فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, February 19, 2003
روز کثیف Valentine :

آقا این یانکی های رنگ پریده چشم آبی چه معنی داره که آداب و رسوم مزخرف خودشون رو بچپونن تو مخ ما ایرانی هایی که جنبه هیچ چیزی رو نداریم ؟ من از این روز نفرت انگیز یک خاطره وحشتناک دارم که هیچ وقت در عمرم فراموشش نمی کنم !

خدا نکنه آدم با جنس مخالف دوست بشه و بعد هم به طرف فقط بخنده دیگه باقی کارها پیشکش ! دیگه طرف فکر میکنه باید فلانشو در بیاره بذاره کف دستت و تو باهاش یه قل دو قل هم بازی کنی . این پسرهای ایرانی جنبه هیچ چیزی رو ندارن و یکی از اونها هم همین خندیدن به روشونه ! آقا ما یه غلطی کردیم چند سال قبل و با یک آدم مزخرف در پیتی و جوادی پیمان دوستی بستیم و همون زمان اولین سالی بود که این جشن احمقانه به لطف اینترنت بین پسر و دخترها که اکثرا هم چت باز و مخ زن بودن باب شده بود و چه غوغایی به پا بود در این روز و تمام کافی شاپ ها پر بودن از دختر و پسر . خلاصه این یار احمق و کله گچی ما هم می خواست ما رو حسابی خجالت بده و ذوق زده کنه و برامون یک هدیه گرفته بود .ساعت 2 بعد از ظهر بود که تلفن زنگ زد و منو از خواب بیدار کرد ! منم که آدم شدیدا مقرراتی هستم , قبل از اینکه بدونم مخاطبم کیه , هر چی فحش خوار و مادر بود رو نثار تلفن کننده کردم و بعد هم تازه یادم افتاد یه الو بگم و ببینم این کیه که سر ظهر زنگ زده ؟!
- الو ؟ شما ؟
سلام !
صدا رو نشناختم و با تمام حرصم گفتم : سلام و زهره مار سلام و کوفت سلام و مرگ ! مریضی مگه مزاحم میشی ؟ و زارت گوشی رو کوبیدم و گرفتم خوابیدم .
دوباره چند دقیقه بعد تلفن زنگ زد ! دوباره گوشی رو برداشتم و هوار زدم :
- الو ؟؟؟؟؟
سلام !!
- آی کوفت آی زقنبو . آی حناق . روانی ... سر ظهری چه مرگته سلام کردنت گرفته ؟
بابا منم ...
- شما ؟
X !!
- ای وای !!!! ببخشید فکر کردم مزاحمه ! خوبی؟ " و نیشم تا بناگوش باز شد "
ممنون شما خوبی؟
- بله خوبم . چه خبر ؟
سلامتی . گفتم یه زنگ بزنم حالتو بپرسم !
- لطف کردی ! ولی میشه این دفعه ساعتت رو نگاه کنی بعد زنگ بزنی ؟
چشم . خوب من میخواستم بگم امروز بریم بیرون همدیگه رو ببینیم .
- چه خبره مگه ؟
خبر نداری ؟
- نه !
چقدر پرتی !! پس حتما بیا تا بفهمی !!
- کجا ؟
جای همیشگی خوبه ؟
- باشه . خوبه ! پس میبینمت ... من فعلا میخوام بخوابم ... کاری نداری؟
" کف " نه . ببخشید مزاحم شدم .
خواهش . خداحافظ .. تق !!

