فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, January 07, 2009
غذای نذری :

من تو زندگیم خیلی کارهای عجیب و غریب کردم , حالا ارادی یا غیر ارادی یا تحمیلی که هیچ هماهنگی با روحیات و باورهام نداشته و متاسفم که گاهی کارهام باعث میشه عقایدم زیر سوال بره ولی با همه اینها خوشحالم که هیچ وقت نشده که بطور کامل عقایدم نابود بشه و همیشه اتفاقی افتاده که ماجرا برعکس شده . اینم یکی از اونهاست یعنی نذری دادن تو خونه من !!!!!!!!!!!!!!!!!

از دیروز خاله مادرم دائم زنگ میزد بهم که شیوا جان ؟ قربونت برم ! فدات بشم ! الهی خیر ببینی ! من نذر دارم خونه م جا نداره . بذار بیام تو خونه تو نذرمو درست کنم و خونه ما جا نیست . شوهرش هم هی اس ام اس میزد که گیس هاتو از ته میتراشم اگه بذاری زن من بیاد ثروت منو بده به خورد این خزب الهی های پوفیوز و مفت خور و ... ! من بدبخت هم گیر دو تا خل و چل افتاده بودم و مدام بهانه میاوردم ولی...
بدبختی این بود که من همیشه نذری گرفتن و خوردن غذای نذری رو گدایی و یه کار کثیف میدونستم و میدونم و اعتقادم اینه که اگه قرار باشه نذری درست کنیم و بریزیم تو حلق یه مشت آدم پولدار و شکم سیر و گرسنه ها همچنان گرسنه تر بمونن , این نه تنها نذر نیست که یک خود فریفتگی و کار کثیف و پول شویی شرعیه که ذات و نفسش فقط خودنمایی کردنه و به رخ کشیدن مال و دارایی و مسلمون بودن ! با اینکه چشم دیدن مسلمون ها رو ندارم ولی اگه واقعن امامی بنام علی وجود داشت در 1430 سال پیش , بهترین کار اینه که مخفیانه و در خفا بدون شناخته شدن کمکی اگر میخواهیم به کسی بکنیم , انجام بدیم نه اینکه بوق و کرنا راه بندازیم و تازه یه مشت آدم دارا رو داراتر و سیرتر کنیم که از زور کون گشادی این روزها آشپزخونه رو تعطیل میکنن و میافتن دنبال غذای نذری که یک روز غذا نپزن !
با این همه اینقدر گفت و گفت که با صد تا شرط و اما و اگر قبول کردم . گفت من فقط دو تا دیگ میارم و یک دیگ برنج و یه دیگ هم خورش قیمه . همین . قرار هم شد وقتی غذا آماده شد بار وانت کنن و ببرن محل خودشون پخش کنن غذاها رو . منم ساده , گفتم راست میگه و قبول کردم . با آرتین رفتم چند جای باغ رو نگاه کردیم یه قسمت که زمین گیاه و درخت کم داشت رو مشخص کردیم و صبر کردیم تا اینها بیان و همونجا دیگ ها رو راه بندازن .
چشمتون روز بد نبینه . دو تا دیگ شده بود 4 تا وانت دیگ و گاز و اجاق و چیزای دیگه . هر چی گفتم مگه نگفتین فقط 2 تا دیگ ؟ خاله پرید ماچ کردن که حالا دو تا با 8 تا چه فرقی میکنه و الکی الکی خونه ما رو گرفتن کردن آشپزخونه صحرایی ! 2 تا گوسفند بدبخت رو هم برداشته بودن آوردن بودن بسته بودن به درخت و منتظر قصاب بودن بیاد سرشونو ببره و آی این گوسفندا صدا میکردن و دلم ریش میشد و بغض کرده بودم براشون که حد نداشت ! هر چی گفتم من پول همین اندازه گوشت میدم برین بخرین و بریزین تو غذاتون ولی سر اینا رو نبرین , می گفتن نمیشه و اینا رو یکی نذر کرده تا باهاشون غذا بپزیم . خلاصه گوسفند ها رو سر بریدن و پوست کندن و تیکه کردن و غذاها رو هم مقداریش رو پختن و برنج ها رو پاک کردن و خیسوندن و سیب زمینی ها رو پوست کندن و تو آب گذاشتن که فردا صبح اول وقت شروع کنن به پختن . شب که اینا رفتن , کلی حالم گرفته بود و صد تا فرک میکردم که چیکار کنم و چیکار نکنم ؟ از انداختن مارمولک تو ظرف غذاشون بگیر تا سیانور و مرگ موش و روغن کرچک و نفتالین و ... بدبختانه یه نانو وجدان هم دارم و همون نمیذاشت و میگفتم مردم چه گناهی کردن ؟ با همین فکرها خوابیدم و تا صبح فقط خواب خون و کشت و کشتار و مرگ و میر میدیدم . سر بریده اون دو تا گوسفند و مردن آدمهایی که این غذاها رو میخوردن و چیزهای اجق وجق دیگه !
