فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, January 24, 2003
حکایت توالت فرنگی و دوستی خاله خرسه :

آدم دو ماه چشم انتظار رسیدن یک بسته باشه و فقط هم سفارش کتاب و سی دی و داده باشه و بعد یکروز صبح که از خواب بیدار می شه می بینه نامه اومده دم در که بیا پست خونه بسته ات رو ببر ! بعد با کلی ذوق و شوق می ری پستخونه و بسته صد کیلویی رو میاری خونه و با دلی پر از امید با سرعت هر چه تمامتر شروع می کنی به باز کردن کارتن ها و بعد چی می بینی ؟ یک مشت آشغال و بنجل !!!
اولین چیزی که می بینی یک بسته صابون گلناره !! آخه آدم صابون Fa رو ول می کنه و می ره صابون گلناری که بوی گند می ده و توش پر از Bleech هست رو بر می داره می زنه به تنش ؟
دومین بسته نوار بهداشتی ارکیده ست !!!! نمی دونم با وجود این همه تامپون آدم این پوشک های بچه کت و کلفت رو برداره که چی بشه ؟
سفیداب !!! تو جایی که نه دوده هست نه کثافت و خاک , آدم تنش مگه چرک می شه که برداره 3 ساعت پوست بیچاره رو بسابه و تنش زخم و زیلی بشه ؟
سبزی قرمه خشک !!! این همه غذاهای خوشمزه رو آدم ول کنه بره سراغ قرمه سبزی بی خاصیت که تنها خاصیتش بو دار کردن جیش آدمه ؟
نه پسته ای نه شیرینی ای ! هیچی !!!!
سنگ پا !!! وقتی سنگ پای تیتانیا هست مگه زوره که به پاهات آجر بکشی ؟ تازه بشرطی که پات کثیف بشه !!!! والاه من خودم رو کشتم تا کثیف بشم و تنم بوی عرق بگیره یا کمی پوستم چرب بشه اما انگار اومدم تو بهشت !!! هوا هم Anti Bacterial شده !

کافیه شخصی بره خارج از کشور و مقیم بشه !! بستگان اون هم برای نشون دادن حسن نیت و خود شیرینی شروع می کنن به فرستادن کالاها و اجناسی که نه تنها ارزشی نداره بلکه باعث هزار دردسر هم می شه ! برای نمونه مثال بالا رو زدم !! گذشته از اینها کافیه نگاهی بندازید به چمدانهای ایرانیانی که قصد مسافرت به خارج از ایران رو دارند ! اولین وسیله یدکی اونها آفتابه هست که از نون شب هم واجبتره و اگه خیلی متمدن باشن شلنگ توالت !!!! این 2 وسیله جزو لاینفک هر ایرانی راهی سفر فرنگ هست ! وای به حال گمرک چی های اجنبی ! یادمه 2 سال قبل توی فرودگاه پلیس به مسافری ظنین شده بود و داشتن چمدان هاش رو می گشتن و از توی اون مگس کش و بادکش لوله باز کنی و آفتابه و دم کنی و ملاقه و چای صاف کن و خلاصه یک لوازمی در میاوردن که من مرده بودم از خنده ! حالا اون بیچاره زبان هم بلد نبود و پلیس ها هم که تو عمرشون این وسایل رو ندیده بودن کلی ذوق کرده بودند که لابد وسایل ساخت بمب هسته ای رو کشف کردن ! از اون بدتر نگاه متوحش و تعجب زده مسافران خارجی دیدنی بود که به این وسایل و اون فرد به چشم تروریست نگاه می کردن با چشمهای گرد شده ! من نمی دونم آخه ما فکر کردیم که همه جای دنیا یعنی ایران که همه چیزش پر از نقص و خرابی باشه ؟ تا دست میشوری راه آبش بگیره یا حمام که می ری آب کم و زیاد بشه یا سرد و گرم یا اینکه پر از پشه و مگس باشه و .... !! باور کند که ما فرهنگ خیلی از چیزها رو نداریم و می خواهیم بدون یادگیری خیلی از مسایل رودتر به همه چی برسیم و همه چیز رو تجربه کنیم در صورتیکه تا فرهنگ و درک و شعور چیزی رو بدست نیاریم سالها عمرمون تلف می شه تا بتونیم به ایده آل ها برسیم . یاد خاطره ای خیلی جالب افتادم از یکی از همین اتفاقات که براتون می نویسم به زبان طنز در مورد توالت فرنگی که یکی از دوستانم " ندا " که تازه رفته بود Swiss برام تعریف می کرد و من مرده بودم از خنده :

