فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, October 12, 2007
وقتی مردها پرستار میشن :

خدا با اینکه توی خلقت بعضی چیزها خواب تشریف داشته یا اینکه سرش با جای دیگه ش بازی میکرده , مثل خلق کردن یا در واقع ریدن احمدی نژاد , اما بعضی اوقات چیزهایی که خلق کرده واقعن شاهکار آفرینش به حساب میان . یکی از اونها مرد بوده ! البته صبر کنین و اشتباه نکنین . مرد اشرف مخلوقات نیست بلکه احمق مخلوقاته و خدا هم چون این موضوع رو خیلی خوب میدونسته , مرد رو موجودی زاینده خلق نکرده و زن رو زاینده و پرورش دهنده قرار داده و حتا همین مرد نکبت رو هم از بطن زن بیرون آورده که شده بلای جون زن !!! در واقع دستی دستی همین زنها خاک به سر خودشون میریزن با زاییدن موجودات نرینه ! فقط تصور کنین اگه یک مرد نقش مادری رو میخواست به عهده بگیره چه اتفاقی می افتاد ؟ در بهترین وضعیت , نسل بشر منقرض میشد ! این حرف منو کسانی میفهمن که یه مرد ازشون در موقع بیماری پرستاری کرده باشه :

دو روزی بود حالم چندان خوش نبود و علایم خفیف سرما خوردگی رو داشتم و بالاخره هم دیشب بیماری سر باز کرد و نیمه شب تب و لرز بدی یقه م رو گرفت و تا نزدیکای صبح توی توهم بودم ! تا یکساعتی که نمیتونستم از زیر لاحاف بیرون بیام و فقط میلرزیدم از سرما . هیچ وسیله ای هم دم دستم نداشتم تا بتونم باحاش آرتین رو بیدار کنم . این مردک از اون آدمهاییه که میگن دنیا رو آب ببره اینو خواب میبره . البته به عبارت صحیح تر آدمو عزرائیل ببره اینو خواب میبره . وقتی کمی لرزم فروکش کرد , یکی از سنجاق های لاحاف رو تونستم باز کنم و تا ته فرو کردم در کونش تا از خواب پرید ! بهش گفتم حالم بده برو دو تا کُدئین برام بیار که دارم میمیرم !
دقیقن نیم ساعت طول کشید تا این اعجوبه حماقت تونست قرصی رو که میخواستم از بین داروها پیدا کنه و اومد داد بهم که بخورم ! بهش گفتم : پس آبش کو ؟
تازه یادش افتاد باید یه لیوان آب هم میآورد . میدونین شعور واقعن چیز خوبیه و متاسفانه همه آدمها شعور ندارن مخصوصن احمدی نژآد . یعنی این آدم اصلن به عقلش نرسید که من باید قرص رو چطوری بخورم ؟!!!!!!! با یه لیوان آب اومد و قرص ها رو خوردم و دوباره دراز کشیدم . مثلن نگران من بود و گفت بخواب من مواظبتم . تکیه داد به تخت و یه مجله گرفت دستش . چشمهامو تا اومدم ببندم دیدم صدای خر و پفش رفت هوا !!!!!! مثلن میخواست مواظب من باشه !!!!!
یکساعتی هم با سنفونی خر و پف آقا تو خواب و بیداری بودم تا اینکه ایندفعه از شدت گرما از خواب پریدم و تمام تنم خیس عرق شده بود و گُر گرفته بودم از شدت تب . دوباره بیدارش کردم و گفتم بیا بریم بیمارستان حالم بده ! همین .. تا شنید باید از خونه تکون بخوره گفت :
- بیمارستان ؟؟؟؟ بابا چقدر ناز نازی شدی تو . بذار الان زنگ میزنم به مامانم اون میدونه باید چیکار کرد !
پدر سگ ! ساعت 4 صبحه ! خوابن اونا ! برو لباس بپوش بریم اورژانس !
- نه بابا ننه بابای من نماز خونن . الان جفتشون بیدارن . تازه سحری هم دارن میخورن .
