترنت سفینه نهاد ! مردمانی از گوشه و کنار گرد شیخک آمدند و حساب اینترنت طلب کردند و شیخ بداد . روزی شیخک گذرش بر IRC افتاد و پسرانی دید شوخ و شنگ که بنای رابطه با دخترکانی زیبا روی و سیمین تن نهادند ! مثلا ضرب المثل : دخترکان زیبا روی سیاه چشم , رقیب خدایانند ! علی ای حال شیخ قنبرک را این حالت خوش نیامد و به رسم نهی از منکر , خود سوی منکر گام نهاد و شروع به استراق سمع نهاد ! تنی چند از آن دختران و پسران را فرا خواند و گفت : ما این سایت بنا نهادیم برای گفتگوی تمدنها نه از برای مخ زدن ها ! آنها را گوش بمالید و سر دسته آنها را از شبکه اخراج کرد و گفت : نتوانم هرگز به او اینترنت دادن که نه تنها شبکه ما , که اینترنت را لجن مال کند ! روزی دگر شیخک از برای سرکشی به بریدهای برقی به چاپار خانه شد . نامه هایی دید بس زیاد باز هم از سوی پسران از برای دخترکان , شیخک را حال دگرگون شد , که ما IRC را کنترل می کنیم و این عناصر مجهول الهویه صفحه کلید به دست و فریب خورده شیاطین چشم آبی E-mail بازی میکنند ! باز هم شیخ قنبرک فضولی را به حد اعلا رساند و آن نامه ها بگشود . شیخ از آن همه دل و قلوه هایی که در نامه ها رد و بدل شده بود سخت متعجب شد ! باز هم جمعی را فرا خواند و زد و کشت و اخراج کرد . این کارها را تا بدان حد ادامه داد که هر چه سایت در اینترنت بود که او را خوش نیامدی , بعضی گویند خیلی هم خوش آمدی , همه را به مدد Proxy به بست و دیگر جایی نماند جز : www.safineh.net . او را گفتند که تو آزادی از مردمان سلب کردندی . در جواب بگفت : شما آزادید که هر آنچه من گویم انجام دهید ! آزادی بیشتر از این ؟ اینکه می شود هرج و مرج ! پس ما که نگارنده این سطور باشیم , گفتیم که تا جواب قنبرک را بدهیم ! قنبرک , Webmasterak و Root کوچولو ! با این افعالی که تو کردی بیشتر از سوپروایزر بودن BBS برای تو بسی زیاده خواهی باشد ! مکن این ادعا : کس نتواند ما را کند هک ! دیدی کردیم و شد !

- حکایت دوم : گدا به گدا رحمت به خدا ...

