فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, December 31, 2007
خونخواهی مادر شوهر :

چند روز پیش با آرتین دعوا کرده بودم و طبق معمول آش و لاش شده از خونه انداخته بودمش بیرون ! جریان این بود که یک هفته قبل از کریسمس بهش گفته بودم زنگ بزنه هواپیمایی و بلیط رزرو کنه برای دوبی . بهم گفته بود رزرو کردم و منم خیالم راحت بود که تعطیلات 2 هفته میریم دوبی و هم از سرمای استخون سوز امسال تهران خلاص میشیم و هم سری به شرکت میزنم و کمی هم استراحت میکنیم و بر میگردیم یه خاکی تو سرمون میریزیم دوباره . دو روز پیشش هم چمدون ها رو قشنگ بسته بودم و حاضر و آماده , صبحش رفتم بانک پول گرفتم و دادم به آرتین که بره بلیط ها رو بگیره بیاره . وقتی برگشت کم مونده بود سکته کنم . بلیط های هواپیمایی ماهان دستش بود بجای امارات !!!! تازه اینجا بود که فهمیدم آقا وقتی بهش گفتم برای امارات رزرو کن , یادش رفته بود و ماهان رو گرفته بود . دیگه نمیدونم میتونین بفهمین حال آدم چقدر گرفته میشه وقتی تمام برنامه هاش اینطوری به هم میریزه ... صد بار بهش گفته بودم من سوار هواپیماهای ایرانی نمیشم و میدونست و حالا ... زنگ زدم به هواپیمایی و گفتن اصلن جا نداریم ! چند جای دیگه زنگ زدم و پارتی و آشنا و دوست و شُل کردن سر کیسه و خلاصه هر جا زنگ زدم گفتن همه جاها پره و امکان نداره حتا 2 برابر هم بدی جا باز بشه !!! اینطوری شد که یه بادمجون سبز شد زیر چشم آرتین و گوشه لبش پاره شد و یه مشت از موهاش رو گذاشتم کف دستش و با همون چمدونی که براش بسته بودم پرتش کردم از خونه بیرون :

صبح داشتم به ماهی هام غذا میدادم که زنگ در به صدا در اومد . رفتم پای آیفون و چشمم افتاد به ایل و تبار آرتین و مخصوصن مادرش که چادرش بسته بود دور کمرش و توی کوچه تنوره میکشید و خط و نشون برام و تهدیدم میکرد به مرگ و ... !!! آرتین هم پشت سرش مثل مادر مرده ها با گردن کج ایستاده بود ! معلوم بود رفته خونه مادرش اینا و اونم دیده چشم پسرش کبوده و ازش پرسیده و اونم مثل این بچه ننه ها که چغلی میکنن , گفته من کتکش زدم و حالا اومده سراغ من .
بهترین کار این بود که اصلن آفتابی نشم تا شر بخوابه و خوصله درگیر شدن با این جوادای جنوب شهری رو نداشتم . کمی صبر کردم و مادره کمی هارت و پورت کرد و چند بار زنگ زد و دید در باز نمیشه , به آرتین گفت مگه تو کلید نداری ؟ درو باز کن بریم تو ! تو رو یتیم گیر آوردن اینا ؟
دیدم اوضاع خراب شد و اینا بیان تو و مادره حمله کنه سمت من , منم باید بدتر از پسرش کتکش بزنم و شر میشه برام و آبروم جلوی همسایه ها هم میره . فوری با کنترل در رو قفل کردم و زنگ زدم کلانتری و گفتم چند نفر اومدن دم خونه م و میخوان به زور بیان تو ... کد رو دادم و گفتن یه ماشین میفرستیم . گفتم یه ماشین کمه یه لشکر زرهی بفرستین !!!!!!!
آرتین داشت هی با کلید و قفل ور میرفت و در باز نمیشد و مادره هم فحش بود که حواله ش میکرد ! پدر آرتین هی میگفت : زشته زن ! مردم چی فکر میکنن پاشو بریم شر درست نکن . زن و شوهرن تو سر هم میزنن فرداش آشتی میکنن !
- بچه منو زده کور کرده تو میگی آشتی کنن ؟ طلاق پسرمو میگیرم !
+ مامان جان طلاق چیه ! من از زندگیم راضیم ...
- خفه شو . تو اگه مرد بودی از دست زنت کتک نمیخوردی ! بجای این حرفها درو باز کن !
