فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, November 08, 2009
این روزهای آخری دلم خیلی گرفته . قرار نبود اینقدر طولانی اینجا باشیم ولی برای اینکه خواهرم تنها نباشه محبور شدم ویزامو تمدید کنم تا با هم برگردیم و همین شده برای من دردسر و از خونه و زندگی موندم . برای 18 روز وسایل و لباس و وسایل سفر آورده بودم و حالا از یکماه هم کمی بیشتر شده و هر روز هم که میگذره هوا سردتر و سردتر میشه و به زمستون نزدیکتر میشیم . خواهرم تقریبن تمام روز خونه نیست و دانشگاه هست و من بدبخت تک و تنها توی خونه هستم . این روزا بیرون هم نمیتونم برم از بس هوا سرده . 4 روز تمام یک بند اینجا باد میوزید و بعد از 4 روز که وزش باد قطع شد , صبح که بیدار شدم دیدم مثل چی داره برف میاد !!!! دیگه یعنی دسته بیل تو کونم میکردن اینقدر عذاب نمیکشیدم که با دیدن یه همچین برفی , آه از نهادم بلند شد .. تا نصف روز برف بارید و بعد شد بارون اونم چه بارونی . یک بند تا فردا شبش بارون می اومد و بعد هم قطع شد و هوا یخ ! واقعن هر چی فکر میکنم میبینم آدمیزاد باید خیلی دیوانه باشه سوئد رو برای زندگی انتخاب کنه . از همه اینها بدتر اینکه ساعت 4 نشده همه جا تاریک میشه . چنان افسرده شدم این مدت که حد نداره . فقط خواهرمو دارم نفرین میکنم که هی گفت تو هم با من بیا و خوش میگذره .. گاهی دلم میخواد با بیل بکوبم تو سرش !!
حالا هم که به روزهای پایانی سفر داریم نزدیک میشیم , دوست و فامیل و آشناست که از سر و کولمون دارن بالا میرن و هی دعوتمون میکنن اینور اونور . اون موقع که هوا خوب بود همشون یا سفر بودن یا کار داشتن و گرفتاری حالا تو این برف و بوران همه پیداشون شده . اینم از شانس مزخرف من بیچاره ! یعنی در زندگیم هرگز اینقدر بد نیاورده بودم تو هیچ سفری که این دفعه بد آوردم .
اومدیم از خونه فرار کنیم و شر آرتین رو از سرمون باز کنیم , چنان بلایی سرمون اومد که الان حاضرم آرتین پیشم بود و تو خونه م نشسته بودم اگه ببینمش سر تا پاشو ماچ میکنم !!!!! " بشنو و باور نکن " شدم مثل زندانی هایی که هر روز چوب خطشون رو خط میکشن تا روز آزادیشون سریعتر برسه .
حالا از اونور هم خبرهای تظاهرات مردم توی ایران هم منو بیشتر نگران کرده و هر روز زنگ میزنم ایران ببینم این آرتین دیوانه نره قاطی مردم کار دست خودش بده و بچه رو به امان خدا ول کنه . حالا خودش جهنم , بچه م تنها میمونه !!!!!!!!! والا

و اما .. این سرمای لعنتی سوئد باعث شد ما گذرمون به دکترهای اینجا هم برسه اونم از شانس ما یه دکتر افغانی خل و چل که کم مونده بود تخماشو بذارم کف دستش !!! اینجا مریض که میشی باید بری یه جایی توی مرکز شهر بهش میگن سیتی آکوتن . شماره میگیری و یه 4-5 ساعتی هم باید صبر کنی تا زیر پات علف سبز بشه و نوبتت بشه و بعد بری بگی چه مرگته ! حالا برای اینکه چنین بلایی سرت نیاد , مجبوری دست به تنبون دکتر علفی هایی مثل این افغانی مشنگ پوفیوز بشی که مثل گاو ( ع ) میموند و منو دیوانه کرد ..
رفتم پیشش و با لهجه مزخرف هزاره ای شبیه حرف زدن خمینی داشت با من صحبت میکرد و نصف حرفهاش رو هم نمیفهمیدم . خلاصه من هی توضیح میدادم دریغ از اینکه این مردک یه کلمه آره یا نه بگه یا سوالی از من بپرسه ! بهش میگم سینه م درد میکنه , میگه اوهوم ! میگم گلوم هم درد میکنه ! میگه اوهوم ! میگم من فکر میکنم سرما خوردم , میگه اوهوم ! میگم معاینه میخواهین بکنین ؟ میگه باشد !!! حالا نشستم و میخواستم لباسم رو در بیارم که یهو عربده کشید :
- چَه کار میکنی خانِم ؟؟؟؟؟؟؟
چیکار میکنم ؟ هیچی دارم لباسمو در میارم ؟ نکنه میخوای از روی پالتو منو معاینه کنی ؟
- بنده خودم میدانم چه جور شما را بررسی کنم !
