فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, November 23, 2007
تولدم مبارک :)

بازم یه سال دیگه اومد و ما همچنان خم اندر خم یک کوچه ایم ! سال به سال دریغ از پارسال ! سالها میاد و میره ولی باور کنین نه مغز و عقل ما پیر میشه و نه ظاهرمون !!! چه کنیم که جزو مخلوقات مشنگ خدا بودن , این مزایا رو هم داره دیگه ... خدا همه مدله زده تو سرمون ! عقلمون ناقص نبود , متولد آذر ماه هم شدیم ! اونم چی ؟ اول آذر !!! طبق اصول ماه تولد شناسی , متولدین آذر ماه مخصوصن هم که زن باشن , فتنه های غریبی هستن !!!!! اما از اون بدتر اینه که من متولد روز اول آذر هستم و بازم طبق پیشگویی ها , نصف از ماه آبان و نصف از ماه آذر ارث بردم و شده خر در چمن ! برای اطلاعات بیشتر لطفن زن متولد آذرماه رو در اینترنت سرچ کنین تا به خصوصیات روحی – روانی – اخلاقی من بیشتر پی ببرین ..

جاتون خالی امروز این آرتین و خواهرم برای من تولد گرفته بودن چه تولدی ! بدترین سالروز تولدی بود که داشتم ... مثلن اومده بودن سنگ تموم بذارن ولی .. همون خودتون بخونین بهتره :

