فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, September 08, 2007
تالار وزارت کشور یا تالار فشن :

بعضی ارگانهای جنبی دولتی با خود اون ارگانها و سازمانها و ورازتخانه ها تومنی صد میلیارد فرق دارن . مثلن همین وزارت کشور رو در نظر بگیرین . اسمش ترسناکه ! آدم فکر میکنه هر کسی که تو وزارت کشور کار میکنه حتمن باید توی کیف یا زیر بغل و پس کمر و پاچه شلوار و ... یه کلت داشته باشه و رفت و آمد با این آدمها خطرناکه و این افراد و خانواده هاشون هم جزو دار و دسته حزب الهی جماعت و مزدوران رژیم هستن . ولی وقتی بیشتر داخل اینها میشی میبینی نه بابا ! از این خبرها هم نیست !!!! یک نمونه دیگه صدا و سیما و کارمندانش رو در نظر بگیرین . همین مجری ها ! گوینده ها ! بعضی بازیگران و ... که پشت تلویزیون با چننا فیس و افاده حزب الهی ظاهر میشن و چنان حجابی دارن که میگی یه تار پشم شیطان هم لای ایمان اینها فرو نمیره ! ولی وقتی تو جمع های خانوادگی اینها رو میبنی مو به تنت سیخ میشه که اینها همون آدمها هستن ؟ افتضاحات زیادی هم این افراد بار آوردن و حضور خیلی از مجریان مرد و زن معروف در مهمانی ها و عروسی ها , گیلاس آب شنگلوی به دست و رقص و پایکوبی و ... رو خیلی ها بیاد دارن . البته که رقصیدن زنها و مردها و خوردن مشروب نه تنها ایراد نیست که یک امر عادیه ولی کسی که با چادر تو صفحه تلویزیون ظاهر بشه و تیپ مشکی رنگ عشقه بزنه و دم از مقدس مآبی و ... بعد این آدم رو بصورت صور قبیهه ببینی , جای تعجب داره :

دیشب دعوت بودم تالار وزارت کشور . یکی از همون آقا زاده ها ما رو دعوت کرده بود و چند تا کارت برامون فرستاده بود که تشریف بیارین اونجا و میخواهیم هم شامی بخوریم و هم در مورد کار (!) صحبت کنیم ! طبق معمول زنگ زدم به پدر خوانده , بابام و کسب تکلیف کردم ! اسم و مشخصات آقا رو دادیم بهش و گفت باهات تماس میگیرم . چند ساعت بعد زنگ زد و گفت برو ! طرف از اوناش نیست !!!!!! هر چی گفتم : من با پای خودم برم تو دهن شیر ؟ من حجاب سفت و سخت داشته باشم و ... گفت نترس از این خبرا نیست فقط اون مرتیکه مشنگ رو بر ندار با خودت ببر و برو بگرد یه آدم حسابی پیدا کن بعنوان همراه !!!!
منظورش آرتین مادر مرده بود . البته یکی از خصوصیات آرتین اینه که ظاهرش به شدت موجهه ! قد بلند ! خوش تیپ ! خوش اندام ! رفتارش هم بطور عادی خیلی خوب و حساب شده ست ! ولی وای به اینکه جو گیر بشه و ازش تعریف کنن و دهن باز کنه حرف زدن و یا کمی یخش آب بشه و به اصطلاح خودمونی .... ! از گوزیدن و جوک گفتن و فاش کردن اسرار زختخوابی بگیر تا هر چی جواد بازی و بی کلاس بازی که بگی , در میاره و آبرو برات نمیذاره . به عبارتی درون و بیرونش با هم جور نیست . مگه اینکه یکساعت بشینی توجیهش کنی که پدر سگ ! حرف نمیزنی . ازت چیزی میپرسن فقط آره نه جواب میدی . احساساتی هم نمیشی و ... اگه اینار و براش بگی و تو مخش فرو کنی , اتفاقی نمی افته ولی اگه بهش نگی , آبروی خودت رو فراموش کن !!!! البته مشکل اینه که هیچ وقت نمیتونی مطمئن باشی که اون منظورت رو درست فهمیده !!!
