فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, February 01, 2008
حکایت دشک برقی :

نمیدونم تا حالا از دشک برقی استفاده کردین یا نه ؟ جون میده برای کمر درد یا آدمهای سرمایی و صد البته شاشو !!! ولی واسه کسایی که گرمایی هستن , چیزی مثل فاجعه ست ! بچه که بودم , وقتهایی که سردیم میکرد و بندو به آب میدادم , مامانم دشک برقی میذاشت برام :) . خیلی موثر بود . بعدن دیگه طرفش نرفتم چون از گرما نفرت عجیبی پیدا کردم ...

امروز مادر آرتین زنگ زده بود و التماس که شام بیایین خونه ما ! پر رو تر از این زن , یکی هم خودشه ! نه به اونکه یکماه پیش میخواست منو از وسط نصف کنه نه به اینکه حالا منو دعوت میکرد خونه ش ! هر چی گفتم کار دارم و نمیتونم بیام , قبول نکرد تا آخر ازش قول گرفتم به این شرط میام که شب نمونیم و برگردیم خونه خودمون . اولش راضی نمیشد ولی بعد که دید اگه قبول نکنه , نمیرم , راضی شد .
عصر پا شدیم رفتیم . مرتیکه رو هم گذاشتم پیش زهرا خانم که به بهانه اونم که شده شب نمونیم و بتونیم از دستشون در بریم . وقتی رسیدیم و رفتیم تو , مثل همیشه جلوی همه کلی تحویلم گرفت انگار نه انگار که با هم دعوا کرده بودیم . سیاست همیشگی این زن پلیده ! چنان آرتیست هفت خطیه که لنگه نداره . اگه میرفت هنرپیشه بشه , کم از اون زنیکه سلیطه , طاهره خانم نمیشد ! کرسی گذاشته بودن . خوشبختانه اینبار جمعیتشون کم بود و کلن 20 نفری میشدیم . خونه سرد بود و همه چپیده بودن زیر کرسی .
از بچگی از کرسی میترسیدم . چندتایی از فامیل های بابا کرسی داشتن و وقتی میرفتیم خونه اونها همیشه از این میترسیدم که نکنه پام بسوزنه و مدام زیر میز رو نگاه میکردم و پاهامو جمع میکردم . حالا هم کمی تا قسمتی میترسیدم که نکنه پام بسوزه و خودمو عقب میکشیدم . ولی چه کیفی داشت . اتاق سرد و تمام نیم تنه ت گرم و داغ . پدر آرتین طبع شعرش گرفته بود و یه کتاب گرفته بود دستش و داشت شعر میخوند برامون خیر سرش . هر چی هم بقیه میپرسیدن شاعرش کیه , میگفت یه رازه !!!!! فقط من میدونستم سعدی هست و برای اینکه ضایع نشه هیچی نمیگفتم ! یه قسمت شعرش این بود که مطمئن بودم مرتیکه حمال مخصوصن این شعر رو انتخاب کرده بود که جلوی عروسها و دخترهاش چسی بیاد و مردونگیش رو نشون بده و اظهار وجود کنه :
چو زن راه بازار گيرد ؛ بزن !!!و گرنه ؛ تو در خانه بنشين چو زن ز بيگانگان چشم زن دور باد چو بيرون شد از خانه ؛ در گور باد
داشتم شعر کذایی رو گوش میدادم که یهو دست آرتین از زیر لاحاف رفت نقطه ممنوعه و یه جیغ ریز کشیدم . مادر آرتین گفت : چی شد ؟
- هیچی ! ببخشید !
حامله ای ؟
- نه ! چرا ؟
فکر کردم بچه لگد زده !
خاک تو سر منحرف . آرتین هم خونسرد نشسته بود و دستش همچنان همون جا بود . منم دستمو بردم زیر و چنان وشگونی ازش گرفتم که دادش رفت هوا . مادره دوباره گفت : شما دو تا امشب چه مرگتونه ؟ جوجو دارین ؟
شب شعر کذاییشون که تموم شد , بساط شام رو چیدن . سفره رنگین مثل همیشه . غذاهای چرب و چیلی و حجیم و نفاخ ! آش رشته که انگار اینا نخورن میمیرن . عدسی که جلوی اسب بذاری جفتک می اندازه ! پلو و خورش قرمه سبزی که شب بخوری تا صبح بع بع میکنی . کوکو سیب زمینی و ... ! 2 تا کوکو و کمی سالاد برداشتم و خالی خوردم و اینقدر هم کشش دادم تا خیال کنن دائم دهنم داره میجبنه وگرنه هر چی دستشون می اومد میچپوندن تو بشقابم . بعد از شام هم تلویزیون ایران رو گرفتن و یه سریال مزخرف گذاشتن و همه مشغول تماشا شدن . خدا میدونه این یکساعت رو چطوری تحمل کردم .
ساعت ده شب بود که به آرتین گفتم بلند شو بریم که پدر آرتین گفت : نمیتونین برین . برف داره میاد . برق از سرم پرید . باورم نشد و رفتم دم پنجره و دیدم واویلا ! چه برفی داره میاد .. اینجا که اینطوری باشه , دیگه طرفهای ما ببین چیه . حالا اینجا موندن به جهنم , نگران مرتیکه بودم که نکنه یه وقت خشتک زهرا رو در بیاره و بی تابی کنه ! رفتم سراغ تلفن و زنگ زدم خونه زهرا خانم اینا ببینم مرتیکه در چه حاله ؟ گفت خوابیده و نگران نباش ! خیالم راخت شد و گفتم ما شب میمونیم اینجا بخاطر برف و فردا میاییم .
