فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, November 03, 2007
جنجال گوز :

تو عالم زن و شوهری , خیلی چیزها بعد از مدتی برای آدم عادی میشه مثل خر و پف ! مثلن روز اول یه مهمون غریبه بیاد خونه آدم , شاید از خر و پف کردن های شریک زندگیت تا صبح کابوس ببینه و نرون های مغزش تکنو برقصن و تا صبح خواب به چشمش نیاد ! ولی برای خود آدم این مسائل بعد از یه مدت عادی میشه طوریکه زیر موتور تراکتور هم بخوابی یا توی گوشت کرنا بزنن , قشنگ خوابت میبره ! قضیه گوزیدن هم همینه و نعمه شبانه و لالایی زن و شوهرهاست ! اوایل جنجال های فجیعی سر این صداهای ناهنجار اتفاق می افته ولی بعد از یه مدت طرف جلوت برینه هم عین خیالت نیست !!! حالا چرا ؟ چون گوش آدمیزاد خیلی زود به هر سر و صدایی عادت میکنه :

دیشب رفته بودیم خونه ننه بابای این آرتین گور به گور شده و شام دعوت بودیم اونجا . دیگه برام جا افتاده که هر وقت شب ما رو دعوت کنن , با تجهیزات کامل باید برم چون میدونم خلاص شدن از دست اینها محاله و شب هم نگهمون میدارن . تا حرف شام رو زدن فوری رفتم ساکم رو بستم و هر چیزی که لازم داشتیم رو ریختم توش و رفتیم !
از شب خوابیدن خونه مردم اصلن خوشم نمیاد . هم خیلی ننر و سوسولم وهم خیلی سخت گیر ! ولی آدمیزاد وقتی ازدواج میکنه , بعد از مدتی تبدیل میشه به کوماندو ! توی مستراح هم شده مجبوره بخوابه و خیلی اتفاقات فجیع رو تحمل کنه و چه سوتی ها و چه آبروریزی ها که سرش نیاد ! منم جای خوابم عوض بشه , تا صبح خوابم نمیبره و کلن هیچ جا بجز خونه خودم راحت نیستم مخصوصن هم که قرار باشه رو زمین بخوابم که این یکی اصلن با گروه خون من جور در نمیاد ! چون خوابیدن رو زمین مساویه با یکهفته کمر درد و دولا دولا راه رفتن ! درست مثل این میمونه که یه سفر بری قزوین !!!!!
خلاصه ما هم شال و کلاه کردیم و رفتیم ! عادت خانواده های جنوب شهری اینه که فکر میکنن مهمون رو باید از ثانیه ای که پاش رو میذاره خونشون تو حلقش چپوند تا وقتی که خبرش , گورشو گم میکنه ! پذیرایی پشت پذیرایی اونم با فجیع ترین غذاهای ممکن ! هر چی غذای حجیم و چرب و چیلی و سنگینه , میذارن جلوت و نخوری هم تازه بهشون بر میخوره ! مادر آرتین هم با کمک کلفت های تحت اختیارش " عروس های بیچاره ش " چنان سفره رنگینی انداخته بود که سرت گیج میرفت ! این زن ابلیس که از روز اول چشم دیدن منو نداشت , به شکل فجیعی با من رو در بایستی داره و شده به مرگ بیافته , حاضر نیست جلوی من کم بیاره و همیشه سنگ تموم میذاره و بر عکس اون من تا دستم میاد جلوش خاکی رفتار میکنم و هر آشغالی دستم بیاد , مخصوصن میذارم جلوشون . از نون و پنیر بگیر تا املت و نون و کالباس و ... !
آش رشته و کشک بادمجون و ته چین و کتلک و قرمه سبزی و برانی و فسنجون و شیش من سالاد و ترشی و سبزی خوردن و مربا و ... اینقدر غذا بود که آدم حالش بد میشد ! اونم منی که شب ها بیشتر ترجیح میدم مثل گاو و گوسفند غذا بخورم و یا سبزیجات آب پز بخورم یا یه من میوه یا سالادهایی که تو هیچ بقالی پیدا نمیشه مثل تبوری که بیشتر غذای چهارپاست تا آدمیزاد !!!!!
