فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, June 17, 2009
روزمرگی های انقلابی :

عجب اوضاع خر تو خری شده . بوی انقلاب رو میشه قشنگ حس کرد . انگار 30 سال قبل دوباره داره تکرار میشه . فریاد های کر کننده الله اکبر مردم که شب ها بصورت خودجوش سر میدن و تظاهرات و درگیری های مداوم , همه از وقوع نو پای یک انقلاب حکایت داره . ولی متاسفانه نکته مهمی که چندان بهش توجه نمیشه اینه که این درگیری ها در واقع بین دو جناح داخلی دولت ایران هست و ربطی اصلن به مردم نداره . اصلاح طلب ها و اصول گراها دارن قدرت نمایی میکنن و معلوم هم نیست کی برنده بشه . در واقع این فقط یک جنگ قدرت داخلیه و بس . همین موسوی که اینقدر ملت آب دهنشون براش راه افتاده , یه زمانی میخواست ایرانی ها بفرسته لبنان تا با اسرائیلی ها بجنگن و سیاست های سرکوب بد حجاب ها و .. هم که جای خود ! به همین دلیل هست که من اصلن خودمو قاطی این بازیهای مسخره که بازنده اول و آخرش مردم هستن نمیکنم و گور بابای همشون !
حالا توی این اوضاع خر تو خر خواهر دیوانه منم از انگلیس بلند شده اومده ایران تا انقلاب رو ببینه !!!! هر چی بهش میگم آخه تو چه موجودی هستی که توی این شلوغی ها اومدی ایران ؟ میگه من که زمان انقلاب نبودم , حالا میخوام بیام دیدن .
از یه طرف کار من شده یا جلوی این دیوانه رو بگیرم نره خیابون قاطی مردم یا جلوی اون آرتین مشنگ رو . شکر خدا هر کسی هم گیر من می افته عقل درست و حسابی نداره و یکی از یکی خل و چل تر . روزهای اول آرتین گفت من برم یه سر به دوستم بزنم و بیام . ما هم فکر کردیم مثل همیشه میره پیش اون دوستای تنه لشش . ساعت شد 10 نیومد شد 12 نیومد . ساعت 3 صب بود که دوستاش آش و لاش آوردنش خونه و تمام دست و کون و پاها و کمرش کبود بود و حسابی کتک خورده بود . ما هم تا صبح هی در کون آقا و کبودی های تنش گوشت و کمپرس میذاشتیم تا این ورم و کبودی هاش بخوابه و تا صبح خواب بی خواب . هی این ناله میکرد و منم هی فحشش میدادم و نفرینش میکردم . فرداش هم که خواهرم سرمون خراب شد و شد قوز بالا قوز !
کافیه یه صدا بیاد و جفتشون میپرن بیرون که انقلاب شد و بریم و منم میپرم جلوی در و میگم پاتونو بذارین بیرون قلم پاتونو میشکونم . شب ها که مردم الله اکبر میگن این دو تا هم میرن بیرون و شروع میکنن الله اکبر گفتن و منم فقط از پشت پنجره این دوتا رو نگاه میکنم حرص میخورم . فیدل هم با صدای مردم شروع میکنه زوزه کشیدن و خلاصه چنان سنفونی ای براه می افته که جاتون خالیه بیایین ببینین . رایان هم که تفنگ اسباب بازیش رو دست میگیره و به خیال خودش داره دشمن رو میکشه و هی میدوئه و تیر اندازی میکنه و اعصاب منو خط خطی . من موندم با یک جماعت روان پریش متوهم !!!!!
از این الله اکبر گفتن چیزهای جالبی رو براتون بگم یه کم بخندین . آقا روزهای اول تو محل ما کسی صداش در نمی اومد و از دور بعضی ها الله و اکبر میگفتن . راستش تو محل ما از زمان شاه تا الان فقط یکی دو تا خانواده عوض شدن و حزب الهی اومدن جاشون از جنوب شهر و باقی همون افراد سابق و شاه پرست های قدیمی و پیر پاتال هستن که محض نمونه میدونم یک کدومشون هم اهل نماز و این صحبت ها نیست . اون آقایی که اسمشو گذاشته بودم آقای عربده و قبلن ازش نوشته بودم که یادتون هست ؟ یکشنبه آقا زنگ زد و گفت : خواهر نمیخوای بیام برات الله و اکبر بگم ؟ این شیطنت ما هم گل کرد و گفتیم یه کم بخندیم و گفتم بیا .
چشمتون روز بد نبینه . دو ساعت بعد دیدم با یه بلندگوی دستی پیداش شد . بهش میگم تو صدات آمپلی فایر رو قورت میده بلندگو چیه آوردی ؟ میگفت میخوام تهران رو بترکونم . ساعت 9 که شد این شروع کرد الله و اکبر گفتن و دیگه من دو تا دستام رو گوشم بود و موجش موهامو میبرد . اولش همه محل ساکت بودن و مشخص بود همه توی بهت فرو رفتن که این صدای نکره از کجا میاد . بعد اقا شروع کرد جو سازی و گفت نامرداشن نیان الله و اکبر بگن . دو دقیقه نشد محل به لرزه در اومد و این عربده میکشید پشت سرش مردم تکرار میکردن . خلاصه اینقدر عربده کشید تا صداش به خش خش افتاد و 2 تا لیوان آب جوش و عسل بهش دادم و پولشم گرفت و رفت . تازه میخواست برای فردا شبم بیاد که گفتم قربونت .. همین یه شب بس بود . هم خندیدیم هم محل رو ریختیم به هم و اختشاش درست کردیم :))
ولی باور کنین درست از فردای اون روز شب که میشه مردم چنان عربده ای سر میدن و الله و اکبری میگن از ته دل که آدم موهای تنش سیخ میشه ! بعضی ها گروه کر راه انداختن . توی مجتمع مسکونی پشت خونه ما حدود 10 – 20 تا زن و دختر میرن بالای پشت بوم و یه مرد با صدای نکره ش عربده میزنه الله و اکبر و بعد اون زن ها و دخترها تو جوابش میگن الله و اکبر . بعد از 5 دقیقه شعار میدن بر ضد احمدی نژآد و بعد دوباره الله و اکبر . من فقط دلمو گرفتم به این کمدی الهی میخندم .. واقعن ببینین مردم رو به کجا رسوندن که با اینکه اعتقادات مذهبی ندارن ولی برای اینکه حرصشون رو خالی کنن , به کلمات مذهبی رو آوردن . حالا هر چی بیشتر میگذره این شعارها رنگ و بوی دیگه ای میگیره .
امشب نشسته بودیم و سر ساعت ده شروع شد کمدی الهی . اولش الله و اکبر بود و بعد تبدیل شد به شعار و بعد یهو دیدم واویلا مردم دارن فحش خوار مادر میدن ! رایان رو گرفته بودم وسط پاهام و دستهامو گذاشته بودم روی گوشهاش و اعصابم خرد شده بود ! من نمیدونم آخه یعنی چی این کارها ؟ شعار میدین بدین دیگه اینکه نیگین ک .. تو دهن احمدی نژآد و مادر ... فلان و .. یعنی چی ؟؟؟؟ نمیدونم این احمدی نژآد چیکار با این مردم کرده که اینقدر از دستش شاکی هستن ...