از صبح نیم ساعتی داشتم جواب تلفن ها رو میدادم و تبریکات فک و فامیل که ما رو فراموش نکرده بودن خوشبختانه ! البته طبیعیه که وقتی تو هم فراموششون نکنی اونها هم به یادت هستن و بده بستونیه !!! تا عصر اتفاق خاصی نیافتاده بود . با اینکه وقتی آدم سنش زیاد میشه , دیگه براش کیک و کاغذ رنگی و کادو دادن , مطرح نیست و کمرنگ میشه ولی ته دلت دنبالشون میگردی یه جورایی و وقتی میبینی کسی اهمیت نمیده کمی تا قسمتی دلت میگیره . ناهار در سکوت صرف شد . زیر چشمی آرتین رو میپاییدم , ولی اصلن به روی خودش نمیآورد و مشغول پر کردن اون خندق شکمش بود !!! کمی ته دلم خالی شده بود که یادش رفته بود امروز چه روزیه !!! آخه برای زنها خیلی مهمه که مطرح باشن و دیگران به یادشون باشن و این بهشون خیلی انرژی میده ...
تا عصر اتفاق خاصی نیافتاد ! عصر که شد زنگ خونه رو زدن . رفتم پای آیفون و چشمم افتاد به خواهرم که با توله هاش و شوهر نکبتش اومده بودن !!! نمیدونم اینا رو کی دعوت کرده بود !!! مدتها بود با شوهرش قهر بودم سر یه جریان سکسی (!) و سر همین موضوع هم خونه ش نمیرفتم و خواهرم هر چند وقت یکبار تنها می اومد اینجا . درو باز کردم و اومدن ... تبریک و ماچ و بوسه و دادن هدیه و یه دسته گل و نشستن ! عجیب بود برام چون اینا هیچ وقت این جور مناسبت ها پیداشون نمیشد و نم پس نمیدادن !!!
کمی بعد دوباره زنگ در به صدا در اومد . رفتم پای آیفون و آه از نهادم بر اومد !!!! زهرا خانم اینا بودن با هفشده تا عمله جواد حزب الهی دیگه !!!! کم بود جن و پری شصتاد تا هم از دیوار پرید !!!! اول فکر کردم کارم داره و گفتم : سلام چیزی شده ؟
- سلام خوبین ؟ آقاتون خوبن ؟ خودتون خوبین ؟ ولادتون مبارکا باشه ! اومدیم جشن ولادت شما !!!!!
اون قوم تاتار کیه دنیال خودت راه انداختی ؟
- آها ... هیچی .. آقاتون سفارش کردن که چون کم هستین ما هم چند تا فامیل بیاریم تا حسابی شلوغ بشه و شما شاد بشین و صواب داره ...
برای چند دقیقه مغزم از کار افتاد !!! باز این آرتین گند زده بود .. درو باز کردم و با لنگه دمپایی رفتم سراغ آرتین !!! سرتونو درد نیارم ! بعد از اینا فیروزخان اینا و خاله مادرم سر و کله شون پیدا شد ! حالا مهمون خوبه و بد نیست ولی نه این مهمون های اجق وجق ! شوهر خواهرم از اون کومونیست های 4 آتشه هست و زیر عبای اون مردک مشنگ الدنگ بچه باز , منصور حکمت سینه میزنه ! زهرا خانم اینا که از اون حزب الهی های پوفیوز تیر و فیروزخان اینا هم از اون لامذهب های درجه یک و دشمنان شماره یک اسلام و آخوندیسم ... خلاصه چنان ترکیب جالبی در اومده بود که بیا و ببین ! از همه بدتر این بود که این دسته افتاده بودن تو جون هم و هر کدوم برای اون یکی ها سخنرانی میکرد و ایدئولوژی خودش رو به رخ میکشید !!! یکساعت بعد به زور همه رو ساکت کردم و کیکی رو که آرتین سفارش داده بود رو گذاشتیم وسط و شروع کردیم شمع ها رو فوت کردن ! نصف جمعیت دست میزدن , نصفشون صلوات میفرستادن !!!! دوباره کشمکش ها و کرکری ها شروع شد و خلاصه در کمتر از نیم ساعت جشن تولد من تبدیل شد به میدون رزم و آی بزن بزنی راه افتاد اون سرش ناپیدا !!!! کیک تولدی هم که آرتین سفارش داده بود برام با پول خودم (!) در این نبرد نابود شد و آخر سر هم همه با دلخوری بلند شدن و گذاشتن و رفتن و من بدبخت موندم و یه خونه به هم ریخته و اعصابی داغون !!!!
اینجا بود که دیگه جوش آوردم و دق دلی این چند ساعت رو سر آرتین خالی کردم و پرتش کردم از خونه بیرون ! الان که دارم مینویسم آرتین پشت شیشه پنجره زیر بارون ایستاده و هی میزنه به شیشه و التماس و غلط کردم و ببخشید و بذار بیام تو یخ کردم ... منم یه نگاهم به اونه و یه نگاهم به کیبرد !!! از روی ساعت 25 دقیقه دیگه باید بیرون بمونه و حسابی قندیل بزنه تا دل من خنک بشه ! نمیدونم این مردها چرا قسم خوردن که محبت کنن اونم از نوع محبت ترکی یا خاله خرسه ای ! آخه اصلن مرد رو چه به محبت ؟ شعور مرد میرسه به محبت ؟ خشن و یوقور و نخراشیده و بی احساس و پاره سنگ و آجر مگه میتونه احساس داشته باشه ؟ نتیجه احساسات مردونه میشه ترکومنی که امشب زده شد ... خلاصه که جاتون خالی کلی حال کردم با این جشن تولدم انقلابی ...

در آخر تنها آروزیی که کردم این بود که نسل تمام آخونده و انسانهای مسلمون از روی زمین پاک بشه و دین کثیف اسلام هم منقرض بشه و تمام مردم ایران که آواره غربت شدن بتونن به ایران برگردن و همه دوباره دور هم جمع بشیم و سرزمین اشغال و ویران شده مون رو از نو بسازیم و آباد کنیم . سلامتی میخوام برایی همه شما و خوشبختی و دلی شاد و جیبی پر از پول که این آخری ااگه باشه نیمی از مشکلات زندگی حله !!! مرگ میخوام برای سران رژیم ایران , خامنه ای , احمدی نژاد , تمام وزرا و وکلا و جانیان و دست اندرکاران رژیم ایران , دودمان خمینی ملعون , تمامی آخوندها و خانواده هاشون تا هفت پشت عقب تر و جلوترشون , تمام بسیجی ها و پاسداران , خانواده های شهدای داوطلب و جانبازان و آزادگان و کلن هر کسی که سر سوزنی دستی داشته در به ثمر رسیدن انقلاب و تداوم بخشیدن به ماشین خونریز حکومت اسلامی ! لعنت و نفرین و داغ دل ملت ایران تا ابدالدهر بر او و خاندانش باد ...

آمین .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001