فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, March 26, 2009
روز سوم نوروز :

مردا رو هر چقدر که بخوای اصلاح کنی انسان نمیشن . من تازکی به این نتیجه رسیدم که مردها رو حتا با اصلاح ژنتیکی هم نمیتونی آدم کنی ! همیشه باید بهانه ای برای پایان شادی ها داشته باشن . حالا خواسته یا ناخواسته و کاری کنن که اگه 2 روز خوشی روز سوم از دماغت در بیاد . حالا چه عید باشه چه هر کوفت دیگه ای , فرقی نداره :

صبح ها که عملن عید دیدنی نمیتونیم بریم . فصل بهاره و زمان جفتگیری حیوانات و انسان هم نوعی حیوانه و از این قضیه مستثنی نیست و بقول ترکها ما هم بشریم دیگه و ... رختخواب که آدم میبینه .. سان فرانسیسکوش میاد ! بعد هم چنان این بهار آدمو خمار و خواب آلود میکنه که حد نداره . خوابت نمیبره ها , ولی دوست داری دائم توی رختخواب باشی . ما هم هر چی زور میزنیم صبح بریم عید دیدنی فایده نداره و میافته به بعد از ظهر .
بعد از ظهر شیپور آماده باش زدم و یه هوار سر جفت این دو تا جانور کشیدم که تا 20 دقیقه دیگه جفتتون دم در وایسادین میخوایم بریم عید دیدنی ! 20 دقیقه شد یکساعت البته ! از خونه زدیم بیرون و رفتیم به سمت خونه خاله مادرم , فیروزخان اینا . تا درو زدن و رفتیم تو , سگشون جینگول بدو بدو اومد طرفمون و شروع کرد پارس کردن و بازی کردن با رایان . آرتین هم که ژنتیکی از سگ میترسه و رفت پشت من قایم شد و چشماشو بست . خرس گنده ! رفتیم تو و روبوسی و تبریک نوروز و .. نشستیم . خاله مادرم در گوشم گفت : خوب شدی ؟
- کی ؟ من ؟
آره دیگه ! پریودتو میگم . بهتری ؟
- ها ؟؟ آها آره .. دستتون درد نکنه برای کاچی !!!!!!!!!
میدونستم خوب میشی ...
فیروزخان هم از اونور , داشت برای آرتین آخرین اخبار سیاسی ایران و جهان و مخصوصن اون مرتیکه کاکا سیاه , اوباما رو میگفت و هی بحث میکردن . کمی که گذشت خاله مادرم گفت برم چایی بیارم که فیروزخان گفت : کجا خانم ؟ من شراب عنبه درست کردم و اونو میارم . چایی مال آخونداست ..
بلند شد رفت شراب عنبه ش رو بیاره . این فیروزخان هر وقت بیکار میشه یه میوه ای رو شراب میکنه . فکر کنم همینطور پیش بره به سیر و پیاز و هویج و ترب و شلغم و گوز و چس هم میرسیم !!! خلاصه چند دقیقه بعد با یه بطری از آخرین کشفیاتش پیداش شد و گیلاس های همه رو پر کرد و خودش اول از همه رفت بالا . چقدر خوش طعم بود ولی خیلی تیز و گلوم آتیش گرفت !! خودش و آرتین مشغول خوردن و صحبت کردن شدن و منم با خاله مادرم سرگرم صحبت شدیم . نیم ساعت بعد به آرتین اشاره کردم که بریم و اونم سرش گرم شده بود و هی ادا در میاورد و میگفت ول کن بابا کجا بریم نشستیم و هی چرت و پرت میگفت . فیروزخان هم که بعد از مدتها یه پای مشروب گیر آورده بود هی گیلاسشو پر میکرد و میرفتن بالا و من و خاله مادرم هم هی چشم غره میرفتیم به این دو تا ! آخرش هم جفتشون مست کردن افتضاح بعد هم گرفتن همونطوری نشسته خوابیدن . خدا خفه کنه آرتین رو صد بار بهش گفتم تو که جنبه نداری کم بخور . خلاصه از عید دیدنی موندیم که هیچ شب شام هم مجبور شدیم اونجا بمونیم و ساعت 2 نصف شب بود که برگشتیم و آقا هنوزم مست بود .
سر همینم شد که باهاش قهر کردم و گفتم من میرم خونه دوستم و تو هم میمونی همین جا با رایان تا آدم بشی . میدونستم موندن رایان پیش آرتین یعنی مرگ براش و چنان بلایی این بچه سرش میاره که به آخوند خوردن می افته . البته سرش اینقدر گرم بود که حالیش نشد چه بلایی سرش آوردم و با خنده گفت باشه برو .. خوش بگذره !
" با اینکه دوتایی پیش هم باشن خرابکاری میکنن ولی وقتی که حوصله رایان سر میره شروع میکنه کرم ریختن و میشه سوهان روح . من چون میشناسم اخلاقشو , میبرمش بیرون و باهاش بازی میکنم و .. ولی آرتین چون حوصله سر و کله زدن با بچه رو نداره , محلش نمیذاره و اونم گیر میده بهش و پوستشو میکنه . میگن بچه حلال زاده به مادرش میره همینه :)))) "
منم از خدا خواسته . ساکمو بستم و لپ تاپمو برداشتم و سوار ماشین شدم و رفتم . البته قهر بهانه بود و بیشتر میخواستم کمی تنها باشم . این دوستم رو قبلن براتون نوشته بودم که شوهرش از 30 روز ماه 29 روزشو ماموریت میره و این بدبخت همیشه تنهاست و هر شب هم یکی از دوست و آشناها و فامیل رو میاره پیش خودش چون از تنهایی میترسه و از خداشه کسی بره پیشش و وقتهایی که کسی نیست تا صبح خوابش نمیبره از ترس . منم هر وقت با آرتین قهر میکنم پاتوقم اونجاست . تو راه بهش زنگ زدم و خانم خواب بود . کلی فحشم داد و بعد که فهمید قهر کردم کلی ذوق مرگ شد . کمی بعد اونجا بودم . آپارتمانشون جای فجیعیه . یه آپارتمان 10 طبقه که تمام همسایه ها با هم پدر کشتگی و دشمنی خونی دارن و تا دستشون میاد بلا سر هم میارن اینقدر هم این آپارتمان درب و داغونه که حد نداره . کافیه کسی آب باز کنه تا طبقات دیگه بی آب بشن یا شوفاژ خاموش بشه , حتا کسی نمیره روشنش کنه و همه با هم لجبازی دارن . ساختمونش هم نمیدونم چطوریه که صداها قشنگ رد میشه و کسی طبقه بالا راه بره ساختمون میلرزه و خلاصه وضع غریبی داره ... با اینحال دور بودن از خونه به همه ایناش می ارزید .

ادامه دارد ....



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001