فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, September 10, 2007
ملافات با ابطحی :

آقا اخبار رو میخونین ؟ انگار چند وقتیه که برادر عزرائیل بد جوری گیر داده به ملاها و آخوندها و داره دونه دونه ترتیبشون رو میده . هر روز که خبرها رو میخونی , میبینی یکی از ملاها به لقا الله پرتاب شده . حالا اینکه تو اون دنیا چه بلایی سرش میاد رو من نمیدونم ولی مطمئنم حوری موری زیر بغلش نمیدن و اگر هم بدن غلمان میدن که ترتیب آخونده رو بده یا اینکه نیم سوز داغ تو ماتحت آخونده فرو میکنن و میفرستنشون پیش استاد بزرگوارشون شیطان !!!!! تو این اوضاع و احوال جشن و سرور برای ملاهای افقی شده , دیدن یه آخوند معروف میتونه خیلی خوشایند باشه :

امروز رفته بودم بانک و داشتم قبض های آب و برق و تلفن و موبایل و ... رو میدادم که چشمم افتاد به یه آخوند که اونم تو باجه اونوری ایستاده بود و داشت کارش رو انجام میداد . البته حضور آخوند تعجبی نداره . مثل قارچ سمی هر گوشه و کناری اینها رو میبینی که مثل " چیز " سبز شدن ! ولی حالت ایستادن آخونده و قیافه ش خیلی باحال بود ! اینقدر چاق و خپل بود که تمام سنگینی ش رو انداخته بود روی پیشخون بانک و کونش رو مثل تاقچه داده بود عقب و یکوری هم لم داده بود و داشت چیزی مینوشت ! موبایلمو در آوردم ازش عکس بگیرم که مسئول باجه گفت : خانم موبایل حرف زدن تو بانک ممنوعه ! حالا دیگه نخواستم بهش بگم نمیخوام حرف بزنم و میخوام عکس بگیرم !!!
خلاصه همچنان قبض بود که میدادم به مسئول باجه و یه چشمم هم به آخونده بود و داشتم حرص میخوردم که چرا نتونستم بهش یه حالی بدم !!!! کارم که تموم شد و یک میلیون و نیم هم پول دادیم سر این قبض ها و فحشی هم نثار دولت و دستگاههای مربوطه آب و احمدی نژآد و مخابرات و نیرو و نفت و ... دادیم , به بهانه دیدن اعلامیه های رنگارنگ جایزه که الکی از در و دیوار بانکها آویزون کردن برای سر کیسه کردن مردم هالو و پخمه , رفتم سمت آخونده تا ببینم چرا اینطوریه و یه جورایی میشنکه !!!!!!
ایستادم کنارش و مرتیکه هم کنارم ایستاده بود . هر چی زور زدم صورتشو ببینم نشد ! همچین کت و پهن و ستبر بود که نمیشد ببینیش !!!!! گردنش رو تبر هم نمیزد و دیگه حساب کن ببین چی بود !!! نون مفت بد بهش ساخته بود . داشتم منصرف میشدم که مرتیکه یهو گفت : مامان لولو !!!!!!
لولو رو که گفت نصف آدمهای توی بانک زدن زیر خنده و آخونده هم برگشت عقب و یه نگاه به من کرد و یکی هم به مرتیکه و تازه اینجا بود که شناختمش !!!!! حاج آقا ابطحی دامن اضافة تو !!!!!!!!
- اهه ! این که شمایین !!!!
بله من هستم ! شما کی هستین ؟
- من ؟ من همونی هستم که خیلی به شما ارادت داره !!!!
بجا نیاوردم !
- دوست دختر برادرتونم !!!!!!
اینو که گفتم برق از سرش پرید مخصوصن که چند نفری هم دورمون رو گرفته بودن و فال گوش ایستاده بودن و زدن زیر خنده . صداشو آورد پایین و گفت : من چند دقیقه ای کار دارم اگر ممکن است بیرون بانک منتظر بنده بمانید . می آیم !!!
دست مرتیکه رو گرفتم و رفتیم بیرون . چند دقیقه بعد اومد و گفت : به نظرم خیلی آشنا می آیید ها ! البته خودتان نخیر . این طرز صحبت کردن شما بسیار آشنا است !!!! ولی بجا نمی آورم .
خودمو معرفی کردم و یهو دیدم چشمهاش گرد شد و وحشت کرد و عرق روی پیشونیش نشست ! حس کردم دنبال اینه که یه جوری فلنگ رو ببنده . پیش دستی کردم و گفتم : اگه زحمت نیست قسمتی از مسیر همراهتون باشم ؟
- آخر ما که هم مسیر نیستیم از کجا معلوم مسیرمان یکی باشد ؟
مهم نیست هر جا شما برین منم میام !!! " تیریپ آویزونی "
رفتیم کمی پایین تر از بانک که ماشینش رو پارک کرده بود و سوار شدیم و راه افتاد . شروع کرد صحبت کردن : شما به برادر بنده خیلی لطف داشتید و خیلی دروغها بهش نسبت دادید . آبرویش کم مانده بود برود در حوزه !!!
