فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, September 20, 2007
حکایت افطاری رمضان :

امت اسلام مخصوصن ایرانی ها رو که میشناسین ؟ اینها اینقدر به سلامتیشون اهمیت میدن که حد نداره . 10 – 12 ساعت غذا نمیخورن و بعد موقع افطار که میشه چنان غذاهای چرب و چیلی و شیرینی میبندن به خیکشون که فیل رو هم میکشه چه برسه به آدمیزاد ! اما همین نوع غذاهای افطاری باعث میشه که ضد انقلاب و کفار المسلمین بتونن نهایت بهره برداری رو از این ماه پر فیض ببرن و بابای مسلمونها رو جلوی چشمشون سبز کنن :

به شکل فجیعی امروز بی قرار بودم . یه حالتی بین سرماخوردگی و دلتنگی بود . از اونروزها بود که آمپر شیطنتم زده بود بالا و باید یه آتیشی میسوزوندم . نشستم چرتکه انداختن که ترتیب کی رو بدم که دلم ازش خونه ؟ اولین نفر آرتین بود . ولی دیدم این مادر مرده که شبانه روزی ترتیبش رو میدم و اصلن دیگه حال نمیده اذیت کردنش و تکراری شده . مادر آرتین رو هم که تهران نبود و رفته بودن مشهد مفت خوری و چتر بازی خونه فک و فامیلهاشون به بهانه ماه رمضون . باقی هم دیدم مدت زیادی نیست بهشون حال دادم و صرف نمیکنه . یاد زهرا خانم افتادم و اینکه چند روز پیش دیده بودم تو خونه اینا غلغله ست و وقتی ازش پرسیده بودم چه خبره ؟ گفته بود که همه خانمهای مسجد محل رو دعوت کرده افطاری !!!!!!! فوری یه فکر شیطانی به سرم افتاد و گوشی تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به فیروزخان , شوهر خاله مادرم . گوشی رو برداشت و بعد از تعریف هفشده تا جوک دست اول پیغمبر امامی , گفت : ها چیه ؟
- هیچی میخواستم بپرسم اون 3 تا خانم آشپزی که تو عروسی پسرتون آورده بودین هنوزم غذا میپزن ؟
لابد میخوای افطاری بدی ؟
- بله !
بله و بلا ! قطع کن گوشی رو !!!!!
- بابا چرا عصبانی میشین ؟ از اون افطاری ها نیست . مطلب داره ... بعد نشستم براش جریان رو تعریف کردم و تنوره میکشید پشت تلفن . بعد که آروم شد گفت : یکساعت دیگه اونجان ! فقط نتیجه رو باید به من بگی . قول دادم که بهش بگم و رفتم دم در خونه زهرا خانم . زنگ زدم و در رو باز کرد و رفتم تو . بهش گفتم میخوام افطاری بدم امروز و هر چی خانم تو مسجد هست رو دعوت کن اینجا . چند دقیقه ای ماتش برد و بعد گفت : جدی میگین ؟
- آره . مگه شوخی دارم ؟
شما که با مسلمونها مشکل داشتین ...
- توبه کردم . ماه مبارک رمضونه دیگه !!!!
پرید و با اون دهن بو گندوش که بوی احمدی نژآد یا همون چاه مستراح رو میداد , ماچ کردنم ! به زور از خودم جداش کردم و گفتم : هماهنگی با تو . غذا با من . فقط یکساعت قبل از اومدنشون زنگ بزن به من بگو . نذاری ثانیه آخر ها ؟
- چشم . مطمئن باشین . خدا از بزرگی کمتون نکنه . نمیدونین چه صوابی داره به مومنین افطاری دادن !
آره میدونم !!!! راستی چند نفر میشن حدودن ؟
- 20 نفر فکر میکنم باشیم .
آخ جون چه عالی ... مُردم از صواب !!!!!!!!!

