فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, November 30, 2002
دیدن مردها تا چشمشون به یک زن می افته قدرت و نیروشون دو برابر می شه و کارایی می کنن که در مواقع عادی چوب هم تو فلانشون کنی انجامش نمی دن , اما تاثیر وجودی یک زن بقدری در یک مرد اثر گذاره که می تونه با کمک اون کوه رو هم جابه جا کنه !! و اینه که می گن مردی که ازدواج نکرده مرد کاملی نیست و خیلی نقطه ضعف داره و بعد از ازدواج نیمه گم شده خودش رو پیدا می کنه و به تکامل می رسه ! قابل توجه آقایونی که فکر می کنن زنها موجوداتی بی اهمیت و ضعیف هستن که به درد لای جرز می خورن !!

اندر حکایت باشگاه بدن سازی !! پرورش هرکول !!

امروز رفته بودم پیشه خاله ام ناهار بعد از صد سال !!! بیچاره زبونش شد موکت و فرش از بس التماس کرد که بیا لااقل ببینمت دلمون تنگ شد این خواهر بی معرفتت که سال تا سال هم پیداش نمی شه اقلا تو بیا ! خلاصه امروز رو گذاشته بودم بطور کامل برای خاله جان چون خودم هم خیلی دلم براش تنگ شده بود ....
هم من و هم خاله ام روزه بودیم و ساعت 2 افطار کردیم و بعد نشستیم کلی غیبت کردیم و یک کلاغ چهل کلاغ تا پسر خاله ام که 10 سال از من کوچکتره از مدرسه اومد و مثل ندید بدیدها شروع کرد از سر و کول من بالا رفتن !! خاله ام گفت از بس که می بینت بچم ذوق کرده !!!! خلاصه بعد که ناهارشو خورد گیر داد که باید با من بیایی باشگاه منو ببینی وقتی که دارم ورزش می کنم !! گفتم چه باشگاهی می ری؟ گفت بدن سازی !!!! بعد هم زود لخت شد و ایستاد جلوم و گفت هیکل رو نگاه کن ....
خداییش ماکارونی دیدن نداشت اما چون دل بچه نباید بشکنه کلی تعریف کردم و یکمی هم به بازوهاش دست زدم و از صفتی " شلی " اونها تعریف کردم ....
خلاصه بعد از این تعریف ها دیگه گیر داد که باید حتما با من بیایی .... خداییش بدم نیومد برم این آقایون هیکل میکلی رو ببینم و ببینیم تو باشگاه بدن سازی چکار می کنن ! اما گفتم اگه اولش ذوق کنم بگم میام , هم این خالم یه جورایی شاخ در میاره و می گه بی حیا رو ببین منتظر بفرما بود و از اون طرف هم چُسی اومدن همیشه کلاس کار رو می بره بالا !!
خلاصه گفتم : نه بابا منو که راه نمی دن و .... که گفت نه بابا خیالت راحت من اونجا کلی خرم می ره و خلاصه از من انکار و از اون اصرار !! آخرش خاله ام گفت برو دیگه !! بچم ضعف کرد از بس منتت رو کشید برو ببین چه خبره .. بعد هم به پسرش گفت : حواست بهش باشه و مواظبش باشی ها !! خلاصه با چراغ سبز صادر شده لباس پوشیدم و رفتیم ....

خدا هیچ کس رو وارد این باشگاهها نکنه چون کلی دین و ایمانش فزونی می گیره و نور بالا می زنه و مومن برمی گرده !!! این آقایون محترم هم که خیلی با حیا و نجیب تشریف دارن .خلاصه از بس محیط خنده دار و جالب و جواد پروری داره که نگو... . اصلا بگذارین تعریف کنم :
بعد از کمی پیاده روی رسیدیم به باشگاه و بعد هم من دست پسرخاله ام رو صفت چسبیدم و با ترس و لرز رفتیم از پله ها پایین و وارد یک زیر زمین وسیع شدیم ...
