فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, January 11, 2008
مهمانی از تبریز :

ترک ها کلن مردسالارن مخصوصن هم که اصالتشون رو حفظ کرده باشن یا همون آکبند مونده باشن و مخصوصن هم که ساکن شهرستان باشن . با استثناها کاری ندارم . در کل همشون متعصب هستن و زن براشون دستمال کاغذیه ! بعبارتی مودبانه همون کلفت تمام عیار . با این اوصاف وقتی یکی از اینها سر از خانواده ای اصلاح شده در بیاره که در اون زن فرمانرواست و مرد زیر پای زن داره له میشه و بال بال میزنه , که لیاقتش همینه , بهتره اصلن بهش فکر هم نکنین چه برسه به اینکه بخواهین در عمل اتفاق بیافته :

امروز از صبح مدام تلفن زنگ میزد و وقتی گوشی رو بر میداشتم یکی با ترکی غلیظی شروع میکرد احوال پرسی کردن . منم که تک تک سلولهام از هر چی ترک و آذری و کوفت و زهرماره متنفره و بدم میاد , 4 تا فحش حواله ش میکردم و گوشی رو قطع . شماره رو هم هر چی نگاه میکردم نمیشناختم . از موبایل شهرستان بود . بعد از هفشده دفعه زنگ زدن , ایندفعه خواهرم زنگ زد . گوشی رو تا برداشتم گفت :
- شیوا تو که میدونی من فردا سمینار دارم و بچه ها هم تعطیلن و رفتن خونه مادر بزرگشون .
چیه ؟ باز چه خوابی برای من دیدی ؟
- ببین جواد آقا رو که یادته ؟ باجناق بابا بزرگ ؟ از تبریز داره میاد تهران دیدن بابا و خودت میدونی . من که دارم میرم فرودگاه !!!!!
خاک تو سر ! تو که گفتی فردا . حالا میاد تهران به من چه ؟ بابا که آمریکاست .
- خب ببین من زبون این ترکها رو سر در نمیارم خودت توجیهش کن . بعد هم زنگ تلفنم سوخت از بس بهم زنگ زده . خودت جوابشو میدی ... تق !!!
گوشی رو قطع کرد و من فقط مونده بودم این چی گفت و هنوز حرفهاش رو هضم نکرده بودم که دوباره تلفن زنگ خورد . همون شماره کذایی بود ! خدا میدونه این جواد آقا چه اعجوبه ای بوده ! رئیس ساواک تبریز بود و یه نظامی خشک و بی احساس که زن و بچه هاش مثل سگ ازش میترسیدن . یکی دو بار در عمرم اینو بیشتر ندیدم و همون دو بار هم چنان منو ترسونده بود که همین الان با شنیدن اسمش موهای تنم سیخ شده بود ! تمان زن عموم هام رو هم یه فصل کتک زده بود . یادمه مادرم اولین بار اینو دیده بود , عموهام به شوخی به مادرم گفته بودن این عاشق زبان ترکیه و بیا چند تا کلمه ترکی بهت یاد بدیم که با اینا باهاش سلام و احوال پرسی کنی . اون بیچاره هم که ترکی نمیدونست قبول میکنه و تازه خوشحال میشه که به زبون محلی طرف باهاش احوال پرسی میکنه ! خلاصه عموم اینا هم هر چی فحش ترکی بوده به مادر بیچاره من یاد میدن و قرار میشه تا اون سلام کنه این فلان کلمه یا در واقع فلان فحش رو بگه و چشمتون روز بد نبینه و کم مونده بود مادر منو از وسط نصف کنه و اگه پدرم و پدر بزرگم پا در میونی نکرده بودن و عموهام به غلط کردن نمی افتادن , کار به جاهای باریک میکشید !!!!!!
