فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, January 25, 2009
خانواده چُس خورها :

ما ایرانی ها اغلب برای قومیت های خاص اسم میذاریم و جوک براشون میگیم و اونها رو مسخره میکنیم و فکر میکنیم خیلی باحالیم و خودمون بی نقصیم . مثلن تا دلتون بخواد برای ترک ها و اصفهانی ها و لرها و رشتی ها و ... جوک گفته شده . البته این نکته رو فراموش نکنیم که با اینکه به مقدار کمی خون ترک در رگهای من جریان داره خیلی صریح میگم که ترک ها به حق براشون جوک گفته میشه و تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها !!!!!! حالا خودتونو جر بدین , ترک اگر لقمان شود بازم ؟؟ ... آره ! از ترک جماعت آدمیزاد در نمیاد , خلاص !!!! بعد میرسیم به اصفهانی ها که همه اونها رو خسیس و چُس خور میدونن ولی باور کنین توی همین تهرانی های اصیل هم جانورهایی داریم که دست اصفهانی ها رو توی خسیسی بستن همونطور که کسانی هم پیدا میشن که ترک نیستن ولی دست صد تا ترک رو هم از پشت بستن توی حماقت مثل همین مرتیکه پوفیوز , احمدی نژآد :

هر چی زمان به جلو پیش میره دارم بیشتر با دوست ها و فک و فامیل آرتین آشنا میشم . کاکتوس بود به خار و خاشاک هم آراسته میشه مرتب ! فامیلش که جای بحث نداره و یکی از یکی دره پیت تر و جواد تر ولی این دوستهاش هم بینشون اعجوبه هایی پیدا میشه بیا و ببین . یکیش رو تازگیز کشف رمز یا زهرا کردیم و چشممون به جمالشون روشن شد ! خداوند نصیب آخوند هم نکنه چنین دوستانی رو :

ناهار دعوتمون کرده بودن . منم خوشحال بودم که یه آدم حسابی هم توی دوستهای آرتین پیدا شده و یه خانواده خوب پیدا کردیم . چون تا حالا که هر چی دیده بودیم یه مشت بچه قرطی علاف و بیکار و مجرد دست به چیز بودن که نه دلم میخواست آرتین دعوتشون کنه خونه و نه اینکه باهاشون رفت و آمد داشته باشه ولی خب از مغز این مردها که نمیشه سر در آورد و معلوم نیست چه گهی توش چپونده خدا که اینطوری شدن ؟!؟ خلاصه حاضر شدیم و قبل از ظهر رفتیم خونشون . خونه نگو بگو مسجد ! از همون دم در چیزهای عجیبی جلب نظر میکرد . مثلن اینکه توی باغچه فقط تنها میتونستی بوته های لاواندر و پیچک های پاپیتال ببینی که همیشه سال حتا توی سرمای زمستون هم سبز هستن !!! " بعد فهمیدم اینها از بس خسیس و چس خورن که گیاههای همیشه سبز کاشتن تا خزان به خودشون نبینن !!!!! یه ژیان ماهاری عتیقه سبز رنگ هم وسط حیاط پارک شده بود . اول تصور کردم که اینو بعنوان عتیقه نگه داشتن . ژیان ماهاری رو شاید بعضی ها ندونن , ژیانی بصورت وانت بود که سوارش میشدی تصور میکردی هر آن ممکنه متلاشی بشه !!!!! باز دوباره اینم آخر سر فهمیدیم که بخاطر اینکه مصرف کم هست و خرجی نداره و سر کوچه بذاری پلیس و شهرداری چوب تو کونت میکنن به جرم ریدن به زیبایی شهر , این ماشین رو نگه داشتن !
دوست آرتین و زنش اومدن بدرقه و پدر و مادر پسره هم دنبالشون . به نظر میرسید همگی با هم زندگی میکنن . سلام و احوال پرسی و جعبه شیرینی رو دادیم بهشون و رفتیم تو . سر راه از قنادی بی بی یه رولت شکلاتی خریده بودیم براشون . شیرینی رو که ازم گرفتن , مادره گفت : به به ! شیرینی مهمونی خواهرم اینا رسید !!!!! اینو چند ساعت بعد معنیشو فهمیدم که قرار بوده شب برن مهمونی خونه یکی از فامیل ها و جعبه شیرینی ما رو همونطوری برداشتن و بردن !!!!