برگشتم خونه و منتظر آشپزها شدم . یکساعت بعد پیداشون شد و گفتم افطاری میخوام بدم برای 20 نفر . چی پیشنهاد میکنین که سریع حاضر بشه ؟ گفتن عدس پلو مجلسی با آش جو و حلوا و شله زرد خیلی خوبه . زود هم حاضر میشه . بعد هم مواد رو نوشتن که چی لازم دارن و منم فوری زنگ زدم به بقال و چغال و قصاب و سبزی فروش و تند تند سفارش ها رو دادم . از قصابی 5 کیلو گوشت چرخ کرده گرفتم از بقالی شیش من کشمش پلویی و عدس و برنج و زعفرون و آرد و روغن و رشته و کنسرو نخود و .... . از میوه فروشی هم سبزی و سیب زمینی و میوه و ...
یکساعت نشده همه چی حاضر بود و اونها هم مشغول درست کردن بودن . البته کارشون راحت بود . تقریبن همه چی آماده و حاضری بود و حتا سبزی آش هم خرد شده . زهرا خانم هم 2 تا گاز پیکنیکی آورده بود و خودش هم بالا سرشون بود . بهش گفتم من یه دقیقه برم بیرون و بر گردم . یه کار فوری دارم . گفت برو من مواظبم . مانتومو پوشیدم و روسری هم سرم انداختم و بدو زدم از خونه بیرون و مستقیم رفتم داروخونه .
صاحب داروخونه با من حسابی آشناست مخصوصن که تو عمرش مشتری زنی نداشته که هفته ای 2 جعبه 25 تایی ازش کاندوم بخره و همین میتونه آدم رو به شکل فجیعی تابلو کنه . احتمالن تصور میکنه یا من از اوناشم (!) یا اینکه مرد خونه ما یه چیزیش میشه و ویاگرا سر خود تشریف داره البته حقیقت اینه که همه زنهای فک و فامیل میان سراغ من و بهم سفارش کاندوم میدن چون خودشون روشون نمیشه بخرن و شوهراشونم که صد رحمت به سیب زمینی ! من بدبخت کم رو این وظیفه شنیع رو عهده گرفتم . خلاصه تا منو دید بدون هیچ حرفی 2 بسته کاندوم گذاشت جلوم و رفت از پشت یه بسته نوار بهداشتی هم چپوند لای یه نایلون سیاه و گذاشت جلوم و گفت 12 هزار تومن !!!!!!!
مرتیکه پدر سگ ! میخواستم بگم تو خیال کردی من تو ج .. خونه کار میکنم ؟؟ یا قیافه م شکل فاحشه هاست ؟؟ کاندوم ها رو برداشتم تا بتونم ازش جنس اصلی رو بگیریم و گفتم نوار نمیخوام . یه جعبه روغن کرچک بدین !! فکر کرد اشتباه شنیده و گفت : یه شیشه ؟
- نخیر ! یه جعبه !!!!!
یه جعبه ؟ یعنی یه کارتن روغن کرچک ؟؟؟؟
- بله ! ندارین برم جای دیگه ؟
داریم ولی برای چی میخوایین ؟
- کار آزمایشگاهی – تحقیقاتی !!
با چشمای گشاد شده رفت و آورد گذاشت جلوم . گفت 24 تا شیشه کرچک توش داره . پولشو دادم و برداشتم و اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و برگشتم خونه . زهرا هنوز هم بود و بهش گفتم خب تو برو و من هستم . رفت و منم مشغول شدم . تو فاصله ای که اینا مشغول بودن منم شیشه های کرچک تو دستم بود و هی به غذاهاشون یواشکی حال میدادم . اول رفتم سراغ کشمش هایی که سرخ شده بود و یه شیشه کرچک خالی کردم روش . روغن کرچک هم نه بو داره نه طعم و نه رنگ . مثل روغن مایع معمولی میمونه . خلاصه هر غذایی که دیدم روغنی بود یه شیشه کرچک خالی کردم توش . 10 شیشه تموم شد . ساعت 4 بود که کارشون تموم شد و گفتم حالا بمونین و تو پذیرایی کمکم کنین . سفره هم چیدن و تو این فاصله زهرا زنگ زد و گفت : خانمها تا نیم ساعت دیگه میرسن . گفتم به روی چشم (!) ما حاضریم !!!!!!!!!!!!

