فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, April 25, 2008
آیس پک :

در راستای دنیای زن و شوهری و حال کردن های دو نفری و ارتقای سطح عشقولانه , امروز تصمیم گرفتیم دو تایی خلوت کنیم و بریم یه گشتی این طرف و اونطرف بزنیم و چیزی بخوریم و بیاییم خونه ! مرتیکه رو انداختم سر زهرا خانم و دو تایی زدیم بیرون ! البته باید اینو اضافه کنم که هرگز تصور یک گشت و گذار اروپایی یا نوع غربی به سرتون نزنه چون چنین اتفاقی در ایران رخ نمیده که مثلن بری یه تئاتر خوب ببینی و بعد بری یکی دو ساعتی توی یه بار بشینی و مشروبی بنوشی و موسیقی زنده ببینی و بعد هم کمی پیاده روی کنی و حسابی گرسنه شدی بری شام بخوری و بری خونه و سان فرانسیسکو و اینا ... از این خبرا نیست چون سایه اسلام بر سرمون در جوار چیز (!) آقا در پشتمون مراقبن تا مبادا دست از پا خطا کنیم و از راه راست اسلام خارج بشیم !
آرتین پیشنهاد داد : بریم سینما ! آخرین فیلم سینمایی که تو ایران دیدم , صورتی بود . گفتم من فیلم ایرانی نمیشناسم تو بلدی ؟ گفت آره ! گفتم باز نبری منو لاله زار ؟؟؟
اون اوایل یه بار این گفت بریم سینما و آقا ما رو برداشت برد سینماهای دره پیت لاله زار . این بود که از اون به بعد حرف سینما میزد , وحشت میکردم ! گفت : بریم سینما شهر فرنگ هم فاله هم تماشا ! باز این خوب بود .. گفتم بریم ! یکساعتی توی ترافیک بودیم و کلی اعصابمون حال اومد تا رسیدیم و بعد هم جای پارک پیدا نشد و دست از پا درازتر موندیم چیکار کنیم و گفتم اصلن ولش کن , نمیخوام , غلط کردم !!!!!! آدم اینهمه راه بره تا سینما و بعد نه بدونه اسم فیلم چیه و نه جای پارک پیدا کنه و برگرده , زور نداره ؟؟؟؟
ساعت حدودای 7:30 بود و گفتم بیا برگردیم سمت خونه و سر راه هم اگه یه جای خوب پیدا کردیم میریم شام میخوریم و بعد هم میریم خونه ! خیابون پهلوی به سمت شمال رو گرفتیم تا بریم سمت خونه که چشمتون روز بد نبینه ! یکساعت طول کشیده بود بیاییم پایین و برگشتمون شد 2 ساعت ! من که 3 – 4 ساعت قبلش کلی قبراق و سرحال بودم , حالا اعصابم خرد شده بود و پلاسیده و اخمو و بیحال نشسته بودم تو ماشین و آرتین جواد هم داریوش گذاشته بود و شده بود قوز بالا قوز و سوهان روح !
وقتی که , دل تنگه – فایده ش چیه آزادی ؟
زندگی , زندونه – وقتی نباشه شادی
آدم که غمگینه – دنیا براش زندونه
مابین صد میلیون – بازم تنها میمونه
یا
چنان دل کندم از دنیا – که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش – که مرگ من تماشاییست
در این دنیا که حتا ابر – نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند – تو هم بگذر از این تنها
مرتیکه معتاد بنگی هپلی , افسردگی حاد داره طوریکه خودش روان پریشه , هر کی هم آهنگ هاشو میشنوه از زندگی سیر میشه و تصمیم به خودکشی میگیره !!! آخر با حرص ضبط رو خاموش کردم و سی دی رو در آوردم و پرت کردم از ماشین بیرون !
- چیکار کردی ؟ چرا انداختیش بیرون ؟
بمیر ! کشتی منو ! 2 ساعته این داره آه و ناله میکنه . دق کردم . میفهمی ؟؟؟؟؟!!!!!!
- به این قشنگی , تو احساس نداری ...
یه بار دیگه حرف از احساسات بزنی میفرسمت ور دل آغا محمدخان قاجار ها !!