گوشی رو برداشتم و با کمی ترس الو گفتم ! تقریبن با عربده سلام کرد و خودشو به ترکی معرفی کرد ! ته مونده ترکی ای که بلد بودم به دلیل کمال همنشینی با فک و فامیل بابام , به دادم رسید و کمی از حرفهاش رو سر در میاوردم و اون ترکی میگفت و من فارسی جواب میدادم تا آخر از رو رفت و با لهجه غلیظ ترکی مایل به فارسی شروع به حرف زدن کرد و گفت که تهرانم و دارم میام دیدن بابات ! هر چی گفتم بابا ایران نیست , نفهمید یا خودشو زد به خریت , نمیدونم ! فقط گفت من دارم میام !!!!!! خب اگه با ترکها آشنا باشین میدونین که این طبیعیه که یه ترک رو نمیتونی بطور تئوریک و شفاهی توجیه کنی و نیاز به تجربه و کار عملی داری ! فوری رفتم سراغ آرتین و گفتم : یه مهمون داریم و فقط یادت باشه از الان به بعد تو تا زمانیکه مهمون اینجاست به من دستور میدی . مبادا مثل قبل زن ذلیل باشی ها !
- من گه بخورم به تو دستور بدم ! من سگ کی باشم !
احمق ! من دارم میگم دستور بده ! امر و نهی کن !
- مگه از جونم سیر شدم ؟
من دارم بهت میگم ! خنگی مگه تو ؟
اصلن میخوای یه هفته برم خونه دوستم ؟
میزنم میکشمت ها ! از الان تمرین میکنی تا وقتی که این یارو ترکه بیاد . تو تا روزی که این مرتیکه هست دستور میدی به من . فهمیدی ؟
- به یه شرط . امضا بده وقتی این یارو رفت منو زنده نگه میداری !!!!!!

حالا فکر میکنین آسون بود ؟ توی همون مدت تمرینی هم 5 دفعه آرتین رو کتک زدم ! ولی چاره چی بود ؟ 2 تا آرام بخش انداختم بالا تا بتونم خودمو کنترل کنم جون عمه م !!! بالاخره انتظار به سر رسید و مهمون از راه رسید . زنگ که زد رفتم پای آیفون و تا دیدمش درو باز کردم . برق از سرش پرید و با تعجب نگاهی به بالا و پایین آیفون انداخت و با احتیاط اومد تو . شرط میبندم در عمرش آیفون تصویری ندیده بود و مطمئن هم بودم الان تمام ذهنش پر شده بود از اینکه من چطوری بدون کیه گفتن , شناختمش !!!! تا برسه , باز دوباره به آرتین برای بار هزارم تاکید کردم که یادش باشه باید با من با تحکم حرف بزنه و دستور بده و ... گفت باشه ! ته دلم مطمئن بودم که گند میزنه ولی دیگه دیر شده بود .. چند دقیقه بعد رسید و سلام و احوال پرسی کردیم و رفتیم داخل . ترکهای اصیل حرف زدنشون تقریبن چیزی شبیه به هوار و عربده کشیدنه ! انگار که سر جالیز باشن ! طن صداشون خیلی بلنده و کلن یه سری اخلاقیات خاصی دارن که آدم تشنج میکنه !
مرتیکه طبق عادتش پای پله ها ایستاده بود و با بی اعتمادی به تازه وارد نگاه میکرد . بهش گفتم بیا سلام کن به آقا ! با کمی ترس اومد جلو و یهو جواد آقا با صدای بلندی گفت : پخ !!!! بعد هم 2 دستی پرید و مرتیکه رو بغل کرد و پرت کرد هوا و شروع کرد تعریف کردن از نوه بابا و غش غش خندیدن ! راستش من یکی با شنیدن طن بلند صداش که انگاری آمپلی فایر قورت داده بود , برای چند لحظه وحشت کرده بود , وای به بچه ! همینم شد و مرتیکه زد زیر گریه و مثل ابر بهاری شروع کرد گریه کردن ! دادش بغل من و گفت :
- چقدر بچه تیتیشی داری ! ازش مرد بساز !!!! انسانش کن . بفرستش مدرسه نظام !
بله .. چشم ! از این به بعد ازش مرد میسازم !
ترک که شاخ و دم نداره که ! انگار زمان رضاشاهه که مدرسه نظام باشه ! مرتیکه رو ساکت کردم و فرستادم تو اتاق خودش تا بیشتر از این دچار توهش نشه و فوری رفتم آشپزخونه و مقدمات پذیرایی رو آماده کردم . آرتین طبق قرارمون با صدای بلند داد زد :
- خانم ! چایی بیار !!!!!