خلاصه گوشی رو برداشت و زنگ زد ! بعد از هفشده تا زنگ , صدای فحش ها و عربده های پدرش شنیده شد که به مزاحم تلفنی فحش میداد ! بعد که آرتین خودشو معرفی کرد آروم گرفت . گفت گوشی رو بده به مامان ! گفت خوابه بذار بیدارش کنم ! به آرتین گفتم : آها ضایع شدی وقتی میگم خوابن ؟
- بابا اینا نماز خون بودن که ! روزه میگرفتن !
بدبخت تو ساده ای اینا فیلمشونه جلوی ما که بگن ما مسلمونیم !!!!
چند دقیقه بعد مادرش گوشی رو برداشت و آرتین گفت : شیوا تب داره و چیکار کنم ؟ نفهمیدم چی گفت بهش و خدافظی کرد و گوشی رو گذاشت و یهو منو از رو تخت بلند کرد و گفت : بدو لخت شو !
- واسه چی ؟؟؟؟؟
لخت شو تا بگم ! وایسا لباستو در بیارم !
لباس خوابمو در آورد و کون لخت ما رو بغل کرد برد حموم و نشوند توی وان و آب یخ رو باز کرد و دوش دستی رو گرفت رو سرم ! جیغم رفت هوا و سنگ پا و صابون و هر چی دستم اومد رو حواله ملاجش کردم !
- چرا میزنی ؟ دارم پاشویت میکنم !
الاغ ! این چه مدل پاشویه کردنه ؟ آبو چرا گرفتی رو سرم ؟؟؟؟؟؟
- مامانم گفت ببرمت حموم پا شویه کنم .
مامانت غلط کرد با تو . اسمش روشه ! پاشویه یعنی پاها رو میشورن نه اینه سرو بشورن . اون حوله رو بده به من الان سینه پهلو میکنم !
حوله رو که داد بهم لرزم گرفت و دندونام به هم میخورد ! بغلم کرد برد اتاق و چند لا پتو انداخت روم و نصف لیوان وودکا گفتم برام آورد و خوردم و کمی گرم شدم . آخر مجبورش کردم زنگ بزنه به دکتر خانوادگیمون که بیاد . یکساعت بعد پیداش شد و معاینه م کرد و یه آمپول بهم زد و یکسری هم دارو نوشت که بگیریم و دستوراتش رو هم داد و رفت . ناقابل 50 تومن هم گرفت ... تو روح هر چی دکتره !!!!!

بعد از رفتنش خوابیدم تا ساعت 10 صبح . چشمهامو که باز کردم کمی احساس سبکی میکردم . بوی مشمئز کننده ای خونه رو گرفته بود که نمیدونستم از چیه . درست همین موقع آرتین پیداش شد و کیسه داروها رو داد بهم و گفت : تو اصلن نمیخواد نگران هیچی باشی . خودم ازت مواظبت میکنم .
- بجای این حرفها بگو ببینم صبحانه بچه رو دادی یا نه ؟
آره بابا ! یه چیپس دادم دستش داره میخوره و تلویزیون نگاه میکنه !
دمپاییم رو برداشتم و پرت کردم تو ملاجش و گفتم : چیپس رو میدی جای صبحانه ؟ همین الان میری ازش میگیری . یه تخم مرغ آب پز براش درست میکنی با یه لیوان شیر موز . ویتامینشم بهش بده . توی کابینته . زودباش برو اون آشغالو ازش بگیر !!!!! رفت و کمی بعد دیدم مرتیکه بغض کنان اومد پیشم !
- تو دیگه چته ؟ چرا بغض کردی ؟
من از اون تخم مرغا دوش ندارم !!!!
- کدوم تخم مرغا ؟ مثل هر روزه دیگه ...
نه نیست ! شله !
- کو ؟ برو بیار ببینم .
رفت سینی صبحانه ش رو آورد و چشمتون روز بد نبینه ! آقا بجای تخم مرغ آب پز تخم مرغ عسلی گذاشته بود جلوش اونم مثل مُف , آبکی ! شیر موزش هم خیلی باحال بود . یه لیوان شیر ریخته بود و یه موز رو پوست کنده بود و درسته فرو کرده بود توی لیوان شیر !!!!!!!!!!
برو بگو بابا بیاد بالا کارش دارم ! چند دقیقه بعد آرتین اومد و همچین هم احساس رضایت میکرد و از خودش ممنون بود که منتظر بود ازش تشکر هم کنم !