حکایت از این قراره که تا قبل از اینکه راهی دیار کفر بشم وصال استفاده از توالت فرنگی نصیبم نشده بود بچه شهرستان بودن این عوارض رو هم داره دیگه !! اما این انتظار زیاد طول نکشید و چند ساعت بعد از قدم گذاشتن به خاک بیگانه اتفاق افتاد !! برای رفع حاجت رفتم توالت و دیدم برای استفاده هیچ چاره ای نیست الا نشستن روی سنگ توالت فرنگی ! این احساس که باید قسمتی از بدن لختم با جایی تماس بگیره که صدها کس و ناکس قبلا همان قسمتهای لخت تنشون رو چسبوندن به اونجا , کارم رو خیلی سخت می کرد مخصوصا که شدیدا وسواسی هم بودم . به همین خاطر منطقه نشیمن گاه توالت فرنگی رو با مقدار زیادی دستمال کاغذی و آب تمیز کردم و بعد هم با دو لایه از دستمال کاغذی منطقه ممنوعه رو خوب پوشش دادم و باسن مبارکه رو گذاشتم روی نشیمن گاه !!
حالا بشین و کی نشین ....
نخیر !! انگار این بدن و مغز صاحب مرده چنان طی این مدت عمر طبق قانون پائولوف شرطی شده بودند که این فرم نشستن هیچ گونه احساس رفع حاجتی به من دست نمی داد . خلاصه مجبور شدم دو کف پام رو بگذارم روی نشیمنگاه توالت فرنگی و برم بالاش و چمباتمه بزنم به فرم ایرانی و در عین حال دو دستم رو هم به دیوارهای طرفین خودم گرفته بودم که سر نخورم و حقظ تعادل بشه ! به هر حال اونروز کار به خیر و خوشی تمام شد و این شد حکایت هر روز من ! تا اینکه یک روز که برای نوشیدن قهوه به تریا رفته بودم مجبور به استفاده از دستشویی شدم و با اعتماد به نفس از تمرینات رنجری هر روزه در منزل و محل کار وارد دستشویی شدم و به محض تکرار مکررات سرنگون شدن من و توالت فرنگی به همراه کنده شدن سیفون از بیخ همان ... خلاصه مجبور شدم فرار رو بر قرار ترجیح بدم و دیگه دور و بر اون تریا پیدام نشد !! اما مگه عبرت گرفتم ؟ تنها این حادثه باعث شد که تا حد ممکن رفع حاجت در منزل صورت بگیره که توالت منزل استحکام خودش رو برای تحمل انواع و اقسام فشارها و نیروها نشون داده بود . این گذشت تا اینکه قلم پای بنده در اسکی شکست !!
بردنم بیمارستان پام رو تا فلانمون گچ گرفتن و دکتر هم با این اوصاف دستور بستری شدنم بمدت 2 هفته رو داد !! نتیجه این شد که رفتن بالا از سر و کول توالت فرنگی هم تعطیل شد و بالاجبار مجبور شدم تمام غرور و هویت ایرانی - اسلامی خودم رو زیر پا بگذارم و اجازه بدم مورد تهاجم فرهنگی غرب وافع بشه !!
یاد آخوندها افتادم که لابد اینها هم تو بلاد کفر به همین طریق رفع حاجت می کنند آخه گوشت و خون آخوندها با تجدد میونه ای نداره و همه از دم آنتی تمدن تشریف دارند !!!! خدا رحم کنه ... هاها .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001