فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, February 23, 2003
دختر آفتاب مهتاب ندیده :

قبل از شروع به میخوام دو نکته رو گوشزد کنم . اول اینکه در مورد مطلب دیروز که پاکش کردم یک عذر خواهی بدهکارم و از مادر عزیزم و نیمای نورهود ممنونم که منو متوجه اشتباهم کردن , راستش اصلا قصد تحقیر روستایی ها و خودنمایی نداشتم اما خوب ناشیانه بود و شرمنده ! دوم اینکه من نه از مردها متنفرم نه از زنها ! من فقط حقایق رو به عقل خودم میبینم و بس و به ناحق هم تا حد ممکن حرفی نمیزنم . با این تذکری که دادم بدونید من فمینیسم فمیلیسم نیستم گرچه میدونم یکسری احمق هستند که از فردا دوباره سر فحش رو میکشن به من و نرود میخ آهنین در سنگ .... من طرفدار حقوق زنان هستم و باور دارم تو ایران به زنها ظلم میشه اونم به توان N !! اما اونطور افراطی عمل نمی کنم که چشمم رو بروی حقایق ببندم و یا ادعا کنم که فقط زنان هستند که دارای حق مطلق هستند و مثل بعضی از وبلاگرهای فمینیسم مردان رو دشمن شماره یک زنان محسوب کنم و چشمم رو به روی خیلی از مردهای واقعا انسان ببندم ! باید دونست که به همان نسبت که زنان خوب و نجیب و پاک داریم زنان بد و احمق و فاسد هم وجود دارند ! کلا هم در بین زنان و هم در بین مردان بد و خوب وجود داره !

اما , تو اجتماع آخوند پرور ما , ایران , همیشه مردانی هستند که دوست دارند با دخترانی ازدواج کنند که سر از کار مرد در نمیارن و سرشون تو لاک خودشونه مثل الاغ میمونن و فقط باید اطاعت امر کنند و دم نزنند و این زن از نظر این مردها یعنی جواهر . مثل یک سگ فقط 3 نوبت بهش غذا بدن بعد هم سالی یکبار مسافرتی برن اون هم با وسایلی مثل اتوبوس و قطار و خوابیدن توی هتل عمله و غذا خوردن در کافی جواد و هر زمان هم حسش رو داشته باشن خانم رو بکوبن زمین و سکسی و حالی به روش ترکی و .... کرور کرور هم بچه پس بندازن و زندگی رو در اینها خلاصه کردن . این تفکر که از حدود 30 تا 50 سال قبل هنوز هم در ذهن بعضی از مردهای احمق و زنهای احمق تر از اونها باقی مونده کم و بیش دیده میشه و به مردسالاری دیکتاتور مآبانه معروفه . زن حکم کنیز و کلفت و آلت دست رو داره و تبدیل میشه به وسیله تولید مثل و ارضای مرد . زن مثل عروسک خیمه شب بازی در دستان مرد به هر حرکتی در میاد و اطاعت امر میکنه . مطلبی که در زیر میخونید هم مرد و هم زن رو از دو دیدگاه رذیلانه به نمایش میگذاره که هیچ کدوم دارای حق نیستند و هر دو محکومند . اما اینکه بنا به عقایدتون کدوم یک رو محق بدونید با شماست ....

