فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, May 17, 2008
اسرار مداد رنگی های گم شده :

تو اینکه همه ما یه کودک درون داریم شکی نیست . این کودک درون ما اغلب اوقات کارهای احمقانه ای میکنه که با سن ما جور در نمیاد ولی اینکه این کودک درون بعد از مثلن 30 – 35 سال همچان در حماقت زندگی کنه , موضوعی هست که نمیشه به سادگی ازش گذشت :

مرتیکه از بچگی عاشق نقاشی کردن بود . اوایل هر چیزی که قابل نوشتن باشه دستش می افتاد , صاف میرفت سراغ دیوار و میرید به در و دیوارها و کار من شده بود هر 6 ماه یکدفعه نقاش بیارم بدم دیوارها رو رنگ کنن ! بعد که دیدم اینطوری نمیشه و اگه ولش کنم , یه دیوار سالم تو خونه باقی نمیونه , رفتم براش یه تخته وایت برد سایز کلاس درس گرفتم و گذاشتم تو اتاقش و گفتم فقط رو این میتونی نقاشی کنی و بجز این جایی خط بکشی , نقاشی بی نقاشی !
خوشبختانه از تخته خوشش اومد و دیگه اون شد تخته نقاشیش و هر وقت میخواست چیزی بکشه میرفت سراغ اون و منو از نقاشی دیوارها نجات داد ! کم کم که بزرگتر شد و مهد کودک رفت , تخته رو گذاشت کنار و مثل آدمیزاد رفت سراغ کاغذ و مداد رنگی و ماژیک و مداد شمعی و ... ! تا این اواخر که مدتی بود زود به زود می اومد سراغم و میگفت مداد رنگی هام تموم شده و مداد رنگی میخواست و من بیچاره هر بار 30 – 40 تومن باید میدادم براش مداد رنگی میخریدم و آقا هم یکماهه همه رو نابود میکرد ! تعجب میکردم چطور ممکنه 36 تا مداد رنگی یکماهه تموم بشه و این بچه که اینقدر نقاشی نمیکرد و خودشو میکشت 5 – 6 تا نقاشی میکشید در ماه . آخر ازش پرسیدم : تو که اینقدر نقاشی نمیکشی پس چرا مدادهات اینقدر زود تموم میشه ؟
- بابا ازم میگیره !
بابا ازت میگیره ؟؟؟ واسه چی ؟
- نمیدونم . میره تو اتاقش یه چیزی میکشه به منم نشون نمیده !!!
دیگه بیشتر سوال نکردم و تصمیم گرفتم راز این مداد رنگی ها رو کشف کنم . بعد از چند روز انتظار و چک کردن اندازه مدادها به این نتیجه رسیدم که مدادها وقتی آب میرن که من خونه نیستم و سر کار میرم و آرتین تو خونه میمونه مواظب بچه ! تا اینجا نصف معما حل شده بود . پریروز هم صبح بلند شدم و به آرتین گفتم دارم میرم شرکت و مواظب بچه باش و ... از خونه زدم بیرون . ولی شرکت نرفتم و یواشکی رفتم ته باغ تو انباری قایم شدم . حالا فکرشو بکنین من بدبخت از ساعت 7 صبح تا 10 صبح تو انباری هی جدول حل میکردم تا این دو تا نخاله از خواب بیدار بشن و من به کشفیاتم برسم ! صدای ماهواره که رفت آسمون فهمیدم بیدار شدن و رفتم سمت ساختمون و از پنجره ها یواشکی مشغول دید زدن تو شدم . بماند که چه چیزهای فجیع دیگه ای هم کشف کردم , اما .. بعد از اینکه صبحانه خوردنشون تموم شد آرتین به مرتیکه گفت : بابایی برو اون مداد رنگی هاتو بیار ببینم .
اونم رفت و جعبه مداد رنگی های پُلی کرومش رو آورد و آقا هم گرفت و رفت تو کتابخونه ! دیگه دید نداشتم . پنج دقیقه ای صبر کردم و بعد کفش هامو در آوردم و پاورچین رفتم تو . مرتیکه نشسته بود جلوی ماهواره و چیپس میخورد تا منو دید از ترس یه متر پرید هوا و اومد داد بزنه که جلوی دهنشو گرفتم و گفتم : هیس هیچی نگو ! دارم با بابایی قایم موشک بازی میکنم !!!!! پدر تو رو هم در میارم حالا بی اجازه من این آشغالا رو میخوری ؟
- بابا داد !
بابات غلط کرد . بده به من این اشغالو ! حالا بدو برو تو اتاقت !!!!
ازش گرفتم و انداختم تو سطل آشغال و رفتم سمت کتابخونه . صدای سوت زدن آرتین می اومد . هر وقت میخواد یه کار حساس و دقیق انجام بده سوت میزنه ! سرمو از لای در بردم تو دیدم به به ! آقا نشسته داره نقاشی میکشه !!!! برگشتم و یواشکی رفتم بیرون و بعد با سر و صدا اومدم تو . آرتین با تعجب پرید بیرون و گفت :
- چقدر زود اومدی ؟
آره یه کتاب یادم رفته بود ببرم اومدم بر دارم برم !
- خب میگفتی برات میفرستادم با پیک ! این همه راه اومدی !!!
تو نمیتونستی پیدا کنی .
بعد هم صاف رفتم تو کتابخونه و الکی مشغول کتاب شدم و بعد هم یهو گفتم : این نقاشی چیه اینجا ؟ تو میکشیدی ؟
- من ؟ نه ! مگه من بچه م ! کار پسرته !
اون که اینجا نیست تو الان از این اتاق اومدی بیرون !
- خب چیزه ... به من گفت براش نقاشی بکشم بفرستیم این برنامه رنگین کمان !