با اینهمه چون یه همچین جایی داشتم میرفتم و هیچ شناختی هم نداشتم , فقط رو حساب اینکه اسمش وزارت کشوره و دهن پر کن , مرتیکه رو گذاشتم پیشش و گفتم نگهش میداری تا من بیام . شروع کردم فکر کردن که یه آدم حسابی پیدا کنم ما رو همراهی کنه . پسر خاله هام که بیخیال ! یکی از یکی ضایع تر و صد رحمت به آرتین . دوست پسرهای سابق هم که همچین بفهمی نفهمی دل خوشی نداشتم ازشون ! یاد شوهر خواهرم افتادم و حاضر شدم و رفتم دنبالش . خواهرم طبق معمول آواره دیوانگی های علمی تحقیقاتیش بود و احتمال 99% توی یکی از سمینارهای علمی بین المللی داشت نظریات غریبه عجیبش رو به زور و با لگد به جهان علم ثابت میکرد و بچه هاش و شوهرش مثل همیشه تک و تنها بودن . نیم ساعت بعد رسیدم . زنگ زدم و رفتم تو . تا منو دید نیشش باز شد و گفت :
- چه خوب شد اومدی به دادم برس . کوکو سیب زمینی دارم درست میکنم تو دستم وا میره !
کوکو رو ول کن زودباش حاضر شو با من بیا کارت دارم !
- بچه ها رو چیکار کنم ؟ شام نداریم .
اینا بچه هستن یا خرچه ؟؟؟؟؟ 2 تا پیتزا براشون سفارش بده بدو بیا .
- تا نگی کجا میریم نمیام . شما خواهرا موجودات خطرناکی هستین !
یه پارتی درست و حسابی ! همراه میخوام .
- پس اون مترسک چیه تو خونه ؟ اونو چرا نمیبری ؟
آرتین ؟ ... آها بچه مریض بود گذاشتمش پیشش .
- مشکوک میزنی !!!!!
به مرگ خمینی هیچی نیست بیا دیر شد ...

بالاخره راضی شد و رفت یه دوش گرفت و شروع کرد حاضر شدن . خواهر زاده هام هم مشغول سر کیسه کردن من بودن و میگفتن حالا که بابامونو داری میبری باید پول بدی یه شام حسابی بگیریم چون بابا خسیسه پول نمیده . اگه پول ندی نمیذاریم بابا بیاد باهات ! خلاصه 20 تومن منو تیغ زدن و رفتن پی کارشون . حالا میدونم نون خالی میخورن و اون 20 تومنو میذارن جیبشون !!!!! شوهر خواهرم پیداش شد . دیدم کراوات زده و گفتم : درش بیار اونو . اینجایی که میریم جای این قرطی بازیها نیست !
- گفتم مشکوک میزنی !!!!!! اصلن نمیام .
اذیت نکن دیر شد . داریم میریم شام به یه باشگاه دولتی !
راضی شد کراوات رو در بیاره و رفتیم . من اعصابم خرد بود و اضطراب داشتم و آقا دستور درست کردن کوکو سیب زمینی از من میپرسید و منم دری وری بهش جواب میدادم تا آخر رسیدیم به میدون آریامهر و ماشین رو توی یکی از پس کوچه ها پارک کردم و رفتیم به سمت تالار وزارت کشور . خیابون غلغله بود و پر از مردمی که داشتن میرفتن به سمت تالار . حالا اون به کنار قیافه هاشون رو میدیدی از تعجب خشک میشدی . زنها آخرین مدهای مانتوهای رنگی و کوتاه و روسری کوتاه و مردها همه ژل زده و تیپ های فشن و ... وضعی بود ! من پیش اونا مثل اُمُل ها شده بودم و احساس حقارت میکردم !
