فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, March 29, 2008
بازدید نوروزی :

هیچی مثل این خبر که مادرم تصمیم گرفته دو هفته بیاد ایران نمیتونست اینقدر منو وحشت زده کنه ! اونم به همراه پدرم . گل و بلبل با هم . یکی از یکی خل و چل تر !!!!! هر کدومشون به تنهایی برای ایالتی بس هستن و همین مونده بود جفتی با هم پاشن بیان ایران و احمدی نژآد بیار باقالی بار کن . بابا که به نسبت مادرم دموکرات تره , اگه ولش میکردم آرتین رو سینه دیوار میذاشت و تیربارون میکرد وای به مادرم که کافی بود چشمش به این نره خر جواد می افتاد و خدا میدونه چه الم شنگه ای به پا میکرد ! مطمئن هم بودم که اولین حرفش اینه که : این همه سال شوهر نکردی بعد رفتی این لندهور رو پیدا کردی که چی بشه ؟؟ خلاصه از وقتی این برق فشار قوی به ما وصل شده , روزی 2 – 3 بار دارم زنگ میزنم بهشون که از خر شیطون پیاده شون کنم تا ایران پیداشون نشه وگرنه یا من باید از ایران برم یا آرتین رو از ایران فراری بدم تا چشم اینا به آرتین نیافته . نمیدونم کدوم دکتر احمقی به مادرم اجازه سفر داده و خدا خفه ش کنه . تا همین چند ماه قبل دکترش گفته بود حق پرواز و سفر و .. رو نداری و حالا یهو چی شده بود که میتونست 12 ساعت تو هواپیما بشینه , نمیدونم . به هر حال از شما امت شهید پرور استدعا دارم به زندگی من دعا کنین تا این سفر انجام نشه وگرنه کلی اتفاقات فجیع پیش میاد که خنده ش مال شماست , اعصاب خردی و در به دریش مال من بدبخت ...

به هر حال , امسال سوت و کورترین نوروز عمرم بود و عالی . خلوت و باحال . یکسری از فک و فامیل هامون به لقا الله پرتاب شده بودن بعد از 90 – 100 سال و از شرشون خلاص شدیم و از لیست دید و بازدیدها خط خوردن . خدا به عزرائیل رحم کرد !! یکسری هم شعورشون بالا رفته و رفتن مسافرت و بازم چه بهتر . این چندتایی هم که موندن , همه آدمهای باحالی هستن و آدم حال میکنه از وجودشون فیض الهی ببره مثل فیروزخان شوهر خاله مادرم یا شوهر خاله م و همین زهرا خانم پتی یاره خزب الهی !!
امروز بالاخره بعد از 8 روز که از سال تحویل میگذشت و تونسته بودم زهرا اینا رو به هر ترفندی دست به سر یا بقول معروف دو در کنم , دیگه اومدن عید دیدنی خونه ما . سالهای قبل ما توی رختخواب بودیم و اینا کله صبح همون اول عیدی می اومدن خونه ما ! امسال دیگه جوابش کردم و یکی دو بار هم که اومده بودن با پُررویی تمام , درو روشون باز نکردم و دیگه امروز دیدم خیلی ضایع ست راهشون ندم و مجبوری درو باز کردم . البته یه مشکلی هم بود و اونم اینکه فیروزخان اینا هم زنگ زده بودن که دارن میان خونه ما و منم خدا خدا میکردم زودتر اینا برن مبادا چشم فیروزخان که ارادت فجیعی به مذهبی جماعت داره , بیافته به این دوتا و رگبار متلک و تیکه ست که سرشون بباره و شوهر زهرا هم با فیروزخان بشینه بحث های فلسفی در اثبات اسلام راه بندازه و یه وقت دلخوری پیش میاد و بیا و درستش کن !
وقتی که اومدن , بعد از تبریک و احوال پرسی و ... نشستن و شروع کردم پذیرایی . آرتین نشسته بود پیششون و صحبت میکردن و منم پذیرایی . میوه آوردم و بعد هم چایی و شیرینی و رفتم آجیل بیارم . آجیل ها رو پدر شوهرم آورده بود برامون و مخصوص همین مهمون های دره پیت بود و آجیل های خودم رو جلوی خانواده خودم میذاشتم و اینا رو برای مهمون آفتابه ای ها و جواد چکشی و فک و فامیل فوزمیت آرتین ! داشتم کاسه های آجیل رو پر میکردم که حس کردم یه چیزایی تو این آجیل جور نیست . کمی دقت کردم و دیدم بادوم هندی هاش که ناپدید شده , پسته هم تک و توک به چشم میخوره و بیشتر تخمه ست و فندق و بادوم های رنگی ! هر چی فکر کردم که چی شدن اینا عقلم به جایی نرسید . روز اول دیده بودم توش پر از بادوم هندی و پسته ست و حالا هیچی نبود ! یادم افتاد به مرتیکه و آرتین گفته بودم برن آجیل های باباش رو پر کنن توی ظرف و کار کار این دو تاست . فوری آرتین رو صدا کردم و گفتم :
- این بادوماش چی شده ؟
چی ؟ بادوم چیه ؟
- بادوم چیه ها ؟ باباتو حلوی چشمات میسوزونم . بذار اینا برن !
