فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, June 02, 2008
خورشت کاکتوس :

قبل از همه این عکس رو تقدیم میکنم با عشق به خسن آقای نازنینم :
http://i26.tinypic.com/w6vytk.jpg

از بچگی از دستپخت دیگران بدم می اومد و بجز خاله م و مادر بزرگم و مادرم , غذای کسی رو لب نمیزدم . بزرگ هم که شدم این عادت روم موند و سعی میکردم باکسانی دوست بشم که مثل خودم باشن وگرنه عذاب شدیدی میکشیدم . هر چند هر از گاهی هم پیش می اومد که مجبور بشم با اکراه و وضعیتی فجیع غذای کسانی رو بخورم که بیاد آوردن طرز آشپزیشون , حالت تهوع بهم میداد ! حالا این به کنار , من اعتقاد دارم تو زندگی از هر چی که بدت بیاد سرت میاد و انگار تمام نیروهای زمین و آسمان در اینطور مواقع دست به یکی میکنن تا یه خروار پونه در لونه ت سبز بشه :

یکی از آدمهایی که دستپختشو دوست ندارم همین همسایه معروف ما زهرا خانمه که فکر کنم شماها اونو از من بهتر میشناسین ! این زن اینقدر شلخته و کثیفه و موقع آشپزی چنان تف مالی ای میکنه که حالم به هم میخوره از هر چی غذاست . البته از این بدتر هم دیدم ولی خب اینم تو نوع خودش فاجعه ست ! مثلن میخواد خربزه قاچ کنه , خربزه رو زیر شیر آب میگیره و بعد هم شروع میکنه توی همون سینک ظرفشویی اینو قاچ کردن و تخمهای خربزه رو مثل سلاخ ها از شکمش در میاره و بعد هم خیلی شیک با دست همه رو میچینه تو ظرف و میذاره جلوت و هی هم میگه بخور بخور ! پدر سگ چپول !
اونوقت من با بُرس و کمی مایع ظرفشویی پوست خربزه یا هندوانه یا هر چی رو اول خوب میشورم و آب میکشم و بعد هم توی یه سینی با کارد اینا رو قاچ میکنم اونم با دستکش یکبار مصرف و میچینم توی دیس میارم ! اونوقت این زنیکه گند و گه همینطوری همه رو دستمالی میکنه و توی کثافت میزنه و میاره با کمال پررویی میذاره جلوی من و تازه هی هم اصرار که بخور ! حالا بجز این گندکاری هاش , یه عادتی هم داره و اونم اینه که هر چی میپزه یه اشانتیون هم باید بیاره برای من انگار که من مسئول کیفیت غذایی و استاندارد هستم ! صد دفعه بهش میگم : پدر سگ من از دستپختت بدم میاد نیار برام . حتا یه بار برام آش شبدر (!) آورده بود جلوی چشم خودش ریختم توی چاه مستراح , ولی از رو نمیره که ! هر دفعه هم میاره و میگه بخور ببین دستپختم خوب شد !!!!!؟
امروز هم برداشته بود برام خورش کنگر آورده بود . حالا من در عمرم شاید 3 دفعه ماست و کنگر خورده باشم , و اصلن نمیدونستم خورش هم میشه از این کاکتوس در آورد . دم در داد و رفت . خدایا حالا من با این چیکار میکردم ؟!؟ آوردمش تو و موقع ناهار هم آوردم گذاشتم روی میز دکوری . آرتین که چشمش بهش افتاد گفت : خورش کنگر درست کردی ؟
- نخیر ! زی زی داده !!!!
ایول ! هوس کرده بودم .
- خوردی ؟ خوشمزه ست ؟
آره مادرم درست میکرد . خیلی باحاله بخور .
بعد هم خیلی شیک نصف خورش رو خالی کرد توی بشقابش و شیش من هم برنج ریخت و مشغول خوردن شد . همچین هم با اشتها میخوره که گه هم بذاری جلوش , دهنت آب می افته ! کمی با خودم گلنجار رفتم و آخر دل به دریا زدم و یه قاشق از خورش برای خودم ریختم تا ببینم این چیه ؟! آقا چشمتون روز بد نبینه اولین قاشق رو که خوردم حس کردم 30 – 40 تا خار رفت تو زبونم ! دادم رفت آسمون . آرتین گفت چی شد ؟ گفتم تیغ داشت !! رفت تو زبونم . خلاصه دو ساعت طول کشید این تیغ ها رو از زبونم بکشه بیرون و زبونم چنان میسوخت که حد نداشت ! فحش بود که به این زنیکه کون گشاد میدادم که کنگرها رو درسته و پاک نکرده پخته بود ! بعد تازه چشمم افتاد به آرتین و دمپاییمو برداشتم پرت کردم طرفش که طبق معمول جا خالی داد و داد کشید :
- چرا میزنی ؟ مگه چیکار کردم ؟؟؟؟؟
میکشمت ! پدر سگ . مگه تو شتری ؟
- چرا مگه چی شده ؟
الاغ ! این خورش پر از تیغه تو چطوری داری میخوری ؟
- به سختی ! خوشمزه ست دیگه !!
دومین دمپایی رو هم شوت کردم سمت سرش که خورد تو پیشونیش و دادش رفت هوا !
این مردها چه اعجوبه هایی هستن من نمیدونم . بکششون اما سکس و غذا رو ازشون نگیر ! بعد از ناهار همچنان اعصابم خرد بود و هی راه میرفتم و داشتم فکر میکردم چه بلایی سر این زنیکه بیارم که چشمم افتاد به کاکتوس هایی که سمت راست باغ کاشته بودم تا جلوی گربه ها رو بگیره . آپونتیا یا همون زبون مادر شوهر که یک نوع کاکتوس خوراکی هم هست و هم از برگ هاش و هم میوه ش مربا و خورش و ترشی و دسر درست میکنن ! فوری دستکش دست کردم و رفتم سراغشون و چند تا برگ درشتش رو کندم و آوردم و رو تخته و با همون خارهای کرکیش خرد کردم و بعد هم پیاز داغ درست کردم و کمی گوشت چرخ کرده رو قلقلی کردم و تفت دادم و رب انار و چند تا هم گوجه سبز و خلاصه چنان خورشی درست کردم شیش من روش روغن ! عصر که حاضر شد دادم به آرتین ببره براشون !!! مطمئن بودم اینو که بخورن تمام جهاز هاضمشون از حلق بگیر تا سوراخ کونشون مثل صحرای نوادا پر از تیغ میشه !!!!!!
ساعت 9 شب بود که زنگ تلفن به صدا در اومد . زهرا بود . بعد از دو ساعت سلام و احوال پرسی , گفت دستور این خورشتو بده بنویسم آقامون خوشش اومده ! منو میگی , دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار ! هر چی گفتم خوبی ؟ اتفاقی برات نیافتاده ؟ مشکلی نداری ؟ گفت نه ! هر چند من یک اصل رو فراموش کرده بودم :
حزب الهی جماعت انسان نیستن و جزو حیوانات و از تیره شبه انسانهای نئاندرتال به حساب میان !!!!!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001