تو یه خانواده پر جمعیت و بیسواد متولد شدم دختری از یک خانواده شدیدا مذهبی و فقیر و زاغه نشین جنوب شهری با ننه بابایی مذهبی و متعصب و یک لشکر خواهر و برادر تو یه اتاق فسقلی زندگی می کردیم . 18 سالم بود و بسیار زیبا !! تو خونه ما آوردن اسم سینما و هنر پیشه و موسقی و خلاصه این جور چیزها کفر بود ! حتی تو عمرم یک جوراب نایلون رنگ پا هم به پا نکرده بودم چه برسه به دامن . جلوی پدر و برادرهام هم روسری از سرمون نمی افتاد تا وقتی که صمد به خواستگاریم اومد و نزدیک بود از خوشحالی سکته کنم....
صمد وضع مالیش خوب بود و توی بازار تهران حجره داشت و خانه ای کوچک در محله های شمال شهر خریده بود . ایرادهایی هم داشت مثلا مثل تازه به دوران رسیده ها فیس و افاده داشت و خودشو از ما بهترون می دونست .سنش هم زیاد بود ! 40 ساله . وقتی ازش برای اولین بار پرسیدم چرا زودتر از اینها ازدواج نکردین گفت : چون دختر مورد نظرم رو پیدانکرده بودم می خواستم یه دختر چشم و گوش بسته پیدا کنم ! اون روز منظورش رو نفهمیدم ! سوادم نمیرسید که ! این چیزها برام عجیب بود و سر در نمیاوردم !
یه روز اومد برای حرفهای اصلی و بعد هم مهریه و شیربها تعیین کردن و قرار شد 3 ماه نامزد باشیم .
دوران نامزدی شروع شد ! صمد مرد خوبی بود وحاضر بود تمام پولهایی رو که قرون به قرونش رو براشون جون کنده به پام بریزه ! هر چی می خواستم برام می خرید و هر شب هم میرفتیم گردش و تفریح اونهم جاهایی که تو عمرم حسرتشون رو داشتم .... سینما .. رستوران .. خوردن ساندویچ .... چلوکباب ..... بستنی و ....صمد که تو این مدت به گفته خودش با رفت و آمد با افراد کلاس بالا حالا سلیقه ها و تفریحاتش هم مثل اونها شده بود و گه گاهی به پارتی های اونها دعوت میشد , تصمیم گرفت من رو هم با خودش ببره . شبی که با هم به یک پارتی رفتیم بدترین شب عمرم بود !! دخترها و زنهای نیمه عریان و لباسهای باز و چاکدار و رفتارهای عجیب اونها مثل سیگار کشیدن و مشروب خوردن و ادای مردها رو در آوردن و رقصیدن با مردها و ... همه و همه باعث تعجب من شده بود و مخصوصا با وضع ظاهریم همه نگاهم میکردن و پوزخند میزدن . دلیل خنده هاشون برام مفهوم نبود . به اصرار صمد چادرم رو سر نکرده بودم و فقط با مانتو و روسری نشسته بودم و احساس بدی داشتم مثل اینکه چیزی تنم نباشه و لخت باشم ... بقدری ناراحت شده بودم که هر لحظه می خواستم فرار کنم و صمد به زور و من بمیرم تو بمیری نگهم داشته بود تا آخر گفتم من نمی تونم این مناظر رو نگاه کنم و صمد هم گفت خوب چشمهاتو ببند ... تو این میون نگاههای مردی که موهاش رو مثل زنها بلند کرده بود و از پشت دنب اسبی بسته بود برام زجر آور بود !! مدام منو نگاه میکرد و گاهی به بغل دستی هاش نشونم میداد و اونها هم با سر تایید میکردن ! در آخر وقتی برگشتیم و صمد منو رسوند خونه , دم در بهم گفت که ازم خیلی خوشش اومده و امشب برای آزمایش برده بودم به این پارتی تا ببینه واقعا چشم و گوش بسته و نجیبم یا نه ؟