آقا سرتونو درد نیارم اینقدر اینو پیچوندم تا اعتراف کرد که : چند وقتی میشد نقاشی کشیدن مرتیکه رو دیده بود و بچگی خودش هم چون هیچ وقت پول نداشتن مداد رنگی بخرن براش , اینم عقده شده بود براش و هر دفعه میرفت سر مداد رنگی های مرتیکه و نقاشی میکشید و بعد هم اسکن میکرد و میفرستاد به این برنامه تا نقاشی ش رو نشون بدن و اسمشو بخونن تا آقا ذوق مرگ بشه ولی اینقدر نقاشی هاش افتضاح بود که هیچکس تحویلش نمیگرفت !!!! مرده بودم از خنده . اینم رفت جزو یکی از اون اسراری که بین من و آرتین وجود داره و هیچ کس (!) ازش خبر نداره !!!!!!!!!!! حالا این به کنار بهش میگم آخه پدر سگ ! تو با این سنت آخه این چه نقاشی هست که کشیدی خجالت نمیکشی ؟ میگه امکانات نبود ! خداییش این نقاشی رو ببینین 4 شبانه روز میخندین . 2 ساعت التماسش کردم تا اجازه داد بذارم تو وب و کلی باج بی ناموسی بهش دادم :

این یه طرف , حالا بحث نقاشی شد منم دسته گل های کودک منحرف درونم رو بهتون نشون بدم کمی قیض ببرین . البته شدیدن هم حق کپی رایت داره و یک تذکر اخلاقی و اونم اینکه نقاشی های من کاملن از یک ذهن منحرف ناشی میشه و خب .. انتظار چیزهای گل و بلبل از مغز من یکی نداشته باشین !!!! یه چند وقتی هست که دارم فکر و افکارمو با فتوشاپ میریزم بیرون و بین عکس دیجیتال و دنیای مجازی و نقاشی , یه تلقیق ایجاد کردم و کلی هم جایزه برده به کوری چشم هر چی حسوده . البته با کمک آرتین که عکس ها رو کمکم کرده و گرفته ! البته خیلی کار سختی بوده چون فقط شاتر دوربین رو فشار داده و تنظیمات و مدل و ... کار خودمه ! تمام کارها هم با فتوشاپ هست . این شما و اینم چند تا اثر از نقاشی های من . ( بالای 18 ساله ) از حالا بگم . فردا جای دیگه پیدا کنم مثل همیشه : فحش خوار – مادر به جد و آبادتون میدم :


اسم این هست عشق و حسرت :
http://farm3.static.flickr.com/2352/2457130783_c36dae14fd.jpg

سکوت سرد :
http://farm4.static.flickr.com/3209/2461968435_81c3ed24ea_o.jpg

واعظان شیطانی :
http://farm4.static.flickr.com/3136/2459539439_1ef08a4d2b_o.jpg

خود شیفتگی :
http://farm4.static.flickr.com/3291/2468487205_7627826cff.jpg

اینو مخصوص آذر فخر درست کردم . بنام آزادی زن :
http://farm3.static.flickr.com/2085/2465483728_3b458f2f66.jpg

عشق گناهکار :
http://farm4.static.flickr.com/3161/2471356103_4ebd1b2362.jpg

برزخ : ( خودم عاشق این کارم ) :
http://farm4.static.flickr.com/3286/2474502418_3435fce02d.jpg

رهایی :
http://farm4.static.flickr.com/3231/2482945261_8517e0f68f.jpg

عشق :
http://farm4.static.flickr.com/3244/2492549751_a84745dfbf.jpg

بدرقه :
http://farm4.static.flickr.com/3131/2498076310_78e711c8c3.jpg




........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001