والا ! هر چی میخوند غم و غصه و فراق و بدبختی و فلاکت توش بود ! آدم سالم هم اینها رو گوش بده روانش فرمت میشه چه برسه که وقتی عصبی هستی و اینها رو گوش بدی , دیگه خودکشی رو شاخشه ! شهر هم هیچی نداشت آدم ببینه و دلش باز بشه ! یا کلاغ چادری میدیدی یا مردم بیحال و ماست و وا رفته یا آدمهایی که گوشه ای ایستاده بودن و رزم ناوهاشون غرق شده بود یا سوسول ها و جغله هایی که موهاشون رو مثل پشم ژل خورده خر سیخ کرده بودن و تو عالم هپروت بودن یا فاحشه هایی که گوشه کنار منتظر مشتری ایستاده بودن یا گشت سکس شاد نکبت که مثل خر عصاری دور خودشون توی شهر چرخ میزدن تا مردم رو ارشاد کنه ارواح عمه پتی یارشون . آدم اینها رو که میدید بدتر افسرده میشد ! دیگه کم مونده بزنم زیر گریه که چشمم افتاد به یکی از شعبه های آیس پک و به آرتین گفتم : زودباش بزن کنار ! بریم بستنی بخوریم .
- اوووو . بیکاری ها ؟ میریم از علی آقا بقال 2 تا چوبی میخریم دیگه !
اون بستی چوبی جواد رو بکن تو کون زن احمدی نژاد تا خنک بشه ! شد یه بار من یه چیزی بگم تو بگی باشه ؟ یا نگه میداری یا درو باز میکنم میپرم پایین !
یهجا رو پیدا کردیم و پارک کرد و هنوز پیاده نشده یهو دیدیم یکی از دور بدو بدو داره میاد طرفمون . رنگم پرید که این دیگه چه جانوریه ؟!؟ وقتی رسید بهمون فهمیدم پارک بانه . مثل گاو وحشی رم کرده نفس نفس میزد . به زور قبض نوشت و داد دستمون ! اونهایی که نمیدونن پارک بان چیه , ورژن انسانیزه پارکومتره ! همه کشورهای دنیا مکانیزه و ماشینی میشن و ما هم انسانیزه میشیم و پارکومترها رو جمع میکنیم جاش آدم میکاریم و اشتغال زایی میکنیم !!!!! چیه بده ؟ از عصر اتم به غارنشینی رو آوردیم دیگه ...
پیاده شدیم و رفتیم بستی بخوریم . آقا یه پیشنهاد برای اونهایی که میگن چیکار کنیم مایه دار بشیم ! همین آیس پک ! صاحبش یه آدم الدنگ جواد بوده که تا یکی دو سال قبل سماق میمکیده . این مادر مرده یه سفر رفت خارج و اومد و ایده ساخت این مغازه ها تو سرش شکل گرفت اونم از بستنی های مک دونالد ! همون ماه اول شعبه دومش رو زد و امروز هم که مثل قارچ سمی شعبه زده و پول با لودر جمع میکنه و کار از پارو گذشته ! چرا ؟ چون مردم بدبخت ایران که هیچ تفریحی ندارن , تا یه چیز جدید خوراکی به بازار میاد , 4 چنگولی میچسبن بهش و مثل ریگ پاش پول خرج میکنن ! کافیه شما مثلن یه نوع بستنی درست کنی که بجای نی توش شلنگ توالت ایرانی داشته باشه و اسمشم بذار اُستُروخ نشان , مطمئن باش میلیاردر میشی ! یا یه بستنی درست کن که بجای لیوان , مثلن پوست نارگیل باشه و اسمشم بذار آیس داشاق ! به مرگ زن ج .. احمدی نژاد سر یک هفته 900 میلیون در نیاوردی بیا نف بنداز تو حلق احمدی نژاد !!!!!!
اومدیم بریم تو که یهو یاد یه قضیه قدیمی افتادم مال قبل از ازدواجمون و یهو به آرتین گفتم : ببینم تو که میدونی آیس پک چیه ؟ خوردی که نه ؟
- آره بابا ! بستنیه دیگه .
ببین خالی بسته باشی من تو رو شعله ورت میکنم ها ! آتیشت میزنم همون تو !
