فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, March 19, 2009
کت شلواری :

امروز قرار بود بریم شرکت و یه مراسم کوچیک داشته باشیم و عیدی کارمندا رو بدیم . سکه و سررسید و چند بسته آجیل و شکلات برای هر نفر گفته بودم بگیرن . تا ساعت 11 صبح طول کشید و بعد هم همگی رفتیم . ماشین نیاورده بودم به هوای اینکه توی ترافیک گیر میکنم که از شانس منم ترافیک خیلی کم بود و ایستاده بودم جلوی شرکت منتظر تاکسی بودم که یه وانت بزرگ آبی ایستاد جلوم و راننده صدا زد : یا الله شیوا خانم ؟
برق از سرم پرید که این یارو منو از کجا میشناسه ؟؟ سرمو خم کردم و یه نگاه انداختم توی ماشین و موهام سیخ شد !!!! عموی کت شلواری آرتین بود . فوری سرمو گرفتم بالا و رومو کردم اونور که یعنی نشناختمت ! ولی حالا مگه ول میکرد . هی میگفت شیوا خانم ؟ منم . عموی ممد جواد ! شوهرت .. چند تا از کارمندا هم داشتن از پله های شرکت می اومدن پایین و میخ ما شده بودن که این یارو چی داره میگه و منم شرشر از خجالت عرق میریختم و هی تو دلم آرتین گور به گور شده و فامیلای دگوریشو فحش میدادم . آخر بهش گفتم : خجالت بکش آقا . چرا مزاحم میشی ؟ بعد هم راهمو کشیدم رفتم جلوتر ایستادم . زیر چشمی هم نگاه میکردم که کارمندا دارن میرن یا نه که خوشبختانه رفتن . نفس راحتی کشیدم و چشم انداختم تاکسی بگیرم که دوباره وانته جلوم ایستاد و عموی آرتین گفت :
- حاج خانم منم بابا . عموی ممد جواد ! همون که برات مستراح فرنگی آورد ؟
دیدم اگه آشنایی ندم این تا قیامت هم دست از سرمن بر نمیداره و به زور لبخندی زدم و گفتم : آها ببخشید به جا نیاوردم . خوبین ؟
- چاکریم !!!! ما خیلی مخلصیم . کجا تشریف میبرین ؟
دارم میرم خونه . سلام برسونین به خانم . " یعنی گمشو " .
یهو دست انداخت درو باز کرد و گفت : بپر بالا . خودم میرسونمت !
- ممنون لطف دارین . من با تاکسی میرم !
به جون ممد نمیشه ! این تن بمیره اگه بذارم تنها برین , به جون بچه م اگه با تاکسی برین واس ما حرف در میارن !
- بابا من یه جای دیگه هم کار دارم مزاحم شما نمیشم . بفرمایین شما !
هر جا بخوای خودم دربست در اختیارت . بپر بالا .
عجب گیری کرده بودما ! اومدم چند تا کلفت بارش کنم که چشمم افتاد به چند تا از کارمندای دیگه که از شرکت در اومدن و داشتن می اومدن طرف ما و معلوم نبود منو با این پدر سگ مشغول جر و بحث میدیدن فردا پس فردا تو شرکت چه جوکهایی بدتر از احمدی نژاد برای من میساختن ! درو باز کردم و پریدم بالا و گفتم پس فوری برین دیگه ! دنده رو اومد جا کنه که گیر کرد و چند تا آب هویج و قیژ قیژی کرد که بدتر توجه اونا رو جلب کرد ... منم فوری سرمو بردم پایین تا منو نبینینن . بعد از دو ساعت کشتی گرفتن بالاخره دنده جا رفت و راه افتاد ! خیس عرق شده بود . نفس راحتی کشیدم و کمی جا بجا شدم و اومدم عضلاتمو شل کنم که یهو دیدم دست انداخت بلندگوش رو برداشت و شروع کرد هوار کشیدن : آهن قراضه , لوازم منزل , دوچرخه , آبگرم کن یخچال , کپسول گاز و ... خریداریم ! منو میگی , داشتم سکته میکردم ! از چاله در اومدم افتادم تو چاه . ای کاش سوار نمیشدم و همون کارمندا منو میدیدن . این دیگه خیلی وحشتناک بود آدم سوار یه وانت کت شلواری بشه ... کم مونده بود اشکم در بیاد که پیچید تو یه کوچه و گفت :
- همین طوری که داریم میریم بالا من این چند تا کوچه رو هم میچرخم . به مولا از صبح تا حالا هیچی دشت نکردیم . ببینیم پا قدم شما چطوره !!!!!!