بعد هم اومد و این گوشی رو برداشت و دستشو برد زیر لباسم و گذاشت رو سینه م تا صدای قلبمو گوش بده ! بهش میگم این سینه منه قلبم این طرف تره ! نفهمید ! گفتم این پستون منه ! اینورتره قلبم !!!!! بازم نفهمید ! آخر خودم دستشو گرفتم بردم روی قفسه سینه م تازه دوزاریش افتاد .. به روی خودش نیاورد و ول کرد رفت نشست و شروع کرد یه سری دوا نوشتن و بعد داد دستم . 300 کرون هم گرفت و اومدم بیرون و رفتم داروخونه روبروی درمانگاه . خانمی که داشت نسخه رو میخوند هی تایپ کرد و تایپ کرد و بعد یهو چشماش دیدم 4 تا شد و سوئدی یه چیزی گفت ! گفتم سوئدی بلد نیستم و انگلیسی لطفن !!!!!!!!!!! گفت این نوشته روزی 24 تا قرص باید بخوری . برو پیش دکترت ببین چرا ؟ برق از کله خودمم پرید . یعنی اینکه هر ساعت یه قرص ! رفتم دوباره پیش همین مرتیکه الاغ و بهش گفتم جریان رو . نسخته رو گرفت و زل زد بهم . بهش گفتم :
- آقای دکتر فکر میکنم اشتباه نوشتین .
اوهوم !
- منظور شما در 24 ساعت 6 بوده تا یا 4 تا ؟
اوهوم ! شما شش تا بخور !
- آقای دکتر 6 تا زیاد نیست ؟
شما 4 تا بخور ..
- مطمئنین ؟
اوهوم ..
دیگه این اوهوم آخری رو که گفت منفجر شدم و گفتم : اوهوم درد اوهوم و کوفت پدر سگ چشم کون مرغی .. تو چطور دکتری هستی نشستی اینجا نمیدونی من روزی چند تا باید قرص بخورم ؟ همه چی رو که من دارم میذارم دهنت ....... بعد هم بلند شدم نسخه رو از دستش کشیدم و جلوی چشمش به 4 قسمت مساوی تقسیم کردم و پرت کردم تو سرش و پیش چشمهای از حدقه در اومده ش اومدم بیرون و صاف رفتم همون آکوت کوفتی .. حالا نشون به اون نشون یه دونه به من آنتی بیوتیک ندادن ! هنوزم از درد گلو نفسم بالا نمیاد و پدرم داره در میاد . تازه گفته اگه حس کردی خیلی تب داری و تبت از 40 درجه رفت بالا بعد بیا بهت آنتی بیوتیک میدیم و فعلن تا میتونی بستنی بخور !
حالا این از این . دیروز یه آقای مسنی که از فامیل های دور ما هست , ما رو دعوت کرده بود منزلش و پای تلفن به ما گفته بود که یه کار واجبی هم برای ما داره و میخواد ما رو سورپرایز کنه ! این آدم رو ما همیشه به اسم افسره حاد میشناختیم و از دوستان پدرم بود . حدود 65 سال سن داره و دکترای فیزیک اتمی و بازنشسته ست و اینقدر ثروت داره که نمیدونه چیکار کنه نه بچه ای داره نه کس و کاری و یه زن ماست 15 سال از خودش جوون تر داره جفتشون خسیس و یوبس ! خلاصه ما رفتیم خونه اینا از ظهر و ناهار بودیم و عصرونه هم خوردیم و بعد هم شام آوردن و دسر و میوه و چایی و یه فیلم هم دیدیم و بعد آخر شب بود که یهو دیدیم آقا رفت یه سنتور آورد و زنش هم رفت یه دنبک آورد و یهو شروع کردن زدن و خوندن ! دیگه یعنی ما دلمونو گرفته بودیم فقط میخندیدیم و کم مونده بود بشاشم تو شورتم .. اینقدر هم اینا ناراحت شدن که حد نداشت .. ولی واقعن خیلی خنده دار بود و هر کاری میکردم نمیتونستم خودمو کنترل کنم . مرده فکر میکرد شجریان هست و چنان چهچهه ای میزد بیا و ببین ... خلاصه اندازه یکسالمون خندیدیم !
