فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, November 10, 2007
آش نذری شوم :

غذای نذری رو نمیدونم خوردین یا نه ؟ قدیمی ها اعتقاد داشتن , بازمانده هاشون هم شدیدن دارن که مثلن غذایی که موقع محرم و توی حسین پارتی ها بعنوان نذری پخته میشه رو باید حتمن به هر قیمتی که هست یک قاشقش رو توی حلقشون بریزن و تبرک داره و صواب و ... ! حالا اینو نمیدونم این قضیه چقدر درسته فقط اینو میدونم که هر وقت غذای نذری خوردم تر افتادم و یکی دو روزی اسهال گرفتم !!!!! احتمالن غذاهای نذری فقط به مزاج اخوان المسلمین سازگاره و به جماعت کفار المسلمین نمیسازه :

امروز پدر آرتین برامون یه قابلمه آش نذری آورده بود به مناسبت تولد معصومه ! اصلن نمیدونم معصومه کی بود و آیا جزو الاغ های پیغمبر " اولاد " بوده یا چه اتفاقی براش افتاده بود ؟ احتمالن به تیر غیب دچار شده بود ... دم در داد و رفت . یه قابلمه آش جلومون بود و منم که دیوونه آش رشته , از یه طرف دهنم آب افتاده بود و از طرفی هم میدونستم هر چیز نذری رو که بخورم باید کفاره پس بدم مونده بودم بین یه برزخ زجر آور !!! آرتین هم زل زده بود به آش و هی تعریف میکرد از دستپخت ننه پتی یاره ش ! شرط میبندم این زنیکه جادوگر عفریته هفشده تایی ورد و جادو و جنبل خونده بود و فوت کرده بود توی این آش تا ترتیب منو بده !!!! بجز اونم کلن هر چیزی که به اسم پیغمبر و امام و الاغ پیغمبر جماعت سند خورده بود , به نوعی حروم بود خوردنش برام و میوه ممنوعه به شمار میرفت و از پدر بزرگم بهم وصیت شده بود که هیچ وقت این چیزها رو توی خندق شکمم جا ندم که باعث میشه ژنتیک خانواده به فنا بره ...
این شد که تصمیم گرفتم هر طوری شده این آش کذایی رو سر به نیست کنم ! اما کجا و به کی ؟ اگه میخواستم مثل قبل از آشنایی با آرتین , قابلمه رو راهی سوراخ مستراح کنم و یه سیفون هم روش , آقا به تریج قباش بر میخورد و تا عمر داشتم اینو شاخ احمدی نژآد میکرد و مثل پتک میکوبید تو سرم که : آش ننه منو ریختی توی مستراح ؟ از طرفی هم میدونستم این خنگول حرف تو دهنش بند نمیشه و کافی بود میرفتیم خونه ننه باباش تا اولین حرفی که بعد از سلام و احوال پرسی از دهنش در بیاد این باشه که : شیوا آشی که داده بودین رو ریخت توی توالت !!!!!! اونوقت احمدی نژآد بیار باقالی بار کن !
این شد که تصمیم گرفتم با یه تیر شصت نشون بزنم . هم آش رو نخورده باشیم هم احترامم محفوظ باشه و هم احترامی هم بین در و همسایه و ... بدست بیارم و کسب قیض کنیم از این قابلمه مستهجن ! فوری رفتم چند تا ظرف یکبار مصرف آوردم و شروع کردم آش ها رو تقسیم کردن توی ظرف ها . ده تا ظرف آش در اومد از توش . یه کاسه هم گذاشتم برای آرتین و باقی رو دو تایی بردیم تا دم در و آرتین رو نوبتی فرستادم پخش کنه بین اونهایی که میگفتم . طبق معمول اولینش مال زهرا خانم اینا بود ! یه شیشه کرچک روی آش ریخته بودم و حسابی چرب و چیلیش کرده بودم و مثلن روغن و رنگ و لعاب داده بودن بهش ! کافی بود یکی دو قاشق از این آش میخوردن و تا صبح توی مستراح اطراق میکردن ...
