فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, January 07, 2008
حکایت یک روز برفی :

صبح رفته بودیم دکتر با مرتیکه . ماشین نمیتونستم بیرون ببرم . یه خروار برف اومده بود از دیشب و پدرمون در اومد تا سر کوچه رفتیم . آقا اینقدر برف بازی کرده بود که چاییده بود . البته همه ش تقصیر آرتین بود که بچه رو برده بود بیرون به هوای پارو کردن برف های محوطه و گولش زده بود به هوای ساختن آدم برفی تا کمکش کنه برف ها رو جمع کنن یه گوشه و آدم برفی درست کنن و اونم عرق کرده بود و لخت شده بود و سرما خوردگی و ... ! بهش میگم تو که انسان نیستی و هیچیت نمیشه , بچه رو سرما دادی حالا بدبختیش پای منه ! خلاصه اتمام حجت کردم که تا صبح باید بالا سرش بیدار بشینه اگه تب و لرز کنه !
آژانس گرفتم و بعد از نیم ساعت یه ماشین فرستادن برامون که اونم بیچاره وسط راه ما رو پیاده کرد و گفت نمیتونم برم . ماشین هی لیز میخورد و از خیرش گذشتیم و پیاده رفتیم تا تجریش و بعد هم به زور یه تاکسی دربست گرفتم تا سه راه زعفرانیه و مرتیکه رو بردم دکتر و برگشتیم بالا . برف هم بجای اینکه بند بیاد بیشتر شده بود . توی تجریش هم اعصابم از دست این سگ های سردار تارزان خرد شد که بهم گیر دادن . اولش میگفت چرا چکمه پوشیدی ؟ بعد گفت چرا شلوارت توی چکمه ست و درش بیار و تبرجه ! آخر نفهمیدیم این تبرج چه کوفتیه ! بهش میگم حمال ! تو این برف میخوای صندل پام کنم ؟ خلاصه گفتم در نمیارم و هر غلطی دلت میخواد بکن . میدونستم نمیتونن ماشین تکون بدن تو این برف . ده دقیقه تو ماشین نگهم داشتن و بعد هم ولمون کردن ! ( جریانش رو مفصل بزودی مینویسم ) . شهرداری هم بالاخره به خودش زحمت داده بود و سوپورها رو ریخته بود بیرون و خیابون های اصلی رو داشتن ماسه و نمک میپاشیدن و راه کمی باز شده بود . خلاصه تا برسیم خونه جونمون در اومد و مرتیکه هم حالش بدتر شده بود و تمام مسیر تو بغلم بود . دم در نسخه رو دادم دست آرتین و فرستادمش بره داروخونه و مرتیکه رو خوابوندم و یه سوپ براش بار گذاشتم و منتظر آرتین تا بیاد و داروهای بچه رو بدم بهش ! حالا مگه می اومد ؟!؟ 2 ساعت بود رفته بود و خبری ازش نبود و موبایلش هم در دسترس نبود .
رفتم بالا سر مرتیکه . حسابی خواب بود . گفتم بخوابه براش بهتره و پالتومو پوشیدم رفتم دم در ببینم کجا مونده این احمق ! نگران شده بودم که نکنه بلایی سرش اومده باشه . در رو که باز کردم یهو یکی گفت : سلام علیکم ! برق از سرم پرید و نگاه کردم دیدم یه مرد پارو به دست که خودشو همچین لای پالتو و شال گردن و کلاه پوشونده بود بهم سلام میکنه !
- شما ؟
سلام علیکم ! بنده هستم جواد آقا . شوهر زهرا خانم !
- آها ! بله ... حالا چرا خودتونو مثل لولو کردین ؟ نشناختم !!!!
هوا بسی سرد است . خوب هستین ان شاء الله ؟
- مرسی . راستی شما ندیدین آرتین رو ؟
چرا دیدیم ! تا همین ده دقیقه پیش پهلوی بنده بودن و با هم کمی برف پارو میکردیم و بعد رفتند !
- تا ده دقیقه پیش اینجا بوده ؟؟؟ شما اونوقت از کی اینجایین ؟
یکی دو ساعتی میشود !!!!
فقط دستم میرسید به آرتین ! از اون روزها بود که میخواست منو دق مرگ کنه ! دوباره زنگ زدم به موبایلش و ایندفعه برداشت و گفتم : تک تک قندیل های شیروونی رو میکنم تو کونت تا تو باشی دو ساعت منو نکاری خونه وقتی میگم دواها رو فوری بگیر بچه تب داره !!!!!! موبایل رو که قطع کردم چشمم افتاد به کار کردن شوهر زهرا خانم که با پارو برف ها رو بر میداشت و بعد با کلنگ یخ های زیر برف ها رو میشکوند و بعد با بیل جمعشون میکرد ! گفتم :
- ببخشید فضولی میکنم ولی شما بجای اینکه اینقدر جون بکنین چرا یه سلط آب جوش و نمک نمیارین اینها رو راحت تمیز کنین ؟
یه کم فکر کرد و بعد گفت : عجب ! چرا به ذهن خودم نرسید ؟!؟
- نمیدونم ولی فقط اینو میدونم که وقتی ما رفتیم کلاس اول دبستان بهمون یاد دادن که نمک یخ رو آب میکنه !!!!!! بعد هم درو چنان محکم کوبیدم تو روش که کم مونده بود از 4 چوب در بیاد ! مرتیکه خنگ مشنگ ملنگ ! نمیدونم چه گناهی کردم گیر یه مشت آدم ابله افتادم .