مورد بعد فیلم های تلویزیون سوئد هست . این اتاقی که بهمون دادن یه شبکه خصوصی داره که 24 ساعته فیلم میده . اسمش هم هست کوم هم ! دو تا هم روزنامه توی سوئد منتشر میشه که مجانی هست و یکیش مترو هست و اسم فیلم های دره پیت این شبکه رو توش مینویسه . خواهرم که میره دانشگاه و شب دیر میاد , منم میشینم توی خونه و فیلم میبینم . این شبکه هم هر چی فیلم های مزخرف و سکسی هست نشونمون میده . یه فیلم داشت چند روز پیش نشون میداد مال آدمهای نخستین بود . وسطای فیلم هم خواهرم اومد و نشتسیم با هم داشتیم میدیدیم و یهو مرد غار نشینه به یکی از زنها اشاره میکنه بیاد جلوی پاش . زنه اول نمی اومد و بعد که اومد چشمتون روز بد نبینه , یهو آقا رفت پشت خانم و بسم الله ........ حالا هی خواهرم به من چپ چپ نگاه میکنه و منم هی رنگ به رنگ میشم و آخر به بهانه دستشویی بلند شدم رفتم بیرون . فحش خوار مادر بود که میدادم بهشون ! تازه حالا فهمیدم اول فیلم وقتی عبار AR میاد و یه عدد کنارشه مثل این : 18 AR یعنی برای 18 سال به بالاست و ... ما تا سوئدی یاد بگیریم معلوم نیست چی میشه !!!!
جمعه و شنبه و یکشنبه ها اینجا مثل همه جای دیگه مردم شب ها میان بیرون و بقول معروف میترکونن ! دیسکو و پاب و کازینو و .. منم تازه جاهاشونو یاد گرفتم و خلاصه جمعه شب که میشه هر کی رو که پیدا میکنم گیر میدم بهش و با خودم همراه میکنم و میبرم . خواهرم که سرش تو کتابهاش هست و یه دوره فشرده رو باید بگذرونه و گاهی حتا غذا خوردن یادش میره . منم مجبورم با بچه های خوابگاههای کناریمون برم حالا یا دختر یا پسر .. دیشب هم با یه پسره رفته بودیم بگردیم . ساعت حدودای 9 شب بود و خیابون ها نسبتن خلوت . رفتیم اول یه رستوران و یه غذای سبک خوردیم و بعد پیاده راه افتادیم به سمت یه دیسکو که آقا میگفت خیلی خوبه . اسمش رو یادم نیست و یه اسم طول و دراز سوئدی بود . دم در کارت شناسایی رو دیدن و منم پاسپورتم رو نشون دادم و رفتیم تو . اینجا رسمه دم در لباسهات رو در میاری و میدی بهشون و بهت شماره میدن و راحت میری تو مثل بارونی و پالتو و .. . یا اگه کوله و کیف داشته باشی بهشون باید بدی . البته کیف زنونه رو کاری ندارن و کیف و ساک بزرگ رو باید تحویل داد و موقع بیرون اومدن 20 تا 30 کرون ازت میگیرن ! خلاصه ما هم رفتیم تو و چشمتون روز بد نبینه ! یه چیزی تو مایه های دیسکوهای سکسی آمریکایی بود . عربده کشی و رقصیدن مثل دیوانه ها و پسرها و دخترها هم همه ریخته بودن روی هم و فقط کم مونده بود لخت بشن و ... همینطوری هم پسرها می اومدن سراغت و همراهی میخواستن !! هنوز تو شوک این صحنه های فجیع بودم که یهو پسر همراهم منو بغل کرد و شروع کرد مثلن رقصیدن و چسبوند خودشو به من و .. حالا هی داد میزنم و هلش میدم که ولم کن و چیکار میکنی ؟ ولی از بس صدای موزیک بلند بود و همه تو هم بودن که صدا به صدا نمیرسید و تو اون شلوغی و خر تو خر هم نمیشد تکون خورد . خلاصه آقا کلی از خجالت ما در اومدن و گوش آرتین کر .. تو یه فرصت خودمو از بغلش کشیدم بیرون و اومدم بیرون . فقط منتظر بودم بیاد بیرون تا خدمتش برسم . ولی دیدم بیرون بیا نیست و منم رفتم پالتومو گرفتم و اومدم بیرون .
اعصابم حسابی خرد بود و عصبی و کلافه بودم . همینطوری راه میرفتم و قدم میزدم که چشمم افتاد به یه بار خیلی شیک که آدمهاش مثل آدمیزاد بودن . رفتم تو و یه مارتینی گرفتم و نیم ساعتی نشستم و اومدم بیرون و راه افتادم به سمت خونه . خونه که رسیدم خواهرم داشت تو اینترنت کار میکرد و منم صاف رفتم خوابیدم . خلاصه اینم از دیشب ما و این چند روزه .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001