فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, March 04, 2009
خونه تکونی :

نوروز که میاد عزا میگیرم . به قدری از اومدن سال نو متنفرم که حد نداره . چه از اون دید و بازدیدهای احمقانه و فرمالیته ش بگیر چه اون خونه تکونی مسخره ! حالا انگار که ما تو عصر پارینه سنگی زندگی میکنیم که سالی یکبار خونه تمیز میشه !! دیگه من نمیدونم با این همه رشد بشر توی این همه سال چه نیازی به این رسومات احمقانه هست ؟ که آدم هفته ای یکبار خونه رو تمیز میکنه و باید این کار رو آخر سال هم بکنه ؟! حالا نوروز هم برای من شده حکایت اره در کون ! چه بخوام چه نخوام مجبورم که واردش بشم و بهش عمل کنم . هر وقت هم که میگم امسال دیگه هیچ کاری نمیکنم و میذارم یکماه میرم مسافرت , نمیشه و از آسمون بلا هوار میشه رو سرم .
خونه تکونی من هم برای خودش حکایت عجیب و غریبی داره . طبق ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر , خونه تکونی ما هم مصیبتیه برای خودش و جز خر حمالی هیچی نداره . بعضی وقتها به سرم میزنه برم تو یه آپارتمان نقلی بشینم خیالمو راحت کنم , ولی اون کرم فضای سبز و عشق گل و گیاه نمیذاره به سمت آپارتمان نشینی برم و مجبوری هر سال بابای خودم و عمله هایی که میارم برای خونه تکونی در میاد تا کارها تموم بشه !
رو حساب دشمنی جدیدم با طالبان جماعت " افغانی ها " و حمایت از عمله های وطنی , امسال دیگه سراغ کارگر افغانی نرفتم و رفتم 4 تا کارگر ترک آوردم اونم چه کارگرایی ! همین دیروز انگار از ناف دهات اردبیل اومدن تهران . صفر کیلومتر و لُپ گلی ! از اونایی که یه بیل بدی بهشون , یه هکتار زمین رو برات شخم میزنه یکساعته میده دستت !!!! بولدوزر به معنی واقعی . داشتم می اومدم خونه و چشمم افتاد به یه مشت کارگر تو میدون تجریش که نشسته بودن و منتظر بودن کسی بیاد ببرشون برای کار . خلاصه باهاشون صحبت کردم و روزی هر نفر 30 تومن به توافق رسیدیم !
آرتین وقتی فهمید دادش رفت هوا که چرا این همه پول میدی به اینا ؟ خودم تمیز میکردم ! لنگه دمپایی که خورد تو ملاجش , فهمید که آب دماعش رو هم نمیتونه بالا بکشه و خیلی هنر کنه همون صبح به صبح بره حجره بابا جونش تو بازار تا من چشمم به لشش نیافته !!!!!!!
خلاصه صبح که اینا اومدن طبق سابقه ای که از ترک ها دستم هست و بابای خودم هم دست کمی از این جانورها نداره , توی یه کتری بزرگ قدیمی 4 لیتری , چایی دم کردم براشون . یه چیزی تو مایه های مازوت و بهشون دادم و خوب که شارژ شدن , کشیدمشون به کار . یکی رو گذاشتم هر چی شاخ و برگ تو باغ بود رو جمع کنه . یکی رو گذاشتم برای شستن استخر و دو تای دیگه رو هم بردم تو برای در آوردن و پرده ها و پاک کردن شیشه ها ! خودمم رفتم سراغ کارهای دیگه و هر نیم ساعت بهشون سر میزدم تا یه وقت از زیر کار در نزن .
یکساعت نشده بود که چایی ریختم براشون و برداشتم بدم بهشون که چشمتون روز بد نبینه ! دیدم دوتایی رفتن رو نردبون و دارن میل پرده رو با پرده میارن پایین !!! جیغم رفت هوا و داد و هوار .. خوبه زود رسیدم وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد ! لابد پنجره ها رو هم از جا در میاوردن میدادن دستم !!! 2 تا از پرده ها رو با میل پرده آورده بودن پایین و سر سومی به موقع رسیدم ! باور کنین بیخود برای ترک ها حرف در نمیارن و تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها !!!!!!