خلاصه نشستیم رو زمین و لشکر گرسنگان حمله کردن . آش رو که کلن بیخیال شدم ! آدم شب آش بخوره تا صبح بع بع میکنه از نفخ نخود و لوبیاش ! کمی سالاد ریختم و تا اومدم مشغول خوردن بشم , صد تا دست رو هوا بلند شد و هر کدوم یه چیزی رو ریختن تو بشقابم و به خودم که اومدم دیدیم بشقابم مثل کیف 40 تیکه شده پر از غذا !!!!! به هر جون کندن و کلکی بود اینا رو یا تو حلق مرتیکه خالی کردم یا تو بشقاب آرتین تا تموم شد !
شب , موقع خواب همه غیب شده بودن به حق جن و بسم الله ! ما بودیم و مادر و پدر آرتین و 2 تا برادرها و خواهرش ! اونا هم کم کم رفتن تو اتاق های خودشون و موندیم ما و مادر و پدرش . رفتن لاحاف دشک آوردن و پهن کردن وسط اتاق پذیرایی و رفتن ! طبق معمول نه اتاقی بود برای لباس عوض کردن نه اینکه در امان بودیم از شرشون و باید خیلی مراقب بودم ! آخه چند باری صابونشون به تنم خورده بود مخصوصن اوایل که چیزی از عادت های این دیوانه ها نمیدونستم . یه شب که به روش های چریکی تو خونه اینها رفته بودیم سانفرانسیسکو , چشمتون روز بد نبینه درست وسط زیر یه خم و دو خم مثل جن بالا سرمون ظاهر شده بودن و چنان آبرویی از ما رفته بود اون سرش نا پیدا !
صبر کردم همشون رفتن و لباس خوابمو از ساک برداشتم و رفتم توی دستشویی مشغول عوض کردن لباسهام شدم . هنوز لخت نشده در با شدت باز شد و خورد تو ملاجم ! پدرش بود که میخواست بره دستشویی ! بعد از تحویل گرفتن یه جیغ بنفش و توهش دادن و تحویل دادن کلی شرمندگی و عذر خواهی , صبر کرد تا لباسمو عوض کنم و اومدم بیرون و رفت ! همچین درو باز کرده بود انگار که در گاراژ رو میخواد باز کنه ! تمام جمجمه م درد گرفته بود !!!!!
خدا خفه کنه هر چی آدم ابلهه ! وقتی اومد بیرون , رفتم مسواک زدم و جیش و ... خواب . مرتیکه رو مادر آرتین برده بود پیش خودشون و ما تنها بودیم ! نخوابیده پیشنهادات بی ناموسی آرتین شروع شد و خودشو فوری چسبوند بهم ! یه لگد بهش زدم و سرش هوار کشیدم و گفتم :
- یه بار دیگه خونه اینا از این پیشنهادات بدی , تخماتو از بیخ میکنم میذارم کف دستت !!!!!!!
هنوز حرفم تموم نشده بود که ننه بابای آرتین بالا سرمون ظاهر شدن و با تعجب گفتن : چی شده ؟ دعواتون شده ؟؟؟ آرتین گفت :
- نه بابا داشتم به شیوا میگفتم ....
محکم با آرنجم کوبیدم تو پهلوش و گفتم : نه بابا این آخر شبی جوک تعریف کردنش گرفته نمیذاره بخوابم ! چیزی نیست برین بخوابین ...
وقتی رفتن گفتم : ببینم میخواستی بهشون بگی چه پیشنهادی به من دادی ؟؟؟؟
- خب آره ! مگه چیه ؟
فردا فقط بریم خونه من میدونم و تو ! همون بلایی که گفتمو سرت میارم ! حالا بگیر بکپ !!!!
همین تهدید فجیع کافی بود تا تمام حشر و نشر آقا رو نابود کنه و ساکت بشه . اون دفعه بس نبود , میخواست بازم گند بالا بیاره ! چند دقیقه بعد هم سنفونی شبانه ش شروع شد .خرخر و گوزیدن و خرناسه های وحشتناک ... وشگونش گرفتم و گفتم :
- پدر سگ جلوی اون گوزاتو بگیر ! زشته !
برو بابا اینجا گوزیدن عادیه ! همه میگوزن .
- مادرت که تو رو مقصر نمیدونه ! فکر میکنه من بودم !
نه بابا من سلطان گوز خونه مون بودم بعد از من بابام بعد هم خود مادرم چنان میگوزید لوسترها به ارتعاش در می اومدن !
- خاک تو سرتون ... اه .. حالم به هم خورد . بگیر بکپ ...
دوباره سنفونی شروع شد . ککم هم نمیگزید چون عادت کرده بودم . ولی رختخواب اصلن راحت نبود و یکساعتی تو جام وول خوردم تا آخر خوابم برد !