فردا هم اومد و قرار عقد کنون رو زودتر از موعد گذاشت و شد هفته آینده ... روز عقد کنون بود که صمد صبح اومد تا همه چیز رو کنترل کنه اما از من خبری نبود ..... همه جا رو گشتن ... خونه در و همسایه و فامیل و آشناها ولی پیدام نکردن که نکردن ...صمد که مثل خرس تیر خرده شده بود آمد و ایستاد جلوی در خونمون و هوار زد :
شما خیال کردین من خرم ؟ نه بابا کور خوندین ! کلاه سر من نمیره ! من خودم ختم این کارام ... ننه و بابام بدو اومدن دم در و با التماس گفتن صمد آقا بیا تو خوبیت نداره بیا تو تا ما همه کارها رو درست کنیم .... صمد که تنور رو داغ میدید صداش رو بلند تر کرد و گفت :
بیام تو چیکار ؟ شماها منو ورشکست کردین ! با این پول می تونستم 10 تا زن بگیرم . گفتم برم یه زن چشم و گوش بسته بگیرم . چقدر هم چشم و گوش بسته بود !! ننه ام با گریه گفت : صمد بیا تو خوب نیست آبرومون میره بیا تو .. دختر ما از اوناش نیست که هر جایی بره حتما اتفاقی براش پیش اومده !
صمد باز صداش رو بلندتر کرد : می خوام صد سال سیاه نیاد خونه . من کلاه قُرمساقی سرم نمیکنم . من ناموس دارم شرف دارم دخترتون دیگه بدرد من نمیخوره ... حالا هم پولهایی که پاش دادمو باید بدین ویلا میرم شکایت می کنم !
بابام گفت : چشم میدیم ما که تقصیر نداریم . این سلیته هفت خط آبروی ما رو برد . بعد رو به ننه ام کرد و کفت : برو هر چی صمد آقا خریدن رو بردار بیار .. ننه ام هم رفت و همه رو جمع کرد و آورد ریخت جلوی پای صمد .. صمد هم یکی یکی اونها رو برمیداشت و میگفت : این یه جفت دمپایی طلایی نظیرش هیچ جا نیست یه روز از صبح تا شب تو بازار گشتم تا پیداش کردم ...
ننه ام گفت : چشمش کور بشه لیاقت نداشت ...
صمد دوباره یه روسری ابریشمی برداشت و گفت کدوم احمقی از اینها براش میاره ؟
بابام گفت : خاک بر سرش ...
دو دفعه بردمش کافی شاپ 40 تومن خرجش کردم ....
ننه ام گفت : مگه چی کوفت کردین که شد چهل هزار تومن ؟
- دلم میخواست چشم و دلش سیر باشه و بدست دیگران نگاه نکنه بردمش رستوران هتل ... اصلا من این حرفها سرم نمیشه باید پول همه چیزو بدین ...
بابام گفت چشم شما حساب کنین ما میدیم ... صمد هم فوری کاغذ و قلمی در آورد از جیبش و شروع به جمع زدن کردو بعد هم گفت 218 هزار تومن ! بابام گفت : باشه هر ماه بیا ده هزار تومن بهت بدم ...صمد گفت کور خوندی ..... اونکه خر ...

در همین موقع ماشین مدل بالایی ترمز کرد و یک زن جوان و زیبا و آرایش کرده و شیک و پیک از توش اومد بیرون ... قبل از همه ننه ام منو شناخت .... بعد هم همسایه ها و بابام ! همه از تعجب خشک شده بودن . صمد هم مثل برق گرفته ها شده بود و از اینکه صاحب چنین زنی شده آب از لب و لوچه اش آویزون بود .... جلوتر اومدم و رو به ننه ام گفتم : این یارو چی می خواد ؟
پولشو !!
- چه پولی ؟
چه می دونیم ؟ میگه بردتت اینور اونور و برات 218 هزار تومن خرج کرده !
صمد حرف ننه ام رو قطع کرد و گفت : کجا من همچین حرفی زدم ؟ چرا آبرومو میبری خانم ؟ اگه یک میلیون هم خرجش میکردم حلالش باشه ....رفتم جلوش و اداش رو در آوردم و گفتم : می ترسم این لقمه تو دهنت گیر کنه پیر سگ ... بعد هم از تو کیفم 5 تا تراول 50 تومنی در آوردم و کوبیدم تو صورتش و گفتم بیا اینم پولهایی که خرجم کردی بقیه اش هم مال اینکه پای منو به سینما باز کردی ....
همه شروع به پچ پچ کردن : آرتیست شده ؟؟؟؟؟
صمد گفت : پول چه قابلی داره ؟ من حاضرم زندگیمو به پات بریزم ....
پوزخندی تهویلش دادم و گفتم اگه خیلی دوست داری منو ببینی هر چند وقت که فیلمی بازی می کنم برو سینما و منو ببین ... بعد هم راه افتادم به سمت ماشین و مرد مو دنب اسبی در رو برام باز کرد و نشستم و ماشین راه افتاد ....

دو سال از اون تاریخ می گذره و صمد هنوز مجرده و دنبال دختر چشم و گوش بسته میگرده .... هر بار هم که فیلمی از من اکران میشه میره سینما و با دیدن من به خودش تف و لعنت میکنه که چرا منو برای آزمایش برد به اون پارتی کذایی ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001