فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, July 17, 2008
روز پدر کذایی :

صبح که بیدار شدم آرتین چشم به چشم آرتین شدم و طوری به من زل زده بود که انتظار داشت چیزی بهش بگم !! منم هی نگاهش میگردم و تو دلم میگفتم این چرا اینطوری خل شده ؟ آخر هم گفتم : ها ؟ چیه ؟ چیزی میخوای بگی ؟
نه .. میگم ها .. امروز یه روزیه !
- آره روز تعطیله . چطور مگه ؟
نه ! بجز اون یه روز خاصیه .
- لابد باز یا یک امام مرده یا تولدشه . چیز خاص دیگه ای نمیتونه باشه . هواپیما هم سقوط نکرده و احمدی نژآد هم نمرده که عزای عمومی باشه !
یعنی تو نمیدونی امروز چه روزیه ؟
- نه ! مگه قراره چه روزی باشه ؟
بابا امروز روز منه ! روز پدر .. یه تبریک میگفتی اقلن .
- گمشو ... روز پدر روز تولد رضا شاه هست و بس ! بعد هم نه که تو خیلی منو تحویل میگیری ؟ روز زن که میشه دو هفته بعدش تازه یه دسته گل پلاسیده میاری میدی دست من که معلوم نیست از باغچه های مردم چیدی یا توی پارک یا از سر چهارراه خریدی !
گل پلاسیده چیه ؟ همین پارسال بود روز زن واست یه دسته گل خریدم به چه بزرگی , تو هم گرفتی پرتش کردی تو خیابون !
- حقت بود ! صد دفعه بهت گفتم روز زن روز تولد ملکه مادره نه روز اون زنیکه عرب ! تو مُخت رفت ؟ نمیره که ! بعد هم انتظار داشتی برای دسته گلت خوشحال بشم و برات بندری برقصم ؟
تو اصلن احساس نداری .. حالا بیخیال .. میگم بیا یه زنگ بزنیم خونه ما به پدرم این روز رو تبریک بگیم ؟
- خب زنگ بزن ! به من چیکار داری ؟ بابای توئه , بابای من که نیست !
بابا زشته آخه .. بگم شیوا کجاست ؟ بعد هم بعد از بابای من زنگ میزنیم به بابای تو هم تبریک میگیم !
- زشت توی شورتته ! بگو شیوا خونه نیست ! بعد هم جرات داری به بابای من امروز رو تبریک بگو ! با شنا از آمریکا میاد ترتیبت رو میده !!!!!!
شماها خانوادگی یه چیزیتون میشه ... بابا روز تولد حضرت علی هست همه ایرانی ها هم قبولش دارن ! شماها چرا اینقدر عجیب و غریبین ؟
- همینه که هست خوشت نمیاد خودت زنگ بزن ! من فقط همون روز زنگ میزنم تبریک میگم و روزهای جشن عربی به من ایرانی ربطی نداره !!! بدبخت وطن فروش , ضایع !

بلند شدم رفتم دوش گرفتم و بعد هم رفتم پایین تا بساط صبحانه رو راه بندازم . داشتم قهوه درست میکردم که تلفن زنگ زد . گوشی رو برداشتم و شوهر زهرا خانم بود . عید (!) رو تبریک گفت و بعد هم مکث کرد تا منم بهش تبریکی بگم که اصلن محلش نذاشتم و زرتی گوشی رو دادم دست آرتین ! شروع کردن دل و قلوه دادن به همدیگه و تبریک گفتن و همدیگه رو تحویل گرفتن ! تلفنش که تموم شد گفت : یاد بگیر ! این غریبه ست زنگ میزنه به من تبریک میگه !
- خوش به حالت .. آخه نه که پرنس چارلز یا جُت بوش " ولی فقیه کره زمین " بهت تبریک گفته , بدبخت باید برات اُفت داشته باشه که یه حزب الهی شپشو آنتن بهت تبریک گفته نه یه آدم حسابی ... حالا هم از جلوی دست و پام دور شو تا از وسط نصفت نکردم !!!! نشستیم صبحانه خوردن و چند دقیقه بعد هم مرتیکه سر و کله ش پیدا شد . آرتین رو کرد بهش و گفت : بابایی ؟ امروز چه روزیه ؟
- اه .. حوصله ندارم !!!
بابایی قربونت بره .. جون من بگو امروز چه روزیه تا مامانت یاد بگیره !
- روز تعطیله !!!!
بابا جون .. امروز بجز روز تعطیل یه روز دیگه هم هست ها ؟ اگه گفتی ؟
- روز شستن ماشین های مامانه ؟
اینو که گفت همچین وا رفت که نگو و بعد هم چپ چپ منو نگاه کرد ...
+ ها چیه ؟ چرا منو اینطوری نگاه میکنی ؟
اینم از بچه تربیت کردنت ! یه روز حیاتی رو هم نمیدونه به باباش باید چی بگه !
+ خوبه خوبه .. روز حیاتی .. از کی تا حالا تولد عربها شده روز حیاتی ؟
شما مادر و پسر مثل یخ میمونین بی احساس .. حیف من با این همه کوه احساسات ...
+ آخ .. چشمم ... بمیرم برات با این همه احساسات .. تو عمرت یه جشن تولد من یا سالگرد ازدواجمون یا روز زن یادت مونده ؟
تو آخه هیچیت که سر جاش نیست . برای تولدت کادو میخرم پرت میکنی تو خیابون !
+ برای اینکه صد دفعه بهت گفتم برای من تولد شناسنامه ای نگیر . تولد من اول آذر هست نه توی مرداد ! به فیدل 4 دفعه گفته بودم میفهمید ! تو چند ساله منو میشناسی هنوز نمیدونی تولد من چه روزیه ؟
خب .. حالا بی خیال من برم یه سر خونه بابام اینا ...
+ به سلامت ! ناهار هم همون جا میمونی حوصله غذا پختن ندارم ! به مادرت هم میگی شیوا مریض بود نیومد باز گند نزنی بگی شیوا از شما خوشش نمیاد نیومد ؟!
چشم .. حواسم هست .. شیوا ؟ تو خیلی خوبی .. من ..
+ چیه پول میخوای ؟
ننننه .. گفتم فقط احساسمو بهت بگم !
+ لازم نکرده احساساتت رو حروم کنی .. چقدر ؟
حالا که اصرار میکنی یه 200 – 300 تومنی بده دم دستی پیشم باشه !
+ باز از جیب من میخوای گنده گوزی کنی ؟ 300 تومن میخوای چی برای بابات بخری دوباره ؟
بابا میگم تو جیبم باشه بنزین هم بزنم !
+ من تو رو از وسط نصف میکنم ها .. خودتی !!! فهمیدی ؟ برو بالا از تو کشوی میز توالتم بردار ...