اما بذارین براتون از بدبختی دیگه ای هم که این روزها گریبان ما رو گرفته بگم ! آقا جرات داری یه لباس و یا چیز سبز دستت بگیری مگه ؟ روسری سبز میذارم سرم میرم بیرون , هر کی منو میبینه لبخند میزنه و تشویق میکنه و فکر میکنه طرفدار میر حسین موسوی هستم ! اون روز با رایان رفته بودیم میدون تجریش که این تظاهر کننده ها هم خراب شدن سرمون و بعد پلیس ضد شورش ریخت و بسیجی ها هم ریختن و بزن بزن شد . منم بچه رو بغل کرده بودم و یه گوشه ایستاده بودم تا درگیری تموم بشه و زود بریم خونه که یهو 3 تا بسیجی دوره م کرده که خجالت نمیکشی با بچه میای تظاهرات ؟ میگم تظاهرات چیه اومدم خرید کنم شماها ریختین . میگه پس این بادکنک سبز چیه دست بچه ؟ میگم به من چه یکی از همین جوون ها داد دست بچه !!!!!
سر همین هم یه خانمی پاش شسکته بود و گچ پاش رنگش سبز بوده و گرفتن با باتوم کوبیدن تو گچ پاش که تو هم طرفدار موسوی هستی . هم خنده م گرفته بود و هم دلم برای بیچاره میسوخت و نشسته بود رو زمین و از درد گریه میکرد بیچاره ... خلاصه ما موندیم با این جماعت دیوانه ها چیکار کنیم . نمیدونم به چه زبونی بگم بابا من نه طرف موسوی هستم نه کروبی نه احمدی نژاد و نه رضایی ! حالا از اون بدتر . خواهرم چمدونش رو باز کرده بود و داشت لباس هاش رو میچید که دیدم واویلا , نصف بیشتر لباسهاش همه سبز هستن ! همه رو جمع کردم و چپوندم تو کمد و درشو قفل کردم و گفتم پول میدم میری لباس بخری و رنگ سبز بپوشی آتیشت میزنم !
شب هم که میشه خواب نداریم . از ساعت 11-12 این بسیجی ها میریزن با موتور توی کوچه ها و عربده کشی و نفس کش طلبی . دیشب خواب بودیم و یهو صدای شکستن شیشه و عربده و داد و بیدار بلند شد . رفتم پای آیفون و دیدم چند تا بسیجی با باتوم ایستادن و عربده میکشن جرات دارین بیایین بیرون و یه سری هم حرف های رکیک ... پسرهای جوون هم اینقدر سنگ پرت کردن طرفشون که در رفتن . نمیدونم یعنی کسی نیست جلوی اینها رو بگیره ؟ اینها اراذل و اوباشن یا مردم عادی ؟
مدتی هم هست بیرون نمیتونم برم از ترسم . خرید ها رو انداختم صبح و دیگه از عصر به بعد از خونه بیرون نمیریم . موبایل ها هم که وقتی درگیری میشه قطع میشه , اینترنت کند هست و کلن وضعیت ارتباطی خیلی بده . برای آدم هایی که طعم تکنولوژی رو چشیدن اینها فاجعه ست .. تو دنیای امروزی نبود این چیزها خیلی دردناکه .. بدجوری حوصله م سر میره . شهر وضع عادی نداره . مغازه ها از ظهر به بعد بیشترشون میبندن از ترسشون . خیابون ها خلوته . بچه هی غر میزنه منو ببر پارک بازی کنم و میگم خطرناکه و نمیشه و همون یکبار که رفتیم نزدیک بود کتکمون بزنن و چشمم ترسیده . ولی مگه قانع میشه ؟ امیدوارم زودتر این جریانات تموم بشه چون دیگه کم کم دارم دیوانه میشم ...........



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001