به جان خودم 2 تا بیشتر نخوردم !
- پوستتو میکنم توش کاه میکنم !
شیوا جان ! فقط یه مشت خوردم !
- سرتو میبرم میزنم بالای شومینه !
خب بابا بادوم هندی خوشمزه ست گفتم حیفه بدیم مهمون بخوره . همه رو من و مرتیکه خوردیم !
بچه رو هم اعفال کردی و شریک جرم خودت میکنی که من خدمتت نرسم ها ؟ پدر جفتتونو در میارم !!!!!!! حالا برو ...
میبینین ؟ این مردا آدم بشو نیستن ! همششون دله دزدن . چشم و دلشون سیر مونی نداره . 7 کیلو بادوم هندی خریدم , اونا رو نخورده , رفته دخل آجیلا رو در آورده و کچلش کرده مثل کون ملا ! خلاصه 2 – 3 مشت بادوم هندی ریختم قاطی آجیلا و آوردم براشون و نشستیم به صحبت کردن . فقط دلم میخواست قیافه شون رو میدیدن که چه تیپی زدن ! زهرا که کلی استریپتیز کرده بود و چادر چینداز مشکی سرش کرده بود و دامن پوشیده بود البته تا مچ پاش !! دختر بدبختش هم طبق معمول با روسری و بلوز آستین بلند داشت له له میزد از گرما ! آخر این دختره اگه " گر " نشه شانس آورده بخاطر این روسری سر کردن از نوزادی !!!! شوهرش هم که با گلاب دوش گرفته بود طوریکه نمیتونستی کنارش بشینی و بوی شاش عزرائیل میداد و یه شلوار مشکلی گل و گشاد پوشیده بود طوریکه انگار توش شیش من ریده و یه پیرهن مردونه سفید یقه آخوندی هم تنش کرده بود و انداخته بود روی شلوار و چنان این یقه ش رو کیپ بسته بود که کم مونده بود خفه بشه و صورتش متمایل به کبود بود . ریش هاش رو هم حتا گذاشته بود و اییییی ... جفتشون تیریپ بکش خوشگلم کن !!! فقط کافی بود یکی از فک و فامیل های من این دو تا رو ببینین و ...
هر چی جلوشون میگرفتم تو بشقاب نمیرفت , همون بر میداشتن و صاف میرفت تو حلقشون ! دخل شیرینی ها رو آوردن . میوه هاشونم ترتیب دادن و بعد افتادن تو جون آجیل ها ! جواد آقا دختره رو نشونده بود رو پاش و هی میوه پوست میکند و میچپوند تو حلقش ! دختره هی بال بال میزد میگفت نمیخورم , زهرا از اونور میگفت : بخور قربونت برم برات قوته ! دیگه گیرت نمیاد ها ! آخر من دلم برای بچه سوخت و گفتم : مُرد بچه ! خفه شد ! میدم ببرین براش ... نچپون تو حلقش ...
اینو که گفتم دست از سرش برداشتن . بچه بدبخت تا نیم ساعت مثل موجی ها نشسته بود و به سقف خیره شده بود اینقدر داده بود بهش . اول یه موز درسته رو مثل مولینکس چپوند تو حلقش طوریکه گفتم مُرد ! بعد خیار بهش داد . بعد سیب پوست کند بعد پرتقال و نارنگی و کیوی ... دیگه از دماغش و تک تک سوراخ های بدنش آب میوه پس میداد !!!!! یک ساعتی بود که نشسته بودن و نمیرفتن . هر چی هی سر بسته میگفتم مهمون دارم و کار دارم و ... گمشین برین ... به روی خودشون نمی آوردن تا آخر از اونی که میترسیدم به سرم اومد و زنگ زدن و فیروزخان اینا بودن ! وا اسلاما ...
به محض اینکه فیروزخان و خاله مادرم پاشونو گذاشتن تو اتاق پذیرایی , فیروزخان با دیدن این دو تا زرتی گفت : مجلس روضه گرفتی شیوا ؟ به به آیت الله جواد , به مرگ آقا بهم وحی شده بود شما اینجایین و کلی سوال شرعی آوردم خدمتتون رفع شبهه کنم ! پوری هم از اونور گفت : الهی من بمیرم برات زهرا ... چقدر این خانمه ... چقدر این خوشگله ...
