فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, March 16, 2009
در تدارک چهارشنبه سوری :

خبرها رو فکر کنم شنیدین ! یاد دوران انقلاب آدم میافته که اون آخونده, مطهری , طی سخنرانی ای گفته بود که :

" پدران و مادران شما هر غلطی کردند مگر باید شما هم انجام بدهید ؟ از روی آتش پریدن مگر کار انسان است ؟ اگر پدران شما خر بودند شما هم باید خر باشید ؟ "

بیچاره راست میگفت ! و تقدیر چنان کرد که همون سالی که این مردک این اراجیف رو سر هم کرد , نه تنها مردم پربارترین چهارشنبه سوری قرن رو جشن گرفتن که آقا رو هم به لقا الله پرتاب کردن ! ...
و حالا میرسیم به چهارشنبه سوری امسال . اون زمان که گشت های کمیته توی خیابونها جولان میدادن , با پاترول می افتادن دنبال بچه هایی که دارت بازی میکردن ! یعنی دو تا گوگرد کبریت رو توی دارت میریختن و مینداختن هوا و یه تق صدا میداد و همونم نمیتونستن تحمل کنن ! چقدر آدم گرفتن ولی نتونستن صدای مردم رو خاموش کنن و یا آتش های چهارشنبه سوری رو خاکستر .. و نتیجه این شد که اون گوگردها تبدیل شد به نارنجک !!!!!!! این تجربه دوباره قرار تکرار بشه ! بجای اینکه بیان از راه فرهنگ سازی عمل کنن , از راه وحشیگری عمل میکنن و خب نتیجه شاید بشه بمب اتم ...
سال گذشته رادیو و تلویزیون مدام از مواد آتش زا و خطراتش گفتن و دیدیم که عملن مردم چقدر کم ترقه در کردن و ترقه های بی خطر و استاندارد خریدن و در عوض از روی آتش میپریدن و شادی میکردن . امسال اومدن فرهنگ سازی رو قطع کردن , کوفتمان رو بجاش اجرا کردن ! بعد جالبه رئیس پلیس پایتخت میگه : ما امنیت رو برای شما مردم میخواهیم درست کنیم . یکی نیست بگه : خود مردم میخوان جشن بگیرن تو سر پیازی یا ته پیاز ؟
در آخر من صمیمانه ترین تشکرها رو به سران و مغزهای متفکری نثار میکنم که باعث و بانی جلوگیری از رسومات ایرانی ما هستن . چون طبق اون اصلی که هر کسی رو از چیزی منع کنی بیشتر به سمتش گرایش پیدا میکنه و حریص تر میشه , اگر همین بگیر و ببندها نبود تا امروز اثری از رسوم ایرانی باقی نمونده بود . چه , بیاد بیاریم که در دوران شاه فقید هرگز مراسم چهارشنبه سوری و یا نوروز به باشکوهی دوران انقلاب برگزار نمیشدن ... و همین محدودیت ها باعث شد که مردم از لج اینها هر سال این مراسم رو نه تنها با شکوه تر برگزار کنن که حتا به سمت رسومات فراموش شده مثل جشن صده و مهرگان و تقدیر از بابک خرمدین و حتا رسوم وارداتی ای مثل ولنتاین هم کشیده بشن ! و عدو شود سبب خیر ..
..
..
دو تا مبل بزرگ رو از سال گذشته گذاشته بودیم تو انبار برای چهارشنبه سوری تا آتیش بزنیم و از روش بپریم . قدیم ها وانت ها می اومدن و بوته های خار میفروختن . زود میسوخت و بی برکت بود . بعد مردم جعبه میوه آتیش میزدن . ما هم مبل های کهنه رو میخواستیم بریزیم دور , من گفتم دو تاشو نگه داریم تا آتیش بزنیم .