اما انگار همونطوری که گفتن مال بد بیخ ریش صاحبشه , هر جایی که آرتین رو میفرستادم این آشها رو بده , نبودن ! زهرا خانم اینا نبودن ! نونوایی هم تعطیل بود . بقالی هم همینطور . یکی دو تا از همسایه ها هم نبودن . بد گیری کرده بودیم و نمیدونستم چیکار کنم . از اون بدتر این بود که کاسه آش زهرا خانم اینا با آش های دیگه قاطی شده بود و نمیدونستم آش کرچک دار کدومشونه و میترسیدم به کسی هم بدم تا بدبخت تر بیافته !
آخر سر وقتی از همه جا رونده و مونده شدیم , یاد مسجد محل افتادم . میدونستم ظهرها یه آخوند پدر سوخته ای میاد مسجد و نماز جماعت برای مسلمون نماهای محل میخونه که تعدادشون به زور از انگشتهای دست و پا تجاوز میکنه و از نماز هم میره . کافی بود به آخونده بگی این آش نذریه تا رو هوا بزنش . آخه میدونین که آخوندها استعداد فجیعی توی تصاحب چیزهای مفت و مجانی دارن و یه قرونی رو تو کون گربه میزنن و بعبارتی دنبال کون بدون مو میگردن !!! از قدیم هم یادتون باشه ملاها معروف بودن به آدمهایی که دنبال خر مرده میگردن تا نعلش رو باز کنن یا پهن پازن هایی که تاپاله رو عوض نون تافتون میگیرن و اخ و تف رو جای ده شاهی , حالا با این پیش زمینه وقتی یه خروار آش مفت و خوش رنگ و لعاب کرچکی (!) رو بذاری جلوی یه آخوند , فکر میکنه ثروت دنیا رو بهش عطا کردی !!!!!
فوری آش ها رو گذاشتیم توی سینی و روی همشون رو با کرچک غنی سازی (!) کردم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ! با این بحران بی بنزینی باور کنین واقعن ارزش داشت این کار و ضرورت دنیای اسلام ایجاب میکرد چنین فداکاری ای بکنم !!!!! خوشبختانه جمع امت اسلام جمع بود و سینی ها رو یکی یکی دادم دست آرتین و فرستادمش توی مسجد تا بین مومنین پخش کنه ! خودم که پا تو مسجد نمیذارم که بدتر از کفر ابلیس میمونه . رفتن به مسجد برای من حکم مرگ رو داره و آخرین دفعاتی که رفتم توی مسجد که به مقدساتتون قسم فقط به نیت جیش کردن از روی اجبار بوده , هر بار یکی از اهل خانواده م یا تصادف کردن یا مردن یا برای خودم اتفاقات غیر مترقبه رخ داده !!!! دو تا سینی آش دادیم به مسجد و مخصوصن هم تاکید کردم یکی از کاسه های آش که توش 2 شیشه کرچک خالی کرده بودم مال حاج آغاست , و اومدیم خونه . 3 تا کاسه باقی مونده بود که یاد عمله افغانی های دیروزی افتادم و بردیم اونا رو هم دادیم به اونا و کلی ذوق مرگشون کردیم و برگشتیم خونه .
برای خودم و مرتیکه یه غذای چینی درست کردم و آرتین هم مشغول خوردن آش ننه جونش شدن ! چشمتون روز بد نبینه ! 2 ساعت بعد آرتین افتاد توی مستراح و نگو اشتباهی همون کاسه کرچکی اولی که قاطی شده بود با آش های دیگه , به آرتین افتاده بود ! تا الان چوب خطی که برای آرتین زدم 21 دفعه رفته توالت و فقط داره منو نفرین میکنه و خودش میگه انگار توی کونم سرب داغ ریختن که از بس ریده میسوزه !!!!! منم که حساس ... اینقدر وجدانم درد گرفته که نگو . حالا یه صندلی گذاشته و دم در توالت نشسته و هر نیم ساعت , بیست دقیقه یا یکساعتی میره خدمت آقا (!) و منم که دیدم اینطوریه یه رخشا و برس توالت شور دادم دستش که اقلن اینقدر میره توالت و میاد یه کار مفید انجام داده باشه و توالت رو تمیز کنه . جاتون خالی توالت مشعشع شده و برق میزنه از تمیزی . 21 دفعه توالت رو بشوری , آینه میشه دیگه !!!!!!! چیکار کنم دیگه ؟ آدم با وجدان و حساسی هستم ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001