رفتیم داخل و کارت ورود رو دادیم و رفتیم تو . از یه دروازه مانند رد شدیم که شرط میبندم سرتا پای آدمو اسکن میکرد که مبادا بمبی اسلحه ای چیزی نبری تو . تالار مجللی بود که با پول مفت ملت حسابی تزئینش کرده بودن و محوطه قشنگی از آب در اومده بود . میز و صندلی و سن و خلاصه کلی دم و دستگاه . گوشه و کنار هم بعضی چهره های نیمه معروف کشوری رو میدیدی . کسی که دعوتمون کرده بود اومد طرفمون و بعد از احوال پرسی راهنمایی کرد به سمت یکی از میزها . تیپش مثل پاسدارها و اطلاعاتی بود . ریش مرتب و تنک و موهای فرق راست . کت و شلوار دولتی مدل احمدی نژآدی ولی خوش دوخت . زن و بچه هاش پشت میز نشسته بودن . زنه چیزی تو مایه های زنهایی بود که اراذل و اوباش نیروی افتضاحی تو خیابون به جرم بد حجابی دستگیرشون میکنن !!! پاچه یارگی از هیکلش میبارید . نشستیم و الکی همدیگه رو معرفی کردیم و شوهر خواهرم شد شوهر ما !!!! مرده از اون تیپ های مارمولکی بود . نه مارمولک , فیلم مارمولک ! حزب الهی های باحال ! تیکه می انداخت به احمدی نژاد فحش میداد و جوک میگفت و جانور جالبی بود . منم سکوت کرده بودم و فقط حرفهای رو با سر تایید میکردم یا گاهی میخندیدم . همیشه بهتره با اینطور آدمها سکوت کنی تا اینکه درون و اعتقاداتت رو نشونشون بدی چون ممکنه یه روز بر ضد خودت بکار بره !!!!!!
میوه و شیرینی ای خوردیم و دوتایی رفتیم به سمت محوطه تا خصوصی صحبت کنیم و شوهر خواهرم و زنش موندن همونجا . آقا 5 تا BMW اکس 5 میخواست و بجای پول حاضر بود کانال بده به ما !!! ببینین اینا چقدر حروم زاده هستن !!! یعنی اینا رو بدیم بهش در عوض یه مسیر بهمون نشون بده که بتونیم کالاهایی ممنوعه وارد ایران کنیم . مثل اتومبیل هایی که ورودشون به ایران ممنوعه و دولت ممنوع کرده یا کالاهایی که روش عوارض و مالیات زیادی میبنده که صرف نمیکنه و در عین حال در ایران هم کمیابه . آخر سر روی 3 تا توافق کردیم و قرار شد اولین پارتی رو ما آزمایشی وارد کنیم و اگه مشکلی پیش نیومد حق آقا رو بدیم !!!! برگشتیم سر میز و انگار نه انگار اتفاقی افتاده . شامی خوردیم و یکساعتی بودیم و برگشتیم .

موقع خدافظی به من میگه : شما چقدر مومن هستین و من تصور دیگه ای از شما داشتم !!! لابد منو با زنش مقایسه کرده بود که انگار اومده تو سالن مد . باقی مردم هم همینطور بودن و خیلی آزاد و راحت . البته میشه تعبیر دیگه ای هم داشت و اونم اینه که برای خودی هاشون همه چیز آزاده و فقط این مردم بدبخت هستن که همه چیز رو براشون حروم و زهرمار میکنن . یادمه چند سال پیش خونه یکی از همینها رفته بودم و مشروب آورده بود با آرم کارخونه نوشابه سازی زمزم !!! وقتی تعجب منو دید گفت : برای مهمونهای خارجی باید آب شنگولی تولید کنیم ... نمیشه که از خارج آورد ... اونوقت احمدی نژاد دم از مبارزه با فساد میزنه !!!! گاهی دلم براش میسوزه که یه طویله خره ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001