فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, February 17, 2003
شنیدین بعضی ها پول میدن برای خودشون دردسر میخرن ؟

آقا من تا حالا نرفته بودم کافی نت ! یعنی رفته بودم اما نه مثل آدمیزاد !! هر بار که میرفتم , برای کش رفتن Password بوده و برای امر خیر و استفاده مفید نمیرفتم . اما امروز شدیدا هوس کردم که برم و تو یه کافی نت گردن کلفت و معروف که تازه هم باز شده بود و تعریفشو از دوستام شنیده بودم بشینم و وبلاگ خودم رو بخونم و ببینم دنیا دست کیه !؟ خلاصه بعد از ظهر بلند شدم رفتم به کافی نت .همون اول بسمه الاه یارو 5000 تومن ازم گرفت برای یک ساعت کار کردن با اینترنت که بقول صاحب اونجا : خط های ما با فیبر نوری به سرور وصل هستن و سرعت فوق العاده دارن .... خوب جدا هم سرعتش وحشتناک بود و انگار که از پای دیش داری کار میکنی قشنگ 128 kbps بهت میداد ! خلاصه طبق معمول که ایرانی جماعت میره سراغ احمقانه ترین کار ما هم رفتیم و وبلاگمون رو باز کردیم و مشغول خوندن نوشته ها و فحش نامه های دوستان شدیم . راستی من یک عادت احمقانه دارم اونم اینه که روزی 60 بار میرم و وبلاگم رو میخونم و با نوشته هام حال میکنم ! " مگه خودم از خودم تعریف کنم " هاها ....
خلاصه کارم تموم شد و رفتم قسمت تریا که قهوه بنوشم و یادم رفت این صفحه Screen مانیتور رو ببندم و همونطور باز باقی مونده بود ... نشسته بودم تو حال خودم بودم که یهو دیدم از پشت صدای 2 تا دختر بلند شد که دارن با خوشحالی میگن WOW بچه ها بیایین این سایت شیواست !!!!!
کلی ذوق کردم که یکی منو شناخته ! به روی خودم نیاوردم و گفتم نکنه الان منو بشناسن و خر بیار باقالی بار کن و آبروی نداشته ما بیشتر به باد بره .... خلاصه که هی اینا مطالب منو میخوندن و ضمن خوندن یا می خندیدن یا فحش خوار و مادر می دادن یا متلک می انداختن :
- یکی میگفت پدر سگ ببین چه دست به قلمی داره ! حالا یکی نبود بگه بر پدر خودت لعنت این دست به Keyboard یا دست به قلم ؟
- اون یکی میگفت : مُخش گوزیده طفلکی ! اصلا من فکر میکنم دو جنسه باشه !
- اون یکی میگفت بچه ها لینک هاشو بزنین ببینیم کجا باز میشه !!! زرتی هم زدن روی آهنگها !!!! وای این صدای ما پخش میشد توی کافی نت و چند نفر هم جلب شدن و اومدن آدرس رو یادداشت کردن و رفتن رو دستگاه خودشون ! خلاصه که در عرض چند دقیقه 5 -6 تا از کامپیوترها به وبلاگ ما وصل شده بودن و صدای هرهر و کرکر و فحش و متلک بود که پر شده بود تو کافی نت !
منو میگین با دیدن این وضعیت قهوه تو دهنم ماسید و کوفتم شد !!! آخر نتونستم طاقت بیارم و رفتم کنارشون نشستم و با یه لبخند زورکی گفتم : شما صاحب این وبلاگ رو میشناسین ؟ که ای کاش لال میشدم و نمیپرسیدم !

یکی از دخترها که گلاب به روتون بی شباهت به میمون نبود با یه اشوه خرکی سرشو گرفت طرف من و گفت: ایششش این پتی یاره فلان شده رو مگه میشه نشناسیم ؟ کیه که نشناسش ؟
- جدا میشناسینش ؟
آره !!! نوشتنش حرف نداره اما حیف که خیلی خره ! یعنی حالش خرابه . نه اصلا مخش تعطیله .. " و هر دو شروع کردن به ریسه رفتن " اول فکر کردم نکنه منو شناختن و دارم دستم میاندازن اما یکی از اونا گفت : بیا بخون ببین چقدر زر میزنه ! من بدبخت هر دفعه یکساعت طول میکشه نوشته هاش رو بخونم و تمام اینترنتمو تموم میکنه ! اگه یه روز ببینمش تمام این پولها رو حلقومش میکشم بیرون !!!

