فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, August 02, 2008
امان از بوسه :

" آقا از ما دستور شراب و آب شنگولی و موارد خلاف نپرسین که معذوریم ! این قانونی که نصفش تصویب شده و بزودی هم باقیش در مجلس تصویب میشه باعث میشه ما نتونیم با شما در ارتباط تنگاتنگ (!) باشیم و خیلی چیزها رو به شما بگیم چون هم جونمون رو دوست داریم هم زندگیمون رو و هم کلی هنوز آرزو داریم که به انجام نرسیده و بعد هم جونمون مفت نیست که حروم این حروم زاده ها کنیم و به همین دلیل در اقداماتی امنیتی توی این 2 هفته نشستیم هر گهی به جمال حکومت اسهالی و موارد فساد بر انگیز ترشح کرده بودیم , از صحنه اینترنت حذف کردیم و در خیلی از وبلاگهامون رو هم تخته کردیم تا روزیکه قدم به دنیای آزادی بذاریم و اونوقت بابای اینها رو بسوزونیم !! دیر نیست ولی نزدیک هم نیست .. فعان در حال پس انداز برای آخرت زمینی هستیم !!!! روزی که از این خراب شده رفتیم و دیگه به این خاک نکبت زده بر نگشتیم به شما همه اینها رو آموزش میدیم ولی جان ننه باباتون این چند قلم رو الان بی خیال .. فردا حوصله نداریم وقتی شب , نصفه شب خوابیم یا در حال آدم و حوا بازی هستیم بیان بریزن خونه , ما رو به جرم مروج فساد و به خطر انداختن امنیت و ناموس عمومی جامعه و مفسد فی العرض بودن ببرن بالای دار رقص بندری کنیم . تو اینترنت جستجو کنین به اطلاعاتتون میرسین و پر از سایت آموزشی در هر زمینه ای هست ولی دور ما یکی رو فعلن خط بکشین که خر ما از اولش هم دم نداشته و تا این دولت مجانین هست ما یکی مظلوم کربلاییم "

دیروز سالمرگ آشنایی من و آرتین بود . اولین بار این جانور رو در زندگیم ملاقات کردم و بعد از 2 سال زندگی پارتیزانی و شدیدن مخفیانه با هم و بدور از چشم ننه باباهای دو طرف , و بعد یکسال هم زندگی به شدت نامشروع , بالاخره سال گذشته به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم بنا به دلایلی (!) و پیوندمون رو رسمی کردیم . با اینهمه تاریخ رسمی آشنایی ما 4 سال پیش در چنین روزی بود ...
یادش بخیر ماشینم خراب شده بود ایستاده بودم کنار اتوبان تا یکی دلش بسوزه بیاد کمک ما . از حق هم نگذریم مردم سنگ تموم گذاشته بودن و نزدیک 2 ساعت و نیم بود من ایستاده بودم کنار ماشین با قیافه مادر مرده ماشین ها رو رصد میکردم , محض نمونه یک نفر حتا یه بوق هم برام نمیزد . اونوقت وقتی همینطوری عادی تو خیابون که راه میره 100 نفر برات بوق میزنه و ردیف به ردیف ماشین کنارت صف میکشه که بلندت کنن , ولی وای به زمانی که قرار باشه کمکت کنن ! خلاصه دیگه کم مونده بود بزنم زیر گریه که یه لگن کنارم ایستاد و احمقانه ترین قیافه ای که تصورش رو میتونین بکنین از پنجره زل زد بهم و گفت خراب شده ؟ نمیدونم حالا اگه خراب نشده بود آدم چه مرضی داشت 2 ساعت کنار اتوبان بایسته ؟!؟ منم با دیدن و این حرفش خنده م گرفته بود و هم خوشحال شده بودم , گفتم آره . جلوتر پارک کرد و اومد سراغ موتور و شروع کرد ور رفتن و یک ربعی کار کرد تا آخر درست شد و روشنش کرد و همین شد مقدمه آشنایی ما . آدرس گرفتم و فرداش رفتم به مکانیکی ای که کار میکرد که بعد فهمیدم مال خودش و برادرشه با یه جعبه شیرینی برای تشکر و همین شد یه رابطه دوستانه و شدیدن کش دار که فقط خودش و من و برادرش در جریان بودیم و کسی خبر نداشت ...
البته بماند که 3 – 4 سال تمام طول کشید من اینو انسان کنم و از اون تارزانی که بود در بیارم و تربیتش کنم و چقدر پیر شدم سر این قضیه و چقدر حرص و جوش خوردم . ولی خب ارزشش رو داشت هر چند همیشه حاضرم قسم بخورم آرتین انسان بشو نیست و مادرش هم همینو میگه !!

