فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, November 09, 2007
کنسرت افغانی :

یه مطلبی رو نوشتم که بزودی میذارم در رابطه با اینکه مسلمون ها همیشه گله میکنن چرا اعتقاداتشون رو به ریشخند میگیرن اهل دل (!) و چرا هیچ کس در دنیا اعتقادات مسلمونها رو حرمت نمیذاره در صورتیکه از این مساله غافلن که خودشون تنها جانورانی هستن که سعی دارن دینشون رو به دیگران زور چپون کنن و با روش ها و راههایی مثل تنقیه کردن (!) این دین مزخرف رو به همه ابلاغ کنن چون طبق نظر اونها دینشون کاملترین دین جهانه مخصوصن شیعه جماعت . با این وجود انتظار دارن همه رعایت اونها رو بکنن و انصاف و عدالت و برابری رو در حقشون روا دارن در صورتیکه خودشون کمترین توجهی به حقوق فردی دیگران ندارن و نمیدونن همونطور که مثلن شیطان پرست ها باید در داشتن اعتقاداتشون آزاد باشن , مسلمونها هم باید آزاد باشن ولی این وسط اشکالی که همیشه پیش میاد اینه که اهل اسلام از تمام ادیان کینه به دل دارن و بد میگن و همه ادیان بجز اسلام رو در صدد هستن نابود کنن به این دلیل که مشکر و کافر و ملحد و ... هستن , و اونوقت انتظار دارن دیگران هم به اعتقادات اونها احترام بذارن . کلن بحث مفصلیه که فعلن نمیخوام بهش بپردازم ! این تشرف یا پرتاب شدن زورکی به بهشت هم یکی از همین پروژه های این قوم الجاکشین مسلمانهاست که باید شدیدن بهش توجه بشه چون خطر بزرگی آزادیهای فردی انسانها در جهان رو تهدید میکنه و فاشیسم اسلامی در کمین آزادی انسانهاست و اگر که جهان مثل دهه های 1930 غفلت کنه , باید تاوانی بسیار سنگین تر از هیتلر و دار و دسته جنایتکارش رو پرداخت کنه برای نابودی این نوع جدید از فاشیسم که روی نازیسم و کمونیسم و فاشیسم و آنارشیسم و تروریسم رو هم سفید کرده :

