فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, April 04, 2009
سیزده بدر :

اسم این سیزده بدر که میاد یاد باقالی پخته با گلپر و نارنج تازه و سبزی پلو با ماهی و کوکو سبزی های دست پخت مادر بزرگم و خاطره هایی گنگ از گردش در طبیعت می افتم و انداختن سبزه به رودخونه . اونقدر گنگ که انگار صدها سال قبل این حوادث اتفاق افتادن ... شاید خیلی سال میشه که 13 به در درست و حسابی نداشتیم و نرفتیم . یا مهمون سرمون خراب شده یا بخاطر شلوغی مسیرها نرفتیم و یا الکی خیابون گردی کردیم و برگشتیم خونه . کمتر پیش اومد در تمام این سالها که بریم به دامن طبیعت . گسترش پیدا کردن زندگی شهرنشینی و از بین رفتن فضاهای محدود بیرون شهری و همینطور ناز نازی بودن خودم همگی دست به دست هم دادن تا تجربه خوبی از سیزده بدر نداشته باشم . امسال ولی خیلی دوست داشتم که حتمن بیرون شهر بریم و از خونه موندن خسته شده بودم . هوا هم خیلی خوب بود . خنک و آفتابی و تمیز و جون میداد برای پیک نیک :

شب کمی کتلت درست کردم و گذاشتم یخچال تا صبح ساندویچشون کنم با گوجه فرنگی و کاهو که بریم یه جایی بیرون شهر بخوریم و سبزه نازنینم رو هم به آب بدم و بیاییم خونه . امسال دیگه ماهی قرمز نخریده بودم که دلشوره رها کردنشون رو هم داشته باشم و یه ماهی فایتر خریده بودم که توی سگ جونی روی ماهی قرمز رو کم میکنه و حسابی هم سرحال بود و مشکلی نداشت .
شب کمی زودتر رفتیم خوابیدیم تا صبح زود بیدار بشیم و با استفاده از خلوتی خیابون ها سریع از شهر خارج بشیم . آرتین میگفت بریم سمت جاجرود و من میگفتم فشم بهتر و نزدیکتر . آخرم حرف من تصویب شد .
خلاصه صبح بیدار شدیم و تا صبحانه بخوریم و حاضر بشیم ساعت شد هشت و نیم ! چقدر سحرخیز !!!!!! جون خودمون میخواستیم صبح زود بریم و همین بیدار کردن آرتین و رایان خودش یکساعت طول کشید که آرتین رو با چوب و چماق بیدار کنم و رایان رو با التماس و قربون صدقه . بعد هم که کلی نشستیم تا خوابشون بپره و عقلشون بیاد سر جاش . دیگه تا وسایل رو هم بذاریم توی ماشین شد ساعت 9 . همه حاضر بودیم و رایان تو ماشین نشسته بود و آرتین داشت درهای خونه رو قفل میکرد و منم رفته بودم سگ ها رو ول کنم که صدای زنگ در بلند شد ! حالا من به آرتین نگاه میکنم که یعنی کیه و اونم به من . درو فوری باز کرد و جفتمون پریدیم تو خونه و رفتیم پای آیفون ببینیم این خروس بی محل کیه ؟
چشمتون روز بد نبینه ! فک و فامیل آرتین پشت در بودن . همون که چشمم به اتوبوس شوهر خواهر آرتین افتاد کم مونده بود غش کنم . یه لشکر آدم پشت در ایستاده بودن و مادر آرتین هم پشت در و انگشتش رو گذاشته بود روی زنگ و هی دینگ دینگ زنگ میخورد . به آرتین گفتم :
- تو که خبر نداشتی اینا دارن میان ؟ ها ؟
نه به خدا ! من روحم هم خبر نداشت !
- حالا چیکار کنیم ؟
هیچی درو باز کنیم بیان تو دیگه !!
- تخماتو بذارم کف دستت ؟؟؟؟؟؟
چرا آخه ؟ مگه چیکار کردم ؟
- پدر سگ ما داریم میریم پیک نیک ! مهمون بیاریم تو ؟
خب باز نکن . اصلن به من چه ؟
- برو رایان رو بیار تو تا من سگ ها رو ول کنم .
سگا رو برای چی میخوای ول کنی ؟ بابا میرن دیگه الان .
- تو فامیلات رو نمیشناسی ؟ یادت نیست پارسال از دیوار اومده بودن تو و درو باز کردن و ریختن تو ؟
خب نگران شده بودن دیگه ..
- تا جایی که من یادمه اصلن ما رو تخمشون هم حساب نکردن و خیلی شیک آتیش روشن کردن و 13 رو در کردن و عصر هم گذاشتن رفتن و ما تا عصر تو خونه زندانی بودیم و قایم شده بودیم ! حالا بدو , بدو تا نیومدن تو رایان رو بیار تا من سگ ها رو باز کنم که الان این چتربازها خراب میشن سرمون !