انگار بهم برق 1000 ولت وصل کرده باشن ! کم مونده بود سینی چایی ها رو پرت کنم از همون جا تو ملاجش . باور کنین دست خودم نیست و تشنج میکنم وقتی یه مرد بهم دستور میده یا میبینم مردی به زنی تحکم میکنه و دستوری حرف میزنه ! سنجاق سرمو در آورد و فرو کردم کف دستم تا از دردش کمی حرصم بخوابه ! یه لیوان آب یخ هم خوردم طوریکه تا مثانه م یخ کرد ! دوباره سینی رو برداشتم و بردم اتاق پذیرایی . جواد آقا فنجون چاییش رو برداشت و گفت :
- خوب شوهری پیدا کردی ! مرد یعنی این ! ابهت داره . جذبه داره ! بعد رو کرد به آرتین و گفت :
_این ها , این و خواهرها و ننه ش از بچگی چموش بودن . پدرشون عرضه نداشت تربیتشون کنه . رفت قاطی فارس ها خراب شد ! رو به زنت بدی سرت سوار میشه ! تا حرف زد کمر بندتو در میاری کبودش میکنی . اینا چوب میخوان .
فشار خونم فکر کنم به میلیون رسیده بود . صورتم از عصبانیت سرخ شده بود و زبونم بند اومده بود و دستهام میلرزید از عصبانیت و فقط دلم میخواسد سینی رو تو سرش خرد کنم و چشمهاشو با دو تا دستهام از کاسه چشمش در بیارم ! فوری برگشتم آشپزخونه و سینی رو گذاشنم رو میز و از در پشتی رفتم بیرون و ته باغ و پارو رو برداشتم و تا میتونستم و زور داشتم حرصمو سر درختی که جلوم بود خالی کردم ! پاروی بدبخت که خرد و آش و لاش و صد تکه شد , برگشتم تو ! درو نبسته بودم که آرتین دوباره هوار کشید . این چایی که از دهن افتاده ! یکی دیگه بیار .
اینقدر عصبانی بودم که موقع چایی ریختن سینی از دستم ول شد و تمام فنجون های نازنینم شکست ! آرتین دوباره هوار کشید سرم و چند تا فحش داد . جواد آقا هم از اونور تنوره میکشید و غش غش میخندید و هی از آرتین تعریف میکرد . قرارمون اصلن این نبود و دُم در آورده بود . دیدم اینطوری نمیشه و گفتم : آقا اگه میشه یه دقیقه بیایین اینجا !
آرتین بلند شد و اومد آشپزخونه . دستشو گرفتم و کشون کشون بردمش بیرون و دمپاییمو در آوردم و شروع کردم کتک زدنش اون بدو من دنبالش ! سنگ و چوب و خاک و برف و یخ و هر چی دستم می اومد پرت میکردم طرفش ! اینقدر دنبالش کردم که دیگه نفسم بند اومد و خیس عرق شدم . از همونجا داد زدم : یه بار دیگه به من اینطوری دستور بدی شب که خوابیدی یه قابلمه آب جوش میریزم تو حلقت !!!!! از دور گفت : چشم قول میدم . ببخشید ! غلط کردم !!!!! برگشتیم تو . دوباره چایی ریختم و بردم براشون و بعد هم میوه آوردم و شیرینی و نشستم به صحبت کردن . از بابا پرسید و جریان رو براش گفتم که رفته آمریکا و .. . گفت پش من شب پیش شما میمونم و فردا بر میگردم .
موهام وز کرد ! این اگه تا شب اینجا میموند مطمئن بودم که صبح یک راست میرم غسالخونه یا زندان اوین به جرم قتل عمد یا این یا آرتین !!!
چاره ای نبود . شام هم نخورده بود و هر جا هم زنگ زدم جایی غذا نداشت یا پیک نبود بخاطر برف و خرابی وضع خیابون ها ! آخر یه چیزی خودم درست کردم . آش رشته تو فریزر داشتم و در آوردم و گذاشتم تو قابلمه و آب ریختم و جوشوندمش . پلو هم درست کردم و یه بسته فسنجون یخی هم از فریزر در آوردم و تو ماکرو گذاشتم و خلاصه در کمتر از یکساعت غذا رو آماده کردم و میز رو چیدم . نشسته بودیم و داشتیم میخوردیم . یه چشمم به نوع خوردنش بود و یه چشمم به اشتهاش ! 80 سالش بود و 4 برابر من داشت میخورد . هی میگفت ترشی نباید خورد ولی زرت و زرت ترشی می انداخت بالا ! 3 گیلاس هم شراب خورد و بعد از نیم ساعت رضایت داد و از خوردن دست کشید ! خوشبختانه ایرادی از غذام نگرفت !