این همسایه بغلی ما یه خانواده حزب الهی میشینن که نمیدونم از کدوم جهنم دره ای پیداشون شده اینجا ! از روزی که اومدن توی این محل آسایش نداشتیم . البته از اون حزب الهی های پدر سوخته نیستن ولی همین اعتقادات تخیلیشون هر از چندی باعث اتفاقاتی میشه که چندان خوشایند نیست . البته که منم تا دستم اومده بابای اینا رو جلوی چشمشون سوزوندم و کم نذاشتم , ولی مزاحمت هاشون تمومی نداره ! هر چند وقت اینا دوره های مذهبی میذارن و من نمیدونم تو این دوره ها چی هوا میکنن و چه کارهایی میکنن فقط میدونم این دوره ها یه چیزی تو مایه های کنسرت شجریانه که انگار جمجمه ت رو دارن اره میکشن !!!! قرآن میخونن , سینه میزنن , کف میزنن و مدح 124000 تا پیغمبر و شونصد تا امام میگن و خدا میدونه چه دیوونه بازیها که در نمیارن ! حالا این کارهاشون بخوره تو سرشون , میرن آمپلی فایر میارن و کل محل رو میذارن سرشون و آسایش رو از آدم میگیرن . باز اگه تو همون 4 دیواریشون کنسرت میدادن مهم نبود ولی اینکه برای کل محل کنسرت بدن , اینش دیوانه کننده ست !
از صبح زرت و زرت ماشین های آخرین مدل و شیشه دودی و ضد گلوله بود که توی کوچه ما می ایستاد و از توش مشتی اجنه چادری می اومدن بیرون . یا چادری بودن یا حزب الهی یا آخوند و خر در چمنی شده بود دیدنی . همه محل وحشت برشون داشته بود که چه خبر شده ؟!؟ تا ظهر کارشون این بود . بعد از اون از ساعت 2 تا 3 بعد از ظهر صدای خوندن قرآن میاومد . یعنی اگه کسی نمیدونست چه خبره و صابون اینا به تنش نخورده بود , فکر میکرد باز یه هواپیما سقوط کرده و برای همشون مجلس ختم گذاشتن !!!! از ساعت 3 تا 4 هم شروع کرده بودن امام پارتی و دیسکو ابوالفضل دادن ! یکی میخوند و بقیه دست میزدن و محل رو گذاشته بودن رو سرشون ! منم عادت دارم ظهر ها نیم ساعتی میخوابم و حالا 2 ساعت میگذشت و خواب به چشمم نیومده بود و کلافه بودم بدجوری . چند بار خواستم برم زنگشونو بزنم و بگم صداش رو کم کنین , ولی پام پیش نمیرفت ! آخر هم از خیر خواب گذشتم و رفتم توی باغ قدم زدن . آخر باغ که رسیدم , صدای کارگرای افغانی پشت دیوار به گوشم خورد که چند وقتی میشد خونه پشتی رو خراب کرده بودن و داشتن برج میساختن و اینها هم عصرها برای خودشون کنسرت میذاشتن !
یادتون باشه چند بار هم با اینا دعوام شده بود اونم وقتهایی که داشتم مدیتیت میکردم و اینها نمیدونم چطور تنظیم کرده بودن که درست وقتی من میخواستم برم تو خلسه , شروع میکردن عربده کشیدن و همدیگه رو صدا میکردن انگار که سر جالیز باشن و اعصاب برام نداشته بودن . بعد که یکی دو دفعه ای دعواشون کردم و با زبون خودشون یعنی داد و هوار توجیهشون کردم , دیگه یاد گرفتن که بجای اینکه طرف رو از طبقه 40 با آخرین صدای تو حلقش صدا کنه , میتونه زنگ طبقه 40 رو بزنه و طرف رو پای آیفون بخواد نه اینکه عربده بکشه : عبدالله هووووووو عبدالله ....... ای مرگ ! ای تو روحت پدر سگ !
طبق معمول ضرب گرفته بودن و یکی میزد و ده تا میخوندن . یهو یه فکری به سرم زد و فوری نردبون گذاشتم به دیوار و رفتم ازش بالا و چشمم افتاد به 5 تا افغانی که نشسته بودن روی تخت و داشتن میخوندن . تا منو دیدن موهاشون وز کرد و ساکت شدن و مثل مونگولا زل زدن بهم ! سلام کردم . جوابمو ندادن . دست تکون دادم گفتم : سلام ؟ باز هیچی نگفتن ! آخر حرصم گرفت و هوار کشیدم :
- مگه با شما احمقا نیستم ؟؟؟؟؟
خانم ؟ مگه ما چه کردیم دوباره شما برزخ شدین ؟
- هیچ کاری نکردین ! سلام کردم . جواب نداره ؟
آخر شما همیشه کله ما فریاد میکنید !
- خوبه حالا ! زود باشین اون دیمبول دامبولتونو بردارین بیاین اینجا ببینم ! کارتون دارم .
خانم به ولاه ما کاری نکردیم !
- مگه گفتم کاری کردین ؟ میگم بیایین اینجا کارتون دارم .
یه نردبون گذاشتن و از دیوار اومدن بالا و از اونور اومدن داخل . به مرگ آقا قسم بیخود برای ملیت و قومی اسم نمیذارن . ترک ها که حی و حاضر , افغانی ها هم که .. نگم سنگین تره ! کنار هم ایستادن و باز زل زدن بهم ! دیدم اینطوری نمیشه و این گوسفند ها رو باید حتمن با زبون 4 پاها باهاشون رفتار کرد تا زبون بفهمن . یه چوب از زمین برداشتم و اشاره کردم : بیایین این طرف .
دنبالم اومدن و رفتیم به سمت خونه . دم ساختمون گفتم وایسین تا بیام . تکون نمیخورین ها ! سرشونو مثل گاو ( ع ) تکون دادن ... و رفتم سراغ آرتین . طبق معمول جلوی تلویزیون کپیده بود . دیگه خون جلوش چشمهامو گرفت و ایندفعه جفت پا پریدم روی کمرش و بعد که یه شوک 1000000 ولت و کلی توهش بهش دادم , گفتم : بلند میشی میری بالا آمپلی فایرهای گیتار منو بر میداری میاری پایین . زودباش !
- شیوا !!! من آخر یه روز سکته مغزی میکنم . نکن اینطوری با من . خواب بودم !
به جهنم ! بمیررررر .. از شرت راحت میشم ! از صح تا حالا جلوی تلویزیون درازکشی ! همین که تا الان زنده ای کلاهتو بنداز هوا . حالا زودباش برو بیار که کار دارم !!!
به زور بلند شد و رفت آوردشون بیرون . چشمش که به افغانی ها افتاد دو دستی زد تو سرش و گفت : باز چه کلکی میخوای سوار کنی ؟ راستشو بگو ... میخوای من برم خونه بابام اینا ؟؟؟
- یه بار دیگه منو دست تنها بذاری جفت تخماتو میکنم جانبازت میکنم ها !!!! بیا کمک !
خلاصه سرتونو درد نیارم آمپلی فایرها رو بردیم گذاشتیم درست رو به بالکن زهرا خانم اینا و سیم کشیدیم از تو خونه تا بیرون و میکروفن آوردن و دادم دستشون و گفتم : حالا برای من بخونین !
- خانم ؟ جسارت است . نمیشود نخوانیم ؟ ما نه مطربی بلدیم نه خواندن .
مگه گفتم کنسرت بذارین ؟ هر چی اونجا میخوندین همین جا هم میخونین !

آقا چشمتون روز بد نبینه ! پنج دقیقه اول خجالت میکشیدن . بعد که صدای آمپلی فایر رو بالا بردم و صداشون قشنگ یپچید , ذوق مرگ شدن شروع کردن خوندن .. مرده بودم از خنده ... ده دقیقه بعد اثر این کنسرت ظاهر شد و صدای عز و گوزهای این جماعت حزب الهی قطع ! نیم ساعت بعد هم طوری شد که گله گله گذاشتن و رفتن !! یکساعت بعد بود که زهرا خانم و شوهرش اومدن روی ایوون و شروع کردن خواهش و تمنا که به اینا بگین نخونن و حالمون بد شد ... بعد که حسابی توجیهشون کردم که چی به روز من آوردن با اون صداهای نکره قرآن و دعا و دست زدن و سینه زنی و ... , نفری 10 هزار تومن دادم به افغانی ها و فرستادمشون برن . ولی خودمونیم ها صداشون خیلی قشنگ بود کاش ضبط کرده بودم ... اینم نتیجه تشرف زورکی به بهشت !!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001