از اونور هم از یکماه قبل در تدارک مهمات بودم برای چهارشنبه سوری . کلی هم چیز میز خریده بودم . سیگارت و نارنجک و دینامیت و فشفشه و ... ! امشب نشسته بودم دسته بندیشون میکردم . چهارتا دینامیت برای خونه زهرا خانم اینا که کلی صواب داره زهره ترک کردن این دو تا مونگول عقب افتاده ! 2 تا نارنجک برای مجتمع پشت خونه ساعت 3 نصف شب تا دیگه هی ترقه ول ندن تو خونه ما ! یه دینامیت 3 تیکه هم برای طالبان ها ساعت دو نصف شب تا یاد بگیرن از کله صبح عربرده کشی راه نندازن و عصرها هم کنسرت نذارن ! چند تا سیگارت هم برای صمد بقال گذاشتم کنار که خیلی پدر سوخته ست و همیشه جنس هاشو گرون میفروشه . شاید زد و سکته کرد و به لقا الله پرتاب شد و از شرش راحت شدیم !
داشتم هر کدوم رو تو کیسه میذاشتم که مرتیکه پیداش شد و گفت مامان ؟ اینا چیه ؟
- اینا جیزه ! بیا این فشفه ها رو بگیر فردا روشن میکنیم .
نمیخوام ! مگه من بچه م ؟؟؟؟
- پدر سگ ! میخوای بگی بزرگ شدی ؟ پس چی میخوای ؟
از اونا که صدای بلند میده پسرها تو خیابون میندازن .
- اونا لات هستن . خطر داره این چیزا .
آرتین از اونور گفت : اگه خطر داره تو چرا از اونا خریدی ؟؟؟
- باز تو حرف زدی ؟ صد دفعه گفتم وقتی دارم بچه رو ارشاد میکنم جفت پا نپر وسط .
مامان ؟
- بله ؟
از اینا به منم میدی ؟
- آرتین من میکشمت ! پوستتو میکنم ... بعد هم دمپاییمو در آوردم پرت کردن تو سرش ! حالا بیا و درستش کن ! دو ساعت نشیتیم بچه رو ارشاد کردیم که به راه راست بیاد و ترقه بازی رو بیخیال بشه . بعد از دو ساعت بهش میگم : خب مامان جان ؟ دیدی چقدر اینا خطرناکن ؟
- اوهوم . ولی میشه یکی هم به من بدی ؟؟؟؟؟
!!!!!!!!!!!!!
هیچی آخر یه نارنجک بزرگ برداشتم و مرتیکه رو بغلش کردم رفتیم بیرون . شروع کردم ده بیست سی چهل که تو خونه زهرا خانم اینا بندازم یا تو خونه طالبان ها ؟ قرعه افتاد به زهرا خانم اینا . نارنجک رو دادم دست مرتیکه و بغلش کردم و گفتم : بنداز . اونم پرت کرد تو خونشون و بوووووووم !!!!
شوهر زهرا خانم یهو عربده کشید : یا ابوالفضل .... صدام شیمیایی زد ...
غش کردم از خنده .. بیچاره باز یاد جبهه افتاده بود . پشت سرش هم جیغ جیغای زهرا رفت هوا که داشت نفرین میکرد . بدو بدو رفتیم تو و درو که بستم منفجر شدم از خنده . اینقدر خندیدم که شاشیدم تو شورتم .. مرتیکه بر عکس من زهره ترک شده بود و گفت دیگه نمیخوام . آرتین گفت :
- تو آخر این زن و شوهر رو نکشی ول نمیکنی ها .
چیه ؟ بده برای جواد آقا خاطرات جبهه رو زنده کردم ؟
- الان باز غش میکنه میان یقه ما رو میگیرن که ببریمشون بیمارستان !
راست میگی ها چه عجب یک بار تو عمرت یه حرف درست و حسابی زدی !
آقا دو دقیقه نشد این حرف از دهن آرتین ذلیل مرده در اومد که زنگ در رو زدن و زهرا بود و گفت آقامون غش کردن میشه ما رو ببرین بیمارستان ؟؟؟؟؟؟ حالا نوبت آرتین بود که هوارش بره آسمون و من غش غش بخندم به آقای سق سیاه ... فردا حالا کلی برنامه دارم ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001