- به جان خودم تا حالا 20 دفعه با بچه ها رفتیم خوردیم . اینم سوال داشت ؟
" از شما چه پنهون این آرتین اُمُل ترین مردیه که تو زندگیدم دیدم و باهاش ارتباط داشتم . یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین ! این آدم تا همین 3 سال قبل شلوار جین نپوشیده بود و فکر میکرد آمریکایی ها از این شلوارا میپوشین یا در عمرش سوار هواپیما نشده بود و خلاصه کنم وقتی من اینو دیدم انگار یه آدم مریخی رو از ناف مریخ آوردن گذاشتن زمین و رفتن . هیچی بلد نبود نه آداب معاشرت نه تربیت و نه خیلی چیزهای دیگه . 3 سال من جونم بالا اومد اینو متمدن کردم . به مرگ احمدی نژاد قسم میخورم که باورتون بشه . اینقدر این جواد بود جواد بود که حد نداشت . اینقدر منو اینور و اونور ضایع کرده و اینقدر خجالت کشیدم تا انسان شد . مثلن دقیقن 8 ماه ما هر هفته میرفتیم یه رستوران تا این چشمش همه چیزو ببینه و یاد بگیره . بهش میگفتی بهترین غذا چیه ؟ میگفت کله پاچه , میگفتی عالی ترین غذا چیه ؟ میگفت دیزی ! میگفتی بهترین غذایی که تو عمرت خوردی ؟ میگفت سوسیس بندری با نون بربری اضافه !!!!!!!!!! مثلن یه بار برده بودمش کنتاکی , بلد نبود چطوری بخوره و آبرویی از من اونجا برد که یکماه خجالت میکشیدم از خونه بیام بیرون مبادا مشتری های اونجا ما رو یادشون باشه و تو خیابون ببینن و .. . رو همین حساب بود که یهو وحشت کردم و گفتم تو تا حالا خوردی یا نه ؟ "
رفتیم تو و مشغول خوندن منو شدیم تا سفارش بدیم . من انتخابمو کردم و نوبت آرتین شد . دیدم هی داره لیستو از بالا تا پایین میخونه و عرق میریزه . ته دلم گفتم : این باز گنده گوزی کرده و نخورده , اومده جلوم چَسی بیاد . حدسم هم درست در اومد چون وقتی گفتم : چی شد ؟ انتخاب کردی ؟ گفت : نه بابا ولش کن من رژیمم !!! دو تا شکلاتی سفارش دادم و رفتیم نشستیم و بهش گفتم : پدرتو در میارم اگه گند بزنی و آبرو ریزی کنی !!!!
بستنی ها که اومد , مشغول خوردن شدیم . یه سیاستی هم این مارمولک , آرتین , داره اینه که همیشه صبر میکنه من شروع کنم و بعد این شروع میکنه و نگاه میکنه ببینه من چیکار میکنم اونم همون کارو بکنه . دید چطوری شروع کردن اینم اول با تعجب به نی کلفت بستنی نگاه کرد و بعد شروع کرد ادای منو در آوردن و مکیدن ! یکی دو دقیقه بعد وقتی نیم نگاهی به صورتش انداختم دیدم صورتش کبود شده و لپهاش هم جمع و الانه که بمیره ! فوری لیوان بستنیش رو گرفتم و از دهنش کشیدم بیرون . کشیدن همان و تق ! صدایی شبیه پریدن چوب پنبه از سر بطری بلند شدن همان ! همه یهو برگشتن ما رو نگاه کردن . آرتین سرشو آورد نزدیک و گفت ! بابا زودتر این لامصبو میکشیدی بیرون ! داشتم خفه میشدم !
- پدر سگ ! مگه تو نگفتی من خوردم ؟ این بود خوردنت ؟ چه گهی میخوردی با این نی ؟
بابا نمیاد بالا تو چطوری میخوری این سیمان رو ؟ اینقدر مکیدم که زبونم تو نی گیر کرد و نمیتونستم نفس بکشم !!!!!
نمیدونین به چه وضع فجیعی جلوی خندیدنم رو گرفتم . بعد لیوانمو نشونش دادم و گفتم : این تهش موز داره . موز ! همون که شبیه چیزیه که لاپات نداری !!!! نی رو یه کم بکش بالا اینطور و یه تکونی بهش بده .. حالا کوفت کن که موز توش گیر نکنه ! افتاد ؟؟؟؟
- حله ! الان سه سوت برات میخورمش !!!!