اسباب خونه جالب بود . نه ! بهتره بگم وحشتناک بود ! تقریبن میشد گفت رفتی توی یه سمساری . همه چیز قدیمی و درب و داغون بود و به شکل عجیبی هیچ چیزی با هم ست نبود . مثلن 8 دست مبل توی هال بود ولی یکی به اون یکی شباهت نداشت ! هر کدوم یه شکل و یه رنگ و یه مدل بودن ! بعد فهمیدیم که اینا هر جایی کنار خیابون مبلی صندلی ای چیزی پیدا کردن آوردن درستش کردن و گذاشتن توی خونه ! لباسهاشون هم عجیب و غریب بود . اول فکر کردم اینا جنسیت براشون مهم نیست آخه مرده بلوز یقه ملوانی زنونه پوشیده بود و زنه شلوار و جوراب مردونه و خلاصه هر کدومشون لباسهای عجیب و غریبی تنشون بود . بعد فهمیدم که لباس هاشون رو هم به اشتراک گذاشتن !!!!! خدا میدونه لابد آقاشون کرست خانم رو جای شورت میپوشه و خانم هم شورت مامان دوز شوهرش رو و ...
تلویزیونشون از این تلویزیون های توشیبای سیاه و سفید 14 اینچ قدیمی بود و ضبط هم از این ضبطهای بزرگ قدیمی با باندهای گنده . خلاصه خونه عجیبی بود طوریکه من فقط دهنم باز مونده بود اینا چرا اینطوری هستن ؟ توی خونه سرد بود . اونقدر سرد که پالتومو در نیاوردم . با اینکه شوفاژ دیده میشد ولی همشون کلی بافتنی پوشیده بودن . تو دلم گفتم لابد شوفاژ خراب شده ! تو همین فکرها بودم که پدر دوست آرتین یه علائیدن آورد گذاشت وسط هال و نشست شروع کرد روشن کردنش و بعد هم یه کتری گذاشت روش و گفت : ما عادت نداریم شوفاژ روشن کنیم , دیوارها و پرده ها رو سیاه میکنه ... با همین یکی دو ساعت دیگه گرم میشین !!!!!
ظرف میوه و پیش دستی آوردن و گذاشتن جلومون . میوه ها انگار مینیاتوری بود . پرتقال ها اندازه نارنگی و نارنگی ها اندازه فندق و خیارها اندازه چیز آرتین , کت و کلفت و سالادی !!!! پیش دستی ها از اونها هم عجیب تر . ملامین و چینی و شیشه ای و کریستال . هفشده رنگ و مدل مختلف . نمکدون پلاستیکی از اینایی که توی ساندویچ فروشی ها میذارن و کارد و چنگال های جور واجور ! آدم تصور میکرد انگار هر کدوم رو از یک جا خریده باشن !! مادر دوست آرتین وقتی تعجبم رو دید گفت : اینا رو دزدیدیم !!!!!!
یهو دوست آرتین و بقیشون پریدن بهش که : چی چی رو دزدیدیم ؟ بعد با خنده اومدن ماست مالی کنن و گفتن : ما خانوادگی هنرمند هستیم و دوست داریم همه چیزمون متنوع و متفاوت باشه !!!!
- آها بله ... خیلی زیباست .. اینطوری آدم اصلن خسته نمیشه .
اما ته دلم حدس های عجیبی میزدم ! کمی گه گذشت بیشتر آشنا شدیم . دوست آرتین بهش گفت : دفترچه بیمه ت رو آوردی ؟ آرتین هم گفت ای وای یادم رفت .. بعد که پرسیدم دفترچه بیمه آرتین رو برای چی میخوایین ؟ خیلی شیک گفتن : ما چون بیمه نیستیم , گفتیم آرتین بره دکتر درخواست آزمایش ادرار و مدفوع بده و بعد بجای اینکه آرتین ببره اینا رو تحویل آزمایشگاه بده ما ببریم بدیم و بعد هم جواب هر چی شد نتیجه مال ماست دیگه .. میمونه یه آزمایش خون اون رو هم جهنم پولشو میدیم !!!!!!!!!!
اینو که گفت برق از کله م پرید ! حالا تازه این اولش بود . یکساعت بعد آرتین و دوستش بلند شدن برن غذا بگیرن . گفتن یه ساندوچی هست که فلافل میفروشه ! تا حالا فلافل نخورده بودم و نمیدونستم چه مزه ای هست , گفتم حالا میخورم شاید خوب بود و به هر حال ساندویچه دیگه . تعداد رو نوشتن و رفتن بخرن بیارن و منم موندم پیش اینا !