صبح زود از زنگ اینها بیدار شدیم و آشپزها اومدن و مشغول پختن غذاها شدن . شله زرد و سیب زمینی سرخ کرده و برنج و خورش قیمه و ... خاله مادرم هم بالای سر اینها مرتب دستور میداد و بقیه هم مشغول کار بودن و منم با مرتیکه گاهی می اومدیم نگاه میکردیم و میرفتیم . آرتین هم طبق معمول نشسته بود پای ماهواره . نزدیک ظهر که شد رفتم کمی خرید کنم برای خونه چون فردا همه جا تعطیل بود . درو که باز کردم برق از سرم پرید ! یه لشکر آدم بیرون در صف کشیده بودن و تا درو باز کردم ریختن جلو و صد تا قابلمه رفت رو هوا و شروع کردن عربده کشیدن و همدیگه رو هل دادن و کتک کاری و ... منو میگی ؟ همینطوری خشک شده بودم و به اینها نگاه میکردم و فقط تو این فکر بودم که اینا چطوری بو کشیده بودن ما نذری داریم میپزیم ؟؟؟؟ اومدم تو و درو بستم . حالا جالب بود با مشت و لگد میکوبیدن به در و فحش میدادن که چرا درو بستین و چی شد غذا ؟
وقاحت و پر رویی تا چه حد ؟؟؟ خاله مادرم اومد طرفم و گفت چی شده ؟ چرا رنگت پریده ؟ درو باز کردم و مردمو نشونش دادم , فکر کردم الان سکته میکنه , همچین ذوق مرگ شد که حد نداشت و گفت : نیم ساعت دیگه صبر کنین غذا حاضره و به همتون هم میرسه . بعد هم درو بست و اومد تو و رفت سراغ دیگ ها ! دیگه داشتم از عصبانیت منفجر میشدم . برگشتم تو و لباسهامو عوض کردم و نشستم پشت پنجره و زل زدم به این دیوانه ها ! آخر به این نتیجه رسیدم که باید یه درس عبرت به این مردم مفت خور پر رو بدم تا دیگه تا عمر دارن سراغ غذای نذری نرن . رفتم سراغ کمد داروها . خوشبختانه هنوز یه کارتن روغن کرچک که برای فک و فامیل آرتین نگه داشته بودم داشتم . همه رو برداشتم و بردم آشپزخونه و دو تا بطری روغن مایع رو خالی کردم تو ظرفشویی و توشونو پر از کرچک کردم و رفتم بیرون . چشمم افتاد به ظرف روغن که کنار دیگ های برنج گذاشته بودن . دیدم کسی نیست و همه روغن ها رو خالی کردم توش . یهو یکی از آشپزها گفت : چیکار میکنی خانم ؟ چی ریختی توش ؟
- من ؟؟؟ هیچی .. روغن نذر داشتم , گفتم بریزم این تو .
اجرت با امام حسین خواهر . اتفاقن روغن کم داشتیم خوب شد ریختی !!!
بعد هم خوب روغن ها رو هم زد و شروع کرد روی برنج ها رو روغن دادن . دیگه داشتم از خوشی میمردم . غذاها که آماده شد , سر و کله آرتین هم پیدا شد . کشیدمش کنار و بهش گفتم : لب به غذاها نمیزنی ها !
- باز تو شروع کردی ؟ بابا غذای امام حسینه . صواب داره باید خورد . شفاست .
خاک عالم بر سرت ! باز تو خرافاتت گل کرد غذا دیدی شکمو ؟
- خرافات چیه ؟ آقام اینا هم فردا میپزن , همه میپزن . خرافات چیه ؟
جدی ؟ باشه پس بخور ولی مردی به من ربطی نداره ها ؟ اونوقت سر فحشو میکشی به امام جونت . این خط این نشون ببین کی گفتم !!!!!!