بعد از غذا هم تقاضای چایی کرد و براش یه مازوت درست کردم و آوردم . ترکها اصولن چایی معمولی نمیتونن بخورن و میمیرن . باید عصاره چایی بهشون بدی ! 5 قاشق غذا خوری چایی ریختم توی قوری و 20 دقیقه جوشوندم و صاف کردم و خالص بدون آب جوش براش آوردم . نگاهی به رنگ چایی انداخت که مثل کوکا کولا شده بود و شروع کرد تعریف کردن از آرتین که زنتو خوب تربیت کردی !!!!!!!!! اونم شروع کرد از دستاوردها و شاهکارهای دروغینش و بلاهایی که سر من آورده تا مثلن منو انسان کنه سخنرانی کردن ! 4 دفعه وسط سخنرانیش به بهانه ای کشوندمش بیرون و دق و دلیمو سرش خالی کردم . خلاصه ساعت یازده بود که آقا وقت خوابشون رسید و رفتم بالا اتاق مهمون رو چک کردم کم و کسری نباشه و بردمش بالا . یه حوله بهش دادم و گفتم قبل از خواب اگه خواستین دوش بگیرین . گفت ما 10 روز یکبار حموم میریم . برای پوست آدم بده !!!!
ترک بودن همینه دیگه . من روزی 2 دفعه دوش نگیرم مریض میشم و این 10 روز یکبار تنش آب میخورد .. مسواک و هر چی که لازم بود رو بهش دادم و همه رو پس داد و گفت نمیخوام ! اینا مال بچه هاست و از این قرطی بازیها خوشم نمیاد !!! تو دلم گفتم به جهنم و برگشتم پایین . آرتین داشت ظرف ها رو میشست و منم وسایل رو جمع و جور میکردم که یهو دیدم مرتیکه بدو بدو اومد پایین و خودشو چسبوند بهم .
- تو دیگه چت شده پدر سگ ؟ جن دیدی ؟
آره ! یه لولو بالاست !
بغلش کردم رفتیم ببینم چی ترسوندش . پای پله ها که رسیدم صدای عجیبی به گوشم خورد . انگار یه گله خرس داشتن با هم کشتی میگرفتن ! هر چی از پله ها بالا تر میرفتم صدا وحشتناک تر میشد . خلاصه وقتی رسیدیم بالا فهمیدم صدای خر و پف مهمون ماست که مثل دیو داره تنوره میکشه . صد رحمت به صدای خرخر های آرتین . مرتیکه رو توجیه کردم و گفتم صدا از کجاست و رفت تو اتاقش و منم اومدم پایین . کارهامون که تموم شد ما هم رفتیم بالا بخوابیم . آرتین که سرش با بالاش تماس گرفت خرخرش در اومد . من حالا مگه میتونستم بخوابم ؟ یکی بس نبود شده بودن دو تا و کنسرت خر و پف گذاشته بودن ! مرتیکه هم چند دقیقه بعد اومد تو اتاق و گفت نمیتونم بخوابم . بغلش کردم و رفتیم پایین و دو تایی پیش هم رو مبل خوابیدم .

صبح حس کردم یکی داره تکونم میده . چشمهامو که باز کردم برق از سرم پرید . جواد آقا بود . فوری نیم خیز شدم و خوابالو گفتم : بله چی شده ؟
- بلند بشو برو آشپزخونه کارهاتو بکن .
چشمهامو مالیدم و کمی اطراف رو نگاه کردم . هنوز شب بود و همه جا تاریک ! پرسیدم : ساعت چنده ؟
- پنج صبح ! بلند شو برو نون سنگک تازه بخر بیار صبحانه بخوریم . پس این شوهرت کجاست ؟ من باید بیدارت میکردم ؟ زن مگه اینقدر میخوابه ؟
الاغ ! میخواستم بکشمش ! انگار دوران ناصرالدین شاهه یا توی ده هستیم که از 5 صبح باید بری تو آشپزخونه غذا بپزی !!!! به حد مرگ خوابم می اومد و بدتر از اون این حرفهاش دیوونه م کرده بود . چند بار دهن باز کردم یه چیزی بهش بگم نشد ! بلند شدم و مرتیکه رو بغل کردم بردم اتاقش و رفتم سر وقت آرتین و گرفتمش و از تخت انداختمش پایین . مثل جن زده ها از خواب پرید و شروع کرد داد بیداد کردن . چراغ رو روشن کردم و گفتم : مرگ ! کوفته ! چته داد میزنی ؟ منم !