رایان و آرتین رفتن تو و منم سگ ها رو ول کردم و اومدم تو به انتظار . از زنگ زدن خسته شدن و شروع کردن به تلفن زدن . موبالهامونو از قبل خاموش کرده بودیم و فقط به تلفن های خونه میزدن . وقتی دیدن اونا رو هم بر نمیداریم دست بکار شدن . حدسم کاملن درست بودم . اتوبوس رو آوردن پای دیوار و یکی از فامیلای چیتاشون پرید رو سقف اتوبوس و از اونجا هم پرید روی دیوار و اومد بپره پایین که سگها پریدن طرفش و شروع کردن پارس کردن . از پشت پرده داشتیم این صحنه ها رو میدیدیم . به خودم آفرین گفتم که به موقع سگ ها رو ول کردم وگرنه این مغول ها اومده بودن تو . طرف هر کاری کرد دید از پس سگها بر نمیاد و جرات نمیکرد بیاد پایین . آخر از پریدن توی خونه منصرف شد و پرید اونور . رفتیم پای آیفون و منتظر که گورشونو گم کنن , ولی انگار خیال نداشتن به این سادگی ها برن . مادر آرتین داشت به بقیه میگفت :
- اینا یا رفتن خرید و الان پیداشون میشه یا تو خونه هستن درو باز نمیکنن . باید منتظر بشیم !
بابای آرتین میگفت : زن , قبلش باید زنگ میزدی این همه راه نمی اومدیم شاید مسافرت هستن ؟
- این زنیکه پاچه پاره رو من میشناسم " منظورش به من بود " این مخصوصن درو باز نمیکنه . پسر منم خر , الاغ , نفهم , بی غیرت ... تف
بیشرف ! حالا من پاچه پاره شدم ؟ تصمیم گرفتم یه بلایی سرشون بیارم تا عمر دارن یادشون نره . به آرتین گفتم : حالا که اینطوری شد میمونیم خونه و اینا هم اینقدر بذار پشت در منتظر بشن تا علف زیر پاشون سبز بشه . خلاصه لباسهامونو عوض کردیم و رفتیم هر کدوم سراغ کارهای خودمون . من نشستم با رایان لگو بازی کردن و آرتین هم پرید جلوی ماهواره و لم داد و مشغول فیلم دیدن شد . یکساعتی با رایان بازی کردم و بعد هم رفتم پای آیفون تا ببینم رفتن یا نه ؟ همچنان بودن . چند تا زیر انداز هم انداحته بودن توی پیاده رو و ولو شده بودن . تو دلم گفتم همون لیاقتتون لب جوب نشستنه . رفتم روی ایوون کمی آفتاب بگیرم که زهرا خانم تا منو دید شروع کرد سلام و احوال پرسی :
شیوا خانم ؟ خوبین ؟ آقاتون خوبن ؟ پسر ..
هیس ! شیوا خانم زهرمار !
- چی شده ؟
هیچی نشده . بعدن برات میگم . برو تو صداتم در نیاد .
- چشم !
دیوانه ! کم بود جن و پری یکی هم از دیوار پرید . یکساعت دیگه هم گذشت ولی همچنان اینها نمیرفتن . شده بود تا شب هم خونه میموندیم من روی این مادر آرتین رو باید کم میکردم . زنیکه پلید . ابلیس جادوگر . ظهر که شد نشستیم قشنگ کتلت هایی رو که ساندویچ کرده بودم رو خوردیم و زنگ آیفون رو هم قطع کردیم و من و آرتین رفتم بالا کمی استراحت کنیم و رایان هم رفت اتاقش . کمی بعد خرخر آرتین خان هم رفت آسمون و این یعنی تا 5-6 عصر خواب . اومدم پایین دوباره سر و گوشی آب دادم . اونها هم بساط ناهارشون رو راه انداخته بودن و داشتن آش میخوردن . معلوم بود حسابی کلافه شدن . رفتم روی مبل دراز کشیدم و منم خوابم برد . دو ساعتی خوابیدم و بیدار که شدم تندی رفتم پای آیفون و دیدم نیستن و همشون رفتن !!!! یه جیغ بلند کشیدم و رفتم آرتین رو بیدار کردم که یالا حاضر شو بریم بیرون کمی گشت بزنیم و منم سبزه رو بندازم . خلاصه نیم ساعت بعد به سمت جمشیدیه میرفتیم وسط ها که شلوغ شد دور زدیم و من سبزه رو انداختم تو کانال و برگشتیم پایین . ترافیک هی بیشتر میشد و آخر از خیر خیابون گردی هم گذشتیم و برگشتیم خونه . امروز خیلی خوب بود و همین که روی این مادر شوهر پر روی بد ذاتم رو کم کرده بودم یه پیروزی بزرگ برام به حساب میاومد . آدم های چترباز رو باید اینطوری ادب کرد تا دیگه سر زده نیان خونه آدم حتا اگه به قیمت از بین رفتن سیزده بدر تموم بشه !!!!!!

و اما دروغ 13 امسال : احمدی نژآد یک فرشته زیبا روست و همه مردم ایران عاشقش هستن و هیچ کس بهش فحش نمیده و نفرینش نمیکنه .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001