ادای منو در آورد و رفت و یه ظرف یکبار مصرف بزرگ برداشت و پر کردن براش و اومد نشست مشغول خوردن . خاله مادرم هم اومد گفت بیا بخور ببین چطور شده ؟ گفتم من لب نمیزنم .. میدونین که ! مرتیکه رو بغل کردم و رفتیم توی خونه و املت درست کردم برای دوتایی مون و نشستیم خوردیم . بعد از ناهار اومدم بیرون و دیدم دارن غذاها رو پخش میکنن . دلم میخواست فیلم میگرفتم چطوری مردم خودشونو جر میدادن برای یه ظرف غذا . باور کنین این مردمی که برای یک ظرف غذای مفت و مجانی همدیگه رو انگشت میکنن و هل میدن و فحش میدن و کتک کاری میکنن , فردا که این طرح جنون آمیز احمدی نژاد " آزاد کردن سوبسیدها " پیاده بشه , همدیگه رو خام خام میخورن !!!!! حالم از دیدن این مردم گدا صفت خراب شد و داشتم بر میگشتم که زهرا خانم از روی بالکن داد کشید :
- شیوا خانم ؟؟؟؟ شما دارین نذری میدین ؟
کم بود جن و پری , یکی هم از دیوار پرید !!!!! تا دیدمش صورتمو خون گرفت و اومدم دق و دلیمو سرش خالی کنم که یهو یاد کرچک افتادم و گفتم : آره عزیزم , یه قابلمه بیار برات پر کنم . نذاشت حرفم تموم بشه و وسط حرفم رفته بود توی خونه . چند دقیقه بعد هم پتی یاره خانم پیداش شد و از زیر چادرش یه قابلمه به بزرگی نصف هیکلش در آورد داد دستم !!!!! من نمیدونم سه نفر آدم که یکیش بچه ست و یکیش هم جانباز 90% که اگه بگوزه میشه مفقود الاثر و خودش هم که انسان نیست , چقدر شکم داره که یه قابلمه اندازه 10 لیوان برنج برداشته بود آورده بود ؟!؟ زوری یه لبخند تحویلش دادم و کلی خودمو کنترل کردم تا فحشش ندم و گفتم وایسا الان برات پرش میکنم ! رفتم و به آشپزهایی که داشتن غذا میکشیدن گفتم اینو برام پر کنین . اونا هم فکر کردن مال منه و حسابی پر و پیمونش کردن و یه ملاقه هم روغن (!) دادن روش و قابلمه رو برداشتم بردم براش . انگار دنیا رو داده باشن بهش . اینقدر تشکر کرد که کم مونده بود با لگد پرتش کنم بیرون .
یکساعتی طول کشید تا همه غذاها پخش شد و باقی رو هم بار وانت کردن بردن محل خودشون پخش کنن . وقتی اومدم خونه دیدم آرتین پیداش نیست .. رفتم پشت در توالت و همون صدای گوزیدن هاش که به گوشم رسید فهمیدم کرچک اثر کرده !!!!! بشکن زدم و اومدم پایین . همین موقع تلفن زنگ زد . فیروزخان بود . الو نگفته شروع کرد نفرین کردنم . صبر کردم نفسش بند بیاد , بعد گفتم : فیروزخان مژده بده که ثروتت در راه حلال صرف شد .
- باز تو چه آتیشی سوزوندی ؟ یالا بگو .
به یه شرط !
- چه شرطی پدر سوخته ؟
به شرط یه بطری شراب ؟
- قبوله ولی به شرطی که شیطان پسندانه باشه . زودباش بگو ببینم چه آتیشی سوزوندی ؟
جریان کرچک رو که براش تعریف کردم , از خوشحالی پشت تلفن تنوره میکشید ... گفت اگه میدونستم , مرگ موش هم برات میفرستادم !!!!!!!!!

طبق حسابی که کردم حدود سه هزارتا ظرف یکبار مصرف توی محل ما پخش شد و حدود هزار و پونصد تا هم بردن . درسته اینقدر کرچک کل روده های امت اسلام رو خالی نمیکنه , ولی همون به هر کس یک قاشق مربا خوری کرچک هم رسیده باشه , اقلن سه پرس اسهال دبش و دلپیچه سه ریشتری متوسط تحویلش داده و از دماغش در اومده !!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001