وایسادم بالا سرشون تا میل پرده ها رو دوباره نصب کردن و بهشون یاد دادم چیکار کنن . دیگه جرات نکردم تنهاشون بذارم و دائم مراقبشون بودم . رفتم ببینم اون دو تا جانور دیگه دارن چیکار میکنن و نگیرن همه درختها رو از بیخ بکنن و استخر رو با خاک پر کنن ؟!؟ والا از ترک جماعت هیچی بعید نیست !!
اونی که گذاشته بودم برای استخر , پاچه های شلوارش رو زده بود بالا و یه سطل برداشته بود و داشت با بیل آب برف و بارون که کف استخر جمع شده بود رو میریخت تو سطل و می اومد بالا خالی میکرد پای درخت ها !!!!!!! رفتم بهش میگم این چاهک داره . درپوشش رو بردار آب میره . داری دو ساعته آب میکشی واسه من ؟؟؟؟ تازه آقا بهش برخورد و تا عصر هی میگفت : خواهر از کار کردن من خوشش نیومد ! آدم یاد اون جوکه می افته که ترک ها وسط دریا نخ بسته بودن و داشتن از این سمت دریا با سطل آب میریختن تو قسمت خودشون !!!
اینو که شیر فهم کردم اومدم برم سراغ اون یکی که صدای جیغ جیغای زهرا و داد و هوار یه مرد به گوشم خورد از ته باغ . فکر کردم زهرا با ترمیناتور " شوهرش " دعواش شده و رفتم ببینم چی شده . هر چی نزدیک تر میشدم صدای مرده بلندتر میشد و لهجه ترکی غلیظش داد میزد که این آتیش ها از گور کی بلند شده ! وقتی رسیدم دیدم زهرا ایستاده رو بالکن و داره با این ترکه دعوا میکنه که تو توی خونه اینا چیکار داری و اونم هی ترکی – فارسی بلغور میکنه !!!! مرده بودم از خنده . رفتم جلو و زهرا تا چشمش به من افتاد گفت :
- شیوا خانم ! دزد گرفتم . زنگ بزن پلیس بیاد ببرش !
پوآآه .. به من میگد دزد . دزد پدرت است گودوخ ! چوپنگیزی ! اِشَک !
+ چی میگین شماها ؟ دزد چیه ؟ تو باز بیکار شدی سرک کشیدی تو خونه من ؟ کارگر آوردم دزد چیه ؟
- شیوا خانم ؟ آخه من داشتم لباس پهن میکردم دیدم این داره منو نگاه میکنه !
+ آره خاله سوسکه ؟ آخه تو رو که هر کی ببینه کفاره پس میده , حالا نگاهت کرد که کرد ! مگه بهت تجاوز کرده ؟ یا لخت بودی که ناراحتی ؟ تو هم کارتو بکن . چیکار به زن مردم داری ؟
خواهر من چه کاریش نداشتم خودش اینجا را نگاه میکرد .
+ حالا هر چی . کارتو بکن .

برگشتم سر وقت اون دوتا دیگه . ظهر بود که آرتین پیداش شد ! هر وقت هم که میاد خودشو همچین خسته نشون میده که آدم دلش میخواد هر چی که دم دسته بکنه تو کونش تا آدم بشه ! یکی هم ندونه فکر میکنه اینقدر این کارش سنگین و زیاده که حد نداره دیگه نمیدونن که آقا فقط میره میشینه کنار دست باباش و جدول حل میکنه یا با موبایلش ور میره یا چرت میزنه یا پول میشماره و ظهر هم که میشه میاد خبرش خونه !!! بعد از کلی کش و قوص اومدن و نالیدن از کار زیاد (!) گفت بیا کمک آجیل خریدم برای عید !!!!!