بعد از عبور از یک در وارد سالن باشگاه شدیم و واویلا !!!!!! همون اول بسمه الاه یک غول بی شاخ و دم جلومون ایستاد و گفت ایشون کی باشن ؟؟؟؟ پسر خاله ام هم الکی گفت خواهرمه و می خوام منو موقع تمرین نگاه کنه !!! تا این حرفو زد آقا غوله به رسم داش مشتی ها تعظیمی کرد و بعد هم گفت کرتیم و صفا آوردین و منم همین جور خشکم زده بود که این چی می گه و شدیدا احتیاج به یک مترجم داشتم و بعد نگاه کردم به پسر خاله ام و سر تکون دادم و با نگاه گفتم که : ها ؟ یعنی چی ؟؟؟
اونم غش کرده بود از خنده و گفت : هیچی بیا بریم من لباس بپوشم !!!! خلاصه کفش ها رو کندیم و رفتیم قسمت رختکن !!! وای که چه صحنه های بی ناموسی دیدم !!!!!! همه نشسته بودن رو نیکت و داشتن لباس می پوشیدن ! اون هم چه قیافه هایی ! یک مشت آدم های گوریل نما و پشمالو با هیکل هایی مثل خود گوریل , عضلانی !!!! حالا قسمت جالب اینجا بود که سرتاسر باشگاه آینه کاری بود و فقط مونده بود سقف رو هم آینه بزنن تا آقایون جواد خودشون رو زیارت کنن !! آقا تا ما وارد رخت کم شدیم یهو همه بلند شدن و به قول لات ها جفت کردن و غلاف کردن و بعد هم با گوش ها و لپ های لبو شده رفتن بیرون و منم زدم محکم تو سر پسر خاله ام که خاک بر سرت اقلا می گفتی داری منو میاری کجا !!!!! یاد خونه قمر خانم افتادم که هر کی می خواست وارد بشه باید می گفت یا الاه ......
خلاصه لباسش رو پوشید و اومدیم برای ورزش !! من هم رفتم یه گوشه نشستم مثل این بچه مظلومای آفتاب مهتاب ندیده و رفتم تو نخ آقایون جوادها !!!! حضور من در اونجا مثل دوپینگ عمل می کرد ... هم محیط باشگاه رو جو گرفته بود و همه سوپر من شده بودن ! منم که مدام خنده هامو می خوردم !!!!
چند صحنه بسیار جالب دیدم :
یک پسری بود با قد اقلا 2 متر بعد چنان هیکل قشنگی داشت که من محو اندامش شده بودم اونم که می دید هوش و حواس من رفته شروع کرد به تمرین درست جلوی من !!!
یک تخت بود که روی اون یک هالتر قرار داشت بعد رفت چند دور زد و دو تا وزنه 10 کیلویی رو مثل پر کاه برداشت و زد به میله و بعد هم جلوم خوابید و برد بالا هالتر رو !! 10 بار بالا پایین کرد و بعد انگار که راضی نشده ! رفت و 2 تا 10 کیلویی دیگه هم آورد !! دوباره زد و بازم راضی نشد ! و رفت 2 تا دیگه هم آورد !!!!! خلاصه کنم این هی منو نگاه می کرد و می دید که من با چه دقتی دارم نگاهش می کنم انرژی می گرفت و خلاصه کنم که این وزنه ها رسید به اندازه 120 کیلو منم همینطور هاج و واج محوش شده بودم !!
مثلا اومده بودم پسر خاله ام ر و ببینم که تنها کسی رو که نمی دیدم همون بیچاره بود و اونم شاکی هی دست تکون می داد که آره منم اینجام یه نگاهی چیزی ..... منم یه لبخند تحویلش می دادم که آره حواسم به توئه ... و بعد می رفتم تو نخ این هرکول ها!!
نمی دونم چه حکمتیه آدم با جنس های مخالف فک و فامیلش اصلا نمی تونه احساس لذت کنه و اصلا هیجچ نوع احساسی بهش دست نمی ده حتی اگه اونها رو بی ناموس و تارزان هم زیارت کنه !!!!!
خلاصه این آقای هرکول بعد از اینکه هر چی وزنه بود رو زد به میله و دیگه وزنه ای پیدا نکرد بلند شد و رفت جلوی آینه ..... و 2 ساعت هم داشت هیکل خودش رو در تمام جهات چک می کرد و مدام فیگورهای با مزه ای می گرفت که آخر من ترکیدم از خنده !!!!
نفر بعدی یک پسره بود به اسم مجید ترکه !! پسر خالم گفت این پسره خر زوره !!!! این آقا یک شورت استرچ پوشیده بود و اون فلانش چنان وق زده بود بیرون که بی اختیار آدم رو محو خودش می کرد ! یعد جالب تر از اون حرکاتش بود و ظاهرش ! قدش از من هم کوتاهتر بود . حدود 175 سانتی متری قد داشت ! و درست به طول قدش عرض داشت !! عین این داش مشتی ها هم راه می رفت و مدام جلوی آینه رژه می رفت و خودش رو نگاه می کرد و خر کیف می شد !! بعد رفت روی یه تخت نشست و شروع کرد با پا وزنه ها رو بالا بردن ! بالا رفتن وزنه ها همان و این قلمبه هم رفتن بالا و پایین همان ..... وای من مرده بودم از خنده از دست اینها ! حالا اینا هی ورزش می کردن بعد می اومدن و یکساعت می شستن و پوف پوف می کردن و نفس می گرفتن !! بعد مربی باشگاه که در واقع محراب فاطمی بود و تو مسابقه قوی ترین مردان جهان هم شرکت کرده بود هی به من چشم غره می رفت و منم با دیدن اون خنده هامو می خوردم .....