برگشتم توی خونه و کمی سوپ ریختم برای مرتیکه بردم اتاقش و بیدارش کردم و قاشق قاشق دادم بهش . نصفش رو خورد و باقی رو گفت نمیخورم . بغلش کردم و بردمش حموم و کمی پاشویش کردم و دوباره خوابوندمش تو تخت و زنگ زدم به آرتین . گفت دارم میام و خریدم . ثانیه شماری میکردم تا بیاد و از وسط نصفش کنم ! بالاخره پیداش شد و رفتم تا خدمتش برسم که با دیدنش , تمام عصبانیتم از بین رفت . سر تا پاش خیس آب بود . مثل توله سگ بارون خورده شده بود .
- چه بلایی سر خودت آوردی ؟ با لباس شنا کردی ؟؟؟
یه چاله بود ندیدم افتادم توش ! بیا دواها رو بگیر . دارم از سرما میمیرم ! من میرم جلوی شومینه گرم بشم !
- نترس تو جون سگ داری ! با این چیزا از شرت راحت نمیشم . جلوی شومینه هم بری قلم پاتو خرد میکنم . کفشهاتو نمیکنی و همین طوری مستقیم میری حموم پایین . لباسهات رو هم میذاری یه کنار تا بهت کیسه زباله بدم بندازی توش تا بندازیم دور . این کثافت ها رو نمیشه شست دیگه .
دارم میمیرم از سرما !!!!
- به جهنم ! دلم خنک شد تا تو باشی اینقدر منو حرص ندی وقتی میگم برو دوا بخر بری با این مرتیکه مشنگ برف بازی کنی !!!!
رفت حموم و منم رفتم داروهای مرتیکه رو دادم و نشستم پیشش و براش کتاب خوندم تا خوابش برد . رفتم پشت پنجره . برف بند بیا نبود و انگار کون آسمون پاره شده بود . نه به اینکه نمیاد , نه به اینکه وقتی میاد بند نمیاد ! رفتم سر یخچال و کابینت های مواد غذایی و شروع کردم لیست نوشتن . آرتین که اومد , ناهار خوردیم و بعد گفتم بدون حاضر شو بریم خرید . این برفی که من میبینم معلوم نیست کی بند بیاد و اقلن غذا داشته باشیم برای خوردن . گفت من برم زنجیر چرخ ببندم و بعد صدات میکنم بیا . رفت و منم رفتم لباس پوشیدم و چند تا تراول برداشتم و رفتیم . پول دیگه نمیتونم ببرم ! بخوام پول ببرم باید یه ساک ورزشی پول با خودم ببرم از بس گرونیه . یه گوشت میخری میشه 100 تومن ! میوه میخری میشه 40 – 50 تومن . یه مشت آت و اشغال میخری از سوپری میشه 70 – 80 تومن ! همه هم عادت دارن و اکثرن پول بدی شاکی میشن که دو ساعت باید بشمارن . اول رفتیم سوپر مارکت و خار و باری که میخواستم رو خریدم . چشمتون روز بد نبینه یه شونه تخم مرغ 4000 تومن !!!!! میگم اینکه دیروز 2500 بود . میگه خانم برف اومده . میگم خب چه ربطی به برف داره ؟ میگه همینه که هست ! رفتیم سبزی فروشی و سیب زمینی شده بود کیلویی 1100 تومن . میگم این که 3 روز پیش 600 بود . میگه سرما زده ! هر چی خریدم دو برابر یا سه برابر ! قصابی رفتم و میگم شما که شکر خدا سرما و برف بهتون نزده گوشت هاتون گرون بشه ؟ میخنده و میگه نه ! 3 کیلو گوشت و یک کیلو فیله خریدم و یه تراول 50 تومنی ناقابل دادیم بهش و دو هزار تومن باقیش رو بهم داد ! اومدیم بیرون . مملکت احمدی نژاده ( نوکر ابنه ای امام زمان ) .
برگشتنی رفتیم بنزین بزنیم , پمپ خراب شده بود و مجبوری رفتیم تا پمپ بنزین باغ فردوس ! تو همین فاصله خواهرم زنگ زد که شیوا من پایین ونک طرفهای پارک ساعی گیر افتادم و ماشین گیرم نمیاد اگه بیرونی بیا دنبالم !!!!
هیچی رفتیم دنبال خانم ! سوارش که کردم به آرتین گفتم , برو پایین تر از نایب هم چلوکباب بگیریم برای شام . حوصله غذا درست کردن ندارم . دو پرس چلوکباب گرفتیم شد ناقابل هر پرس 21 هزار تومن !!!! یاد پدر بزرگم افتادم که میگفت چلو کباب سال 1310 بود 50 دینار !!!!!! . برگشتیم به سمت خونه . سر راه هم خواهرم رو رسوندیم دم خونه ش .
خونه که رسیدیم شوهر زهرا خانم و خود زهرا سطل و کاسه به دست داشتن آب نمک جوش میپاشیدن جلوی خونه شون و همه جا رو تمیز کرده بودن از برف . سلامی کردیم و رفتیم تو . مرتیکه بیدار شده بود و نشسته بود پای ماهواره و کارتون میدید . چیزهایی که خریده بودیم رو جابجا کردیم و مشغول خوردن شام شدیم .

الان همچنان برف داره میباره . فردا تمام ادارات و دانشگاهها و مدارس و ... تعطیل شدن . پروازها کنسل شده . فقط بانکها و بیمارستانها باز هستن . مملکت جالبی داریم . یه نم برف میاد و شهر تعطیل میشه ! با سوئد مقایسه میکنم یا کانادا و زمستون های آمریکا که اگه مثل اونها بودیم باید فصل زمستون رو کلن تعطیل میکردیم .... اینم یک سری عکس از تهران برفی :




........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001