جاتون خالی . هر چی عره اوره و شمسی کوره بود و بتول و اقدس و سکینه 3 پستون و در و دهاتی بود جمع شده بودن . قیافه ها هم دیدنی . از دم یه چشمی رو گرفته و سیاه پوش و شکم های قلمبه سینه ها هم رینگ پستون های سوپر دولوکس رهبر پسند . تو این فاصله هم زنگ زدم به آرتین و گفتم : تا ساعت 8 خونه پیدات نمیشه و مهمون دارم . اونم از خدا خواسته گفت : پس من میرم خونه دوستم .
- هر گوری میری برو فقط خونه نمیایی . شب هم نیومدی نیا ولی وای به حالت خانم بلند کنین !!!!!!
من و این حرفها ؟ نه من و این حرفها ؟ اصلن به من میاد ؟
- نه والا ! من بودم چند ماه پیش 2 تا خانم رو بلند کردم بردم خونه دوستهام و ترتیبشونو دادم به بهانه کوه رفتن !!!!!!
به مرگ خودم این دوستام منو اغفال کردن !
- اغفال کردن یا نکردن من سر تا پاتو چک میکنم ! وای به حالت ! ماندلاهاتو (!) از بیخ میکنم میذارم کف دستت !


گوشی رو قطع کردم و رفتم سراغ بقیه کارها . آشپزها رو هم بعد از چیدن سفره مرخص کردم . میخواستن کمی غذا ببرن که گفتم غذا نمیدم بهتون و کم میاد در عوض پول میدم . نفری 50 تومن دستمزدشون بود و منم 30 تومن هم نفری اضافه بهشون دادم و کلی ذوق مرگ شدن و رفتن . همینمون مونده بود اینا رو تر بندازیم . از خداشونم بود که پول بگیرن جای غذا . خلاصه موقع افطار شد و اینا حمله کردن . منم فقط میوه میخوردم و لب به هیچی نزدم و گذاشتم قشنگ غذاها رو درو کنن . نزدیک 230 هزار تومن پول غذاها شده بود و من از صمیم قلب رضایت داشتم که بخورن . خوردن و نیمساعتی هم نشستن و بعد رفتن . زهرا آخرین نفر بود و موقع رفتن میگفت : انگار زیادی خوردم کمی دلم پیچ میزنه .
- نه بابا چیزی نیست . لابد رو هم رو هم خوردی . ببینم آش زیاد خوردی ؟
آره . از بس که خوشمزه بود .
- همون ! مال آشه . برو یه چایی نبات بخور خوب میشی .
رفت و من موندم تنها و شروع کردم بشکن زدن و رقصیدن ! فقط 10 تا شیشه روغن کرچک توی آش خالی کرده بودم :) . آقا ساعت حدودای 9 شب بود و داشتم کتاب میخوندم که تلفن زنگ زد و زهرا خانم بود . بعد از کمی حاشیه رفتن گفت : شیوا خانم ؟
- بله ؟
شیوا خانم . جسارته ها ...
- خب ؟ چی ؟ بگو ...
میگم ها ! شکم من وضعش خراب شده !
- اسهالی ؟
بله ! گلاب به روتون .
- گلاب به روی شوهرت ! خیر سرت . حالا به من چه ؟
میگم ها . انگار غذاهاتون یه ایرادی داشت ؟ نه ایراد ها ! انگار از ته دل راضی نبودین ما غذا بخوریم . نفرینی چیزی کردین ؟
- باز تو زدی تو توهم ؟
نه شرمنده ها . آخر من تنها نیستم که الان با چند نفر از خانم ها که صحبت میکردم همه شان مثل من اسهال شدید شده اند . روم به دیوار .. هر چه خوردیم در آمد ...
- اه ! خاک تو سرت ! حالم بد شد ! خب برو دکتر . به من چه آخه ؟
هیچی خواستم احوال شما را بپرسم که شما چیزیتان شده با نه ؟
- نخیر من هیچیم نیست . تو حالت خرابه . برو مزاحم نشو کار دارم !!!!!
گوشی رو که قطع کردم , ترکیدم از خنده . نمیدونم تا حالا کرچک خوردین یا نه ؟ برای آزمایش کلیه . برای عکس برداری از روده و خلاصه این جور چیزها تجویز میشه . خوردنش هم باحاله . دو ساعت بعد از خوردن , جنگ مغلوبه میشه ! هر چقدر معده شما پرتر باشه , همونقدر بیشتر کفاره پس میدین . چون این حجم غذا باید تخلیه بشه و یهو میبینی تا صبح توی توالت اطراق کردی و کار اینقدر بیخ پیدا میکنه که از زندگی سیر میشی !!! حالا فردا نتیجه نهایی معلوم میشه که چه بلایی سر اینا اومده . خودمونیم این ماه رمضون نبود ما از بیکاری چیکار باید میکردیم ؟؟؟؟ والا ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001