آها یادم رفت یک آهنگ جواد تکنو هم گذاشته بودن که کلی خنده دار بود !! به جز اینها صحنه های جالب دیگه ای هم می شد دید و اون هم حضور پسرهای لاغر و نی قلیونی بود که با میله های بدون وزنه کار می کردن و کلی با مزه بودن !! درست مثل این میرزا مقواها راه می رفتن و لق می زدن از لاغری .... با دیدن این همه آدم فعال بدجوری هوس کرده بودم که منم یه وزنه دستم بگیرم و آخر طاقت نیاوردم و به محراب گفتم :
ببخشید می تونم یه وزنه رو بردام ؟ اونم اولش کلی جا خورد و بعد ذوق کرد و گفت : چاکرتیم !!! خودم یادت می دم پا شو بیا !! گفتم فقط می خوام ببینم چه جوریه نمی خوام که ورزش کنم .... اما ول کن نبود و به زور گفت پاشو بیا و بعد یک کوه عضله بلند شد از رو صندلی و راه افتاد و منم بدنبال اون ... تو دلم گفتم وای خدا می خواد چیکار کنه ؟
هیچی ما رو برد وسط و یک وزنه داد دستم و گفت بگیر دستت !! تا وزنه رو گرفتم صورتم رفت تو هم و دیدم وای خیلی سنگینه و مچ دستم داره کنده می شه و از همون بالا ولش کردم و تالاپ افتاد رو پای این بیچاره !!!!!! اولش یه آخ گفت بعد دید اگه ناله کنه خیلی ناجوره و به روی خودش نیاورد و یعنی بی خیال طوری نشده !!!! خلاصه ول کن نبود و میخواست از من سمیرامیس بسازه !!!! و یه زنه سبکتر برداشت . آخر سر هم بعد از بیست دقیقه که دیگه جونم در اومده بود ولم کرد .... چون چند باره دیگه هم وزنه و میله و این چیزها رو زدم یا ول دادم روی نقاط مختلف بدنش و دید اگه با همین روال پیش بره امکان مقطوع النسل شدنش زیاده خودش ولم کرد !! منم که با دیدن این موجودات از خود راضی نمی خواستم کم بیارم و نشون بدم که آره ما هم چیزی کم نداریم باهاش بیشتر از توانم همکاری می کردم و این چیزی بود که خالم می گفت مواظب باشم !!!!!
محراب که کلی هم ذوق کرده بود مدام به پسر خالم می گفت به این خواهرت بگو تمرین کنه کارش درسته ! ندیده بودم کسی بار اولش اینقدر آمادگی داشته باشه و زورش زیاده و ... !!!! خلاصه به زور شماره تلفن باشگاه رو داد دستم و گفت هر وقت خواستی بیا اینجا تمرین و به من یه زنگ بزن , مهمون خودمی و چاکرتیم و مخلصیم و ....

بماند که با رفتن من به اونجا تمام بدنم درد گرفته و مفصل های بدنم جیر جیر می کنن و آخر سر خالم دست به دامن کمپرس آب گرم شد و مدام هم پسرشو لعنت می کرد که چرا گذاشته من با " لات و لوت ها " حرف بزنم و .... آخه خالم می دونه من یه رگ ترکی و قدُی دارم که اگه بلند بشه به این راحتی نمی خوابه و باید تا آخر هر کاری برم , برای همین هم همیشه نگران منه و ...
خلاصه این بود جریان رفتن ما به باشگاه پرورش اندام ! نتیجه گیری اخلاقی اینکه این ورزش بدرد فقط جواد ها و مردها می خوره و بس و نمی دونم با قلمبه شدن عضلات چه احساسی به این آدم های پفکی دست می ده که این وزنه های سنگین رو هی بالا و پایین می کنن ! آخر هم نفهمیدم , چون درد بدنم همه اون زیبایی بدن های فرم دار رو از یادم برد .... آدم یه عروسک کن باربی رو بگذاره جلوش بهتر از دیدن این موجودات کوه پیکره . بازم یه نتیجه دیگه اینکه اگه هر باشگاهی یک زن داشته باشه در محیط خودش افراد اون باشگاه در عرض 2 ماه هرکول می شن !! و دیگه احتیاج به خوردن کراتین و مواد نیروزا نیست ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001