فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, August 04, 2009
دو دقیقه نشد رسیدن به ما . ما بدو اونا بدو دنبال ما . من دست خواهرمو گرفته بودم و بدو بدو در میرفتیم و از اونطرف هم هی سرمو میچرخوندم و دنبال آرتین میگشتم که غیب شده بود . دو کوچه بالاتر یه پیرمردی ایستاده بود و مردم رو راه میداد توی خونه ش و ما هم دنبال بقیه مردم چپیدیم توی خونه و درو بست . 5 دقیقه ای قلبم همینطوری میزد و خواهرم هم دست کمی از من نداشت و نشسته بود روی زمین و دستشو گرفته بود به سینه ش و صورتش خیس عرق شده بود . تازه یادم افتاد خانم پرولاپس قلب داره و هیجان براش بده . صدای مامورا رفتن که به گوش رسید , مردم از خونه پیرمرده زدن بیرون و فقط من و خواهرم موندیم . پیرمرده تند تند رفت یه لیوان آب قند درست کرد و آورد . کمی خورد و حالش که کمی جا اومد , زیر بغلش رو گرفتم و بلندش کردم و یواش یواش راه افتادیم به سمت ماشین . چشم و گلومون از گاز اشک آور میسوخت و داشتم خفه میشدم . به ماشین که رسیدیم دیدم آرتین ایستاده کنار ماشین و داره با تخماش بازی میکنه !
- پدر سگ کجا رفتی تو ؟
من ؟ هیچی .. سریع خودمو به ماشین رسوندم یه وقت گاردی ها نزنن خرابش کنن .
- اومدی مواظب ماشین باشی یا از ترست در رفتی ؟
من و ترس ؟ خودم دو تا گاردی رو زدم شل و پل کردم !
- آره ظاهرت نشون میده اونا شل و پلت کردن یا تو اونا رو !! حالا ماشینو روشن کن بریم بیمارستان ..
رفتیم میدون فاطمی بیمارستان سجاد و خواهرم رو بردم بخش اورژانس . دکتر گفت چیز مهمی نیست و هیجان زده شده و یه سرم براش نوشت تا بزنه و براش کپسول اکسیژن هم گذاشتن . به آرتین گفتم پیشش باشه و خودم رفتم ماشین رو که جلوی بیمارستان پارک بود برداشتم تا جای مناسب پارک کنم و بیام . تو اون ترافیک و خر تو خری تا جای پارک پیدا کنم , نیم ساعت طول کشید و اونم 10 تا خیابون بالاتر از بیمارستان . برگشتم بیمارستان و رفتم ببینم چیکار میکنن و چشمتون روز بد نبینه ! خواهرم رو تخت دراز کشیده بود و سرم به دستش , آرتین هم رو تخت کناری دراز کش و سرم تو دستش !
- تو دیگه چرا سرم زدی ؟؟؟؟؟
بابا مگه ندیدی هیجان زده شدم ؟ باید میزدم دیگه !
- خاک تو اون سر ترسوت کنن . من از دست تو آخر سکته میکنم میمیرم !
بابا اینقدر جوش نخور بیا تو هم یه سرم بزن خوبه برات !
- حرف بزنی میکشمت ! فقط پات برسه خونه من میدونم و تو .
بعد هم رفتم نشستم کنار خواهرم تا سرمش تموم بشه . یکساعت نشده تموم شد و پرستار رو صدا کردم و اومد سوزن رو از دستش کشید و منتظر موندیم تا سرم آقا هم تموم بشه . ولی مگه تموم میشد . بلند شدم رفتم بالا سرش و دیدم آقا تنظیم سرم رو طوری کرده که هر 10 ثانیه یه قطره می افته . پیچ شلنگ رو باز کردم و مخزن سرم پر شد ! آقا دادش رفت هوا که :
- چیکار میکنی ؟ الان میمیرم ؟
زودتر بمیری تا از شرت راخت بشم .
- کمش کن الان میمیرم . خانم پرستارررررررر به دادم بررررررس ...
یهو هر چی دکتر و پرستار بود جمع شدن دور ما و کولی بازی آقا رو دیدن و غش غش خندیدن ! آخر هم یکی از دکترها اومد و سرم رو از دستش کشید و گفت : اصلن کی گفته شما مریضین و سرم لازم دارین ؟ و خلاصه آقا رو انداختن بیرون . تا برسیم خونه فقط آرتین رو مچل میکردیم و غش غش میخندیدیم بهش و آقا هم چنان قیافه ای گرفته بود که با 6 من عسل هم نمیشد خوردش و مثل جهودها یه دستمال گذاشته بود روی جای سرم و هی جای سوزن رو نگاه میکرد و آه میکشید . مرده بودم از خنده ... حالا دارم میفهمم راز سگ جونی مردها چی هست و چرا در طول تاریخ نسل اینها منقرض نشده ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001