به هر حال دیروز برده بودمش براش یه هدیه بگیرم و اونم برای اولین بار در عمرش این روز رو یادش مونده بود و رفته بود با پولهای خودم (!) یه دسته گل بزرگ مریم که خیلی دوست دارم برام خریده بود و تازه تازه ! بعد فهمیدم بازم یه معجزه دیگه اتفاق افتاده و آقا کله صبح رفته میدون گل توی افسریه تا یه دسته گل تازه تازه خریده باشه و دیگه خبری از گل های سر چهارراه که بوی دود میدن و گل دزدی از پارک و اینا خبری نبود و نشون میداد انسان شده و زحمات من به ثمر نشسته !!!!
خلاصه بردمش پاساژ رولکس تا برای آقا یه ساعت بخریم کادویی . فروشنده هم شروع کرد چند مدل رو چیدن جلومون و تعریف کردن از اونها . مدل هاش زنونه بود و فکر کرده بود آقا میخواد برای من ساعت بخره . بعد که گفتم مردونه میخوام , کلی ضایع شد و رفت مدل های مردونه آورد .. کار زندگی ما برعکسه دیگه ... والا ! شروع کردیم دیدن و امتحان کردن و یکی رو پسندیدم و آرتین هم خوشش اومد . ناقابل 23 میلیون !
- شیوا چقدر ارزونه !
ارزونه ؟ نکنه فکر کردی ریال گفت ؟
- آره دیگه پس تومنه ؟
من تو رو نصفت میکنم ها ! ساعت طلا با نگین الماس میخوای دو میلیون باشه ؟؟؟
- چه خبره ؟ اصلن نمیخوام بیا بریم ...
هیس .. دیوونه ! آبرو ریزی نکن . به تو چه ؟ مگه تو داری پولشو میدی ؟
- من نگران جیب توام .
لازم نکرده نگران جیب من باشی ! موقعی که داری از جیب من برای ننه بابا و فک و فامیلت خرج میکنی نگران باش نه الان !!!
خلاصه همه چی جور بود بحز مساله پول ! چک خواستم بدم , قبول نکرد ! نقد هم آخه آدم از کجا اینقدر پول بیاره ؟ خلاصه شانس آوردم کارت های اعتباری رو قبول میکرد و دستگاهش رو داشت و منم با سیبا پولو پرداخت کردم و آقا هم لطف کردن 700 هزار تومن تخفیف دارن !!!!!!!! بعد هم ساعت رو تو جعبه گذاشت و داد دستمون و ما هم توی همون مغازه یه بوسه عاشقانه از هم کردیم و که صاحب مغازه یهو برگشت گفت : ببخشید ... میشه این کارو اینجا نکنین ؟ برای ما دردسر میشه !!!! همچین با تعجب نگاهش کردم که خودش هم فهمید چه مزخرفی گفته و آخر به زبون اومد که : این مامورای اداره اماکن تازگی ها با لباس شخصی میچرخن توی پاساژها و هر موردی رو ببینن سریع گزارش میدن و میان مغازه ها رو پلمپ میکنن !!!!!!
خاک بر سر اون دولتی که بوسیدن رو گناه کبیره میدونه ...
اومدیم بیرون و بعد گفتیم بریم شام هم بیرون بخوریم . مرتیکه گفت بریم مرغ سوخاری ! آرتین گفت : چربه خوب نیست بریم یه غذای سالم بخوریم !!!!!! نمیدونم آفتاب مهتاب از کجا در اومده بود که این اینقدر عاقل شده بود ؟ داشتم به محاسباتم شک میکردم که یهو دیدم جلوی یه ساندویچ فروشی توقف کرد و گفت چی میخورین ؟ نگاه کردم دیدم نوشته هایدا !!!!
- این چیه ؟ ساندویچه ؟
آره فقط کالباس داره . غذای سرد .
- غذای سالمت این بود ؟؟؟؟؟؟؟
حرف نداره .. بهداشتی و پر از خاصیت !!
- تو که میدونی من از سوسیس و کالباس متنفرم ! منو برداشتی آوردی اینجا ؟؟؟ بعد هم از کی تا حالا کالباس شده پر خاصیت ؟؟؟؟؟
بابا تو بخور , بد بود هر چی میگی بگو !
خلاصه اینقدر خودش و مرتیکه اصرار کردن منم رضایت دادم و البته به خوردن نه و قرار شد خودشون بخورن ! حالا رفته خریده نشسته تو ماشین شروع کرده خوردن ! میگم چرا مثل جوادا تو ماشین میخوری ؟ بریم خونه بخور , میگه مزه ش به همینه !!!! بیخود نبود مادرش میگفت این انسان بشو نیست ... هر از گاهی باید اصالت و بازگشت به اصل اولیه ش رو ثابت کنه ..

خلاصه اینم از مراسم ما که همه جوره کوفتمون شد !!! آدم توی این مملکت دلش به چی میتونه خوش باشه نمیدونم ؟ مملکتی که فرهنگش شهادت و مرگ و تفریحش سوگواری و سینه زنی و سفره ابوالقضل و عمل خیرش زیارت گورستان باشه , باید هم بوسیدن سم مهلک و عامل فساد و تباهی به شمار بیاد !



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001