- حقیقت همیشه تلخه . من چیکار کنم که وقتی شما زیر و روتون با هم فرق داره ؟
ما مثل کف دست بی ریا هستیم !!!
- این بی ریا بودنتون منو کشته ! حالا برادرتونو بگین یه چیزی ولی شما از اون هفت خط های روزگار هستین .
استغفرالله ... آخر بنده چه هیزم تری به شما فروختم ؟
- اینا ! همین عمامه ! همین ریخت و قیافه ! همین ریش و پشم ! همین که تو کار دولتی بودین . همین شکم خیک که با مال مردم اینقدری شده ! آدم از نون حلال و راه درست به این شکم و هیکل نمیرسه !!!!!! اینا نون مفته که رفته اون تو شده این !!!!!
بنده از راه حلال روزی بدست میاورم ! اشتباه به عرض مبارک رسانده اند !
- منم گفتم که ! تو این اوضاع و احوال و با این گرونی و تورم ها , کسی از راه درست شکمش سیر نمیشه !!
باشد اصلن ما تسلیم . بیایید بحث را عوض کنیم .
- باشه . راستی نظرتون در مورد آقا چیه ؟
آقا ؟ کدام آقا ؟
- رهبرتون دیگه . میگن میخواد ترتیب شما اصلاح طلبا رو بده ؟
آقا با ماست . کی این حرف را زده ؟
- شده حکایت امام با نوشابه ؟؟؟؟؟ همه میگن . سخنرانیش رو که شنیدین ؟ تهدید کرده جامعه مدنی رو !!!
نه از این خبرها هم نیست . حرف در دهان من میگذارید چرا ؟ لابد دارید ضبط میکنید ؟
- چی رو ضبط میکنم ؟
پاسخ های بنده را دیگر تا به ضد انقلاب بفروشید !
- واه واه ! تحفه ای ؟ مگه خواننده مورد علاقه منی که صداتو ضبط کنم ؟ این اعتماد به نفسو نداشتی چیکار میکردی ؟؟؟
حالا .. دیگر ..
- میگم این سایت وب نوشتهاتون رو گاهی میخونم .
راست میگویید ؟ جالب است نه ؟
- آره خیلی مزخرف و لوس و خنکه ! یکی به من گفت این ابطحی خدای طنزه و ازش کلی تقدیر شده . ولی وقتی چند تایی خوندم دچار یاس فلسفی شدم و کم مونده بود گریه کنم . چیزی تو مایه های حسینیه میمونه !!! جایزه هم گرفتین از صدقه سر شغل و اعتبار سابقتون بوده و اینکه فاطی جون میگن منحرف تشریف دارین !!!
دارید مزاح میکنید نه ؟
- نه ! خیلی جدی گفتم . آخر مزخرفه !!!!!!
باشد خب نخوانید ! مگر زور کرده اند ؟
- حکایت اره تو چیزه دیگه !!!!!! راستی براتون یکی دو بار نظر هم دادم ولی هیچ وقت منتشر نکردین .
لابد حرف خلاف عفت عمومی زده اید !
- نه ! فقط به احمدی نژآد و تیر و طایفه آخوندا فحش دادم . همین .
حالا بنده سوال کنم ؟ شما اصلن با ما روحانیون چه پدر کشتگی ای دارید ؟
- والا نمیدونم . وقتی به دنیا اومدم , پدر بزرگم بجای یاسین تو گوشم خوند مرگ بر آخوند .
هاهاهاها . خیلی شوخ هستید ها !
- جدی گفتم . من که یادم نیست ولی همیشه با افتتخار میگفت تو بچه بودی توی گوشت اینو خوندم که تا عمر داری از این شیاطین قابلمه به سر بدت بیاد !!!!!
دست شما درد نکند . ما حالا شیطان هم شدیم ؟
- صد رحمت به شیطون . بیچاره شیطون باید پیش شما آخوندا لنگ بندازه ! همین شما ! شیطون رو هم درس میدین .
خب حالا نگفتید . ما به شما چه کردیم ؟
- آها .. میگفتم . همین . تمام بدبختی این مملکت زیر سر شماهاست !
آخر چرا ؟ ما چیکاره هستیم ؟
- موضوع همینه . شما هیچ کاره هستین ولی ادعاتون میشه همه کاره هستین و توی هر چیزی انگشت فرو میکنین و گند میزنین بهش ! برای همینه وضع مملکت این شده !!!
باشد هر چه شما میگویید . حالا تا کجا با من میخواهید بیایید ؟ بس است دیگر !
- کم آوردین ؟
نخیر . کار دارم بنده !
- زن صیغه ای ؟؟؟ همسر دوم ؟ ازدواج موقت ؟
استغفرالله ! خصوصی است ! کار اداری دارم .