فقط تو دلم فحشش میدادم و میخواستم بهانه ای جور کنم از دستش خلاص بشم . هر کی هم منو میدید تو ماشین اول چشماش 4 تا میشد بعد یه پوزخند میزد . کیفمو باز کردم و عینک آفتابیمو در آوردم زدم به چشمم ! باز پشت اون احساس آرامش بیشتری میکردم !!!! همینطوری که داشتیم میرفتیم و اینم با اون صدای نکره ش داد میکشید , یهو زد رو ترمز ... رفتم تو شیشه . اگه دستمو جلوی شیشه نگرفته بودم مغزم پخش میشد رو شیشه ! فکر کردم آدم پرید جلوی ماشین . تا بیام بفهمم چی شده چی نشده دیدم پیاده شد و رفت پیش یه کپه آشغال ایستاد و شروع کرد وارسی کردنشون . از بین آشغال ها یه توالت فرنگی رو کشید بیرون و کشون کشون آورد و انداخت پشت وانت و سوار شد .
- مسترابش (!) سالم بود ! اولین دشتمونو کردیم ! حالا که پا قدم شما خوب بود یه چند تا محل دیگه رو هم میچرخیم بعد میریم !
من دیرم میشه . باید برم خونه ناهار درست کنم ! پس شما بچرخین من پیاده میشم با تاکسی میرم !
- کجا ؟ مگه من بذارم تنها بری ؟ مردم چی میگن ؟ بیشین (!) خودم میرسونمت !
ای تو روحت .. عجب گیری کرده بودما .. چند تا کوچه رو چرخ زد و توی یه کوچه دوباره زد رو ترمز ! این دفعه حواسم بود و جفت دستمهامو گذاشته بودم جلو روی کنسول با این همه بازم پرت شدم تو شیشه ! پیاده شد و رفت سراغ یه تخت خواب که کنار خیابون بود . کمی زور زد و نتونست برش داره و بدو اومد در طرف منو باز کرد و گفت : آبجی بیا سر این تخت رو بگیر بندازیم پشت ماشین . لک روش نداره به مولا ! عتیقه ست !!!!!!!!
- من بمیرم هم یه همچین کاری نمیکنم . حرفشم نزنین .
این تن بمیره بیا . جون ممد جواد ! جون بچه ت ... حیفه !
- من زورم نمیرسه . زشته آخه یعنی چی این کار ؟
خلاصه اینقدر گفت و جد و آباد منو قسم داد و کفن کرد که راضی شدم . پیاده شدم و اینور اونور نگاه کردم و مطمئن که شدم کسی تو کوچه نیست رفتم و سر تخت رو گرفتم و بلند کردم و راه افتادیم به سمت وانت . هنوز به وانت نرسیده بودیم که یهو یه نفر عربده کشید : آی دزد ... بگیرین دزدارو .... تا بیام بفهمم چی شد چی نشد چند نفر دورمون رو گرفتن که این تخت رو کجا میبرین و ... خلاصه نگو داشتن اسباب کشی میکردن و این تخت رو گذاشته بودن که بیان ببرن تو و .. دو ساعت جریان رو حالیشون کردیم تا بیخیال شدن . آخرش خیلی باحال بود . همچین منو نگاه میکردن که دلم میخواست اون لحظه میمردم !!!!
سوار شدیم و راه افتاد . کمی جلوتر دوباره زد رو ترمز و پرید سمت یه افغانی که جلوش چند تکه موکت کهنه بود . رفت و موکت رو از جلوی افغانیه کشید و داشت می اومد سمت وانت که افغانیه یقشو گرفت که : اینا مال منه کجا میبری . کم مونده بود دعوا بشه که آخر افغانیه از رو رفت و بیخیال شد . موکت ها رو انداخت پشت وانت و سوار شد و رفتیم . کلی خوشحال بود .. خلاصه کنم تا برسیم به خونه من مردم و زنده شدم . دیگه آخریا کم مونده بود درو باز کنم بپرم پایین که یا بمیرم و خلاص بشم یا اگه زنده موندم از شر این مرتیکه فرار کرده باشم ..
تو محلمون که رسیدیم , گفتم تو هر چی پول میخوای من بهت میدم فقط اون بلندگوت رو خاموش کن !!! جلوی در از وانتش پیاده شدم و یه تشکر الکی کردم و داشتم درو باز میکردم که دیدم رفته با شوهر زهرا خانم که همون موقع درو باز کرد تا چند تکه آشغال بندازه بیرون سر و کله میزنه . یه جاروبرقی قراضه بود . چند ماه پیش جارو برقیشون سوخته بود و من جاروبرقی قدیمی م رو داده بودم بهشون ولی دلشون نمی اومد جارو سوخته رو بندازن دور . حالا چی شده بود داشت مینداختش دور نمیدونم که عموی آرتین گیر داد بهش که چند میفروشی من میخرم ؟ خلاصه آخرش دو هزار تومن ازش خرید و سوار شد و رفت ..
وارد خونه که شدم تا آرتین اومد جلو , کفشمو از پام در آوردم و پرت کردم تو سرش و من بدو اون بدو ... همه دق و دلیمو سرش خالی کردم ! همه رو برق میگیره ما رو کبریت سوخته .. اینم شانس ما با فک و فامیل های عتیقه و جواد شوهرمون .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001