وقتی رفت , منم کمی خونه رو گردگیری کردم و بعد هم یه موزیک گذاشتم و مشغول کتاب خوندن شدم . هیچی بهتر از تنهایی تو یه روز تعطیل نیست . ظهر که شد با مرتیکه رفتیم شنا . توی این گرمی هوا تنها چیزی که میتونه آدمو خنگ کنه شنا کردنه . کمی با هم شنا و توپ بازی کردیم و بعد هم اون مشغول قایق سواریش شد و منم آفتاب گرفتن . بعد هم رفتیم تو دوش گرفتیم و یه املت درست کردم و خوردیم و رفتم دراز کشیدم و کمی خوابیدم . عصر سر و کله آرتین پیدا شد و کلی سرحال . یه قابلمه گذاشت جلوم و گفت مادرم آش درست کرده بود و داد بیارم برات حالت خوب بشه . حدس زدم قضیه چیه و این زنیکه جادوگر همه ور وره جادوهای فک و فامیل رو جمع کرده و تا دستشون اومده فوت و دعای خبیثه ریختن تو جون این آش و فرستاده منو چیز خور کنه ! گذاشتمش تو یخچال فردا بدم به خورد زهرا خانم !!!
حوصله م سر رفته بود و یهو یاد فیروزخان افتادم و به آرتین گفتم : میدونی چیه ؟ به فیروزخان روز پدر رو تبریک نگفتی !
- راست میگی ها شیوا ! بد شد , الان زنگ میزنم تبریک میگم !
دستمو گذاشتم جلوی دهنم و غش کردم از خنده ... ! با اعتماد به نفس عجیبی شماره شون رو گرفت . خاله مادرم گوشی رو برداشت و کمی حال و احوال کردن و بعد گوشی رو داد به شوهرش . فیروزخان تا گوشی رو گرفت , آرتین شروع کرد روز پدر رو تبریک گفتن . تبریکش که تموم شد چند بار گفت الو الو ؟ بعد رو کرد به من و گفت : قطع شد شیوا ؟
من که میدونستم جریان چیه مخصوصن گفتم : لابد خطشون قطع شده . دوباره زنگ بزن .. مهم نیست ! اونم دوباره شماره گرفت و چند دقیقه بعد تا الو گفت , صدای داد و هوار از گوشی بلند شد و با وحشت منو نگاه کرد و گوشی رو قطع کرد !
- چی شد ؟ پذیرایی کرد ازت ؟
شماها خانوادگی اعصابتون ضعیفه ! نفهمیدم چرا بهم فحش میداد ؟ من که چیزی نگفتم بهش ؟
غش کردم از خنده .. کمی بعد تلفن زنگ خورد و گوشی رو برداشتم و فیروزخان بود . از پشت تلفن عربده میشید و آرتین رو فحش میداد و منم غش غش میخندیدم آخر هم شروع کرد منو فحش دادن که : همه این آتیش ها از گور تو بلند میشه و این آرتینو تو تیر کردی به من این روز رو تبریک بگه و ... مرده بودم از خنده ! تلفن که تموم شد به آرتین گفتم بیا به بابام هم زنگ بزن , بلند شد و قهر کرد رفت بیرون هاهاهاها .. ! حالا واسه من روز پدر عربی جشن میگیره ..
..
..
حالا خودمونیم , مگه ما ایرانی نیستیم ؟ رضا شاه هم هیچ , روز تولد بوعلی سینا ؟ روز تولد پرفسور حسابی و صدها دانشمند و مفاخر ایرانی رو نمیشه بعنوان روز پدر جشن گرفت ؟؟؟؟



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001