چند تا دیگه از زنهای لشکرشون هم اومده بودن پا در میونی ولی ول کن نبود تا آخر ماشین کلانتری رسید و شروع کرد پرس و جو و بعد هم زنگ در رو زدن و منم رفتم دم در ! تا درو باز کردم مادره پرید طرفم که پدر آرتین گرفتش و نگهش داشت ! یکی از پلیس ها رو کرد بهم و گفت :
- چی شده چه خبره ؟ اینا اینجا چیکار دارن ؟
من از این خانم شکایت دارم که تو زندگی من دخالت کرده و به زور هم میخواست بیاد تو خونه ! اینا قفل رو هم نگاه کنین , زدن خرابش کردن !
- شما با این خانم چه نسبتی دارین ؟
مادر شوهر سابقش بودم !!!! اتفاقن منم از این خانم شکایت دارم که پسر الدنگ منو کتک زده و یه چشمشو کور کرده !!!!
دوباره الم شنگه بلند شد و آخر سر پلیس ها گفتن اینطوری نمیشه و همگی باید بیایین کلانتری ! 2 تا از پلیس ها اونا رو جمع کردن و رفتن سمت کلانتری و یکیشونم موند پیش من تا مراقب من باشه و با هم بریم . رفتم تو و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و پلیسه رو هم سوار کردم و رفتیم . مادره کلانتری رو هم گذاشته بود رو سرش ! آخر رئیس کلانتری اومد و چند تا هوار کشید سرش و خفه ش کرد و منو صدا کرد داخل . به اسم میشناخت چون همه ما هر ماه یه مبلغی به اینا میدیم برای مراقبت از محل و خونه هامون . همونطور که میدونین پلیس ایران خودش رئیس دزدهاست و وقتی رئیس دزدها رو تامین کنی و شکمش سیر باشه , آفتابه دزدها دیگه جرات ندارن اون طرفها آفتابی بشن !!! جریان رو بهش گفتم که با شوهرم دعوام شده و مادر شوهرم اومده داد بیداد راه انداخته و ...
صداش کرد داخل و شروع کرد سوال کردن ازش و آخر سر هم گفت : این خانم ازت شکایت کرده و میتونم به جرم ایجاد مزاحمت بازداشتت کنم و دعوای اونم با شوهرش ربطی به شما نداره و اگه موردی بود شوهرش باید ازش شکایت میکرد نه شما ! مادره هم که دید دستش جایی بند نیست چند تایی خط و نشون برام کشید و قلم پامو گفت میشکنه و ... رفت بیرون دست آرتین رو گرفت کشون کشون آورد تو و هل داد طرفم و گفت : این دیگه پسر من نیست ... بعد هم گذاشت رفت !!! پدره اومد و از عوض زنش ازم عذرخواهی کرد و همگی رفتن .
- شیوا به خدا من هیچی نگفتم بهش . تو که میدونی تو منو بکشی هم من به کسی نمیگم !!!
پس من رفتم بهش گفتم ؟؟؟
رئیس کلانتری غش کرد از خنده و شروع کرد یه کم منو نصیحت کردن و اینکه آرامش خودتونو حفظ کنین و زشته کتک کاری و کار آدمهای متمدن نیست و ... آخر سر هم یه انعامی گرفت (!) بعنوان پول چایی و ردمون کرد ! میگن مال بد بیخ ریش صاحبشه همینه ! دم در کلانتری کنار ماشین ایستاده بودم و آرتین هم اونور مثل مادر مرده ها . رفتم طرفش و گفتم :
- آخه من با تو چیکار کنم ؟ تو مگه عقل نداری ؟ دو هفته مسافرت منو برای چی خراب کردی ؟
باور کن یادم رفت ! فراموش کردم !
- صد دفعه نگفتم بنویس یه جا ؟ نگفتم تو موبایل کارهاتو ضبط کن ؟ دفترچه بهت ندادم بنویسی ؟
باشه , چشم ! از این به بعد قول میدم !
- حالا میری واسه من مادرتو میاری ؟؟؟؟؟ بزنم اون یکی چشمتم ناقص کنم ؟؟
به خدا خودش اومد ! من چیکاره م آخه ؟!؟
- تو اگه نمیگفتی اون از کجا میفهمید ؟
گفت چشمت چی شده ؟ گفتم از پشت بوم افتادم !
- آخه خنگول ! آدم از پشت بوم بیافته مغزش پخش زمین میشه نه اینکه پای چشمش بادمجون سبز بشه !!!! چرا تو اینقدر خنگی ؟؟؟؟ خب معلومه میفهمه !
نه ببین ...
- بسه بسه ! سوار شو بریم خونه بچه تنهاست ! فقط یه بار دیگه ننه ت رو برای من بیاری به 4 قسمت مساوی تقسیمت میکنم ها !!!!!!!!
..
..
حالا فکر میکنین این جانور آدم میشه ؟ عمرن ! 2 روز دیگه همینه . روز از نو روزی از نو ... اینم از سال نو ما :( . سالی که نکوست از بهارش پیداست همینه !!!!!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001