یه چیزی هم بدهکار شدیم !!! خودمو کنترل کردم و تصنعی خودمو سرگرم خوندن وبلاگ نشون دادم تا سر فرصت فرار کنم , در همین موقع یه دختر دیگه هم اومد بالا سر ما و برگشت گفت : اِه این سایت رو من میشناسم !!! نویسندش ج .... دس !!! اون دو تا دخترا گفتن : جدی ؟؟؟؟
" نمیدونم حالمو چطور توصیف کنم اما خشکم زد و اومدم بهش چیزی بگم که ادامه داد " : آره بابا من خودم آدمش کردم چند سال پیش تو خیابونا آدامس می فروخت و یکبار من و مامی جونم داشتیم قدم میزدیم خودشو انداخت زیر پامون و التماس که آدامس بخرین ویلا بابام منو راه نمیده خونه !! بعد مامانم ازش همه آدامسهاشو رو خرید و یه پولیم دادیم بهش و بردیم خونه کلفتیمونو کنه ! چند سال خونه ما بود و درس خوند و آخر به زور دیپلم ردی گرفت بعد هم شوهرش دادیم به پسر باغبونمون ! بعد هم زن چموشی بود و مدام سر و گوشش می جنبید تا آخر طلاق گرفت و رفت فاحشه شد !
وقتی حرفش تموم شد من نگاهش کردم ببینم نکنه من اینو میشناسم یا اون منو میشناسه و خودشو زده به کوچه علی چپ و میخواد آبرومو ببره ! اما هر چی دقت کردم به چهره اش , اثری از آشنایی ندیدم و برام غریبه بود .
تو همین فکر و خیالها بودم که صاحب کافی نت که یه پسر جوون خوش تیپی بود اومد به ما ملحق شد و شروع کرد به سخنرانی :
آره منم تو جریان کارش هستم ! خودم از خیابون جمعش کردم و یه مدت آوردمش پیش خودم تا آدم بشه و دست از کثافتکاری هاش برداره ! ولی فایده نداشت ! آخر هم معتاد شد و منم دیدم اینطوریه , مثل سگ انداختمش بیرون !