حالا مگه خواب میاومد به چشمم ؟ هیچی بلند شدم و رفتم سراغ ظاهر سازی و آرایش و بتونه مالی و .... بعد از یکساعت ور رفتن به خودم شدم اونی که میخواستم و بعد هم لباس پوشیدم و راه افتادم . مدام به این فکر میکردم که امروز چه مناسبتی داره تا آخر یادم افتاد و فهمیدم روز عشاقه !!؟ سر ساعت رسیدم و ماشین رو جایی پارک کردم و نشستم تو ماشین به انتظار ... ده دقیقه بعد دیدم پیداش شد تو دستش هم یک جعبه اندازه کله اش کادو پیچی شده ! فکر کنم 24 ساعت کامل با خودش ور رفته بود تا مثلاخوش تیپ بشه اما از نظر من با رفتگر سر کوچه فرقی نداشت تازه اون از این خوش تیپ تر بود !! " آقا حالا که بخث قیافه شد یک نکته رو بگم و اونم اینه که من عاشق چشم های خوشگل هستم و از شانس من هم هر چی عمله و جواده همشون چشمهاشون درشت و زیبا و رنگیه ولی دریغ از یه آدم حسابی که چشم درست و حسابی داشته باشه " رفتم کنارش و سوارش کردم و راه افتادیم . بسته رو گذاشت صندلی عقب ! آخر طاقت نیوردم و سوال کردم این چیه ؟
- کادو
نه بابا ؟ فکر کردم سطل اشغال خونتونه !! میگم چیه توش ؟ مال کیه ؟
- بیست سوالیه ! اصلا رازه !!!!!
اوه اوه . از کی تاحالا راز دار شدی؟
- حالا ......
منتشو نکشیدم تا رسیدیم دم یه کافی شاپ و پیاده شدیم . خیلی شلوغ بود و جا نبود که بریم بشینیم این بود که به همون ماشین اکتفا کردیم و بعد از یکی دو ساعت پرسه زدن توی خیابانها , تا نزدیک خونش رسوندمش و رفتم خونه . حالا تصور کنین که این بسته به ابعاد 50 در 50 سانت بود ولی خیلی سبک !! کاغذ کادوش هم قلبی شکل بود و روش هم یک شاخه گل رز سرخ زده بود و خلصاه ما هم با این بسته رفتیم تو خونه ! مامان از همون دم در داد زد این چیه ؟
هدیه گرفتم !!
- از کی ؟
از دوست پسرم ..
- به به گل بود به سبزه هم آراسته شد ... بدو لباساتو بکن بیا شام حاضره !!
بالا خوتهرم جلومو گرفت و گفت این چیه ؟
- فضولی؟
شنیدم به مامان چی گفتی !! ایشششه .... هر کی ندونه فکر میکنه از شاه و وزیر و رئیس جمهور هدیه گرفته که اینقدر ذوق کرده ! و رفت پی کارش !!
کمی جلوتر بابا جلومو گرفت و گفت واسه من هدیه خریدی ؟ مرسی عزیزم و اومد بگیرش که گفتم نخیر مال خودمه بهم کادو دادن !!!!
- لابد دوست پسر گرامی تون ؟
نیشم تا بناگوش باز شد و سکوت کردم !
سرشو تکون داد و گفت : آی جوونی کجایی یادت بخیر .. مامان از اونور داد زد : نشنیدم چی گفتی ؟ یه بار دیگه تکرار کن ؟
بابا هم هول شد و گفت هیچی عزیزم ... داشتم با خودم حرف میزدم . و بعد هم اشاره کرد گفت برو پدر سوخته سر منو آخر به باد ندی ول نمیکنی ها !
رفتم تو اطاقم و بسته رو با احتیاط گذاشتم روی تخت و لباسهامو عوض کردم و زل زدم بهش ... 20 سوالی راه انداختم که توش چیه ؟ تو همین فکرها بودم که مامان داد زد : بیا پایین شام حاضره !!!!
بسته رو برداشتم و رفتم پایین ! و گفتم بعد از شام میخوام جلوی همتون بازش کنم .
بعد از شام رفتیم تو سالن برای صرف قهوه و منم همه رو جمع کردم دور خودم و با اعتماد به نفس زیاد شروع کردم به باز کردن کاغذ کادو ... کاغذ کادو که باز شد چشمم خورد به یک کارتن که روش نوشته بود پفک نمکی مینو !!!! خواهرم غش کرد از خنده ! یه چشم غره بهش رفتم و در جعبه رو باز کردم ! توش یه جعبه کفش بود !!! فکر کردم کفشه ! اما خیلی سبکتر بود .... بابام جوش آورد و گفت باز کن ببینیم چیه توش کشتی ما رو تو هم !!!! خلاصه جعبه رو باز کردم و واویلا !!!!!! یک عروسک Ken باربی بود اونم لخت مادر زاد و جای دودولش هم 2 تا قلب کشیده بود خاک بر سر !!!!! بابام یک چشم غره به من رفت و بلند شد رفت جلوی تلویزیون .... مامان هم بلند شد و به بهانه آوردن میوه رفت و خواهرم هم در گوشم گفت بده قاب کنن بزن به دیوار !!!! یک حالی شده بودم که نگو ! به تمام وجودم انگار موریانه افتاده بود و داشت منو میخورد ! با حرص بلند شدم و جعبه رو شوت کردم تو حیاط و رفتم تو اتاقم ! اول تصمیم گرفتم که زنگ بزنم و سر فحش رو بکشم به طرف اما دیدم اینطوری دلم خنک نمیشه و رفتم تو فکر ....
بالاخره به نتیجه رسیدم و فکر خوبی به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم ذوق مرگش کنم . فردا رفتم استارلایت و یک دوجین شورت و کرست خریدم و آوردم خونه . بعد با ماژیک جلوی شورت ها رو شعر های عاشقانه نوشتم و قلب می کشیدم و عطر میزدم . هر جا هم تا می تونستم اسم خودشو بکار میبردم . بعد که کارم تموم شد رفتم و از بقالی بزرگترین کارتنی که داشت رو خریدم به همراه 10 ورق کاغذ کادو و اومدم شورت ها رو با سلیقه بی نظیری چیدم و کرست ها رو هم دور دیواره کارتن چسبوندم و بعد هم جعبه رو کادو کردم و روش هم یک کارت زدم و تبریکات لازمه رو عرض کردم و یک لبخند شیطانی زدم و گوشی رو برداشتم .... شماره آژانس رو گرفتم و چند دقیقه بعد به همراه جعبه رفتم دم در و اونو به همراه آدرس مورد نظر تحویل دادم و گفتم اینو ببرین به این آدرس و تحویل بدین .

باقی ماجرا اینطور بود که مادر پسره میره دم در و بسته رو تحویل میکیره و بعد هم همه جمع میشن تا ببینن این هدیه چیه ؟ دیدن شورت و کرستها همان و فرود لنگه کفش ها تو ملاج طرف همان . خلاصه این شد درس عبرت که با هر عمله جوادی نگردم و حواسم جمع باشه !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001