- حالا من یه سوال میپرسم . وبلاگ منو میخونین ؟
نه همیشه ولی گاهی میخوانم .
- خب ؟ نظرتون چیه ؟
جالب است ولی خیلی توهین میکنید به اسلام و روحانیت . آن قسمت هایش نباشد خوب است حتا پدر بنده هم وبلاگ شما را میخواند گاه گاهی و میگوید توهین میکنید و بد است .
- آره خبر دارم . این پدرتون خیلی باحاله . ازش خوشم میاد . پدر سوختگی شما رو نداره .
باز که شروع شد ؟ خیلی خب من شما را اینجا پیاده میکنم .
- رفیق نیمه راه شدین ؟ منو کلی از خونه م دور کردین . میرم تو وبلاگم مینویسم که منو بلند کردین و بهم پیشنهاد صیغه دادین و منم قبول نکردم و وسط راه انداختین از ماشین بیرون !!!
معاذ الله ! آخر این چه حرفهایی است میزنید ؟ بنده کی دختر مردم را بلند کرده ام این دومی اش باشد ؟ شرم کنید . اینها چه است به ناف ما میبندید آخر ؟
- خیلی باحاله . خب اگه نمیخوای بنویسم منو برگردن تجریش . تا میدون فقط .

از عصبانیت داشت میمرد و مثل خاتمی که به عمامه ش آلرژی داره و وقتی سخنرانی میکنه مثل شهرام شب پره که دستهاش تو موهاشه , اینم هی عمامه رو جابجا میکرد ! دوباره شروع کردم :
- راستی این فاطی خانم شنیدم عاشق شما شدن !
فاطی خانم دیگر کی است ؟
- فاطمه رجبی ؟ دوست دختر احمدی نژآد ؟ همون معجزه هزاره چهارم !
من با ایشان کاری ندارم . موسی به دین خود عیسی هم به دین خود .
- حالا فکر میکنین تو انتخابات برنده میشین ؟
نمیتوانم جواب بدهم . ولی تلاش خواهیم کرد .
- حالا چند درصد ؟ 1% ؟ 2%
خیلی بیشتر از اینها است . مردم با ما هستند و این امتیاز خوبی است .
- آره ولی اینو میدونین که مردم از گرگی مثل احمدی نژآد دارن به دهن شیر پناه میارن ؟؟؟
ما بهترین دولتی بودیم که در جمهوری اسلامی روی کار آمد . تاریخ این را روزی خواهد گفت .
- ولی من تصور میکنم شما بدترین و آب زیر کاه ترین دولت بودین چون در زمان شما بود که در مقابل هر آزادی چند برابر گرفتاری نصیب مردم شد . گرون کردن بنزین و سانسور سایت ها و مطبوعات و قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه و لباس شخصی ها و ... همه در زمان شما بود . مگه نه ؟
اینها در اختیار اصلاح طلبان نبود و نیروهای دیگر بودند !
- پس در اینصورت اکه باز هم روی کار بیایین اختیاری از خودتون ندارین درسته ؟
چه عرض کنم ؟ شما که خودتان بریدید و دوختید !

کمی بعد رسیدیم و گوشه ای نگه داشت که پیاده بشم . گفتم : ناهار مهمونم نمیکنین ؟
- از جانم مگر سیر شده ام ؟ همان یکبار با برادر بنده در میدان شوش آش خوردید برای هفت پشت خاندان ما بس است . حتا تا توی حوزه علمیه قم هم هر که ما را میدید میگفت راست است برادرتان با فلان خانم آش خورده است ؟؟؟؟
هاهاهاها . باحال بود نه ؟
- چه بگویم . به هر حال خوشحال شدم که با یکی از وبلاگ نویسان اپوزوسیونی ملاقات کردم .
اپوزوسیون خودتی . من اهل هیچ فرقه ای نیستم . فقط همینطوری از روی علاقه شدید به شماها حال میدم .
- به هر حال منفی هستید دیگر !!!
سلام منو به برادرتون برسونین بگین دلم براش تنگ شده . هر وقت عکسش رو میبینم یاد حکایت رضا شاه با پیژآمه می افتم ... نمیدونم چرا ؟ ولی به هر حال خوب بود . خوشحالم از آشناییتون .
- باشد چشم . امری ؟ فرمایشی ؟
میخواستم اجازه بگیرم که این ملاقات رو تو وبلاگم بنویسم ؟
- البته که نخیر ! خواهش میکنم ننویسید ! قول بدهید !
باشه نمی نویسم . قول قول . به جون احمدی نژآد اگه بنویسم !
- پس مینویسد ؟
از کجا میدونین ؟
- از ارادتتان به شخص احمدی نژآد فهمیدم ...
نه خیالتون راحت نمینویسم .
- باشد . ممنون از شما . حداحافظ ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001