مادرش تعارف کرد میوه بخورم و خودش هم یه خیار اندازه چماق برداشت و شروع کرد پوست کندن , این پوست میکند و شوهرش پوست ها رو بر میداشت میخورد ! حتا ته خیار رو هم گرد برید و خورد . بعد خیار رو گرد گرد برید و هر کی چندتا برداشت و خوردن . منم یه پرتقال برداشتم و مشغول خوردنش شدم . پیش دستی رو که گذاشتم روی میز , پدره برش داشت و شروع کرد پوستهاشو خوردن !!!!!!! با وحشت گفتم : چرا پوست پرتقال میخورین ؟
- دخترم این برای چربی خون مفیده !!!
ولی خود میوه ش که مفید تره ؟؟
- به هر حال حیفه , حروم میشه !
پوست پرتقال رو به الاغ بدی بخوره , میمیره چه برسه به آدمیزاد از بس تلخ و تنده ! کمی بعد چایی آوردن . طبق معمول تو لیوانهای متفاوت . لیوان پلاستیکی , فنجون چینی , لیوان آبخوری , لیوان استیل و ... منم یه فنجون برداشتم و گذاشتم سرد بشه . از قند خبری نبود . زن دوست آرتین وقتی تعجبم رو دید گفت : قند برای سلامتی ضرر داره ما قند نمیخوریم ! شما چطور ؟
- ها ؟؟؟ نه ! منم نمیخورم .
خدایا اینا چه موجوداتی بودن ؟ هی تو دلم میگفتم چرا آرتین نمیاد و منو با یه مشت روانی گذاشته رفته ؟ دقیقن دو ساعت بعد آرتین و دوستش با دو تا کیسه نایلون پر از ساندویچ پیداشون شد . سامدویچ ها شباها عجیبی به ساندویچ های زمان شاه داشت . نون بلکی که لای کاغذهای سفید کاهی پیچیده شده بودن ! پدره شروع کرد کاغدها رو از دور ساندویچ ها باز کردن و تا کردنشون . بعد فهمیدم اینا رو برای چرک نویس استفاده میکنن !!!! کیسه های نایلونی هم رفت یه گوشه برای زباله ریختن !
خود ساندویچ چیز فجیعی بود ! خبری از خیارشور و گوجه فرنگی و سس نبود ! چیزی برشته شبیه کتلک اما گرد توش بود که بوی روغن سوخته میداد , وسطش هم یه چیزی شبیه کلم با سبزیهایی سیاه رنگ بود که بوی ترشی میداد . نونش هم یه فسقلی , خمیرهاشم در آورده بودن و عملن هیچی نبود . خدایا حالا اینو من چطوری میخوردم ؟ همه به سختی مشغول خوردن بودن و کسی اصلن متوجه من نبود . یه گاز زدن و تو دهنم مزه کردم . نامزه بود ! وحشتناک ! فقط یه طعم ترشی تو دهنم بود و نون . نگاهم افتاد به آرتین که ساندویچش رو بلعید و دومیش رو برداشت . به زور نصفیش رو خوردم و باقی رو یواشکی دادم به آرتین که دو تا گاز زد و نابودش کرد !
بعد از ناهار صحبت سر این ناهار خوشمزه (!) شد . دوست آرتین میگفت هر 6 تا به قیمت یه ساندویچ خریدیم ! پرسیدم از کجا خریدین که اینقدر ارزون بود ؟ گفت از مولوی یه دکه هست کنار خیابون که خیلی معروفه . دیگه باقی حرفهاشو نمیشنیدم و معلوم شد این چس خورها چه کوفتی خریده بودن که هر 6 تا ساندویچش به قیمت یه ساندویچ معمولی بود ! الان ساندویچ آشغال رو میخری 3000 تومن اونوقت اینا خریده بودن دونه ای 500 تومن !!!!!! حالم از گدا بازیشون داشت به هم میخورد .
یکساعتی بودیم و بعد بچه رو بهانه کردم و بلند شدیم اومدیم . دم در پدر دوست آرتین جلومون رو گرفت و از جیبش دو تا بلیط اتوبوس در آورد داد دستمون و گفت : همین سر کوچه که پیچیدین , ایستگاه اتوبوس هست , سوار بشین راحت !!!!!! دست آرتینو کشیدم و رفتیم ! خوب شد ماشینمون رو ندیدن وگرنه معلوم نبود ما رو با رئیس جمهور آمریکا یا بیل گیتس اشتباه بگیرن ....



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001