موبایلمو تنظیم کرده بودم ساعت 6 بیدارم کنه ! چون اینقدر خونه اینا بلا سرم اومده بود که میدونستم دیر بیدار شدن یعنی چی ! یه بار همون اولا که نمیدونستم سیستم اینا چیه , مثل عادت خونه که جمعه ها تا لنگ ظهر میخوابم , اینجا هم با خیال راحت خوابیده بودم که از صدای همهمه و بهم خوردن ظرف ها بیدا شدم و چشمتون روز بد نبینه ! 30 نفر آدم بالا سر من نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن !!!!!! اونم نه که فکر کنین مثلن ساعت 10 – 11 صبح بود ! ساعت 7 صبح !!!!! این بود که اصلن دوست نداشتم اینطوری منو ضایع کنن !
ساعت 6 از صدای زنگ موبایل بیدار شدم . خوابم نمی اومد چون شب زود خوابیده بودیم . بلند شدم و حوله م رو برداشتم و رفتم تند تند دوش گرفتم و لباسهامو پوشیدم و اومدم بیرون . مادرش بیدار شده بود و تو آشپزخونه بود . صدام کرد و گفت بیا کارت دارم ! رفتم . کمی مقدمه چینی کرد و بعد یه شیشه داد دستم که توش یه چیزای علفی خشک بود و گفت :
- اینو شبا دم کن بخور !
چرا ؟ این چیه ؟
- نفخ رو میگیره !
نفخ ؟
- آره دیگه . تا صبح صدای گوزات می اومد . نذاشت بخوابیم !
خیلی ببخشیدا ! فکر میکنم سوء تفاهم شده ! اونی که میگوزید پسر خودتون بود نه من !
- واه واه ... پسر من و این حرفها ؟ خودتو خیلی دست بالا گرفتی ...
من که میدونم از رو حسودیت داری اینا رو به من میگی ولی مهم نیست ! اگه خیلی راست میگی یه شب برو پیش پسر جونت بخواب تا بفهمی من گوزو ام یا پسرت !!!!!
شیشه رو هم دادم دستش و از خدا خواسته ساکمو جمع کردم و مرتیکه رو هم توی خواب و بیداری بغل کردم و زدم از خونه بیرون ! موقع رفتن چشمم افتاد به آرتین که هنوز خواب بود . رفتم طرفش و یه لگد جانانه بهش زدم که 6 متر پرید هوا و شروع کرد داد و بیدا کردن :
- واسه جی میزنی ؟ مگه بیماری ؟ چیکار کردم ؟
میزنم پدرتم در میارم تا تو باشی اینقدر نگوزی خیر سرت و مادرت هم بگه من گوزیدم !!!!
- خب حالا ... گفتم چی شده ! حالا چرا لباس پوشیدی ؟ کجا داری میری ؟
میرم خونه تو هم میمونی همی جا پیش مامان جونت تا بهش ثابت بشه تو گوزویی نه من !
از خونه اومدم بیرون و مرتیکه رو صندلی عقب ماشین خوابوندم و راه افتادم به سمت خونه . خیلی خوشحال بودم که یه بهانه پیدا کردم که هم از اونجا فرار کنم و هم اینکه اقلن تا یکماه قهر بازی در بیارم و از رفتن به خونه شون راحت باشم !!!! خوشبختانه همه خواب بودن وگرنه دستگیرم میکردم و نمیذاشتن برم ..

تا عصر صد دفعه تلفن خونه زنگ خورد . خودشون بودن . گوشی رو بر نمیداشتم و راحت راحت بودم . عصر هم آرتین اومد خونه . از پشت آیفون وقتی دیدمش گفتم : به ننه ت گفتی حقیقت رو ؟
- آره !
خب نتیجه ؟
- هیچی این شیشه رو داد که بخورم !!!!!!
آها حالا شد . میتونی بیایی تو ...

من واقعن نمیدونم این مادر شوهرهای نکبت چه پدر کشتگی ای با عروش ها دارن و اینکه چرا اینقدر پُر رو هستن و پسرهای خودشون رو اینقدر پاک و بی عیب و نقص میدونن و همه عیب و ایرادها رو توی عروسشون میبینن ؟ امیدوارم همراه منقرض شدن نسل آخوندها , نسل مادر شوهرها هم بطور کامل منقرض بشه !

آمین .



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001