تلفنم تموم که شد دیدم دشک ها رو پهن کردن زمین ! یکی از چیزهایی که بدم میاد از خانواده اینا همینه ! حکومت نظامی ! همشون سر ساعت 10 – 11 میخوابن ! این واسه منی که ساعت یک و دو میخوابم فاجعه ست و از اون بدتر اینکه کتاب هم نداشتم بخونم و شبها باید یه کتاب بخونم تا چشمام خسته بشه و خوابم ببره وگرنه نمیتونم بخوابم و تا صبح بال بال میزنم ! از همه اینا بدتر این بود که لباس خواب و مسواک و هیچی ... نیاورده بودم . جرات هم نداشتم به اینا بگم وگرنه هر چی لباس مردونه داشتن میدادن بهم که بپوشم . یه بار خونه شون مونده بودیم اولا که مادره چند دست لباس کهنه های خودشو که نمیدونم باهاش زمین تمیز میکرد یا چی که بوی شاش بچه میداد داد بپوشم که خوشبختانه برام کوتاه و کویچک بود و مثل تیشرت شده بود . بعد رفت لباس های پدر آرتین رو آورد و پیژامه ش رو داد بپوشم !!!!! برای همین هم از ترسم هیچی نگفتم . رختخواب ها رو انداختن و متواری شدن . وقتی رفتن افتادم تو جون آرتین که ببینم چی زیر لباسش پوشیده که ازش بگیرم و بپوشم , ولی اینم هر چی بافتنی بود پوشیده بود و منم متنفرم از بافتنی . از خیرش گذشتم و شلوارمو در آوردم و با همون بلوزم دراز کشیدم جام . حالا مگه خوابم میبرد ؟ آخه ساعت 10:30 کی میخوابه اونم شب جمعه من نمیدونم ! آرتین هم بدتر از من . بهش گفتم : تو ماشین کتابی مجله ای چیزی نداری ؟ گفت نه فقط لپ تاپ فکر کنم باشه تو صندوق عقب !
- تو لپ تاپ آوردی و به من نمیگی ؟؟؟؟ بزنم ...
خب نپرسیدی که ! برم بیارم برات ؟
- لطف میکنی !!!!!!!!!!
رفت بیارش که مادر آرتین پیداش شد . گفت : یادمه تو با لباس مشکل داری خوابت نمیبره . زودباش لخت شو !
- لخت بشم ؟ برای چی ؟ راحتم !
واسه من فیلم بازی نکن . بعد هم گرفت لاحاف رو از روم زد کنار ... چپ چپ نگاهم کرد و گفت : تو که لختی ! منو فیلم میکنی ؟ بیا برات دشک برقی آوردم !
- مرسی .. نمیخوام .. ممنونم ! بدین به آرتین .
آرتین کجاست ؟ مستراحه ؟
- نه ... یعنی آره .
آرتین نمیخواد . شب سرد میشه داره برف هم میاد . مریض میشی میری همه جا پر میکنی مادر شوهرم لخت و پتی منو شب خوابوند مریضم کرد .
- باور کنین من الان هم گرممه ! اصلن نمیخوام ...
هر چی گفتم ول نکرد و به زور بلندم کرد و دشک برقی رو انداخت زیر دشکم و زد به برق و منو خوابوند و خیالش راحت که شد رفت . آرتین با لپ تاپ اومد . انگار بهم گنج داده باشن . هر چند مال خودم نبود ولی همین که میشد باهاش رفت اینترنت و وقت تلف کرد , عالی بود . آرتین سیم تلفن رو هم آورد و زدم بهش و با این شماره های ده رقمی وصل شدم اینترنت . حالا دی اس ال کجا و دایل آپ کجا ! اعصاب خرد کن بود سرعتش ! آرتین گفت بده من چند تا چیز جالب نشونت بدم . فکر میکنین یه مرد چه چیز جالبی میتونه نشون آدم بده ؟ عکس سکسی !!!!!!! با لگد پرتش کردم اونور و مشغول کار خودم شدم . تا ساعت یک اینور اونور گشتم تا کم کم خوابم گرفت و دراز کشیدم که بخوابم . اولش خیلی عالی بود . هوا سرد و منم فقط یه بلوز نازک تنم بود و این دشک برقیه همچین گرمم کرده بود که بیهوش شدم ... تو خواب حس میکردم منو لخت کردن و دارن توی دیگ میجوشونن . بعد خواب دیدم رفتم جهنم و شرشر دارم عرق میریزم و اینقدر کابوس دیدم که از خواب پریدم . تمام تنم خیس آب بود و بهتره بگم دم کشیده بود . از موهام آب میچکید انگار حموم کرده باشم و تمام لباسم خیس عرق بود و دهنم خشک و شدیدن تشنه بودم و حال خیلی بدی داشتم . آرتین رو بیدار کردم و گفتم برو برام آب بیار دارم میمیرم . یه نگاه انداخت بهم و گفت : حموم کردی ؟
- نخیر ! اون ننه ... هیچی ! اول این دشک برقی رو از برق بکش بعد هم یه لیوان آب برام بیار
قلبم تند تند میزد و نفس تنگی گرفته بودم . آب رو با ولع خوردم و نیم ساعتی طول کشید تا حالم جا بیاد . خوابم پریده بود . دوباره رفتم سراغ لپ تاپ و مشغول شدم ...

حالا از سرما لرزم گرفته ولی جرات ندارم دیگه این دشک جهنمی رو روشن کنم وگرنه فکر کنم این دفعه تو خواب به لقا الله پرتاب بشم !



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001