دوباره مشغول شد ! چند دقیقه بعد یهو داد کشید : آخ ! شیوا توش سنگ بود ! باز دوباره همه زل زدن به ما . ایندفعه چند تاییشون نیششون باز بود و بعضی هم با تعجب نگاهمون میکردن و تصور کرده بودن لابد تو بستنی سنگ رفته !!!! با نوک کفشم محکم کوبیدم تو پاش و گفتم ! مگه داری عدسی میخوری که توش سنگ باشه ؟ بزنم بکشمت ؟
- ایناها بابا مگه دروغ میگم ؟ بعد هم از دهنش در آورد و نشونم داد !
این سنگه ؟ خنگ ! اون اسمارتیزه ! شکلات ! من میکشم تو رو حالا ببین کی گفتم !!!!!!! دوباره مشغول شد . چند دقیقه بعد بود که لیوان رو یهو بر عکس کرد و شروع کرد کوبیدن تهش ! بی هوا , بلند بلند گفتم : چیکار میکنی ؟؟؟؟؟ همین باعث شد که دوباره همه برگردن سمت ما و ایندفعه کل مغازه منفجر شد از خنده !!! فکرشو بکنین لیوان بستنی رو آقا سر و ته کرده بود و تهش میکوبید که باقی مونده بستنی ها بیاد تو نی !!!! دیگه جای موندن نبود و بلند شدم و فوری اومدم بیرون و راه افتادم سمت ماشین . آرتین هم کمی بعد رسید در حالیکه لیوان های بستنی خودم و خودش تو دستش بود !! دلم میخواست سرمو بکوبم تو درخت . خودم نشستم پشت رل و اومدیم بریم که پارک بانه دیدم از دور داره میاد . منم که حسابی عصبانی بودم پامو گذاشتم رو گاز و با سرعت ازش رد شدیم . چند متری دنبالمون دوید و ول کرد . پوفیوز ! 10 دقیقه هم نشده بود رفت و برگشتمون , برامون 400 تومن نوشته بود ! خلاصه تا خونه فقط گفتمان با چاشنی کوفتمان داشتیم تا آقا توجیه شد و قول داد دروغ نگه . البته این قول و قرارها مدتش 5 دقیقه س چون حافظه آرتین اندازه کک میمونه !!!!
وقتی رسیدیم خونه همچنان اعصابم خراب بود و باید یه بلایی سر یکی میاوردم تا آروم بشم ! آرتین رفت خونه و منم رفتم دنبال مرتیکه تا از خونه زهرا خانم بیارمش . زنگ زدم و درو باز کردن و رفتم تو . جواد آقا شوهرش اومد و گفت : زهرا با بچه ها رفتن پارک !
- آها اینو نمیتونستی پشت آیفون بگی ؟؟؟؟
آخر گفتم زشت است که ...
- زشت اون رهبر انقلابته که آدم با دیدنش کفاره پس میده .
برگشتم و اومدم بیرون و رفتم بقالی یه سیگار بگیرم . یکی دو سالی میشد ترک کرده بودم ولی الان احساس ژنتیکی بهش داشتم !!! توی بقالی کمی شلوغ بود و الکی خودمو با دیدن جنس ها مشغول کردم تا خلوت شد و گفتم : یه نخ ونیستون لایت میخوام . بقاله که از بچگی تو این محله و از سال 1340 تا حالا اینجاست و سن نوح رو داره با لهجه غلیظ ترکی گفت :
- نچش خانم نچش ! بد است .
میچشم خوبم میچشم !!!!! تو رو سنه نه ؟ زود باش بده برم حوصله نصیحت ندارم !
- آوا ! ..... بعد هم شروع کرد یه قطار فحش و نصیحت ترکی بلغور کردن ! سیگار رو گرفتم و اومدم از مغازه بیرون که چشمم افتاد به زهرا و بچه ها که داشتن می اومدن فوری سیگار رو پرت کردم تو جوب تا مرتیکه نبینه و رفتم طرفشون . قدم زنان با هم رفتیم سمت خونه . دم در ازش تشکر کردم و رفتیم خونه . آرتین طبق معمول جلوی ماهواره ولو بود و هی از این کانال به اون کانال میپرید . حالو حوصله ش رو نداشتم و لباسهامو عوض کردم و کتابمو برداشتم و با مرتیکه رفتیم باغ و اون مشغول تاب بازی شد و منم کتاب خوندن ...

خلاصه اینم از یه روز تفریح ما که از ماتحتمون در اومد !



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001