- میشه بگی اینا چیه برای بچه درست کردی ؟
همونایی که گفتی . این تخم مرغ آب پزه اینم شیر موز !
- من فقط از رو رختخواب بلند بشم , میدونم چه بلایی سر تو بیارم ! این تخم مرغ آب پزه یا عسلی ؟ این شیر موزه یا موز تو شیره ؟؟؟؟
خلاصه دو ساعت بهش شرح دادم تخم مرغ رو میگیری ده دقیقه میجوشونی تو آب و شیر رو هم توی میکسر میریزی و یه قاشق عسل بهش میزنی و یه موز میندازی توش و میکس میکنی میریزی تو لیوان و یه قاشق هم کاکائو شیرین میریزی توش با ویتامین میدی بخوره !!!!!! سرسام گرفته بودم از خنگی این آدم ! قرص هامو خوردم و دوباره خوابیدم تا ظهر . ظهر که بیدار شدم دیدم باز همون بوی گند که از صبح تو خونه پیچیده بود , به مشام میرسه . اینقدر هم بوی بدی بود که با اینکه بینی من کیپ شده بود اما حسش میکردم ! درست همین موقع آرتین با یه سینی غذا ظاهر شد و یه بالش رو تکیه داد پشتم و سینی رو گذاشت رو پام و گفت : بفرما ! اینم ناهار !
توی سینی یه بشقاب بود که توی اون چیزی مثل حلیم ریخته بودن ولی حلیم نبود چون توش ماکارونی داشت . ماکارونی هم نبود چون توش پر از سبزی های عجیب و غریب بود . یه لیوان هم حاوی مایع سیاه رنگی توی سینی بود . جرات نمیکردم بخورم ! ازش پرسیدم اینا چیه ؟
- این آش رشته هست اینم عصاره لبو و شلغم . واسه سرماخوردگی معجزه میکنه .
این اونوقت چه جور آشیه که اینطوریه ؟ چرا اینقدر سفته ؟ اینا چیه توش ؟ چطوری درستش کردی ؟
- خیلی ساده . بذار یادت بدم . قابلمه رو آب کردم و یه بسته جو از اونا که سوپ درست میکنی ریختم تو قابلمه ! بعد گشتم رشته آش رو پیدا کردم و ریختم توش . سری اول حل شد . گفتم پس باید سبزی بریزم . رفتم همین سبزی فروش سر کوچه و ازش یک کیلو سبزی آش خریدم و همه رو دسته کردم و ساقه هاشو با کارد یه جا بریدم و گرفتم ریش شیر آب و ریختم تو قابلمه . بعد که له شدن , دوباره رشته آش ریختم . یاد گرفتی ؟
آها .. اونوقت این عصاره لبو ؟
- اینم ساده . لبو و شلغم رو رنده کردم و یه قاشق هم چایی ریختم توش و گذاشتم جوشید و جوشید و یه کمی برشته شد بعد آب ریختم توش و یه لیوان هم شکر و گذاشتم باز جوشید و جوشید تا شد مثل شیره و سیاه . بعد آبشو گرفتم ریختم تو لیوان آوردم برات .
آها .. خب ببینم خودت هم از این غذاها خوردی ؟
- هنوز نه گفتم اول غذای تو رو بدم بعد غذای بچه رو بعد خودم بخورم !
آخی چه بابای فداکاری ... خب ببین اول یه کم تو بخور بعد من میخورم .
- محاله ! جسارت نمیکنم ...
تو بیجا میکنی ! بخور ...
- باشه اصرار میکنی میخورم .
کاسه رو برداشت و یه قاشق از آش خورد . حالت چشمهاش قشنگ تغییر کرد و به زور قورتش داد و سعی کرد به روی خودش نیاره و کاسه رو داد بهم و گفت : دیدی خوردم حالا تو بخور .
- بازم بخور !
نه دیگه من اصلن یهو حس کردم خیلی سیرم .
- که اینطور ؟ پس عصاره لبوتو بخور .
لیوان رو برداشت و یه قلپ خورد . خوردن همان و همه رو تف کردن توی لیوان همان !!!!!