- آجیل خریدی ؟؟؟؟؟؟ نه بابا ! تو خرج هم میکنی برای خونه ؟
پس چی ! مرد باید دستش تو خرج باشه دیگه !
- سرت جایی نخورده ؟ آجری چیزی رو سرت نیافتاده صبح ؟
مسخره میکنی ؟
- آخه این همه ساله ما با هم زندگی میکنیم اولین باره دست کردی جیبت !!!
حالا همه ش رو هم که خودم نخریدم . آقام خرید داد بیارم ..
- همون . گفتم تو از این ناپرهیزی ها نمیکنی .
رفتیم دم ماشین و چشمتون روز بد نبینه ! یه گونی آجیل آورده بود خونه اونم چه آجیلی . ریز و اندازه سوسک . یه سریش کرمو بود پسته هاش بیشترش کور بود و همه هم که با پوست !!! تازه همچین تعریف هم میکرد که انگار آجیل درجه یک خریده .
- اینا رو برای گاو و گوسفندا خریدی ؟
باز شروع کردی ؟
- آخه این چیه ؟ تو انتظار داری من این آشغالا رو بذارم جلوی مهمونام ؟؟؟؟؟
چشه ؟ خیلی هم خوبن . آقام از بازار خریده کلی تعریف میکرد .
- پس برو بده به همون بابات . صد دفعه گفتم من آجیلمو از تواضع میخرم نه از هر آشغال دونی دیگه ای . لطف میکنی تو خرید نکنی ؟؟؟؟
دستم نمک نداره دیگه .. اگه دیگه چیزی خریدم !!!
- پدر سگ ! مگه تو نمیدونی من آجیل فقط مغز میگیرم ؟ اونم نه یه گونی ؟ پنج کیلو نهایتش ! مگه چقدر مهمون دارم ؟ هزار بار بهت گفتم هر چی میخوای بخری قبلش با من مشورت کن . حالا هم اینا رو خودت میخوری تا یاد بگیری هر آشغالی رو نخری بیاری .
حیف چهل هزار تومنی که بابام داد برای اینها ..
- همون .. آجیلی که یه گونیش بشه 40 تومن معلمومه چیه . اصلن اگه راست میگی چرا نمیخوری ؟
یه مشت برداشت و شروع کرد خوردن . چند تا بادوم خورد و دهنش کج و یه وری شد و آخرم همه رو تف کرد !
- چی شد ؟ چرا تف کردی طلاهاتو ؟
مثل زهرمار تلخ بود !
- آها . حالا فهمیدی هر ازرونی بی علت نیست ؟
آجیلا رو گذاشتیم کنار بدیم به این کارگرا خواستن ببرن با خودشون و رفتیم تو . وقت نکرده بودم ناهار درست کنم و دائم بالا سر این ترک ها بودم . هوس چلوکباب هم کرده بودم و خلاصه برای ناهار زنگ زدم چلوکبابی و 6 پرس چلوکباب سفارش دادم که 4 پرسش برای این تراکتورها بود با 2 تا برنج اضافه عمله خفه کن و باقی رو هم خودمون خوردیم . پشت سرش هم یه لیتر مازوت داغ دبش " چایی ترکی " دادم به خوردشون و تا عصر مثل بنز کار میکردن !!! عصر هم پولشونو دادم و قرار شد فردا دوباره بیان . موقع رفتن هم گونی آجیل رو نشونشون دادم و گفتم اینو برای ما آوردن و ما نمیخوریم . اگه میخوایین شما ببرین اگه نه که میخوام بریزم دور .. از خدا خواسته برداشتن و بردن . آرتین هم ایستاده بود چپ چپ نگاه میکردم . حالا فقط مونده شستن پرده ها و یه جارو کل خونه و کمی هم نقاشی و تعمیرکاری . اونم فکر کنم فردا پس فردا تموم بشه و بریم سراغ خریدهای نوروز .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001