- باز من چیکار کردم ؟ چرا منو از تخت میندازی پایین ؟ وجدان نداری ؟
از وقتی با تو ازدواج کردم وجدانمو طلاق دادم ! میری همین الان نون سنگک میخری از تجریش !
- شوخی میکنی ؟ نصف شبی کجا برم ؟ هوا تاریکه منو میدزدن !
پس جواب جواد آقا رو خودت بده ...
- بابا مهمون توئه ! فک و فامیل توئه من چیکاره آخه ؟
چطور ننه جونت اون دفعه رفته بودیم خونشون ساعت 4 صبح منو بیدار میکنه میفرسته تو صف نون تا 20 تا سنگک بخرم و صدای من در نمیاد خالا تو نمیری 3 تا نون بخری واسه مهمون من ؟
خلاصه اینقدر گفتم تا راضی شد و قرار شد یواشکی از پنجره بپره رو شیروونی و بره پایین بخره و بیاد . منم جام دراز کشیدم و خوابیدم . دوباره تو خواب و بیداری حس کردم کسی تکونم میده . چشمهامو که باز کردم چشمم افتاد به آرتین .
- شیوا این یارو دیوونه ست بیا پایین به دادم برس .
چرا منو بیدار کردی ؟ نمیبینی من خوابم ؟
- بابا میگم این فامیلتون خله ! بیا به داد من برس !!!!!
چی شده ؟
- میگه بریم کوه . تو بیا توجیهش کن که الان هوا 15 درجه زیر صفره ! همه جا یخ زده . من چیکارش کنم ؟
یه کم فکر کردم و بعد یاد یه موضوعی افتادم و به آرتین گفتم : ببین یه راه داره . برو شوخی شوخی براش دو – سه تا جوک ترکی باحال تعریف کن از همینا که تو اینترنت پیدا میکنی و برام تعریف میکنی . حل میشه !
- راست میگی ؟
آره به خدا . بدو ...
دو دقیقه نشد که صدای عربده های جواد آقا رفت آسمون و صدای شکستن چند تا چیز اومد و بعد خونه ساکت شد . چند دقیقه بعد آرتین پیداش شد با موهای ژولیده و صورت درب و داغون .
- مشکل حل شد نه ؟ دیگه کوه نمیرین ؟
آره ولی چرا این یارو یهو قاطی کرد ؟ نذاشت جوکم تموم بشه ...
- مگه چی بهش گفتی ؟
هیچی بابا بهش اون جوکه رو گفتم که ترکه داشته تو دریا غرق میشده . هر بار که میرفته زیر آب و آب میخورده میاومد بالا میگفته سلام بر حسین !!!!!
- هاهاها ... خب خوبه . حالا بگیر بخواب . دیگه مزاحمت نمیشه !
لباسهاش رو کند و گرفت خوابید . ساعت 9 اینطورا بود که بیدار شدیم و رفتیم پایین . جواد آقا هی راه میرفت و دور خودش میچرخید . منو که دید گفت : این شوهرت یه بار دیگه جلوی من پیداش بشه میکشمش ! به اجداد من توهین میکنه .. کپی اوغلی .
- شما ببخشینش ! این عقل درست و حسابی نداره ...
قرار شد دیگه آرتین پایین نیاد . یکساعتی هم موند تا زنگ بزنم به بابا . شماره گرفتم و باهاش نیم ساعتی حرف زد و بعد هم بلند شد و رفت . انگار دنیا رو بهم داده باشن ... فوری شماره ش رو یادداشت کردم و گذاشتمش تو لیست سیاه که این دفعه دیگه بلا سرم نیاد و بعد هم رفتم سراغ آرتین و سر و صورت درب و داغونش رو مشغول پانسمان کردن شدم . زیر چشمش هنوز خوب نشده , دوباره یه جالیز سبز شده بود . میترسم باز ننه پتی یاره ش ببینش و بندازه گردن من که باز من آرتین رو کتک زدم و قشون کشی کنه به اینجا ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001