آدم یک بابا داشته باشه مثل بابای من که چراغ نفتیش برای دیگران روشن میشه , دیگه غمی نداره تو دنیا بعد هم شماها اعتراض میکنین قدر باباتو نمیدونی . من حراجش کردم یکی بیاد جمعش کنه ... 364 روز سال رو بابام خواب بود و درست یک روز مونده به سال جدید بابا یادش افتاد که من بیکار هستم و استعدادهای درخشانم داره خاک میخوره گوشه خونه و به ابتذال کشیده شدم .... نمیدونم خواب نما شد یا ماه زده که تلفن کرد و گفت یه سر بیا شرکت یکی رو می خواهیم برای کارهای شبکه و کامپیوتر ببین اگه دوست داری تو بیا ولی از حالا بگم رابطه پدر و فرزندی نداریم و یه کارمند عادی هستی !
گفتم جهنم و راه افتادم شرکت ! از بیکاری که بهتر بود لااقل چند تا آدمیزاد میدیدم و دلم باز میشه . خلاصه ساعت 10 گفته بود شرکت باش و ساعت 11 رسیدم و دیدم داره از عصبانیت میترکه .. منم بروی خودم نیاوردم و گفتم تو ترافیک بودم و اونم که منو میشناسه و میدونه مخصوصا دیر میکنم .. بیشتر جوشی شد ولی بروی خودش نیاورد و یکی از کارمندها رو صدا کرد : چند دقیقه بعد منشی اومد و گفت فلانی اومدن : گفت بگو بیاد تو ...
مردی تقریبا 35 ساله اومد تو و بابا بعد از معرفیم گفت : میبریش ساختمان اداری و میسپاریش به ...... تو واحد کامپیتر سوالی بود بگو با من تماس بگیره . موقع رفتن هم در گوشم گفت : پدر سوخته من اینجا آبرو دارم با آبروی من بازی نکن ترو خدا ... منم یک چشمک بهش زدم و لپشو بوسیدم و گفتم حتما .... و چقدر هم وفادار بودم هاهاها
خلاصه رفتیم پایین و سوار شدیم و رفتیم ساختمان مرکزی . بعد هم وارد شدیم و انگار همه منو میشناختن که یکجوری نگاه میکردن و تعظیم و .. چقدر از این رفتارهای زننده و چاپلوسانه متنفرم ! توی ادارات کسی رو بشناسن یا خبری بدست بیارن همه جا پر میشه سه سوت ! بالاخره رفتیم طبقه دوم واحد کامپیوتر و منو به مسئول بخش معرفی کرد و رفت . اون یارو هم بعد از کلی مزه ریختن و مجیز گویی شروع کرد به شرح نوع کار و بعد هم فرمی رو داد که با کمک یکی از خانمهای اونجا پر کنم ... محیطش عالی بود بیخود نیست بابا تا ساعت 9 شب کار میکنه .. زنها همه مقنعه داشتن اما از نصف سر ! شلوارها همه چاکدار و آرایش کرده و ... اون خانمی که کنارش بودم و داشت کمکم میکرد برای فرم پر کردن سیگاری در آورد و مخفیانه زیر میز شروع کرد به کشیدن ... منم گفتم یکی هم به من بده ! بیچاره خشک شد .. با تردید سیگاری در آورد و داد بهم و منم سیگارو گذاشتم گوشه لبم و شروع کردم به پر کردن .. بیچاره میخ شده بود از این اداهای من آخر گفتم چیه ؟ آدم ندیدی؟ شکر خدا خودت هم که دودکشی ....
- آخه شما دختر رئیس هستین و ....
خوب که چی ؟ فکر کردی رئیستون خیلی پاستوریزس جون عمه اش ؟ دلت خوشه ها ....
سوالات در کمال حماقت بود ! دین : اسلام ناب آخوندی - مذهب : شیطان پرستی - سابقه کار : خانه عفاف - سابقه کیفری : زندان اوین ...... هاها
خلاصه فرم رو پر کردم و دادم به مسئولش . اونم هی می خوند و مدام عرق میریخت و زیر چشمی منو نگاه میکرد و ته خودکارشو میجوید ! آخر گفت چند لحظه بیرون تشریف داشته باشین ... بعد از چند دقیقه صدام کرد و گفت پدرتون کارتون دارن ! فهمیدم که بند رو به آب داده .
الو ... سلام بابا
- سلام و زهر مار ! خجالت نمیکشی با آبروی من بازی می کنی ؟
مگه چیکار .....
- حرف نباشه ... اول این مرتیکه رو از اتاق بنداز بیرون بعد حرف بزن ....
گوشی رو نگه داشتم و گفتم : ببخشید میشه چند لحظه بیرون تشریف داشته باشین ؟ طرف که رفت دوباره گفتم :
آخه من چیکار کردم ؟
این مزخرفات چیه نوشتی تو فرم ؟؟؟ سوء سابقه و کوفت و زهرمارت رو هم باید بنویسی ؟
خوب سوال کرده بود باید ....
- بسه , بسه ! تو چیکار داشتی ؟ خالی می گذاشتی مگه ازت مدرک خواستم ؟ اصلا نمیخوام کار کنی برو خونه ..... تق !
موقع بیرون اومدن دیدم یارو ایستاده کنار در و فرم من تو دستهاشه ! فرم رو ازش گرفتم و پاره کردم و کوبیدم تو صورتش و گفتم جاسوس کثیف و راهمو کشیدم و رفتم ...
از من بشما نصیحت هیچ وقت با آشنا و فامیل , مخصوصا پدر یا مادرتون همکار نشین ! نتیجه اش میشه این .

و حکایت آخر :

آقا ما یه پدر بزرگ فسیل نشان و مامانی داریم با سن 92 سال چنان سرحاله که فکر میکنی 60 سالشه و شوخ طبعی ای هم داره بینظیر ! امروز تلفن کرده بود و با من داشت صحبت میکرد ... آخر حرفهاش گفت یه شعر برات ساختم گوش بده :

خمینی ام کتی ام
شمراندا دربندیم
نجَ سیشتیم بو ایرانا ایچینَ
بیزیم دَ حیرتیم

ترجمه :
خمینی ام دهاتیم
ساکن شمران و دربندم
چنان ریدم به ایران
که خودم هم در حیرتم ......

هاهاها جل الخالق آدمیزاد تو 100 سالگی هم بی خیال آخوند جماعت نمیشه !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001