تعداد شنونده ها همینطور بیشتر میشد تقریبا هر کسی که میومد آدرس وبلاگ منو یاداشت میکرد و بعد میرفت سر میز خودش و می خوند و بعد برمیگشت و به جمع شنونده ها ملحث میشد و یا به اجداد ما فحش های بیناموسی می داد و بعد هم میومد و چُس نطقی هم میکرد برای ابراز وجود ..
یک خانم میان سالی که بین ما بود برگشت گفت : من مدیر دبیرستانش بودم ! تا چشمش به یه پسر می افتاد ترمز میبرید . تمام دخترهای مدرسه رو اغفال کرده بود و منم مجبور شدم اخراجش کنم . هر روز با یه پسر می پلکید . حتی چند تا از پدرهای شاگردهام رو هم اغفال کرده بود و زندگیشون رو پاشونده بود !
زل زدم بهش و آخر طاقت نیاوردم و گفتم : شما مدیر مدرسه اش بودین؟ با اعتماد به نفس عجیبی گفت : آره !!!! هر چی نگاهش کردم یادم نیومد که این قیافه رو کجا دیدم . من 4 سال دوره دبیرستانم رو توی یک مدرسه بودم و مدیر هم در تمام اون 4 سال یکنفر بود ! منهم از بس شر بودم که قیافش هنوز هم یادم بود پس این خانم کی بود ؟؟؟؟
یه پسر سوسول فکلی گفت : اما خداییش خوب مینویسه ها !
قیافش شبیه عمو حسن بود " از اون بچه جغل های سوسول " اما وقتی خوب دقت کردم دیدم اون نیست ! با این همه تو دلم کلی ذوق کردم که بالاخره یک نفر از من تعریف کرد ... اما این احساس زیاد دوام نیاورد :
عاقله مردی رو به پسر کرد و گفت : فایدش چیه پسر جان ؟ کسی که اخلاقش فاسد باشه به هیچ دردی نمی خوره ! باید سنگسارش کرد !
قیافش مثل آخوندها که نبود پس چرا کفر میگفت ؟ دیگه اشکم داشت در میومد که یهو یه زن از اونور گفت :
همش زیر سر منه احمقه !! من خرفت این بلا رو به جان مردم انداختم !!!
همه برگشتن بهش نگاه کردن و گفتن : چطور ؟
گفت : من اولین کسی بودم که قلم بدستش دادم !!! بهش خوب نگاه کردم که نکنه این خداست و ما پیغمبر که سوره قلم رو برای ما نازل کرده , اما اصلا نمیشناختمش .
ادامه داد ..... اون موقع من تو روابط عمومی روزنامه اطلاعات کار میکردم . یه روز دیدم یه دختره مردنی اومده و در به در دنبال کار میگرده ! حتی حاضر بود توالت ها رو هم بشوره ! منم دیدم دیپلم داره دلم براش سوخت و اسمش رو نوشتم تا به سردبیر معرفی کنم شاید بهش کاری دادن ! اما ای کاش دستم می شکست و اسم نحسشو نمی نوشتم ! ببین دختره سلیته چی ها مینوسه ! آبرو برای جامعه زنان نگذاشته !
دیگه طاقت نداشتم و خواستم برم بیرون که دوباره اون پسره برگشت گفت : به خانم کجاشو دیدی؟ پس اینو گوش بده :
یه شب لخت مادر زاد تو یه خونه گرفتنش با 200 تا مرد و بردنش زندان و 15 سال براش حبس بریدن ! بعد از اونم خبری نبود ازش تا اینکه دیدم تو وبلاگ ها مینویسه و فهمیدم آزاد شده !
هر جور محاسبه کردم دیدم من که 27 سالمه چطور میشه 15 سال زندان رفته باشم و خودم هم خبر ندارم ..
یک تازه وارد به ما ملحق شده بود پرسید : ببخشید راجع به کی صحبت میکنید ؟ وبلاگ منو نشونش دادن و گفتن وبلاگ فریاد بی صدا ! شما صاحبشو میشناسین ؟
تازه وارد با اعتماد به نفس فوق العاده ای گفت : بعله ! کاملا میشناسم !
من پیش دستی کردم و پرسیدم چطور آدمیه ؟
- یک آدم مزخرف !
دیگه موندن جائز نبود ... برگشتم برم بیرون که چشم در چشم دوستم در اومدم و اونم هوار زد سلام ....... و پرید بغلم و شروع به ماچ و بوسه !!!!!! منو میگین خشک شدم . اگه جوابشو میدادم معنیش این بود که هر چی حرف پشت سرم زدن و من بدون اعتراض گوش دادم درست بوده و این بود که خودمو زدم به نفهمی و خیلی خونسرد گفتم : شما ؟
دوستم با تعجب گفت : منو نمیشناسی؟
- گفتم : نه و رومو کردم به جمعیت و مشغول حرفهای اونها شدم .
دوستم باز هوار زد : مگه کری ؟؟؟؟ چرا جواب نمیدی؟
باز محلش نگذاشتم ... که تکونم داد و گفت : باز داری فیلم بازی میگنی ؟ ما خودمون ختم روزگاریم جناب هنر پیشه ! ...
صورتمو گرفتم به سمتش و با نگاهی بی احساس و خونسرد براش چسی اومدم و گفتم : با کی هستین ؟
- با تو هستم ! با تو ! مسخره ...... خاک برسرت کنن حالا دیگه منو نمیشناسی؟
اشتباه گرفتین عزیز جان ! لطفا مزاحم نشین .
تمام اونهایی که داشتن از من بد میگفتن حالا ساکت شده بودن و داشتن ما رو نگاه میکردن . دوستم که خیلی بهش برخورده بود با عصبانیت گفت : پس تو شیوا نیستی نه ؟
- گفتم : نه و بعد رومو کردم به سمت جمعیت و گفتم ! شما همه شیوا رو میشناسین مگه نه ؟ با سر تایید کردن و گفتن آره ! بعد رو کردم به دوستم و گفتم : بفرما ! بعد رو به جمعیت گفتم : حالا شما بگین من به اون آدم فاسد پست فطرت شبیهم ؟
همه یکصدا گفتن نه ! خانم اشتباه گرفتی اون فاحشه کجا و این خانم محترم کجا .....

وای به دوستم ساطور میزدین خونش در نمی اومد ! قندیل زده بود ... گیج شده بود .... شاکی بود .... آخر هم طاقت نیاورد و بدون هیچ حرفی رفت بیرون ... کلی دلم براش سوخت و تو این فکر بودم که چطور از دلش در بیارم که دیدم دوباره جمعیت رفتن تو بحر محاسن من و دارن کسب فیض و جدل میکنن ... با قیافه یک فرمانده شکست خورده که تمام رزم ناوهاش غرق شده بودن پکر و دماغ سوخته اومدم بیرون و مستقیم برگشتم خونه ! به دوستم تلفن کردم تا ازش عذر خواهی کنم اما تا صدامو شنید گفت : برو گمشو ....... و زارت..... گوشی رو کوبید !!!!


حالا از من به شما نصیحت پا تو این کافی نت ها نگذارین ! من فکر کنم اگه منو میشناختن الان ترتیبم رو هم داده بودن !!! احتمالا این تقاص پسوورد هایی بود که از کافی نت ها کش میرفتم ! چوب خدا صدا نداره همینه دیگه !!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001