- چی شد ؟ بد مزه بود ؟
چقدر تلخ و تند بود ... چرا اینطوری بود ؟
- میری خونه خواهرم صبح بهش گفتم برام سوپ درست کنه . قابلمه سوپ رو میگیری و میایی خونه ! این آشغالا رو میریزی تو کیسه و سر راه میندازی تو سطل زباله اونم توی خیابون . از خونه این آشغالا رو میبری بیرون و لطف هم میکنی دیگه هنرهای آشپزیتو نشون کسی نمیدی . باشه عزیزم ؟؟؟
من خیلی زحمت کشیدم ...
- آره ؟ دستت درد نکنه ولی سعی کن هر کاری میکنی بکن فقط غذا نپز !!!!!! حالا برو ... بچه مُرد از گرسنگی !
..
..
اینم از پرستاری مردها ! البته باور کنین خود ما زنها مقصریم ها ! مخصوصن مادرها . میدونین چرا ؟ چون وقتی پسر بچه ها میان ازت در مورد غذا یا فلان چیز خونه سوال میکنن , بهشون یا جواب نمیدیم یا میگیم این فضولی ها و خاله زنک بازیها به تو نیومده ! عملن خود زنها جنسیت رو جدا میکن و بین دختر و پسر فرق میذارن . در صورتیکه هم مرد و هم زن باید تمام امور زندگی رو دقیقن بدونن . مردها باید بلد باشن غذا بپزشن . به امور منزل رسیدگی کنن و حتا به مسائل زنانه آشنا باشن . تمام اینها باعث میشه حقوق طرفین در زندگی زناشویی بطور کامل رعایت بشه و نه به مرد فشار بیاد و نه به زن ! ولی متاسفانه در اغلب خانواده های ایرانی , زنان در امور خاصی تبهر دارن و مردان در اموری دیگه ! نکنین این کارها رو ! از روز اول به پسرهاتون یاد بدین همه چیزو . درسته قرار نیست هیچ پسری آشپز بشه یا شورت و کرست زنشو بدوزه یا بشوره یا قابله بشه و پرستار و کون شور بچه ... ولی اگه روزی در زندگی نیاز پیدا کرد , اونوقت باید بشینه یه گوشه و بمیره ؟ یا شریک زندگیش رو به مرگ بیافته چون آقا از بیخ عربه و تو عمرش یه نیمرو درست نکرده ؟؟؟ و آیا زندگی شیرین تر و لذت بخش تر نمیشه وقتی هم مرد و هم زن بطور مشترک در تهیه غذا همکاری میکنن و یا در امور منزل یار و یاور همدیگه هستن و کمک حال هم ؟ صمیمیتشون بیشتر نمیشه ؟ این تفکرات احمقانه و بیشرمانه رو که پسرها رو به سمت یه وظایف خاص سوق میده و دخترها رو به سوی دیگه , از سرتون بریزین بیرون . اول اینکه گذشت اون زمان که دخترها بشن کنیز مطبخ و کلفت خونه آقاشون . مردهای امروزی نه مردن و نه زن و زنهای امروزی هم همینطور . دقت کنین و چشمهاتونو باز کنین . زنها دارن پا به پای مردها کار و تحصیل میکنن و مردها پا به پای زنها به امورات مختلف میرسن از خونه داری بگیر تا آشپزی و بچه داری و ... ! اینها 30 سال قبل کسر شان یک مرد به حساب می اومد ولی امروزه یه ارزش به حساب میاد !!!!! فکر آخر کار رو بکنین و روزیکه فرزند شما اومد و رفت سربازی . رفت دانشگاه و یا مجبور شد مدتی از منزل دور بمونه . باید دائم نگران باشین که چی میخوره و چطور زندگیشو اداره میکنه چون شازده شما تو عمرش همه چیزش حاضر و آماده بوده و نذاشتین دست به سیاه و سفید بزنه ؟ یا اینکه وقتی پسر شما خودساخته باشه و همه کاری بلد باشه , به سادگی از پس زندگیش بر میاد و کمتر زجر میکشه وقتی از شما دوره ؟ کمی عاقلانه تر فکر کنین که فردایی هم هست و تا ابد شما یا همسرش , بالا سر مرد نیستین ... !!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001