یان و ینگ , اسم این زن و شوهره که 180 درجه با هم فرق دارن . شوهره دشمن شماره یک اسلام و مذهب و زنش یه مسلمون خل و چل که داره یه مذهب جدید خلق میکنه که تلفیقی از اسلام و یهود و مسیحیت و آیین های سرخپوستی و بودایی هست و توش همه کاری جائزه و عباداتش اسلامیه , بی حجابی آزاد , مشروب آزاد , ضد عربهاست و هیچ پیغمبر امامی رو هم قبول نداره و ... خلاصه معجون احمدی نژاد در چمنیه که بیا و ببین !!!! همون به قول شوهرش : این پوری روان پریشه !!!!!!
خاله مادرم رفت کنار زهرا خانم و با اون شروع کرد در مورد اسلام سوال و جواب پرسیدن و فیروزخان هم نشست کنار جواد آقا تا سوالات شرعیش رو بپرسه ! مُرده بودم از خنده . نیم ساعت بعد اتاق پذیرایی شده بود آکادمی فلسفه و علوم اسلامی و چنان هر کس در دفاع از اعتقادات خودش سخنرانی میکرد که ارسطو و افلاطون و سقراط و بقراط باید میرفتن کشکشونو میسابیدن . من و آرتین عملن فراموش شده بودیم و ما نشسته بودیم روی مبل روبروی اینا و انگار که داشتیم تئاتر تماشا میکردیم , هی آجیل میخوردیم و این خل و چل ها رو تماشا میکردیم و گاه گاهی هم من میترکیدم از خنده سر بعضی حرفهاشون . مثلن شوهر زهرا خانم یه جا داشت میگفت :
- حاج آقا میدونی اصلن فلسفه جمکران و مسجد آن یعنی چه ؟ یعنی ظهور مهدویت و برقرار عدل و عدالت در جهان .
اول اینکه حاجی پدرته و مواظب حرف زدنت باش وگرنه فحش خوار مادر و اینا . دوم اینکه مهودیت یعنی چی چی اصلن ؟ یعنی تخیل ! یعنی سرکیسه کردن مردم ! یعنی کلاه برداری تو روز روشن ! یعنی ژول ورن بازی ! یعنی رنگ کردن مردم ! یعنی احمق پروری ! ببینم تو تا حالا از این چاهش چیزی دستت اومده ؟
- بله حاج آقا بله ! یکبار بنده عریضه نوشتم خدمت آقا که دختر ما سرما خورده است و خوبش کند ! هفته بعد خوب شده بود .
مرتیکه شامورتی . پدر منم سرما بخوره 3 روز بعد اتوماتیک خوب میشه . عریضه نوشتی 3 روز هم جریمه بهش تعلق گرفت که !! حالا اینو بیخیال بگو ببینم سگ روی فرش شاش کنه حکمش چیه ؟
- حاج آقا سگ نجس است چه خودش چه ادرارش !
باز گفت حاج آقا ! جان من ! من در عمرم پامو تو مکه نذاشتم چه برسه بخوام برم حج ! دیگه به من نگو حاجی , بلا ملا سرت میارم . دوم من سگو به صد تا آخوند شیپیشو (!) ترجیح میدم مخصوصن با اون ریش و پشم .

یا خاله مادرم از زهرا سوال میکرد : دخترم این که میگن شب قبر آدم زنده میشه راسته ؟
- بله خانم . من خودم با چشای خودم دیدم که یه مرده تو مرده شور خونه یوهو (!) زنده شد !
وا ! راست میگی ؟ بگو جون شوهرم ؟
- به جون جواد آقا با چشای خودم دیدم . تازه میگن وقتی مرده یکی رو بطلبه میاد شیرای آب خونه رو باز میکنه که یعنی تشنمه بیایین قبر منو بشورین !!!!!

دیوونه خونه ای بود که نگو . خلاصه یکساعت شد 3 ساعت و نیم و آخر من جوش آوردم و قهوه آوردم و کیک و گفتم بریم تو باغ بشینیم تا اینطوری دست از چرت و پرت گفتن بردارن . ولی نشستن همان و بحث کردن همان . آخر هم پسر خاله مادرم به دادم رسید و زنگ زد که کلیدهامو جا گذاشتم بیایین خونه ما پشت در موندیم و مجبور شدن بلند بشن و برن ... به محض رفتنشون منم این دو تا خل و چل رو انداختم بیرون و نفس راحتی کشیدم . هنوز که هنوزه سرم داره میترکه از بس اینا یک بند ور زدن و چرت و پرت گفتن !!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001